۱۳۹۳ شهریور ۲۰, پنجشنبه

ژان راسین


ژان راسین (به فرانسوی  :Jean Racine  )
او (۲۲ دسامبر ۱۶۳۹-۲۱ آوریل ۱۶۹۹) همراه با کورنی و مولیر یکی از ۳ درامنویس برترقرن هفدهم فرانسه است. او بیش‌تر به نوشتن تراژدی می‌پرداخت، ولی یک کمدی نیز از خود برجای گذاشت.)
راسين نيز چون مولير از طبقه متوسط بود. پدرش در اداره انحصار نمك شغل بازرسي داشت و در شهر لافرته‌ميلون، واقع در هشتاد كيلومتري شمال خاوري پاريس، به سر ميبرد. مادرش دختر يك وكيل دعاوي در شهر ويلر كوتره بود. ژان راسين هنوز دو ساله نشده بود كه مادرش مرد (1641)، پدر وي نيز سال بعد درگذشت، و كودك در دامن پدر بزرگ و مادر بزرگش پرورش يافت; در آن خانواده اعتقاد شديدي نسبت به آيين يانسن حكمفرما بود; مادربزرگ و يكي از عمه‌هاي كودك به انجمن خواهران پور روايال پيوسته بودند; و خود ژان نيز در سن شانزده‌سالگي به يكي از ((دبستانهاي كوچك))، كه توسط ((گوشه‌نشينان)) داير گشته بود، فرستاده شد. ژان در زير تعاليم ايشان علوم ديني و زبان يوناني يعني دو عامل موثري كه ميبايست به نوبت مسير زندگي او را تعيين كنند را با مطالعه بسيار آموخت. وي شيفته نمايشنامه‌هاي سوفوكلس و ائوريپيدس شد و برخي از آنها را به فرانسه ترجمه كرد. در كولژ د/آركور پاريس به فراگرفتن فلسفه پرداخت; با دانش و ادب يونان و روم باستاني آشنايي بيشتر يافت; و نيز به لطايف اسرارآميز جواني زن، خواه تازه باشد يا دستخورده، چنانكه بايد پيبرد. ژان راسين مدت دو سال در اسكله گرانزو گوستن با عموزادهاش نيكلا ويتار كه نميدانست ميان دو قطب پور روايال و تئاتر كدام يك را برگزيند به سر برد. راسين به چندين نمايشنامه او گوش داد، خودش نمايشنامه‌اي نوشت، و آن را به نظر مولير رساند. اثر مزبور شايستگي صحنه را نداشت، اما مولير 100 سكه لويي به او جايزه داد و تشويقش كرد كه بار ديگر قلم خود را بيازمايد. راسين تصميم گرفت كه نويسندگي را پيشه خود سازد.
خويشان ژان، كه از شنيدن اين نقشه جنون‌آميز و گزارش عشقبازيهاي وي به هراس افتاده بودند، او را به شهر اوزس در جنوب فرانسه فرستادند (1659) تا در نزد عمويش، كه مقام كانن كليساي جامع را داشت، شاگردي كند; او به ژان وعده داد كه اگر حاضر به تحصيل علم دين و رسيدن به مقام كشيش رسمي باشد، از محل درآمد كليسا مواجبي در حقش مقرر خواهد كرد. شاعر جوان، كه هنوز در حسرت پاريس ميسوخت، مدت يك سال آتش درون را در زير خرقهاي سياه پنهان نگاه داشت و به مطالعه آثار ديني قديس توماس آكويناس و در ضمن آن اشعار آريوستو و نمايشنامه‌هاي ائوريپيدس پرداخت. وي در آن زمان ضمن نامه‌اي به لافونتن چنين نوشت:
همه زنان جذابند... و بدني محكم و پر از شهد دارند. اما چون نخستين چيزي كه در گوشم خوانده‌اند اين است كه مواظب اعمال خودم باشم، دلم نميخواهد بيش از اين درباره ايشان حرف بزنم. به علاوه، بحث طولاني در اين باره هتك حرمت خانه كشيشي وظيفه خوار است كه من در آن زندگي ميكنم; خانه من خانه عبادت است.
