وجه تسميه ساسانيان چيست؟
در هيچيک از كتيبه هاي به جامانده از شاهان ساساني نامي از ساسان نيامده و بر نام «پابك» متوقف مانده اند.
محدوده قلمرو ساسانيان
تهران_خبرگزاري ميراث فرهنگي
گروه فرهنگ، سيروس نصرا...زاده: ساسان نام جد اعلاي سلسله ساساني است كه يك نامنژاد (eponym) است كه نام او بر اين سلسله نهاده شده است.
در تمامي كتيبههاي به جامانده از شاهان ساساني، در ذكر سلسله نسب خود نامي از ساسان نيامده است و در سلسله نسب خود نامي از ساسان نيامده است و در سلسله نسب خود تا نام «پابك» متوقف ماندهاند.
عدهاي بر آن تصورند كه ظاهرا بايستي نام اين سلسله «پابكيه» ميبود و نه ساسانيان! بهر روي، آن رواياتي كه درباره ساسان به جاي مانده و نقل شده آميزهاي از افسانه و تاريخ است. اين آميختگي آنچنان است كه بسياري درباره شخصيت تاريخي او شك و ترديد كردهاند.
پرسش اساسي در مواجه با نام ساسان اين بوده كه «ساسان كيست»؟
در بخش نخست اين مقاله برآنيم تا به شخصيت تاريخي ساسان نزديك شويم و آن را بازشناسيم. ظاهرا از همان آغاز كار ساسانيان افسانه ساسان و رابطه او با بابك بر ساخته شده است.
كهنترين روايات موجود از آن مورخ ارمني، موسي خورناتسي، است: «اين خورهبوت كاتب پادشاه پارسي بود... [او] آيين ما را پذيرفت و الهزار نام گرفت. وي با فراگيري زبان يوناني تاريخ كارهاي شاهپور و ژوليانوس را به رشته تحرير درآورد. به همراه آن ، كتابي مشتمل بر تاريخ (پادشاهان) كهن را نيز ترجمه كرد.
اين كتاب را يكي از رفقاي دوران اسارتش شخصي برسوما نام كه پارسيان وي را راست سخن ملقب كردهاند، نوشته بود و ما با استفاده از آن گزافهگويي افسانهها را به دور نهاده مطالبي را در اين كتاب تكرار ميكنيم.
از آنجا كه ما تكرار آنها را در اينجا مناسب نميدانيم همچون خواب بابك و بيرون آمدن ستون آتش از ساسان و احاطه گله ... ما تنها آنچه را كه موثق است و تاريخ در خور و شايسته حقيقت را خواهيم نوشت.»
روايت دوم از آگائياس است. روايت وي مخدوش و نامعتبر است و پيداست كه در دشمني با ساسانيان شكل گرفته است. مطابق با اين روايت بابك كفشدوزي بوده است كه به كار نجوم نيز ميپرداخته، روزي در زيج مينگرد و درمييابد كه سربازي به نام ساسان كه مهمان وي بوده صاحب فرزند نامآوري خواهد شد.
از اينرو زنش را به او نزديك ميكند و اردشير زاده ميشود. بعدها ميان ساسان و بابك در انتساب اردشير منازعه پيش ميآيد. آنگاه تصميم ميگيرند كه اردشير فرزند بابك ولي از دوده ساسان باشد. در ميان روايات افسانهاي ايران برجستهترين و مشهورترين روايت كارنامه اردشير بابكان است. روايت كارنامه به جهت عينيت تاريخي، جز در مواردي، فاقد ارزش است.
مطابق روايت كارنامه، بابك دختر خويش را به زني به ساسان، كه شبان بابك بود، داد و از اين وصلت اردشير زاده شد. بعضي منابع ايراني ساسان را جد مادري اردشير ميدانند. اين روايت نخست در بندهش آمده است: «اردشير پسر بابك كه مادرش دختر ساسان... بود.» باري، بر پايه روايات افسانهاي چندان نميتوان چهره تاريخي ساسان را شناخت. اما براي رسيدن به شخصيت تاريخي ساسان دو منبع مهم در اختيار داريم.
نخستين و مهمترين كه به لحاظ زماني نزديك به آغاز سلسله ساساني است كتيبه مهم شاهپور بر كعبه زردشت است. در بخشي از اين كتيبه شاهپور براي آمرزش نياكان و خانوادهاش صدقاتي مقرر كرده است.
