در تداول زنان جن و پری را از ما بهتران گویند که در کنار دیگر موجودات خیالی و افسانه های
عامیانه در ادب فارسی/عربی و کشورهای خاور نزدیک به اشکال گوناگون دیده می شود. جن : از موجودات خیالی و افسانه ای فرهنگ عامه و خرافات مردم خاورمیانه و ایران است. جن واژه ای عربی و به معنی موجود پنهان و نادیدنی است و در فارسی با مفهومی نزدیک به پری از این موجود نامریی یاد می شود.
در باور عوام، جن ها فقط در شب، تاریکی، تنهایی و در محل هایی مانند گرمابه، آب انبار، پستو و ویرانه و بیابان وجود دارند. در باور عامه، جن به شکل انسان است با این تفاوت که پاهایش مانند بز سم دارد. مژه های دراز او نیز با مژه ی انسان متفاوت است و رنگ موی او بور است. هم زمان با زاده شدن هر نوزاد انسان، بین اجنه نیز نوزادی به دنیا می آید که شبیه نوزاد انسان است اما سیاه و لاغر و زشت.
جن ها مانند آدمیان جشن و سرور و شادمانی و گاهی هم عزاداری به راه می اندازند. این مراسم بیش تر در گرمابه های عمومی و شب هنگام برگزار می شود. کسی که شب تنها به حمام برود و دایم بسم الله نگوید جن به سراغ او می آید. اگر کسی در تاریکی تنها به حمام برود و بی احتیاطی کند و در آن جا بخوابد، ناگاه متوجه می شود که دورادور او را جنیان گرفته اند، یا یکی دو جن در گوشه و کنار حمام مشغول شستشو هستند.
جنیان نخست با محبت نزدیک می شوند، اما اگر انسان با نگاه کردن با پاهایشان که سم دارد ایشان را بشناسد، آن وقت به آزارش می پردازند. جن ها اهل رقص، موسیقی و شادی اند. اگر کسی را میان خود ببینند او را وا می دارند تا آن قدر برقصد که دیوانه شود. با دمیدن صبح، جنیان ناپدید می شوند. اما هنگام روز نیز اگر کسی در حمام آب بخورد و کف دست چپ خود را روی سر نگذارد، جن به بدن او وارد می شود و دیوانه و غشی خواهد شد
از مابهتران : همان جن است و چون به باور مردم عامی، به زبان آوردن نام جن شگون ندارد و ممکن است آن ها را حاضر کند. بنابراین برای دلخوشی جن ها هم شده به آن ها '' از ما بهتران '' گفته می شود.
اژدها : اژدها یکی از موجودات افسانه های در فرهنگهای جهان است و در اساطیر جهان جایگاه ویژه ای دارد. در فارسی ریشه ی واژه ی اژدها و (ضحاک) یکی است و صورتهای دیگری چون "اژدر"، "اژدرها" و "اژدهات" دارد، به معنی "ماری افسانه ای و بزرگ، با دهان فراخ و گشاد."
اژدها یا اژدر که در زبان اوستایی "اژی" (-azhi)، در زبان پهلوی ساسانی (فارسی میانه) از" (az) و در زبان سانسکریت "اهی" (-ahi) خوانده و نامیده میشود، به معنی "مار یا افعی مهیب و سهمگین" است. در متن های کهن ایرانی، گاه این واژه به گونه ی عام به کار میرود و زمانی نیز با کلمات ویژه ای چون "دهاکه" (دهاک) و "سروره" در میآمیزد و "اژی دهاکه" (ازدهاگ و ضحاک) و "اژی سروره" (اژدهای شاخ دار) را پدید میآورد که در تاریخ اساطیری ایران، هماوردان سهمگین فریدون و گرشاسپ هستند.
آشوزوشت : اَشوزوشت یا مُرغ بَهمَن نام جغد افسانه ای در اسطوره های ایرانی است که ناخن میخورد.