... به من گفته‌اند ((كورباش))، كه اگر نتوانم آن دستور را اجرا كنم، دست كم بايد لال باشم; زيرا ... آدم بايد با رهبانان رهبان باشد، درست همان طور كه با شما و ديگر گرگهاي دسته شما گرگي بودم.
 سرپرست كليسا دچار مشكلات مالي شد و وضع پرداخت مقرري موعود به تزلزل افتاد. راسين نيز دريافت كه استعداد خدمت روحاني را ندارد. خرقهاش را از تن به در كرد، مدخل الاهيات را برهم گذارد، و رو به پاريس نهاد (1663).
وي به مجرد رسيدن به پاريس چكامه‌اي منتشر كرد كه 100 سكه لويي از خزانه شاهي به جيبش ريخت. راسين به تلقين مولير داستان لا تبائيد را موضوع اصلي دومين نمايشنامه خود قرار داد. مولير آن را در بيستم ژوئن سال 1664 به روي صحنه آورد، ليكن مجبور شد پس از چهار نمايش آن را از برنامه حذف كند. با اين حال، سروصداي اثر تازه راسين چنان بلند شد كه به پور روايال دشان رسيد. عمه راهبه وي بيدرنگ نامهاي بدو نوشت، كه آن را چون بخشي از يك نمايشنامه فصيح و تاثرانگيز، همشان آنچه در آثار راسين مشاهده ميشود، در اينجا نقل ميكنيم:
با شنيدن اين مژده كه قصد آمدن به اينجا را داريد، از ((مادر))مان اجازه گرفتم كه شما را ملاقات كنم. ... اما اين روزها خبري رسيد كه سخت مايه اندوهم شد. من اين نامه را با تاثري عميق به شما مينويسم; در حالي كه اشكهاي فراواني را كه ميخواستم براي طلب رستگاري شما در برابر خداوند بيفشانم اكنون با حسرت بر زمين ميبارم، زيرا آرزوي باطنيم در دنيا بيش از هر چيز اين بوده است كه روح شما قرين پاكي و پرهيزكاري شود.
ليكن اينك با تاسف بسيار ميشنوم كه شما بيش از پيش با مردماني معاشرت ميكنيد كه نامشان حتي در نظر كساني كه اندك ايماني در دل دارند منفور است; و حق هم با ايشان است، زيرا آن افراد بدنام را اجازه ورود به كليسا و دسترسي به آيين مقدس نيست. ... پس برادرزاده عزيزم، خودت انصاف بده كه من، با آن دلبستگي شديد كه همواره به تو داشته‌ام، اكنون در چه غمي به سر ميبرم. مني كه جز اين آرزويي نميداشتم كه ترا به مقامي آبرومند در خدمت خداوند ببينم. برادرزاده عزيزم، اينك من از تو خواهش ميكنم كه به روح خود ترحم‌آوري، به درون قلبت خوب بنگري، و متوجه شوي كه خويشتن را به چه غرقاب گناهي انداخته‌اي.
اميدوارم كه آنچه درباره تو شنيده‌ام از حقيقت به دور باشد; اما اگر تو تا اين حد نگون‌بخت شده باشي كه به شغلي كه مايه رسواييت در برابر خدا و خلق ميشود ادامه بدهي، ديگر نبايد براي ديدن ما به اينجا بيايي، زيرا لابد ميداني كه من با داشتن آگهي بر بدنامي و بيايماني تو اجازه روبرو شدن و سخن گفتن با تو را نخواهم داشت. در عين حال، من دست از استغاثه به درگاه خداوند بر نخواهم داشت تا مگر خود او بر تو بخشايش آورد و از اين راه مرا نيز غريق رحمت خود فرمايد، زيرا رستگاري تو تنها مايه تسلي آلام من است.