شاهپور در اين بند به ترتيب از نياكانش نام برده است، نخستين فرد اين خانواده «ساسان خوداي» (امير) است. ترجمه آغازين اين بند به شرح زير است: «براي روان ما، هر روز يك گوسفند، يك گريو(و) پنج هوفننان، چهار پاسمي براي ساسان خوداي و بابك شاه و شاهپور بابكان و اردشير شاهنشاه و ... مقرر فرموديم.» جايگاهي كه نام ساسان در اين بند آمده نميتواند اتفاقي باشد و شاهپور براي آمرزش نياكان خود نميتوانسته از فردي كه به خانواده او ارتباطي ندارد نام برده باشد و اين روايت، اگر چه نه به صراحت، ميتواند وجود شخصيت تاريخي ساسان را براي ما اثبات كند.
دومين منبع مربوط به پس از سقوط ساسانيان است. در ميان مورخان دوره اسلامي معتبرترين به جهت نقل و اعتبار منابع آن، طبري است. او روايات مختلف را ادغام كرده و بر پايه مهمترين روايات تاريخ خود را شكل داده است.
در روايت طبري، كه بعدها مورد استفاده ابن اثير و ديگران هم واقع شده، در ذكر سلسله نسب اردشير نام چندين ساسان آمده است. طبري و ديگران براي تفكيك و تميز ميان اين چند ساسان، به دو ساسان مشخص قائلند: ساسانالاصغر (كوچك) و ساسانالاكبر (بزرگ). مشخصا منظور از ساسانالاصغر، ساسان پدر بابك و جد اردشير است. اين تفكيك را ميتوان به اين فرض انگاشت كه ساسان نام پدر بابك حتما بوده است كه طبري و ديگر مورخان دوره اسلامي بدان قائل شدهاند.
بر اساس دو منبع پيشگفته چهرهاي از شخصيت تاريخي ساسان را پيجويي كرديم و ميتوان اگرچه نه به روشني، قايل به وجود شخصيت تاريخي ساسان شد. حال به چهره ديگري از ساسان يعني ساسان ايزد كه محققان جديد آن را مطرح كردهاند، پرداخته ميشود.
ساسان ايزد در ميان محققان جديد هرتسفلد نخستين كسي بود كه ساسان را شخصيتي تاريخي ندانسته و آن را يك لقب ميپنداشت وي بر آن بود كه اين نام برگرفته از واژه اوستايي: Sastar «سردار - فرمانروا» است.
در دهه هفتاد ميلادي، ليوشيتس، زبانشناس و خطشناس بزرگ روسي، بر اساس قرائت سفال نوشتههاي نسا، نظريه، «ايزد پارتي» بودن ساسان را مطرح كرد. وي در ميان نامهاي ايزدان پارتي واژهاي را به صورت ssn خواند و آن را sasan آوانويسي كرد. با يافت شدن مهرهاي طلسمي و تعويذهاي ساساني، روي يكي از مهرها كتيبهاي مفصل آمده است كه نخستين بار شروو قرائت ناتمامي از آن را ارايه داد. پس از او، شاكد، با قرائت مجدد و كاملتري، عبارت زير را روي اين مهر خواند: Az sasan o sasan marg dew, drod be to, nun… «از ساسان به ساسان مرگ ديو درود بر تو، اكنون...» به نظر شاكد، احتمالا مخاطب اين مهر ايزد ساسان بوده است. جزء اول اين نوشته ديو هماورد ساسان، يعني ساسان مرگ است.
ريكاگيزلن در كتاب خويش به تفصيل تمامي مهرهاي تعويذي و طلسمي دوره ساساني را بررسي كردهاند. بر مهرهاي متعددي نام ساسان ذكر شده است. روي يكي از اين مهرها ساسان با صفت «پاسبان» آمده است. وي و با تفصيل بيشتر ژينيو بر آن شدند كه ساسان ايزد پاسبان و نگهبان بوده است و از كاركردهاي ساسان پشتيباني و حمايت بوده است. نوشته اين مهر به شرح زير است: Vahram-duxt 1 Dad-Burz-Mihran Sasan ham/im Sasan I bdy ud Sasan Pasban «بهرامدخت، دختر داد برزمهر؛ ساسان، همين ساسان، كه ايزد و ساسان پاسبان است.» اين مهر از آن يك زن است كه ميخواهد دفع شر كند و متوسل به ايزدي به نام ساسان ميشود اما عليالظاهر، يك آميختگي ميان دو نام ساسان و ايزدي مشابه مديترانهاي به نام sysyn رخ داده است. به نظر شوارتز فرمهاي ssn و ssyn كه در منابع پارتي و ساساني است نميتوان آن را به صورت sasan آوانويسي كرد، چرا كه نام ساسان در حرفنويسي به صورت ssn ميآيد نه ssn. وي بر آن است كه ssn يا ssyn از فرم آرامي sasan ميآيد. كه اين فرم ادامه نام ايزدي بزرگ و كهن sasm در خاور نزديك است. قديميترين شاهد براي آن را هم وجود سكههايي از كاپادوكيه (قرن 4پ.م) ميداند كه نام bd bdssn روي آن رقم خورده است. در واقع شوارتر بر آن است كه آيين sesen از فضاي فرهنگي آرامي وارد پايتخت اشكانيان شده است و بعدها روي مهرهاي طلسمي و تعويذي ساساني هم آمده است.
