مازیار، صادق نجوکی، ناصر چشم آذر
ای شوکت بودنم،رویای آسودنم
دریادلی خسته بودم
بر باد و پربسته بودم
بوی عزیز تنت صبح ختن می نمود
ابریشمین رنگ چشمت بر روی جانم گشوده
با رنگ تو شعله زد گلهای قصر شبم
لبریز از تو شده آواز و پرواز
ماه منیر منی
مولا و پیر منی
خورشید یادت شده با سینه دمساز
آیینه دار دل شدی
واحد شدی
کامل شدی
با مای پنهان نامت آغاز
بانوی عهد و خواهشی دریایی از آرامشی
چون روی حرفت سودای پرواز
دیوار دل شکستی
بر موج دل نشستی
از من به ما رسیدی
تا در به دی بستی