اين عالمي است بكلي جدا از آنچه معمولا در صفحات اين كتاب منعكس ميشود يعني عالم اعتقاد خالص و عميق به آيين مسيحي و اشتياق به فرمانبرداري از اصول اخلاقي آن. خواننده را جز همدردي با زني كه عواطف خود را چنين صادقانه به نگارش در ميآورد گزير نيست، زيرا با يادآوري موقعيت بازيگران و وضع تئاتر فرانسه در دوره جواني او، طبعا عذر طرز فكر و داوريش پذيرفته ميشود. اما لحن اعلاميه عمومي نيكول، كه زماني راسين را در پور روايال درس داده بود، آميخته با چنين مهر و نوازش نبود.
همه ميدانند كه اين آقا ... نمايشنامه‌هايي براي صحنه نوشته است. ... در نظرم مردم خردمند چنين شغلي خود از آبرومندي به دور است. اما اگر در پرتو دين مسيحي و تعاليم انجيلي بر آن بنگريم، متوجه ميشويم كه آن شغل به تمام معني كراهت‌انگيز است. رمان نويسها و نمايش نويسها سم‌فروشاني هستند كه نه فقط جسم آدميان، بلكه همچنين روح ايشان را تباه ميكنند.
كورني، مولير و راسين هر يك به طور جداگانه پاسخي بر اين افترا دادند; و راسين در جواب خود چنان بيان تند و خشم‌آلودي به‌كار برد كه در سالهاي آخر عمر سخت موجب ندامتش شد.
راسين اندكي پس از قطع رابطه با پور روايال از مولير هم جدا شد. در چهارم دسامبر سال 1665 دسته بازيگران مولير سومين نمايشنامه راسين، به نام اسكندر كبير، را به معرض نمايش گذارد. در تنظيم اين برنامه مولير جوانمردي خاصي از خود بروز داد، به اين معني كه چون ميدانست راسين او را در مقام بازيگري نقشهاي تراژدي به هيچ وجه شايسته نميداند، و از طرف ديگر پي برده بود به اينكه نويسنده جوان دلباخته زيباترين بازيگر زن در گروه وي ليكن نه لايق‌ترين آنها شده است، پس نام خود و بژار را از فهرست بازيگران نمايشنامه اسكندر كبير حذف كرد، نقش زن اول را به ترز دو پارك سپرد، و از هيچ خرجي در راه به روي صحنه آوردن آن اثر مضايقه نكرد. نمايش با استقبال گرم عامه روبرو شد، ليكن راسين از بازيگران آن رضايت كامل نداشت. وي ترتيبي داد كه تراژديش بار ديگر به توسط دسته بازيگران شاهي اجرا شود; و چنان از نتيجه آن خشنود شد كه حق انحصار نمايش را از مولير گرفت و به گروه بازيگران رقيبش سپرد. بعدا راسين مادموازل دو پارك يعني معشوقه تازه خود را وادار كرد كه دسته بازيگران مولير را ترك كند و به آن بازيگران باسابقه‌تر بپيوندد. نمايشنامه مزبور در جايگاه تازه خود، يعني هتل دو بورگوني، در مدتي كمتر از دو ماه سي بار اجرا شد. گرچه اين اثر از شاهكارهاي راسين نبود، مقام واقعي او را به جانشيني كورني مسلم ساخت و دوستي ارشاد كننده بوالو منتقد بزرگ را نصيبش كرد. هنگامي كه راسين لافزنان ميگفت: ((من اشعارم را با سهولتي شگفت‌انگيز ميسرايم))، بوالو پاسخ ميداد: ((من ميخواهم به تو بياموزم كه اشعارت را با دشواري بسرايي.)) و بدين ترتيب منتقد بزرگ قوانين هنر كلاسيك را به شاعر آموخت.