در اسطوره های ایرانی، اشوزوشت را اهورامزدا آفریده تا یاری کننده ی نیروهای خوبی باشد. او اوستا میداند و هنگامی که گفتارهای اوستا را بر میخواند دیوها به هراس میافتند.
هنگامی که زرتشت ناخن خود را میگیرد، پیروان خوبی، باید ورد ویژه ای بخوانند و افسونی بر این ناخنها قرار دهند. سپس اشوزوشت باید این ناخن های افسون شده را بردارد و بخورد، زیرا اگر این کار صورت نگیرد این ناخنها به دست دیو های مازَنی و جادو گران میافتند و آنها با استفاده از این ناخنها به اشوزوشت حمله خواهند کرد و او را خواهند کشت. این ناخنها باید در هر صورت شکسته و خرد شوند و گرنه دیوها و جادو گران از آنها به عنوان سلاح استفاده خواهند کرد.
نام اشوزوشت در زبان اوستایی به معنی دوست حق است. اشو در اوستایی به معنای حق و مقدس و واژه زوشت به معنی (و هم ریشه با) دوست است. او را مرغ بهمن (وُهومَن) نیز مینامند.
آل : آل یا زائو ترسان موجودی خیالی و افسانه ای است. در گذشته بر این باور بوده اند که اگر زن تازه زا را تنها بگذارند، آل آمده و او را آزار می دهد یا او را با خود می برد (یعنی می کشد). آل موجودی نامریی به شکل زنی لاغر و بلند قد با پستان های آویخته توصیف شده است. عوام بر این باور بوده اند که اگر زن زائو تنها بماند آل آمده و جگر او را ربوده و زائو می میرد. برای جلوگیری از دستبرد آل باید دور بستر زائو را با کارد یا قیچی که با آن ناف نوزاد را بریده اند خط کشید.
اهریمن: (از اوستایی انگره مَینیو ) بدنهاد است. اهریمن پلیدی است و برای از بین بردن نیکی تلاش می کند، ولی چون دون و پست مایه است و اهورامزدا آگاه بر هر چیز است، پس سرانجام اهریمن نابود شده و اورمزد بر او چیره می شود و کار جهان یکسره به نیکی خواهد گرایید. در این میان انسان و امشاسپندان و دیگر ایزدان (فرشته) و موجودات نیک ( مزدا آفریده) که همگی آفریده ی اهورامزدا هستند، در مبارزه با دئوه ها ( دیو ها) که موجوداتی اهریمنی هستند، در تلاشی کیهانی برای پیروزی نیکی بر بدی هستند . اهریمن را در پارسی اهرِمن هم می گویند. میشود او را همتای شیطان در باورهای سامی دانست.
در دین زردشت باور بر این است که در طبیعت دو نیروی متضاد خیر (سپنتا مینو - اثر روشنی) و شر (انگره مینو - اثر تاریکی) وجود دارد که همواره در حال نبرد با یکدیگرند.
بشکوچ : شیردال (در پارسی میانه: بَشکوچ) موجودی افسانه ای با تن شیر و سر عقاب (دال) و گوش اسب است. دال واژه ی فارسی برای عقاب است. تندیسهایی به شکل شیردال در معماری کاربرد زیادی دارند. شیردالها در معماری عیلامی کاربرد داشتند و نمونه برجسته ای از آن در شوش پیدا شده است. روی کفل این شیردال نوشته ای هست به خط میخی عیلامی از اونتاش گال که آن جانور را به اینشوشیناک خدای خدایان عیلام هدیه کرده است. این شیردال که به دست گیرشمن بازسازی شده است در موزه شوش نگاه داری میشود.
مردم باستان شیردالها را نگهبان گنجینه های خدایان می پنداشتند. شیردال نشان خاندان پادشاهی سوئد نیز هست.
بختک : بختک در افسانه ها و باور عامیانه ی ایرانی موجودی خیالی است که شب ها قصد خفه کردن آدم در خواب را دارد. در این حالت که در واقع حالت فلجی موقت بدن است، بنا بر نظر عوام این موجود خیالی روی سینه ی افراد می نشیند و همه ی بدن او را در اختیار می گیرد و قفل می کند و انسان تنها شاهد ناتوانی خود است. وی بختک را حس می کند ولی نمی تواند او را ببیند.
