۱۳۹۰ مرداد ۳۰, یکشنبه

حروف راز آمیز، حروف مقطعه



حروفِ مُقَطَّعَه ، یك یا چند حرف كه در آغاز 29 سوره قرآن كریم، پس از بَسْمَلَه*، قرار دارند و جداجدا و گسسته خوانده می‌شوند، مانند الم (الف، لام، میم)، یس (یا، سین)، ص (صاد). نامهاى دیگر این حروف عبارت‌اند از: مُقَطَّعات (رجوع کنید به مجلسى، ج 89، ص 373)، حروف‌الفواتح، اوائلُ السُّوَر (د.اسلام، چاپ دوم، ذیل Al- Kuran.4"") و فَواتحُ السُّوَر (طبرى، 1373، ذیل بقره: 1؛ صالح، ص 234؛ بلاشر، ص 144). قرآن‌شناسان غربى عموماً از آنها با عنوان «حروف رازآمیز» یاد می‌كنند (رجوع کنید به د.اسلام، همانجا). عنوانهاى اوائل‌السّور و فواتح‌السّور با اندكى تسامح آمیخته است، زیرا حروف مقطعه در واقع، بخشى و گونه‌اى از فواتح سُوَرند (رجوع کنید به سیوطى، ج 3، ص 361). سوره‌هایى كه با این حروف آغاز می‌شوند، مكّی‌اند، به‌جز بقره و آل‌عمران، كه آن‌دو هم در سالهاى آغازین دوره مدنى نازل شده‌اند. مطابق شمارش كوفى، كه از علی‌بن ابی‌طالب علیه‌السلام منقول است (رجوع کنید به شاطبى، ص 6)، حروف مقطعه در پاره‌اى از سوره‌ها آیه مستقل به‌شمار آمده (براى نمونه رجوع کنید به بقره، آل‌عمران و اعراف) و در برخى سوره‌ها هم آیه مستقل محسوب نشده‌اند (براى نمونه رجوع کنید به یونس و هود).

پیشینه كوشش براى یافتن معنا و مقصود این حروف، به زمان نزول قرآن و ستیز یهودیان با پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم باز می‌گردد (رجوع کنید به ادامه مقاله)، ولى گزارش متواتر و اطمینان‌بخشى در دست نیست كه نشان دهد صحابه در این خصوص از پیامبر پرسشى كرده و پاسخى گرفته‌اند. به عقیده ابن‌حجر عسقلانى، این بدین‌معناست كه مدلول یا مقصود این حروف براى آنان شناخته شده و انكارناپذیر بوده است (رجوع کنید به سیوطى، ج 3، ص 30ـ31).

این حروف همواره عالمان و قرآن‌پژوهان را به تفكر و گمانه‌زنى درباره معنا و مدلول آنها واداشته، به‌طورى كه كمتر كتابى در تفسیر یا علوم قرآنى، در این خصوص سخنى نگفته است، حتى آثار و كتابهاى مستقلى نیز در این باره فراهم آورده‌اند، مانند الحروف المقطعة فی‌القرآن اثر عبدالجبار شراره (قم 1414)؛ اوائل السور فی‌القرآن الكریم اثر على ناصوح طاهر (عَمّان 1333ش/1954)؛ و اعجاز قرآن: تحلیل آمارى حروف مقطّعه اثر رشاد خلیفه (شیراز 1365ش). اما چون این حروف در زبان عربى، جز مسمّاهاى خود به‌عنوان حروف الفبا، معناى دیگرى ندارند و تفسیر آنها نیز به روشى صحیح و اطمینان‌آور از پیامبر اكرم گزارش نشده است، دانشمندان درباره آنها گرفتار تشتت آرا و چند دستگى شده‌اند. گروهى از دانشمندان مسلمان براساس برخى روایات (براى نمونه رجوع کنید به طوسى، ج 1، ص 48؛ فخررازى، ذیل بقره: 1؛ سیوطى، ج 3، ص 24) بر آن‌اند كه «این حروف از جمله رازهایى هستند كه تنها خدا از آنها آگاه است» و درنتیجه، از تدبر و اظهارنظر در این باره خوددارى كرده‌اند (شلتوت، ص 54). برخى محتمل دانسته‌اند كه این حروف، رمزى میان خدا و پیغمبر بوده و خدا نخواسته است كسى جز پیامبر اكرم از آنها آگاه گردد (رجوع کنید به طالقانى، ج 1، ص 49؛ طباطبائى، 1390ـ1394، ج 18، ص 9) و این معنا به امام جعفر صادق علیه‌السلام هم منسوب است (رجوع کنید به مجلسى، ج 89، ص 384). برخى از طرفداران این عقیده، در عین حال این رازها را از متشابهات قرآن می‌دانند كه آگاهى از آنها مختص خداست و كسى جز او تأویل آنها را نمی‌داند (رجوع کنید به فخررازى؛ سیوطى، همانجاها). این معنا در اخبار و احادیث شیعه هم آمده است (براى نمونه رجوع کنید به طوسى، همانجا؛ طبرسى، ذیل بقره: 1). حتى برخى گفته‌اند منظور از متشابه در آیه هفتم سوره آل‌عمران، همین حروف است (رجوع کنید به طباطبائى، 1390ـ1394، ج 3، ص 32؛ همو، 1361ش، ص 35ـ36؛ ابوزید، ص 315) و تأویلِ متشابه در آیه مذكور به داستان مشهورى اشاره دارد كه به موجب آن یهودیان می‌خواستند از حروف مقطعه مدت بقا و دوام اسلام را به دست آورند و پیامبر اكرم با خواندنِ پیاپىِ فواتح سور، حساب ایشان را مختل ساخت (رجوع کنید به ادامه مقاله).