معلوم نيست كه راسين آندروماك را با چه دشواري تصنيف كرد، اما به هر حال در اين اثر وي به كمال قدرت داستان‌پردازي و شيوه شعرسرايي خود رسيد. اهداي اين اثر به مادام هانريتا يادآور اين خاطره است كه راسين تراژدي خود را براي هانريتا خواند و او از شدت تاثر به گريه افتاد. با اين حال نمايشنامه مزبور بيشتر رعب‌انگيز است تا رقت آور و پايان آن به همان گونه فاجعه اجتناب ناپذيري منجر ميشود كه از تراژديهاي اشيل و سوفوكلس انتظار ميرود. تار و پود داستان از رشته‌هاي عشق به‌وجود آمده است. اورستس عاشق هرميونه است، كه خود پورهوس را دوست ميدارد، كه او به نوبه خويش دلباخته آندروماخه است، كه او نيز عشق پاك خويش را نسبت به همسر متوفايش هكتور همواره در دل دارد. پورهوس، پسر اخيلس، به خاطر سهم بزرگي كه در پيروزي يونان بر تروا داشت، به دريافت سه جايزه نايل ميآيد; كشور اپيروس به عنوان قلمرو پادشاهيش، آندروماخه (بيوه هكتور) به عنوان اسيرش و هرميونه (دختر منلائوس و هلنه) به عنوان همسرش. آندروماخه هنوز جوان و زيباست، گرچه پيوسته اشك ميريزد و ايام زندگيش را در يادآوري از شوهر والاگهر و بيمناكي از آينده پسرش آستواناكس ميگذراند. در اينجا راسين داستان ائوريپيدس را تغيير ميدهد و آستواناكس را به قدرت تخيل نگارندگي خويش از مرگ نجات ميبخشد تا بعدا او را چون مهره تقدير در هنگام مناسب مورد استفاده قرار دهد. اورستس، پسر و قاتل كلوتايمنسترا، به عنوان فرستاده يونانيان به كشور اپيروس ميآيد تا از پورهوس واگذاري مرگ آستواناكس را بخواهد، زيرا او تنها كسي است كه ممكن است روزي به قصد انتقامجويي از شكست تروا قد علم كند.
پورهوس با قطعه شعر زير، كه موسيقيش ترجمه نشدني است، به وي پاسخ رد ميدهد:
از آن بيمناكند كه تروا روزي به يمن خاطره هكتور دوباره زنده شود، و پسرش عمري را كه بر او ارزاني داشته‌ام از خود من بازستاند.
عاليجناب، اين همه مآل انديشي تشويش بسيار به بار ميآورد: و عقل من توانايي پيشبيني مسائل را از چنين راه دور ندارد.
من در انديشه‌ام كه تروا در گذشته چه شهري ميبود، سرافراز به چنان قلاع و بار آور چنان قهرماني! بايد گفت عروس شهرهاي آسيا; و ديديم كه سرانجام تقدير با آن چه كرد و روزگارش به كجا كشيد.
اكنون ديگر چيزي در آن نمييابيم جز برجهايي به زير خاكستر شده، رودخانه‌اي به خون آميخته، دهكده‌هايي متروك مانده، و نيز كودكي به زير زنجير افتاده; من نميتوانم اين انديشه را به خود راه دهم كه تروا در چنين وضعي آرزوي انتقام به دل راه دهد.
وانگهي، اگر به نابودي فرزند هكتور سوگند ياد شده بود، چرا يك سال تمام آن را تاخير انداختيم آيا نميتوانستيم او را بر سينه پرياموس قرباني كنيم يا در زير آن همه جسد مردگان و ويرانيهاي تروا مدفونش سازيم در آن هنگامه هر شقاوتي مجاز بود: كه حتي پناه بردن سالخوردگان و كودكان به سنگر ناتوانيشان بيثمر مينمود; پيروزي و شب، كه از خودمان خونخوارتر بودند، ما را به كشتار تحريص ميكردند و هدف ضرباتمان را نامعلوم ميساختند.