به باور عوام، بختک در جنگل ها و باغ ها و در میان درختان می گردد و ظاهرا این اعتقاد بر اثر ناآگاهی بر تاثیر گاز کربنیک درختان در شب بوده است که شخص خوابیده در زیر درخت را به خفگی می اندازد. اصطلاح "بختک روی زندگی کسی افتادن" از این موجود خیالی گرفته شده است.
پری : در اوستا موجودی اهریمنی است که از او به عنوان زنی زیبا و فریب کار یاد شده که با پنهان و آشکار شدن پی در پی و تغییر شکل های گوناگون مردم را می فریبد و به بیراهه می کشاند. در هفت خوان های رستم و اسفندیار زنی زیبا و آراسته است که رود می نوازد و پهلوانان را به شادکامی دعوت می کند، ولی دو پهلوان این اهریمن را می شناسند و او را می کشند.
در لغت نامه دهخدا آمده است: موجودی وهمی، صاحب پَر که اصلش از آتش است و به چشم نیاید و اغلب نیکوکار، برعکس دیو که بدکار است. پری نوعی از جن به شمار می رود که دارای دو نوع نر و ماده است و در میان ایرانیان به نوع ماده جن پری گفته اند. به کار بردن لفظ "جن و پری" نیز سبب شده است که معنای زن و مرد از آن به ذهن آید.
پیرزنی افسانه ای در افسانه های شرق استان خراسان
دوالپا : یکی از موجودات خیالی در اسطوره ها و داستانهای ایرانی است.
دوالپا در افسانه های ایرانی موجود به ظاهر بدبخت و ذلیل و زبونی است که بر سر راه مردمان نشیند و نوحه و گریه آن چنان سر دهد که دل سنگ را به ناتوانی او رحم آورد. چون گذرنده ای بر او بگذرد و از او سبب اندوهش را بپرسد گوید: بیمارم و کسی نیست مرا به خانه ام که در این نزدیکی است برساند." و عابر چون گوید: "بیا تو را کمک کنم." دوالپا بر گرده عابر بنشیند و پاهای تسمه مانند چهل متری خود را که زیر بدن پنهان کرده است، گشوده گرداگرد بدن عابر چنان بپیچد و استوار کند که عابر را تا پایان عمر از دست او خلاصی نباشد. دَوال در فارسی به معنی تسمه است.
ازین رو دوالپا در زبان فارسی مصداق آدم های سمجی است که به هر دلیل به حق یا ناحق به جایی می چسبند و رها نمیکنند.
کتاب عجایب المخلوقات و غرائب المخلوقات محمدبن محمود طوسی (سده ی ششم هجری) ضمن نقل حکایتی نام دوالپا را بکار می برد و آن را گونه ای نسناس می نامد. لغت نامه دهخدا، داستان وامق و عذرا را منبع دیگری برای این نام نقل می کند و از آن جا به کتاب هایی مانند سلیم جواهری و وغ وغ ساهاب صادق هدایت راه یافته است.
دیو : دیو نزد هندو اروپایی ها به معنی خدا بوده است، اما در ایران همزمان با آغاز دوره ی مزدیسنی، رهبران مذهب نوین این خدای باستانی هندواروپایی را نشان شرک و اهریمن تصویر کردند. با توجه به این که در هندوستان تغییر دین پیش نیامد، خدایان باستان همچنان محترم شمرده شده اند که بزرگ ترین آن ها ایندیرا است. در اروپا واژه ی دیو Dio همچنان معنی خدای خود را به صورت عام تا امروز نگاه داشته است، به ویژه نزد قوم های لاتین. در پهلوی دِو و در هندی باستان دیو است و از ریشه ی دیو به معنی درخشیدن است. همین ریشه به معنی فریب دادن نیز هست.