ولى میان آیات متشابه و حروف مقطعه فرق بسیار هست، زیرا متشابهات در قالبِ قضایایى داراى موضوع و محمول و اثبات و نفى نازل شده‌اند، ولى حروف مقطعه چنین نیستند. به بیان دیگر، در قرآن متشابه در مقابل محكم به‌كار رفته است. لازمه این تسمیه آن است كه آیه متشابه، مدلولى از قبیل مدلولات لفظى داشته باشد و مدلول واقعى با غیرواقعى مشتَبه گردد، ولى حروف مقطعه چنین مدلولى ندارند و درنتیجه، از مَقْسم محكم و متشابه بیرون‌اند (رجوع کنید به شلتوت، ص 58ـ61؛ طباطبائى، 1361ش، ص 35؛ ابوزید، همانجا)؛ اما، به‌نوشته ابوزید (همانجا)، گویا همین امر كه منطوقِ حروفِ مقطعه دلالتى ندارد، موجب شده است برخى این حروف را از جمله «متشابهات» به‌شمار آورند كه جز خدا كسى از آنها آگاه نیست.

در برابر این گروه از عالمان مسلمان، گروهى دیگر حروف مقطعه را به اشكال دیگرى نیز تفسیر كرده‌اند.

برخى این حروف را نامهاى سوره‌ها دانسته‌اند، به‌طورى كه هر سوره‌اى را با حروف مقطعه‌اى كه آغاز شده است می‌شناسند (رجوع کنید به طوسى، ج 1، ص 48ـ49؛ طبرسى، همانجا؛ سیوطى، ج 1، ص 662). این رأى، كه شیخ‌طوسى (همانجا) و طبرسى (همانجا) آن را بهترین وجه در تفسیر این حروف دانسته‌اند، به أُبىّبن كعب، حسن بصرى و زیدبن اسلم منسوب است (رجوع کنید به طبرى، 1373، همانجا؛ قس طبرسى، همانجا؛ ابوالفتوح رازى، ذیل بقره: 1). خلیل‌بن احمد و سیبویه نیز همین رأى را برگزیده‌اند (رجوع کنید به فخررازى، همانجا)، اما این رأى را نمی‌توان پذیرفت، زیرا گاه چند سوره با حروف یكسان آغاز شده‌اند. مفسران و قرآن‌شناسان گرچه به این اشكال پاسخ گفته‌اند (رجوع کنید به طبرى، 1373، همانجا؛ طوسى، ج 1، ص 49؛ زركشى، ج 1، ص 174؛ قس طالقانى، ج 1، ص 46)، اما دفاع آنها از این رأى خدشه‌پذیر است (رجوع کنید به ابوزید، ص 323). علاوه بر آن، اشتهار سوره‌ها به نامهایى جز این حروف، مانند بقره و آل‌عمران و غیره، و به‌كار نبردن حروف مقطعه از سوى صحابه و مؤمنان نسلهاى بعد به عنوان نامهاى سوره‌ها، مردود بودن این نظریه را نشان می‌دهد (رجوع کنید به شلتوت، ص 55).

قَتاده، مجاهد، ابن‌جریج، سُدّى و كلبى این حروف را، مانند فرقان و ذكر، از نامهاى قرآن دانسته‌اند (رجوع کنید به طبرى، 1373، همانجا؛ طوسى، ج 1، ص 47؛ طبرسى؛ فخررازى، همانجاها؛ سیوطى، ج 3، ص 28). به‌عقیده طبرى (1373، همانجا)، رأى آنان را می‌توان سوگند به قرآن تأویل كرد.

ابن‌عباس و عِكرمه اینها را حروف سوگند دانسته‌اند و خدا با این حروف، كه از نامهاى او هستند، سوگند یاد كرده است (رجوع کنید به طبرى، 1373؛ طوسى؛ طبرسى، همانجاها). سیوطى (ج 3، ص 27ـ28) در توجیه و تأیید این‌نظر به روایتى از على علیه‌السلام استناد كرده كه گفته است: «یا كهیعص اغفرلی»، اما به‌نظر اخفش چون حروف از شرافت و فضیلت برخوردارند و پایه و اساس كتابهاى آسمانى به زبانهاى گوناگون‌اند، خدا به این حروف سوگند یاد كرده است (رجوع کنید به طبرسى، همانجا؛ قس ابوالفتوح رازى، همانجا).

رأى دیگرى هم به مجاهد منسوب است و آن این است كه حروف مقطعه، فواتح یا سرآغاز سوره‌ها هستند. درباره فایده این فواتح گفته‌اند كه با آنها شروع یك سوره و اتمام سوره پیش از آن معلوم می‌گردد (رجوع کنید به طبرى، 1373؛ طوسى، همانجاها؛ سیوطى، ج 3، ص 28).

برخى گفته‌اند اینها حروف الفبا هستند كه خدا به ذكر همین مقدار بسنده كرده و نیازى به ذكر بقیه 28 حرف ندیده است، چنان‌كه وقتى می‌گویند فلان‌كس «ا، ب، ت، ث» می‌آموزد، مراد همه حروف الفباست یا چنان‌كه با ذكر «قِفانَبْكِ» از ذكر بقیه قصیده خوددارى می‌كنند (رجوع کنید به طبرى، 1373، همانجا؛ طوسى، ج 1، ص 48؛ طبرسى؛ ابوالفتوح رازى، همانجاها).