در آن معركه خشم من بر مغلوبان از حد به در شده بود. اما آيا ميبايست پس از فرونشستن آن خشم باز به خونريزي خود ادامه دهم آيا روا بود به رغم رافتي كه بر دلم سايه افكنده بود، به فراغ بال در خون كودكي آبتني كنم خير عاليجناب; بهتر است يونانيان در طلب طعمه ديگري برآيند; بهتر است ايشان آنچه را از تروا باقي مانده در مكان ديگري بجويند: كه دوران كينهتوزيهاي من به سر رسيده است. و اكنون كشور اپيروس آنچه را تروا از مرگ نجات داده است در امان نگاه خواهد داشت.
در اينجا نقصي ديده ميشود: پورهوس و شايد هم خود راسين، متوجه اين نكته نيستند كه رافت فاتح بزرگ تا چه اندازه زاده اين واقعيت است كه وي به دام عشق مادر كودك گرفتار آمده است تا آنجا كه حتي به وي پيشنهاد ازدواج ميكند (كسي را كه ميبايست به كنيزي پذيرفته باشد) با تعهد به اينكه آستواناكس را چون فرزند و وارث حقيقي خود بشناسد. آندروماخه امتناع ميورزد، زيرا نميتواند فراموش كند كه شوهر محبوبش به دست پدر پورهوس كشته شده است. پورهوس تهديدش ميكند كه كودك را تسليم يونانيان كند; و آندروماخه از ترس رضا به ازدواج ميدهد; اما هرميونه كه در آتش عشق پورهوس ميسوزد، تصميم به كشتنش ميگيرد، و بدين منظور دلباختگي اورستس را ميپذيرد، به شرط آنكه او به‌دست خويش پورهوس را به قتل رساند. اورستس با اكراه موافقت ميكند. در هر مرحله و درون هر قهرمان اين داستان تعارضي بين انگيزه‌ها وجود دارد كه به صورت عقدهاي رواني درميآيد كه در ادبيات جهان نظير آن كمتر ديده ميشود.
سربازان يوناني حرمت معبد را نقض ميكنند و پورهوس را در كنار محراب، به هنگامي كه مشغول مبادله سوگندهاي نكاح با آندروماخه است، به قتل ميرسانند. هرميونه در دل اهانت شديدي نسبت به اورستس حس ميكند، به درون معبد ميدود، كاردي در كالبد بيجان پورهوس فرو ميكند و سپس با همان كارد ضربتي بر قلب خود فرود ميآورد و به خاك ميغلتد. اين بزرگترين تراژدي راسين و شايسته برابري با آثار شكسپير و ائوريپيدس است: داستان با استحكام طرحريزي شده است; تا اعماق روح قهرمانان مورد بررسي قرار گرفته است و عواطف آدمي در اوج پيچيدگي و شدتي كه دارند به وصف در آمده‌اند; جملگي با چنان اشعار موزون و بلندپايهاي كه كشور فرانسه پس از رونسار مانند آن را به خود نديده بود. در اندك مدتي آندروماك به مقام شاهكاري بزرگ رسيد و شهرت راسين را به عنوان جانشين كورني، و حتي شاعري بالا دست وي، تثبيت كرد. اينك ژان راسين وارد خوشترين دهساله زندگيش شده بود; در هر قدم به كاميابي تازهاي دست مييافت، و نيز با نگارش نمايشنامه خنده آوري به نام اصحاب مرافعه (1668) با مولير به رقابت برخاست. در اين اثر راسين تجربيات شخصي خود را از حقوقدانان آزمند، گواهان گزافگو و قضات دغلكار با بياني مبالغه‌آميز به وصف درآورد. در ابتدا تماشاگران از آن حظي نبردند، اما وقتي كه در دربار به معرض نمايش گذارده شد، لويي چهاردهم چنان از ته دل بر هزليات آن قهقهه زد كه مردم عقيدهشان را عوض كردند و در نتيجه اين كمدي ناچيز در پر كردن كيسه راسين سهم بزرگي يافت.
