۱۳۹۰ مرداد ۲۵, سه‌شنبه

کجائی؟

شمالي گفتي و شعر يادم اومد
مثل شيرين كه بود فرهادم اومد

بلند گفتم آهاي مردم چه ساده ان
يه باري رو دوش فريادم اومد

همه چيزا كه يادم رفته بودن
همه اش چشم بسته از سر يادم اومد

خزر با ماهي ها و گيله مرداش
زنها و بچه ها و پيرمرداش

با اون گوش ماهيهاي رنگ وارنگاش
همه ريز و درشت و مو بلنداش

شمالي بوي بارون داره كوزه ات
بذار مكتب بره طفل رفوزه ات

نرو خوش باش و قلك خالي بفروش
بذار پا رو زمين بردارش از روش

كمك كن تا خرابا رو بسازيم
براي ساختنش جون منم روش

براي ساختنش جون منم روش
همه دنيا فداي تاري از موش

بباف با دست پرپينه ات حصير’
بشورش از قفس اسم اسير’

طناب’ پاره كن زنجير’ بنداز
بزن باز از سر نو زير آواز

تمام شاليكارا رو خبر كن
همه درياهارو زيروزبركن

بدون فردا ديگه آزادي داريم
هزارتا ده به ده آبادي داريم