یكى از قدیم‌ترین و پرطرفدارترین نظریه‌ها در تفسیر حروف مقطعه این است كه دلیل آغاز شدن 29 سوره قرآن با این حروف، آن است كه تازیان بفهمند این قرآنِ معجز، از همان حروفى نظم و تألیف یافته است كه با آن سخن می‌گویند و متون معمولى خود را با آن تألیف می‌كنند، پس اگر مدعی‌اند این قرآن كلام خدا نیست، مثلش را بیاورند (رجوع کنید به طوسى؛ طبرسى، همانجاها؛ سیوطى، ج 1، ص 665؛ قس ابوالفتوح رازى، همانجا). این رأى در پاره‌اى از منقولات شیعى نیز مندرج است (رجوع کنید به التفسیر المنسوب الى الامام ابی‌محمد الحسن‌بن على العسكرى علیهم‌السلام، ص 62؛ مجلسى، ج 89، ص 377). سیدقطب (ج 1، جزء1، ص 38) فقط همان را اختیار كرده و شایسته ذكر دانسته است. حتى به‌نوشته طباطبائى (1390ـ 1394، ج 3، ص 33)، ظاهراً بر پایه همین تفسیر، برخى مفسران سَلَف بر آن بوده‌اند كه این حروف، محكمات و بقیه قرآن متشابهات‌اند، زیرا حروف مقطعه اصل و أمّ الكتاب‌اند و قرآن از آنها بیرون می‌آید. پیروان این رأى مدعاى خود را با برخى نكات دقیق و ظریف همراه ساخته‌اند (رجوع کنید به باقلانى، ص 44ـ 46؛ زمخشرى، ذیل بقره: 1؛ زركشى، ج 1، ص 165ـ 170؛ شریعتى مزینانى، ص چهل‌وهشت ـ چهل‌ونه؛ ابوزید، ص 320ـ 322). در عین حال باید دانست كه این نظریه بر دو قضیه استوار است: یكى اینكه حروف از جنس همان حروف هجاست كه تازیان آن را می‌شناسند و سخنشان از آن تركیب می‌گردد و قرآن نیز طبعآ با همان حروف نظم و تألیف یافته است؛ دیگر آنكه آنان با وجود این، از آوردن مثل قرآن ناتوان مانده‌اند. بنابراین، در هیچ یك از این دو قضیه، به‌كارگیرى رمز لازم نبوده است (شلتوت، ص 56).

به ‌نوشته سیوطى (ج 3، ص 32)، این حروف نشانه‌اى است كه خدا براى اهل كتاب برقرار ساخته است، مبنى بر اینكه بر محمد كتابى فروخواهد فرستاد كه در آغاز برخى از سوره‌هایش حروف گسسته وجود دارد. برخى از شیعیان و گروهى از اهل سنّت از این حروف، با حذف مكررات، عبارتهایى را در تأیید مذهب خویش استخراج كرده‌اند (براى نمونه رجوع کنید به فیض كاشانى؛ آلوسى، ذیل بقره: 1؛ صالح، ص 237).

ابن‌مسعود، ابن‌عباس و شَعْبى گفته‌اند كه این حروف، اسم اعظم خدا هستند (رجوع کنید به طبرى، 1373، همانجا؛ سیوطى، ج 3، ص 27). همچنین سعیدبن جُبَیر گفته نامهاى خداست كه تقطیع شده است و اگر مردم تألیف آن را بدانند به اسم اعظم الهى دست خواهند یافت، ولى ما بر جمع و پیوند آن توانا نیستیم (رجوع کنید به طبرسى؛ ابوالفتوح رازى، همانجاها). این معنا در پاره‌اى از كتابهاى حدیث به برخى امامان شیعه نیز منسوب است (رجوع کنید به مجلسى، ج 89، ص 375، قس ص 376، 384).

براساس یكى از كهن‌ترین نظریه‌ها، حروف مقطعه نشانه‌هاى اختصارى یا رمزهایى از نامها و صفات (و اغلب نامها و صفات الهى) هستند، چنان‌كه هریك از این حروف به معنایى است كه با معناى حرف مشابه دیگر فرق دارد. این نظریه ــ كه به ابن‌عباس، ابن‌مسعود و جماعتى دیگر از صحابه و نیز به سعیدبن جبیر منسوب است (رجوع کنید به طبرى، 1373، همانجا؛ قس طوسى، ج 1، ص 47ـ48) ــ در كتابهاى تفسیر و علوم قرآنى بازتابى گسترده یافته و بعدها دستاویزى براى اظهارنظرهاى صوفیان، حروفیه و خاورشناسان شده است (رجوع کنید به ادامه مقاله). بر پایه این نظریه، هریك از این حروف، از باب دلالت جزء بر كل، بر یكى از نامها یا صفات خدا دلالت دارند. مثلاً، الف از اللّه، لام از لطیف و میم از مجید است، یا آنكه الف از آلاء الهى، لام از لطف الهى و میم از مجد الهى مشتق شده است (رجوع کنید به طبرى، 1373، همانجا؛ زركشى، ج 1، ص 173؛ سیوطى، ج 3، ص24ـ 25؛ قس طبرسى؛ ابوالفتوح رازى، همانجاها). همچنین امكان دارد حروف مقطعه در آغاز هر سوره‌اى علامت اختصارىِ یك جمله كامل باشند؛ بنابراین، «الم» به‌معناى «اَنااللّه اَعلَم»، «المص» به‌معناى «اَنااللّه اَعْلَمُ و اُفَصِّل» و «المر» به ‌معناى «اَنااللّه اعلمُ و أَرى» است (رجوع کنید به طبرى، 1373؛ طبرسى، همانجاها؛ زركشى، ج 1، ص 174). در ترجمه تفسیر طبرى (ج 1، ص20، 199) این نظریه در ترجمه قرآن نیز دخالت داده شده و در مواردى حروف مقطعه بر مبناى این رأى ترجمه شده‌اند. در برخى مجموعه‌هاى حدیثى شیعه، تأویلهایى از این دست را به امام صادق علیه‌السلام هم نسبت داده‌اند (براى نمونه رجوع کنید به مجلسى، ج 89، ص 376ـ378). طباطبائى (1390ـ1394، ج 18، ص 15) درباره این گزارشها گفته است با فرض اینكه آن روایتها از معصوم صادر شده باشد، شاید بتوان گفت این حروف بر آن نامها دلالت دارند، ولى نه دلالت وضعى. درنتیجه، رمزهایى هستند كه مراد از آنها بر ما پوشیده است و به مرتبه‌هایى از آن معانى دلالت دارند كه براى ما مجهول است، چون آن مراتب دقیق‌تر و والاتر از فهم ماست. به ‌نظر می‌رسد این تحلیل، با رأیى كه حروف مقطعه را رموزى میان خدا و پیغمبر می‌داند، خاستگاه واحدى دارند.