در اين هنگام حادثه كوچكي به وقوع پيوست. در يازدهم دسامبر سال 1668 معشوقه راسين، يعني مادموازل دو پارك، در شرايطي اسرارآميز مرد بعدا شرح بيشتري درباره آن داده خواهد شد. پس از تاخيري شايسته، راسين معشوقه ديگري گرفت به نام ماري شانمله. اين زن گرچه شوهري بسيار محتاط و مراقب داشت، ليكن اثر سحرانگيز صدايش هر مقاومتي را درهم ميشكست. راسين از حسادت شوي گريخت و به جذبه صدا آويخت. دوران دلدادگي آن دو از برنيس تا فدر به طول انجاميد و سپس، به اصطلاح يكي از بذله‌گويان، آن بانو به دست كنت دو كلرمون تونر ((از ريشه جدا شد.)) راسين بريتانيكوس (1669) را كاملترين اثر خود ميدانست و بسياري از منتقدان ادب نيز آن را، چون فدر و آتالي، برتر از آندروماك شمرده‌اند. اما بايد گفت كه خواننده امروزي، حتي اگر مجذوب تاسيت بوده باشد، باز آن را نمايشنامهاي نامطبوع خواهد يافت: با اگريپيناي عبوس، بريتانيكوس نالان، بوروس ولنگار، ناركيسوس مكار، و نرون از سر تا پا تبهكار نمايشنامه‌اي كه در آن هيچ شخصيتي عمق روحي و نشو و تحول خود را نشان نميدهد و هيچ يك از قهرمانانش آن رگه والامنشي را كه حاكي از تراوش قلمي شاعرانه است در وجود خويش ندارد.
همچنانكه نمايشنامه بريتانيكوس تنها چشم بر مغاك شقاوتگريهاي تاسيت دوخته بود، نمايشنامه برنيس (1670) نيز عشق ناپايدار امپراطور تيتوس را موضوع اصلي داستان قرار ميدهد; آن هم بدان وجه كه از اين مصرع فشرده سوئتونيوس (به زبان لاتيني) استنباط ميشد: ((وي بيدرنگ، با نارضايي، برنيس ناراضي را از شهر بيرون راند.)) هنگامي كه تيتوس اورشليم را در محاصره گرفته بود، دل به عشق شاهزاده خانم يهودي ميبندد. آن زن، كه قبلا سه بار ازدواج كرده است، به عنوان معشوقه تيتوس همراه او به رم ميرود; ليكن هنگامي كه تيتوس تاج امپراطوري را به ارث ميبرد، با اين حقيقت روبرو ميشود كه كشورش تحمل وجود ملكه‌اي بيگانه را نخواهد كرد; و در حمله خشمي شاهانه، بر سر موضوعي عاميانه، شاهزاده خانم را از نزد خود ميراند. نمايشنامه آكنده از احساسات گرم بود و مورد توجه عامه مردم و نيز پادشاه مغرور قرار گرفت، كه گويي با خرسندي خاطر انعكاسي از عظمت دربار و پيروزيهاي خود را در وصف مدحآميز برنيس از شوكت امپراطور جوان باز مييافت:
آيا شكوه اين شب را ديدي و از عظمت آن ديدگانت را پر كردي اين مشعلها، اين توده آتش، اين شب شعله‌ور، اين عقابها، اين شعاعها، اين خلق، اين خيل لشكر، اين گروه شاهان، اين سران سپاه، اين اعضاي سنا، كه همگيشان به يمن وجود عاشق من چنين تابناكي گرفته‌اند; اين رداي ارغواني، اين زر ناب، كه رنگ خود را در جلاي شوكت وي تابناكتر ساخته‌اند; و اين تاج از برگهاي غار كه هنوز به پيروزيهاي وي گواهي ميدهند; همه ديدگاني كه از هر سو بدو دوخته شده‌اند تا نگاه‌هاي مشتاق خود را تنها بر قامت او در هم آميزند; يعني بر آن مظهر رفتار موقر و گرمي محضر.