اين آيين را نيز حاوي ماهيت دفاعي و پاسباني دانسته كه حافظ زنان آبستن و بچههاي تازه به دنيا آمده در مقابل ديو بوده است. اين نام بعدها به صورت سيسينوس وارد دين مسيح شده و واژه «سنت» (Saint) صورتي ديگر از اين واژه است؛ نيز در متون مانوي با صورت Mar Sisin آمده است. اين چنين است كه شوارتز با عقيده بر اينكه ايزد محافظ و پاسباني كه به شكل ssn ذكر ميشود نماد، آييني است مرتبط با sesen، كه صورت اصلياش sasn يا sesen است كه ايزدي از مديترانه شرقي است.
بدينگونه به درستي بر آراء پيشين بايد خط بطلان كشيد چرا كه اگر واقعا ساسان عصر ساسانيان ايزدي بوده ميبايست، حداقل در منابع ديگر هم تاييدي بر آن ديده ميشد. در نهايت اين تشكيك در وجود شخصيت تاريخي ساسان و نبود صراحت در تاييد آن بايد اين امر را غلبه حماسهسرايي بر تاريخنويسي عيني نزد ايرانيان جست. ريشهشناسي نام ساسان: براي اين نام ريشههاي متعددي داده شده است. هرتسفلد و زمرني آن را از sastar و sa?r اوستايي (ودايي sastar) به معناي «فرمانروا-حاكم» ميدانند. زمرني آن را مأخوذ از فرم ايران باستان Sa(s) ?rana ميداند. مكنزي اين نام را از ريشه ايران باستان Sa-Sana به معناي دفاع در برابر دشمن ذكر ميكند كه مركب از دو جزء است؛ يكي ريشه sa «دفاع كردن» و ديگري sana به معناي «دشمن» است. مطمئنترين ريشهشناسي را شوارتز پيشنهاد كرده است. وي ساسان را از ريشه «پاييدن» ميداند.
در دوره اسلامي واژه ساسان با ماده عربي ساس آميخته شده و معناي "گدايي و گدا" را يافته و در فرقه اي به نام " بنو ساسان " متجلس شده است.
•
BANŪ SĀSĀN
A name frequently applied in medieval Islam to beggars, rogues, charlatans, and tricksters of all kinds, allegedly so called because they stemmed from a legendary Shaikh Sāsān.
BANŪ SĀSĀN, a name frequently applied in medieval Islam to beggars, rogues, charlatans, and tricksters of all kinds, allegedly so called because they stemmed from a legendary Shaikh Sāsān. A story frequently found in the sources, from Ebn al-Moqaffaʿ (q.v.) onward, states that Sāsān was the son of the ancient Persian ruler Bahman b. Esfandīār, but, being displaced from the succession, took to a wandering life and gathered round him other vagabonds, thus forming the “sons of Sāsān.” Another explanation says that the Persian nation as a whole took to begging and vagabondage after the Arab conquest of the 1st/7th century and excited pity by claiming to be descendants of the dispossessed Sasanian house, and the process whereby the name of a fallen dynasty is satirically or ironically applied to a subsequent group seems psychologically possible. Further etymologies have been sought in Sanskrit and in Persian itself (see Bosworth, I, pp. 22-24).
The Banū Sāsān, as depicted for us in such works of Arab adab literature as those of Jāḥeẓ, Ebrāhīm b. Moḥammad Bayhaqī, Abū Dolaf, and the maqāmāt of Badīʿ-al-Zamān Hamaḏānī and Ḥarīrī, must have ranged—whether in groups or as individuals—all over the Islamic lands and as far as the borders of India. Specifically in regard to the Iranian lands, the beggar leader Ḵāled b. Yazīd in Jāḥeẓ’s Ketāb al-boḵalāʾ boasts that he has in the course of his life headed bands of robbers and desperadoes from the outlaws and bandits of Jebāl, of the Baṭṭ river region in Ḵūzestān, of the Kūfečīs (q.v.) of Kermān and Baluchistan, and the pirates of Qīqān of the Makrān coast. In almost all the literature relevant to the Banū Sāsān, the Kurds are singled out as the nation of predators and brigands par excellence, and Ḵāled b. Yazīd in his enumeration of the beggar leaders mentions Jaʿfar Kordī among various others with Persian names, such as Banjawayh, Ḥammawayh, Sahrām, Saʿdawayh, Mardawayh, etc. From Abū Dolaf’s poem (see below), it emerges that the Kābolis (or perhaps in this context, the Indians in general) were especially famed as jugglers and conjurors (see Jāḥeẓ, Boḵalāʾ, ed. Ṭaha Ḥājerī, Cairo, 1958, pp. 46, 50, tr. Ch. Pellat, Le livre des avares, Paris, 1951, pp. 66, 71; Bosworth, I, pp. 34ff., 93-94, 171).