مجاهد این حروف را حروف هجاى قراردادى دانسته است (رجوع کنید به طبرى، 1373، همانجا؛ طوسى، ج 1، ص 48)، اما منظور او از این سخن روشن نیست. شاید مقصود این باشد كه خدا در سرآغاز سوره‌ها، در برابر حروف ابجد یا الفبا، نظامى دیگر از حروف را وضع می‌كند، یا شاید راویان در نقل سخن مجاهد به خطا رفته باشند، زیرا در جایى دیگر از وى منقول است كه «سرآغاز سوره‌ها جملگى هجاى مقطع‌اند» و نه هجاى قراردادى (رجوع کنید به سیوطى، ج 3، ص 26). درصورت درستى گزارش اخیر، مجاهد هم، مانند ابن‌عباس و دیگران، این حروف را نشانه‌هاى اختصارى می‌دانسته است. گروهى دیگر از مفسران، این حروف را رمزهایى همراه با معناى نمادینِ مبتنى بر ارزش عددى حروفِ عربى، موسوم به «عَدُّ اَبى جاد» یا «حساب جُمَل»، دانسته‌اند (رجوع کنید به طبرى، 1373؛ طوسى، همانجاها؛ درباره حساب جُمَل رجوع کنید به ذاكرى، ص 23ـ42). این گروه، كه از یهودیان اثر پذیرفته‌اند (رجوع کنید به ادامه مقاله)، با تفسیر عددى حروف مقطعه خواسته‌اند زمان تأسیس حكومتها و انقراض آنها، مدت عمر و سیادت اقوام و گروهها و به‌ویژه مدت دوام و بقاى امت مسلمان را به‌ دست آورند و آن را پیشگویى كنند (رجوع کنید به طبرسى، همانجا؛ سیوطى، ج 3، ص 29ـ30؛ طالقانى، ج 1، ص 46ـ47)، چنان‌كه مثلاً مقاتل‌بن سلیمان (متوفى 150) گفته است: ما این حروف را پس از حذف مكررها حساب كردیم، حاصل آن 744 سال شد و این، مدتِ بقاى این امت است. دیگرى گفته است: ما دوباره حساب كردیم عدد 693 به‌دست آمد (رجوع کنید به طبرسى، همانجا). در برخى مجموعه‌هاى حدیثى شیعه، روایتهایى از برخى امامان آورده شده كه در آنها به تفسیر عددى این حروف پرداخته‌اند (براى نمونه رجوع کنید به عیاشى، ج2، ص2ـ3؛ مجلسى، ج89، ص376، 383ـ384)؛ اما این روایتها با اخبار دیگرى كه تفسیر عددى این حروف را مردود می‌شمارند، در تعارض‌اند (رجوع کنید به ادامه مقاله).

على ناصوح طاهر، از محققان معاصر، معتقد است كه ارزش عددى این حروف از شمار آیه‌ها در روایتهاى اولیه سوره‌ها یا مجموعه‌اى از سوره‌هاى مرتبط باهم حكایت می‌كند. او براى موجه جلوه دادن رأى خود، به‌ناچار، انواع سوره‌ها را با شیوه‌اى خودسرانه در هم آمیخته تا تعداد آیات موردنیازش را به دست آورد. مثلاً، 111 آیه سوره دوازدهم (یوسف) را به 120 آیه مكّى در سوره یازدهم (هود) افزوده تا عدد 231 را، كه ارزش عددى «الر» است، به ‌دست آورد. «الر» حروف آغازین این دو سوره و نیز سوره‌هاى دهم و چهاردهم و پانزدهم است كه طاهر از آنها ذكرى به‌ میان نیاورده است. گفتنى است كه شمار آیات هیچ‌یك از این سوره‌ها با ارزش عددى حروف مقطعه آنها برابر نیست و در هیچ مورد، تعداد آیات اصلى یا مكّی‌اى كه طاهر پیشنهاد كرده است با آنچه از چاپ معیار قرآن (مانند مصحف ملك فؤاد یا مصحف مدینه منوره) برمی‌آید تطابق ندارد، چه رسد به اینكه بخواهیم رأى او را از منظر تاریخ نزول سوره‌ها نقد كنیم (رجوع کنید به د.اسلام، همانجا).

پیشینه و خاستگاه تفسیر عددىِ حروف مقطعه به زمان نزول قرآن و جدلهاى یهودیان با پیامبر درباره اسلام و قرآن بازمی‌گردد. به موجب برخى گزارشها (رجوع کنید به ابن‌هشام، قسم 2، ص 546؛ طبرى، 1373، ج 1، ص 93؛ عیاشى، ج 1، ص 26؛ سیوطى، ج 3، ص 29ـ30)، یهودیان می‌كوشیدند با تفسیر این حروف، مدت سیادت دین اسلام را كشف كنند. از دقت در متن این گزارشها معلوم می‌شود پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم هرگز تفسیر یا تأویل عددى این یهودیان را تأیید نكرده است (طباطبائى، 1390ـ1394، همانجا) و خود آن یهودیان هم به درستى تفسیر خود یقین نداشته و دلیلى براى گفته خود عرضه نكرده‌اند.