از دیدگاه کلی، دسته بندی دیوان در وندیداد ممکن است، اما این دسته بندی در هر مرحله ای به دسته های کوچک تری نیز تقسیم میشود. گروهی از این دیوان، اهریمنان بیماری و انتشار دهندگان انواع بیماریها هستند.
دیو سپید : دیو سپید بر پایه داستانهای شاهنامه نام فرمانروای دیوان در مازندران بود. او کیکاووس شاه ایران و یارانش را به بند کشید و رستم برای آزادی آنان به نبرد وی رفت.
دیو سپید در غاری کیکاووس و یارانش را به بند کشید. رستم به یاری اولاد آن غار را یافت .تنها به غار رفته و دیو سپید را خفته دید. برای به جا آوردن آیین جوانمردی او را از خواب بیدار کرد و با وی جنگید. یک دست و یک پایش را قطع کرد و جگرش را از سینه بیرون کشیده و از سر او کلاهخودی برای خویش ساخت و شاه و یارانش را آزاد کرد.
دیوهای کماله: تَریز و زَریز بر پایه مزدیسنا نام دو دیو از دیوهای کمال آفریده ی اهریمن هستند. نام این دو در ادبیات زرتشتی پیوسته با هم میآید. تریز دشمن خرداد و زریز دشمن امرداد است.
سیمرغ: سیمرغ نام یکی چهره های اسطوره ای-افسانه های ایرانی است. او نقش مهمی در داستان های شاهنامه دارد. کُنامش کوه اسطوره ای قاف است. دانا و خردمند است و به رازهای نهان آگاهی دارد. زال را می پرورد و همواره او را زیر بال خویش پشتیبانی میکند. به رستم در نبرد با اسفندیار رویین تن یاری میرساند و... جز در شاهنامه دیگر شاعران پارسی گوی نیز سیمرغ را چهرهٔ داستان خود قرار داده اند. از آن دست است منطق الطیر عطار نیشابوری. پیشینه ی حضور این مرغ اساتیری در فرهنگ ایرانی به دوران باستان میرسد. از آن چه از اوستا و آثار پهلوی بر میآید، میتوان دریافت که سیمرغ، مرغی است فراخ بال که بر درختی درمان بخش به نام "ویسپوبیش" یا "هرویسپ تخمک" که در بردارندهٔ تخمه ی همه ی گیاهان است، آشیان دارد. در اوستا اشاره شده که این درخت در دریای "وروکاشاً" یا "فراخکرت" قرار دارد. واژه ی سیمرغ در اوستا به صورت "مرغوسئن" آمده که بخش نخستین آن به معنای "مرغ" است و بخش دوم آن با اندکی دگرگونی در پهلوی به صورت "سین" و در فارسی دری "سی" خوانده شده است و به هیچ روی نماینده ی عدد سی نیست؛ بلکه معنای آن همان "شاهین" است.
سیمرغ پس از اسلام هم در حماسه های پهلوانی و هم در آثار عرفانی حضور مییابد. سیمرغ در شاهنامه ی فردوسی دو چهره ی متفاوت یزدانی (در داستان زال) و اهریمنی (در هفت خوان اسفندیار) دارد. زیرا همه ی موجودات ماوراء طبیعی نزد ثنویان (دوگانه پرستان) دو قلوی متضادی هستند. سیمرغ اهریمنی بیشتر یک مرغ اژدهاست که استعدادهای قدسی سیمرغ یزدانی را ندارد و به دست اسفندیار در خوان پنجمش کشته میشود. ورود سیمرغ یزدانی به شاهنامه با تولد "زال" آغاز میشود.
پس از شاهنامه ی فردوسی کتاب های دیگری نیز در ادبیات فارسی هست که در آن ها نشانی از سیمرغ و خصوصیاتش آمده است. از جمله ی آن ها کتاب ها و رساله های زیر را میتوان بر شمرد: رسالة الطیر ابن سینا، ترجمه ی رسالة الطیر ابن سینا توسط شهاب الدین سهروردی، رسالة الطیر احمد غزالی، روضة الفریقین ابوالرجاء چاچی، نزهت نامهٔ علایی (نخستین دانش نامه به زبان فارسی)، بحر الفواید (متنی قدیمی از سده ی ششم که در سده بین چهار و پنج شکل گرفته و در نیمه ی دوم سده ی ششم در سرزمین شام نوشته شده است) و از همه مهم تر منطق الطیر عطار.