Regarding the ethnic composition of these beggars and rogues, doubtless representatives of all the Middle Eastern peoples were to be found within their ranks, while from the social aspect we can only surmise, in the absence of firm documentation, that the greater part of them may have been misfits in society or déracinés and were probably from the lowest strata of the population. It is clear that they should be differentiated from such groups in medieval Iranian society as the ʿayyārs (q.v.), who seem to have been primarily urban and rural vigilantes, at times paramilitary groups, and the šoṭṭār or urban mobsters and rowdies, and from such bodies in more recent Iranian society as the urban lūṭīs (q.v.)
The medieval Arabic literature, as well as giving us the names of beggar chiefs and their groups, also provides us with the texts of two lengthy poems written in the jargon or argot of the Bānū Sāsān, i.e., the qaṣīdasāsānīyas of the traveler and litterateur Abū Dolaf Ḵazrajī (q.v.) (4th/10th century) and of the Iraqi poet Ṣafī-al-Dīn Ḥellī (8th/14th century). The first of these poems was actually written for the great vizier of the Buyids, the Ṣāḥeb Esmāʿīl b. ʿAbbād (q.v.) (Ṯaʿālebī, Yatīmat al-dahr, ed. Moḥammad Moḥyi’l-Dīn ʿAbd-al-Ḥamīd, Cairo, 1375-77/1956-58, III, pp. 356-57, cf. Bosworth, I, pp. 76ff.). In this jargon, the so-called monākāt or monāḡāt Banī Sāsān, while the general basis is clearly Arabic, many loan words appear, including some from Persian. Thus in Abū Dolaf’s qaṣīda, we have boštadārīyūn “porters,” from Persian pošt-dārī “one who carries something on his back” (v. 90; Bosworth, II, p. 259); ḵᵛoš-būyī “drugged stew,” from Persian ḵᵛoš-būy “fragrant, having a savory smell” (v. 116; Bosworth, II, pp. 268-69); and kors “fasting, hunger,” from Persian gors, gorosnagī “hunger” (vv. 79, 116; Bosworth, II, p. 253). In that of Ṣafī-al-Dīn—which was written for one of the Turkmen Artoqid rulers of Dīārbakr, at whose court Persian cultural influence was strong—we find rather more Persian elements, such as boštadārī, here “slave boy,” also in boštakānī ḵorda “peddler of trashy, insignificant goods,” with the second element also Persian (vv. 7, 46; Bosworth, II, pp. 305, 332); hankām “assembly, circle” and verb hankama “to gather round,” from Persian hangām(a) “assembly, crowd of traders, players, etc.,” > “noise, commotion”; jarraḵa “to dance,” perhaps from Persian čarḵ “wheel” > “a turning circle of dancers” (v. 54; Bosworth, II, p. 336); and ḵandaja “to laugh,” from Persian ḵandagī “laughter” (v. 55; Bosworth, II, p. 337).
One should finally note traces of the persistence of the Bānū Sāsān and their jargon on the far eastern fringes of the Iranian world as attested in an anonymous Ketāb-e sāsīān-e bā-kamāl (Book of the most consummate beggars), possibly dating from the 8th/14th century and preserved at Tashkent, which contains a jargon vocabulary with Persian equivalents (the form sāsī for sāsānī is not infrequent in Persian contexts; cf. Dehḵodā, s.v.). This has been thoroughly investigated by A. L. Troitskaya in her “Abdoltili. Argo tsekha artistov i muzykantov Sredneĭ Azii,” Sovetskoe vostokovedenie 5, 1948, pp. 251-74, where she notes the persistence of several of these jargon terms (some in turn traceable back to Abū Dolaf’s time) up to the 14th/20th century among the guilds (mehterlik) of artists and musicians in what is now Soviet Uzbekistan (cf. Bosworth, I, pp. 171-76).
See also begging i.
Bibliography : See in general C. E. Bosworth, The Mediaeval Islamic Underworld. The Banū Sāsān in Arabic Society and Literature, 2 vols., Leiden, 1976, to be supplemented by idem, “Jewish Elements in the Banū Sāsān,” Bibliotheca Orientalis 33/5-6, September-November, 1976, pp. 289-94.
(C. E. Bosworth)
Originally Published: December 15, 1988
Last Updated: December 15, 1988