قاضى ابوبكر ابن‌عربى، ابن‌حجر عسقلانى، ابن‌خلدون و برخى دیگر، این‌گونه تأویلها را مردود شمرده‌اند. ابن‌حجر عسقلانى براى بطلان این تأویلها به رأى ابن‌عباس تكیه كرده و گفته كه مسلّماً ابن‌عباس از عدّ ابی‌جاد منع كرده و آن را از زمره سحر شمرده است، زیرا هیچ ریشه‌اى در شریعت ندارد (رجوع کنید به سیوطى، ج 3، ص30). ابن‌خلدون (ج 1، ص 414) هم، به دو دلیل، این تفسیرهاى عددى را نپذیرفته است: نخست آنكه دلالت حروف بر این ارقام، طبیعى یا عقلى نیست، بلكه عرفى، قراردادى و بی‌دلیل است. دوم آنكه، به نظر او، یهودیان كه واضع این دلالت‌اند، خود به بی‌سوادى و بدویت در فرهنگ و تمدن دچار هستند و ازاین‌رو در چنین مسائلى نمی‌توان بر نظر و اجتهاد ایشان تكیه كرد (نیز رجوع کنید به ابوزید، ص 318).

یكى دیگر از نظریه‌هاى رایج این است كه هر یك از این حروف به مثابه ادات تنبیه (از قبیل اَلا، اَما، و هان) هستند و می‌گویند چون مشركان باهم قرار گذاشته بودند از قرآن اِعراض كنند و به آن گوش نسپارند و در اثناى خواندن آیات سروصدا راه بیندازند (رجوع کنید به فصّلت: 26)، خدا سخنان خود را در برخى از سوره‌ها با این حروف آغاز كرد تا موجب سكوت مشركان و انگیزه هشیارى و استماع و جلب‌نظر آنان به قرآن گردد (رجوع کنید به طبرى، 1373، همانجا؛ طوسى، ج 1، ص 48؛ طبرسى، همانجا؛ سیوطى، ج 3، ص 31). در این‌باره كه «چرا خدا از ادوات تنبیه مشهور بهره نگرفته است؟» گفته شده كه قرآن كلامى است كه به سخن بشر شباهت ندارد؛ پس، باید با نوعى از ادوات تنبیهِ نامعهود و نامتعارف آغاز گردد تا از كلامهاى دیگر بلیغ‌تر و مؤثرتر باشد (سیوطى، همانجا). به نظر طرفداران این رأى، اینكه بی‌درنگ پس از این حروف، درباره قرآن و تنزیل یا انزال آن سخن به میان آمده گواهِ درستىِ این نظریه است؛ به‌ویژه آنكه همه این سوره‌ها، به‌جز بقره و آل‌عمران، مكّی‌اند. حتى این دو سوره مدنى هم در روزگارى نازل شده‌اند كه میان مسلمانان از سویى و یهودیان و ترسایان از سویى دیگر، رویارویى و ستیز سختى برپا بوده است (رجوع کنید به شلتوت، ص 61ـ64). یكى از عالمان، كه نام او را خویى یا خویبى خوانده‌اند، بر آن است كه چون ممكن بود گاه ذهن و دل رسول اكرم مشغول مسائل ناسوت باشد، جبرئیل مأمور شد براى تنبیه و جلب‌توجه پیامبر، سوره‌هایى از قرآن را با این حروف بر او بخواند (رجوع کنید به سیوطى، همانجا؛ صالح، ص 224)، ولى رشیدرضا (ج 8، ص 303) بعید دانسته است كه براى پیامبر ادات تنبیه به‌كار برده باشند، زیرا

ایشان همواره هشیار و روحانیت بر طبعش چیره بوده، درنتیجه این تنبیه اولا و بالذّات متوجه مشركان مكه و سپس متوجه اهل كتاب در مدینه است (نیز رجوع کنید به صالح، همانجا).

یكى از معاصران به‌كمك رایانه به بررسیهاى آمارى درباره حروف مقطعه پرداخته و تعداد حروف الفبا را در هر سوره، بر پایه رسم‌الخط قرآنهاى كنونى، تعیین كرده و بسامد مطلق، درصد بسامد و میانگین هریك از چهارده حرف مقطعه را در آیات هر سوره محاسبه نموده و كوشیده است كه نتیجه بگیرد طرز تقسیم‌بندى حروف و توزیع آنها در سوره‌ها از چنان نسبت دقیق ریاضی‌اى برخوردار است كه انجام دادن آن از توان بشر بیرون است. مثلاً، نتیجه گرفته كه سوره «ق» حاوى بیشترین تعداد حرف «ق» و سوره «ن» دربردارنده بیشترین تعداد حرف «ن» است (رجوع کنید به خلیفه، ص 107، 120ـ121). این پژوهش ــ با آنكه نظریه تازه‌اى را مطرح نمی‌كند، بلكه درصدد تأكید یا اثبات نظریه‌اى است كه در سده‌هاى میانى در پاره‌اى از آثار قرآن‌پژوهان به‌چشم می‌خورد (رجوع کنید به زركشى، ج 1، ص 169)ــ اعجاب عده بسیارى، از جمله برخى روشنفكران مسلمان ایرانى، را برانگیخته است (براى نمونه رجوع کنید به شریعتى، ص 563ـ579)؛ اما، در بسیارى جاها بررسیها و نتیجه‌گیریهاى این پژوهش متكلفانه است. به‌علاوه، با در نظر گرفتن اختلاف رسم‌الخطِ مصاحفِ اولیه با مصاحف امروزى و اختلاف قرائات در قرآن، این پژوهش و پژوهشهایى از این دست مبناى استوارى ندارند.

تنى چند از مفسران و قرآن‌پژوهان به همه این وجوه معتقد شده و جملگى را تأویلى واحد انگاشته‌اند، چرا كه خدا برخى سوره‌هاى قرآن را با حروف مقطعه آغاز كرده است تا با هریك از این حروف بر معانى كثیر، نه بر معنایى واحد، دلالت كند (رجوع کنید به طبرى، 1373؛ طوسى، همانجاها؛ زركشى، ج 1، ص 175؛ ابوزید، ص 323).

در یك ارزیابى كلى، بیشتر فرضیاتى كه در این زمینه مطرح شده، سلیقه‌اى است و به تعبیر طباطبائى (1390ـ1394، ج 18، ص 8) تصویرهایى است كه از حد احتمال فراتر نرفته و هیچ دلیلى بر درستىِ آنها در دست نیست.