منطق الطیر عطار داستان سفر گروهی از مرغان به راهنمایی هدهد به کوه قاف برای رسیدن به آستان سیمرغ است. هر مرغ به عنوان نماد دسته ی خاصی از انسانها تصویر میشود. سختی های راه باعث میشود مرغان یک یک از ادامه ی راه منصرف شوند. در پایان، تنها سی مرغ به کوه قاف میرسند و در حالتی شهودی در مییابند که سیمرغ در حقیقت خودشان هستند.
سیمرغ گاهی با مرغان اساتیری دیگر مانند "عنقا" اشتباه میشود. عنقا از ریشه ی "عنق" و به معنای "دارنده گردن دراز" است. وجه مشترک سیمرغ و عنقا "مرغ بودن" و "افسانه ای بودن" آن ها است. در واقع عنقا ی اسطوره ای عربی است و سیمرغ اسطوره ای ایرانی.
عفریت: عفریت یا عفریته همان ابلیس است. گرچه معنای عام تری نیز دارد: عفریت به معنای فرد گردنکش و خبیث نیز گفته شده است.
عوج بن عنق: تداول فارسی زبانان به عوج بن عُنُق مشهور است که نام مردى افسانه ای است. در افسانه ها آمده است که در منزل آدم زاده شد و تا زمان موسی زیست. او را فرزند عنق یا عناق پسر حوا دانسته اند. برخی از منابع هم عناق را نام مادر او دانسته اند. همچنین او را مردی بلند قامت دانسته و عمرش را سه هزار و پانصد سال نوشته اند. گفته اند طوفان نوح تا کمر او بود. موسی عصاى خود بر قوزک پای او زد و او افتاد و مرد.
در داستانها عناق، مادر او را زنی میپنداشتند که وقتی مى نشست ده جریب در ده جریب را میگرفت و پسرش عوج چهل ذراع قدش بود.
غول :غول ها یکی از موجودات افسانه ای در فرهنگهای گوناگون هستند. غول ها را معمولأ با پیکری بسیار بزرگ تصور میکنند. غول های افسانه ای وسیله ای برای ترساندن کودکان هستند و نامشان از آنرو در شاهنامه فردوسی آمده که رستم غولی را می کشد.
فولاد زره : فولاد زره نام دیوی به صورت عفریتی بزرگ شاخ دار در داستان امیر ارسلان نام دار است.
امیر ارسلان نام دار یکی از داستانهای تخیلی بومی فارسی نوشته ی محمدعلی نقیب الممالک در زمان قاجار است. نقیب الممالک احتمالا این نام را از یک نثر حماسی قدیمی تر فارسی به نام "رموز حمزه" گرفته است.
در این داستان، فولاد زره در هوا گشت میزند و زنان زیبا را نشان کرده و می رباید. بنا بر این قصه ها این دیو در آغاز، سرکرده ی لشکر ملک خازن، شاه پریان و فرمانروای دشت زهر گیاه بوده است.
مادر فولاد زره که جادوگری بسیار توانا بود تن و بدن فولاد زره را به وسیله ی افسون و طلسمی، نسبت به همه سلاح ها آسیب ناپذیر ساخت به جر یک سلاح به نام شمشیر زمرد نگار.
در پایان داستان، هم فولادزره و هم مادر او به دست امیر ارسلان کشته میشوند. در زبان عوام به زنان درشت اندام و قوی و نا زیبا و پررو در اصطلاح "مادر فولادزره" می گویند.
ققنوس: موجودی افسانه ای است که هر چند سال یکبار تخم می گذارد و درجا آتش می گیرد و می سوزد و از آن خاکستر دوباره زاده میشود.