اي فلك! با چه حرمت و چه مهر بي‌پاياني همه قلبها در نهان با او پيمان ايمان ميبستند! بگو، آيا ميشود كسي او را ببيند و چون من نينديشد كه، دست تقدير در هر تيرگي ژرفي او را به دنيا آورده باشد، از جهانيان كسي نبوده است كه با ديدن او سرور خود را باز نشناخته باشد
آيا مايه شگفتي تواند بود كه راسين، با چنين مهارتي در مداهنه، با چنان سرعتي در سلك مقربان پادشاه درآمده باشد اكنون ما با احترام از كنار تعدادي نمايشنامه‌هاي كماهميت وي ميگذريم نمايشنامه‌هايي كه هنوز هم صحنه تئاتر فرانسه را در اشغال دارند: بايزيد (1672)، ميتريدات (1673) كه لويي آن را بر ديگر آثار راسين ترجيح ميداد، و ايفيژني (1674) كه ولتر آنان را همپايه آتالي و نمونه بهترين شعر جهان ميدانست. ايفيژني نخستين بار در باغ ورساي و در زير تلالو چلچراغهاي بلوريني كه بر درختهاي نار و نارنج آويخته شده بودند به معرض نمايش درآمد. ويولونها در ترنم بودند و نيمي از تماشاگران عاليمقام سخت تحت تاثير قرار گرفته بودند.
راسين قدم به صحنه گذارد تا از پرشورترين تحسيني كه در سراسر دوران شاعريش از او به عمل آمده بود سپاسگزاري كند. در پاريس موفقيت او تجديد شد و ايفيژني در مدت سه ماه چهل بار به روي صحنه آمد. در خلال اين احوال راسين به عضويت آكادمي فرانسه انتخاب شد. چنين مينمود كه از خوشبختي چيزي كم نداشت.
اما سهم شاعران از زندگي خوشبختي تعيين نشده است، مگر آنكه زيبايي هنر خود شادماني جاوداني به شمار آيد و تمجيد از هنر نيز موجب برانگيختن نغمه مخالف نشود. راسين به فرزند خود ميگفت: ((اگر چه غريوهاي تحسيني كه مردمان نثارم كرده‌اند همواره لذتي بزرگ نصيبم ساخته است; اما كوچكترين اشاره انتقادآميز ... بيش از مجموع خوشيهاي حاصل از آن تحسينها موجب آزار خاطرم شده است.)) خود وي نه فقط لاغراندام بلكه بسيار زود رنج بود و هيچ گفته دور از ملاطفتي را بي‌پاسخ نميگذاشت. در آن هنگام كه وي به اوج شهرت و افتخار خود رسيده بود، متوجه شد كه نيمي از مردم پاريس يا زبان به بدگويي او گشودهاند يا كمر به سرنگون كردنش بسته‌اند. گرچه حالا ديگر كورني به پايان شهرت خود رسيده بود، هواخواهانش نخستين تراژديهاي او را، با لحن و مضامين حماسي و حالت والامنشي و فصاحت بياني كه داشتند، از ياد نبرده بودند و هنوز طالب شيوه داستانسراييش بودند كه نداهاي وجدان و وظيفه‌شناسي را در مقامي برتر از هيجانات قلبهاي لرزان قرار ميداد. ايشان راسين را متهم ميكردند كه مقام بلندپايه تراژدي را با دلباختگي نيمه جنون‌آميز مخلوقاتي فرومايه آلوده كرده و صحنه تئاتر را محل نمايش دلرباييهاي درباري و اشكريزي‌هاي قهرمانانش قرار داده است. اينان تصميم گرفته بودند كه راسين را از مقام شامخش به پايين كشند.