آراى خاورشناسان درباره حروف‌مقطعه. تلاش خاورشناسان و محققان غربى براى فهم معنا و مقصود حروف مقطعه از زمانى آغاز شد كه نولدكه در 1860/1277 كتاب تاریخ قرآن را منتشر كرد. وى در آن كتاب نظر داد كه حروف مقطعه نباید جزء متن قرآن باشند، بلكه احتمالاً حروف آغازین یا نماد اسامى مؤمنانی‌اند كه در حیات پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌و آله‌وسلم مجموعه‌هایى شخصى از سوره‌ها را براى خود فراهم آورده بودند و آنگاه كه زیدبن ثابت قرآن را گرد آورد، رموزِ مالكان نسخه‌هاى خطى را در مصاحف به‌كار برد. مثلاً، «الر» یا الز نماد الزبیر، «المر» نماد المُغیرة و «حم» رمز عبدالرحمان است. به نظر او، این نشانه‌هاى رمزى، زمانى كه مسلمانان بَعدى دیگر معانى آن را نمی‌دانستند، تصادفاً و براثر بی‌دقتى كاتبان وارد قرآن شده‌اند (رجوع کنید به ج 2، ص 72ـ73، 77ـ78). این رأى مدتى در اروپا قبول عام یافت، اما بعدها خود نولدكه آن را رها ساخت و در چاپ دوم كتاب، آن فرضیه تكرار نشد (رجوع کنید به بلاشر، ص 147؛ د.اسلام، همانجا). هیرشفلد در 1901/ 1319 در >تحقیقات جدید< (ص 141ـ143) از رأى نولدكه دفاع كرد. البته او (همانجا) هریك از حروف را حرف آغازین یا رمز مالك دیگرى از مصحف دانست. مثلاً، «ر» (= ز) نشان‌دهنده زبیر، «م» نشان‌دهنده مغیره، «ح» رمز حذیفه، «ص» رمز حفصه، «ک » نشانه ابوبكر، «ه » حاكى از ابوهریرة، «ن» حاكى از عثمان، «ط» حاكى از طلحه، «س» حاكى از سعدبن ابی‌وقّاص، «ع» حاكى از عمر یاعلى یا ابن‌عباس یا عایشه، و «ق» حاكى از قاسم‌بن ربیعه است. دلیل هیرشفلد این است كه اگر این حروف مربوط به دوره حضرت محمد صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم باشند، پس او باید سهم مهمى در تبویب سوره‌ها داشته باشد و این با آنچه درباره گردآورى قرآن می‌دانیم در تعارض است (د.اسلام، همانجا). به هر حال، این فرضیه نه مسلمانان را قانع كرد نه قرآن‌پژوهان غربى را، به‌طورى كه بلاشر (ص 148) آن را غیرقابل درك دانست. به نظر می‌رسد چنین فرضیه‌اى دست‌كم نباید بر نام دارندگان مصاحف شخصى در زمان رسول خدا تطبیق كند (درباره صاحبان مصاحف شخصى رجوع کنید به رامیار، ص 333ـ392). تغییر موضع نولدكه مبتنى بر بحث مختصر ولى دقیق لاث در این باره بود. بنابر نظر لاث، این حروف تنها در آخرین سوره‌هاى مكّى و نخستین سوره‌هاى مدنى وجود داشتند؛ یعنى زمانی‌كه، به‌ادعاى او، پیامبر به آیین یهود نزدیك می‌شد و در بعضى موارد آیات آغازین این سوره‌ها به این حروف اشاره می‌كنند، مانند «تلك آیات الكتاب» (اینها آیه‌هاى كتاب‌اند). او نتیجه گرفت كه این حروف نمادهاى آیین قَبالا هستند كه به مثابه برخى واژه‌ها یا عبارات كلیدى، پیش از این سوره‌ها واقع می‌شوند. با استدلالهاى لاث، نولدكه (ج 2، ص 73ـ77) به این نتیجه رسید كه این حروف پاره‌اى از وحی‌اند، ولى جز اشارات رمزآمیز به كتاب آسمانى، هیچ معناى خاصى ندارند. چندى بعد شوالى، در عین حال كه استدلال عمده لاث را درخور اعتنا دانست، پیشنهادهاى او را به این دلیل كه سلیقه‌اى است مردود شمرد. او رأى اخیر نولدكه را، به ‌سبب «مبهم و مناقشه‌پذیر» بودن، نپذیرفت و تأكید كرد كه این نمادها و نشانه‌هاى رمزى هنوز تا حدى با گردآورى سوره‌ها مرتبط‌اند. وى با مطرح كردن این احتمال كه این حروف پاره‌اى از وحی‌اند، فی‌الجمله پذیرفت كه بخشهایى از سوره‌هاى رمزدار را خود پیامبر تدوین كرده است. بدین‌سان، شوالى طلایه‌دار كار بِِل در دهه 1930/ 1310ش بود (رجوع کنید به د.اسلام، همانجا).