علامه دهخدا به نقل از "برهان" گوید: ققنوس هزار سال عمر کند و چون هزار سال بگذرد و عمرش به آخر آید هیزم بسیار جمع سازد و بر بالای آن نشیند و سرودن آغاز کند و مست گردد و بال بر هم زند، چنان که آتشی از بال او بجهد و در هیزم افتد و خود با هیزم بسوزد و از خاکسترش بیضه ای پدید آید و او را جفت نمی باشد و موسیقی را از آواز او دریافته اند.
در فرهنگ زبان انگلیسی، ققنوس Phoenix پرنده ای است افسانه ای و بسیار زیبا و منحصر به فرد در نوع خود که بنا بر افسانه ها ۵۰۰ یا ٦۰۰ سال در صحراهای عرب عمر می کند، خود را بر تلی از خاشاک می سوزاند، از خاکسترش دگر بار با طراوت جوانی سر بر می آورد و دور دیگری از زندگی را می گذراند و غالبا تمثیلی است از فنا ناپذیری و حیات جاودان.
گلیم گوش : در افسانه های ایرانی گلیم گوش مردمى بوده اند مانند آدم لیکن گوشهاشان به مرتبه اى بزرگ بوده که یکى را بستر و دیگرى را لحاف میکردهاند و آن ها را گوش بستر هم میگویند.
در کتاب عجایب المخلوقات (چاپ هند، ۱۳۳۱ ه. ق.) برگ ۵۸۴ آمده است:
گروهى بود که ایشان را منسک خوانند. و ایشان در جهت مشرق نزدیک یأجوج (و) مأجوج بر شکل آدمى بودند و مر ایشان را گوشهایى بود مانند گوش فیل. هر گوش مانند چادر باشد چون خواب کنند یکى از آن دو گوش بگسترانند و گوش دیگر چادر کنند. جمعى از نسل قابیل بن آدم که در حدود بلاد مشرق سکونت دارند و گوش ایشان به مثابه اى بزرگ است که یکى را بستر و دیگرى را لحاف سازند چنانکه از تواریخ معلوم میشود.
لولوخورخوره: لولو خورخوره یا لولو موجودی خیالی است ساخته و پرداخته پندار افراد برای ترساندن کودکان شیطان.
مادران و پدران معمولأ برای کنترل رفتار کودک کوچک، به ویژه برای اطمینان از این که کودک غذای خود را بخورد به او تلقین میکنند که در صورت بدرفتاری یا نخوردن غدا، لولو آنان را خواهد خورد. شکل و ریخت خاصی برای لولوخورخوره تعریف نشده است.
در حقیقت لولو واژه ای فرانسوی به معنی گرگ است که در زبان فرانسوی آن را Le Loup می نویسند و لولو می خوانند. در اروپا و به ویژه در فرانسه رسم بر این است که مردم کودکان خود را به هنگام شیطنت و بازیگوشی از گرگ بترسانند و ایرانیانی که در دوره ی قاجار به اروپا رفتند و بیش ترشان نیز در فرانسه بودند، پس از بازگشت به ایران کودکان خود را به همان روش و سنت اروپایی از لُلو یعنی گرگ می ترسانیدند و این واژه رفته رفته به لولو تبدیل شد.
صفت خورخوره به معنای "بسیارخوار" است. گاه لولوخورخوره به معنای موجودی نامرئی است که وسایل خانه را می دزدد.
مرد آزما : در فرهنگ شرق و مردم سیستان و بلوچستان به موجودی قد بلند با چشمان سرخ رنگ، مو هایی به رنگ روشن و بدنی قوی و با هیبت گفته می شود . و اعتقاد مردم آن دیار بر آن است که او مردی بوده که صدها سال پیش از شهر فاصله گرفته و در بیابان ها زندگی می کند و هر از گاهی برای رفع نیازهای خود به هنگام تاریکی به شهر ها و روستاها می آید.
نسناس : نسناس نام جانوری افسانه ای و موهوم شبیه به انسان است.
این نام در گذشته گاهی در متنهای زیست شناسی فارسی در برابر واژه ی میمون به کار میرفته که نام عمومی گروهی از آدم نمایان (گوریل، شمپانزه، اورانگوتان، گیبون) است.
در فرهنگ عامه به نوعی بوزینه ی بی دم هم گفته میشود.
نسناس در برخی فرهنگهای فارسی چنین معنی شده است:
* جانوری بود چهارچشم، سرخروى، درازبالا و سبزموى در حد هندوستان، چون گوسفند بود، او را صید کنند و خورند اهل هندوستان. (لغتنامه اسدى) (اوبهى).
* جنسى اند از خلق که بر یک پاى مى جهند. (دهار).
* نوعى از حیوان که بر یک پاى جهد. (غیاث اللغات از منتخب اللغات و کشف اللغات) (از آنندراج).
* صاحب حیوةالحیوان نوشته که: نِسْناس بالکسر، نوعى از حیوان است که بهصورت نصف آدمى باشد چنان که یک گوش و یک دست و یک پاى دارد و به طور مردم در عربى کلام کند...
* و در تواریخ بهجت العالم نوشته که: نسناس در نواحى عدن و عمان بسیار است و آن جانورى است مانند نصف انسان که یک دست و یک پا و یک چشم دارد و دست او بر سینه ی او باشد و به زبان عربى تکلم کند و مردم آن جا او را صید کرده مىخورند. (از غیاث اللغات) (آنندراج).
* گویند جنسى اند از خلق که به یک پاى مى جهند. (از مهذب الاسماء) (از برهان قاطع).
* دیو مردم که بر یک پاى جهند. (السامى).
* و به زبان عربى حرف مى زنند. (برهان قاطع).
* دیو مردم یا نوعى از مردم که یک دست و پا دارد، و فى الحدیث: انّ حیاً من عادٍ عصوا رسولهم فمسخهم الله نسناساً، لکل واحد منهم ید و رجل من شق واحد ینقرون کما ینقر الطائر و یرعون کما ترعى البهائم. و گویند که قوم عاد که ممسوخ شده بود نیست گردید و قومى که بر این سرشت بالفعل موجود است خلق علیحده [است] یا آنها سه جنس اند، ناس و نسناس و نسانس، یا نسانس زنان آن ها، یا نسانس گرامى قدر از نسناس است، یا آن ها یأجوج و مأجوج است، یا قومى از بنى آدم از نسل ارم بن سام، و زبان عربى دارند و به نام هاى عربان مینامند و بر درخت برمیآیند و از آواز سگ مى گریزند. یا خلقى بر صورت مردم، مگر در عوارض مخالف مردمانند و آدمى نیستند، یا در بیشهها بر کرانه دریاى هند زندگانى مى کنند و در قدیم عربان شکار مىکردند و میخوردند آن ها را. (از منتهى الارب) (آنندراج).
* حیوانى است که در بیابان ترکستان باشد منتصبالقامه، الفىالقد، عریضالاظفار، و آدمى را عظیم دوست دارد، هرکجا آدمى را بیند بر سر راه آید و در ایشان نظاره همى کند و چون یگانه از آدمى بیند ببَرد، و از او گویند تخم گیرد، پس بعد انسان از حیوان او شریفتر است که به چندین چیز با آدمى تشبه کرد یکى به بالاى راست و دوم به پهناى ناخن و سوم به موى سر. (از چهارمقاله ی نظامى عروضى، معین برگ های ۱۴-۱۵).
* خداىتعالى ذریّه او را [جدیس را] مسخ گردانید و ایشان را نسناس خوانند. نیم تن دارند و به یکى پاى چنان [دوند] که هیچ اسبى درنیابدشان. (از مجمل التواریخ).
* آن که به شکل انسان بود ولى خوى و سرشت انسانى در وى نباشد. (ناظم الاطباء).
همزاد: در باورهای قدیم عوام، هر کسی دارای همزادی از نوع جن است و در جایی به نام "دنیای از ما بهتران" زندگی می کند و همپای او رشد می کند.
لغت نامه دهخدا.