به تأسى از نظریه لاث دو كوشش دیگر نیز صورت گرفت. در 1921/ 1300ش هانس بوئر براى نخستین مطلب شوالى، مبنى بر اینكه این حروف با گردآورى سوره‌ها مرتبط‌اند، شواهد آمارى فراهم آورد، اما در پیروى از دومین نكته موردنظر او بازماند. درعوض، فهرستى نپذیرفتنى از واژگان كلیدى عرضه كرد كه این حروف، نشانه‌هاىِ اختصارىِ كهنِ آن واژه‌هاى كلیدی‌اند. مثلاً، «یس» براى یسعى (كسى كه می‌دود) در سوره یس، آیه 20؛ «ص» براى «صافِنات» (اسبان تندرو) در سوره ص ، آیه 31؛ و «ق» براى «قَرینُهُ» (هم‌نشین او) در سوره ق، آیه 23 و 27. او براى شمارى دیگر از سوره‌هایى كه همین حروف را دارند، نوعى «ربط درونى یا بیرونى» جستجو كرد و اظهار داشت كه «طسم» در سوره‌هاى شعراء و قصص، نماد «طور سینین» و موسى، و «الم» نماد «المثانى» است، زیرا سوره‌هایى كه با «طس» آغاز می‌شوند درباره طور سینا و موسى سخن می‌گویند (رجوع کنید به د.اسلام، همانجا). اما بنابه گفته بلاشر (ص 149)، این خیلى اتفاقى است كه مانند بوئر بخواهیم آغاز هر سوره‌اى را نشانه محتواى آن بدانیم. با این حال، وى (ص 149، پانویس) بوئر را نخستین كسى دانسته كه به این تفسیرها شك كرده است. خاورشناسى به ‌نام گوسنس نیز در 1923/ 1302ش در مقاله‌اى، رأى مشابه دیگرى عرضه كرد مبنى بر اینكه این حروف نشانه‌هاى اختصارى عناوین متروك سوره‌ها هستند. مثلاً، «ق» نشانه قرآن و «ن» نشانه «النون» (ماهى) یا «ذوالنون» (یكى از لقبهاى یونس پیامبر) است (رجوع کنید به د.اسلام، همانجا).

آراى بوئر و گوسنس الهام‌بخش موریس سیل در كتاب >قرآن و كتاب مقدس < بود. به نظر او، این حروف یادآورنده مضامین سوره‌هایشان هستند. سیل رأى بوئر را مبنى بر تفسیر «طسم» به طور سینا و موسى، و رأى گوسنس را مبنى بر تفسیر «الر» به الرسل پذیرفت؛ اما براى «الم» الموعظه و براى «یس» یونس را ترجیح داد. مشهود است كه با چنین رویكردى می‌توان فرضیات گوناگونى را مطرح ساخت كه ناقض فرضیه‌هاى دیگر هم نباشند و همین فرضیه‌هاى گوناگون موجب شده است كه خود خاورشناسان به بی‌ثمرى چنین رهیافتى اعتراف كنند (رجوع کنید به د. اسلام، همانجا؛ بلاشر، ص 148ـ149).

جیمز بلّامى در 1973/ 1352ش در مقاله «حروف رازآمیز قرآن: علائم اختصارى كهن بسمله»، درباره علائم اختصارى رأى دیگرى داد. او آراى مفسران كلاسیك را ــ مبنى بر اینكه الر، الم، المر، حم و نون نماد الرحمن یا الرحیم یا هر دو هستندــ دستمایه كار خود ساخت و این حروف را معادل این اصطلاحات در «بسمله» معرفى كرد. او همچنین همه حروف مقطعه دیگر را اَشكال اختصارى همین جمله دانست و براى مدلل ساختن فرضیه خود، اصلاحاتى پیشنهاد كرد. بنابر پیشنهاد او، «ط» و «ك» به باء، «ص» و «ق» به میم، «ی » به «بِ » و «ع» به «بس» یا «س» بدل می‌شوند. بدین‌سان، به گمان او، با تغییر یك حرف، تركیباتِ طسم، طس، طه، یس، المص، ص و ق به بَسم، بَس، بَه، بَس، المم و م بدل می‌شوند و می‌توانند نشانه‌هاى اختصارى مناسبى براى بسمله به ‌شمار آیند. در این نظریه، «حم عسق» و «كهیعص» به‌جا می‌ماند كه به‌گمان او آن دو نیز، به ‌ترتیب، با دو و چهار تغییر به «حم بسم» و «بَه بَسم» بدل می‌شوند. به نظر بلّامى، نخستین بار كه بسمله در سوره‌هاى مكّى میانى و متأخر وارد شد، كاتبان وحى آن را به‌صورتهاى گوناگون مختصر كردند و در آغاز این 29 سوره نهادند. اما تدوین‌كنندگان بعدى ــكه نتوانستند این شكلهاى اختصارى را تشخیص دهندــ جاى ثابتى در متن به آنها دادند و بسمله را به‌صورت كامل و دقیقاً پیش از حروف اختصارى گذاشتند. اما نظریه بلّامى، به‌ویژه اصلاحات پیشنهادی‌اش، از آراى اسلافش به مراتب ضعیف‌تر و سلیقه‌ای‌تر است، زیرا اولاً همه این حروف مكّى نیستند. ثانیاً اینكه كاتبان ناشناخته‌اى در مكه براى بسمله به طرق مختلف اشكال اختصارى تعیین نموده و بی‌آنكه معانى آن اَشكال را معلوم كرده باشند از دنیا رفته‌اند، فرضیه‌اى بس نامحتمل است. ثالثاً به فرض درستى فرضیه پیشین، شاهدى در دست نیست كه كاتبان شناخته‌شده مدنى درباره كاتبان عصر مكّى و نشانه‌هاى اختصارى آنان هیچ‌چیز نمی‌دانستند (د. اسلام، همانجا).

ولش ــ كه عقیده دارد هر راه‌حلى براى معماى حروف مقطعه باید نظریه‌اى معقول عرضه كند كه با تمام شواهد متن قرآن همخوانى داشته باشدــ از طریق مقارنه و تطبیق این حروف با متن سوره‌هاى مربوط، به‌ویژه آیات آغازین آن سوره‌ها، و همچنین از مقایسه آن سوره‌ها با سوره‌هاى هم‌جوار، كوشیده است راه‌حلهایى براى این معما پیدا كند. وى با عرضه فهرست سوره‌هاى حروف مقطعه‌دار و آیات آغازین آنها بر دو نكته تأكید كرده است: یكى اینكه حروف مقطعه بر ترتیب نهایى قرآن تأثیر گذاشته است، به ‌طورى كه مجموعه‌اى از سوره‌هایى با حروف یكسان، اما با طولهاى متفاوت، در كنار یكدیگر نهاده شده‌اند. دیگر آنكه این حروف با جملات آغازین و نیز با «كتاب» ارتباطى نزدیك دارند و در بیشتر موارد، پس از این حروف، بی‌درنگ، به شكلى از وحى اشاره می‌شود. او با جستجو در متن سوره‌ها، می‌گوید بیشتر این حروف در هنگام قرائت، آغازگر سجع و آهنگ سوره‌هایشان بودند (رجوع کنید به د. اسلام، همانجا).

هرچند در میان آراى خاورشناسان نكات درخور تأمل هم وجود دارد، ولى اغلب فرضیه‌هاى آنان سست و غیرعلمى است و درنتیجه قانع‌كننده نیست. مثلاً، اشپرنگر چون نتوانست معادلى مناسب براى «طسم» بیابد، آن را برعكس ساخت تا حروف «لایمَسُّهُ الّا المُطَهَّرون» (واقعه: 79) از آن به‌دست آید (رجوع کنید به صالح، ص240؛ بلاشر، ص 149). به‌نظر می‌رسد از میان خاورشناسان، بلاشر بخردانه‌ترین راه را برگزیده است. او كه با این فرضیه‌ها قانع نشده بود، همه آنها را بازى كردن با معانى می‌دانست (رجوع کنید به بلاشر، همانجا).

منابع : محمودبن عبداللّه آلوسى، روح المعانى، مصر: ادارة الطباعة المنیریة، ]بی‌تا.[؛ ابن‌خلدون؛ ابن‌هشام، السیرة النبویة، چاپ مصطفى سقا، ابراهیم ابیارى، و عبدالحفیظ شلبى، ]بیروت[: دارابن‌كثیر، ]بی‌تا.[؛ حسین‌بن على ابوالفتوح رازى، روض الجِنان و روح‌الجَنان فى تفسیر القرآن، چاپ محمدجعفر یاحقى و محمدمهدى ناصح، مشهد 1365ـ1376ش؛ نصر حامد ابوزید، معناى متن، ترجمه مرتضى كریمی‌نیا، تهران 1380ش؛ محمدبن طیب باقلانى، اعجازالقرآن، چاپ احمد صقر، قاهره ] 1977[؛ التفسیر المنسوب الى الامام ابی‌محمد الحسن‌بن علی‌العسكرى علیهم‌السلام، قم: مدرسة الامام المهدى (ع)، 1409؛ رشاد خلیفه، اعجازالقرآن: تحلیل آمارى حروف مقطعه، ترجمه محمدتقى آیت‌اللهى، شیراز 1365ش؛ مصطفى ذاكرى، «تاریخچه ابجد و حساب جمل در فرهنگ اسلامى»، معارف، دوره 17، ش 2 (مرداد ـ آبان 1379)؛ محمود رامیار، تاریخ قرآن، تهران 1362ش؛ محمد رشیدرضا، تفسیر القرآن الحكیم الشهیر ب تفسیرالمنار، ]تقریرات درس[ شیخ‌محمد عبده، ج 8، قاهره 1371/1952؛ محمدبن بهادر زركشى، البرهان فى علوم القرآن، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت 1408/1988؛ زمخشرى؛ سیدقطب، فى ظلال القرآن، بیروت 1386/ 1967؛ عبدالرحمان‌بن ابی‌بكر سیوطى، الاتقان فى علوم القرآن، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، ]قاهره 1967[، چاپ افست قم 1363ش؛ قاسم‌بن فیره شاطبى، منظومة ناظمة الزُّهر فى عَدِّآىِ السُّوَر، چاپ اشرف‌محمد فؤاد طلعت، اسماعیلیه، مصر 1427/2006؛ على شریعتى، روش شناخت اسلام، تهران 1379ش؛ محمدتقى شریعتی‌مزینانى، تفسیر نوین: جزو سی‌ام قرآن، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ]بی‌تا.[؛ محمود شلتوت، تفسیر القرآن الكریم، تهران 1379ش؛ صبحى صالح، مباحث فى علوم القرآن، بیروت 1968، چاپ افست قم 1363ش؛ محمود طالقانى، پرتوى از قرآن، ج 1، تهران 1345ش؛ محمدحسین طباطبائى، قرآن در اسلام، ]تهران[ 1361ش؛ همو، المیزان فى تفسیر القرآن، بیروت 1390ـ1394/ 1971ـ1974؛ طبرسى؛ محمدبن جریر طبرى، جامع البیان عن تأویل آی‌القرآن، مصر 1373/1954؛ همو، ترجمه تفسیر طبرى: فراهم آمده در زمان سلطنت منصوربن نوح سامانى، 350ـ365 هجرى، چاپ حبیب یغمائى، تهران 1367ش؛ طوسى؛ محمدبن مسعود عیاشى، كتاب التفسیر، چاپ هاشم رسولى محلاتى، قم 1380ـ1381، چاپ افست تهران ]بی‌تا.[؛ محمدبن عمر فخررازى، التفسیرالكبیر، قاهره ]بی‌تا.[، چاپ افست تهران ]بی‌تا.[؛ محمدبن شاه‌مرتضى فیض كاشانى، تفسیر الصافى، چاپ حسین اعلمى، تهران 1416؛ مجلسى؛

Regis Blachere, Introduction au Coran, Paris 1977; EI2, s.v. "Al-Kur'an.4: structure.d: the mysterious letters" (by A.T. Welch); Hartwig Hirschfeld, New research into the composition and exegesis of the Quran, London 1902; Theodor Noldeke, Geschichte des Qorans, Leipzig 1909, repr. Hildesheim 1981.

/ سیدكاظم طباطبائى /







حقوق اين پایگاه اطلاع رسانی متعلق به بنياد دايرة المعارف اسلامي مي باشد. استفاده از تمام يا قسمتي از آن، فقط با ذکر منبع مجاز است.