چون معلوم شد كه راسين دست به كار نگارش فدر زده است، گروهي از دشمنانش نيكولا پرادون را برانگيختند تا به رقابت وي نمايشنامه‌اي با همان موضوع تنظيم كند. هر دو اثر در اصل يك عنوان داشتند فدر و هيپوليت و از ريشه افسانهاي كه نخست ائوريپيدس با رزانت وامساك شيوه كلاسيك نقل كرده بود مايه ميگرفتند.
فايدرا (فدر)، كه همسر تسئوس است، سخت عاشق هيپولوتوس پسر شوهرش از زوجه پيشين وي ميشود، و هنگامي كه ميفهمد آن جوان نسبت به زنان سرد است، از حسرت خود را به دار ميآويزد; در حالي كه از راه كينه‌توزي نامهاي از خود برجاي ميگذارد و در آن هيپولوتوس را متهم ميكند كه قصد تجاوز به وي داشته است. تسئوس فرزند بيگناه را نفي بلد ميكند; و او اندكي بعد، به هنگام راندن دسته اسباني در كناره تروزن، كشته ميشود. راسين دنباله داستان را تغيير داد; بدين ترتيب كه فايدرا پس از شنيدن خبر مرگ هيپولوتوس خود را مسموم ميسازد.
اين نسخه بود كه در تاريخ اول ژانويه سال 1677 بر صحنه هتل دو بورگوني اجرا شد; نمايشنامه پرادون دو روز بعد در تئاتر گنگو به معرض نمايش درآمد. تا مدتي هر دو به يك اندازه طرف توجه عموم قرار گرفتند، اما اكنون اثر پرادون متروك مانده است و حال آنكه تراژدي راسين يكي از شاهكارهاي وي به شمار ميآيد; و ايفاي نقش فايدرا در آن هدف آرماني كليه بازيگران زن در تئاتر فرانسه است; همچنانكه شخصيت هملت شكسپير بازيگران بزرگ تئاتر انگلستان را مجذوب خود ميدارد. راسين، كه مقتداي شعراي كلاسيك فرانسه بود، در وصف هيجانات عشق لطيف فايدرا بر شعراي رمانتيك نيز پيشي گرفت. آنجا كه فايدرا بر عشق سوزان هيپولوتوس نسبت به شاهزاده خانم اريشهاي (و اين كاملا برخلاف افسانه كهن يوناني بوده است) پي ميبرد، راسين با قلمي رقيق و حساس حالت زني خفت كشيده را به وصف درميآورد. سپس در مقام ديگر اين جذبه‌هاي شاعرانه را با بياني نيرومند و حماسي در شرح واقعه كشته شدن هيپولوتوس در زير دست و پاي اسبان هراس زده جبران ميكند.
راسين (كه اينك ايمان دينيش با فرونشستن اشتياق جنسيش قوت گرفته بود) در ديباچه فدر شاخه زيتوني در مقام تكريم تقديم پور روايال ميكند:
جرئت ندارم به خود بگويم كه اين ... بهترين تراژدي من است... ليكن يقين دارم هيچ اثر ديگري ننوشته‌ام كه در آن پاكدامني و پرهيزكاري را به وجه بهتري وصف كرده باشم. در اين اثر كوچكترين لغزشي با شدت هر چه تمامتر به كيفر خود ميرسد و حتي فكر گناه با همان كراهت و انزجار تلقي ميشود كه خود گناه. ضعفهاي عشق در اينجا به منزله ضعفهاي اخلاقي تعبير شدهاند. شهوات سركش از آن جهت به وصف درآمدهاند كه همه آشفتگيهاي حاصل از آن را عرضه دارند و فساد اخلاقي در اين صفحات به رنگهاي تند نقاشي شده است تا نگاه ما را بيشتر به سوي كراهت خود جلب كند. اين كمال مطلوبي است كه هر كس بخواهد در راه خير عموم خدمت كند بايد آن را هدف آرماني خود قرار دهد. ... شايد اين خود وسيله‌اي باشد براي آشتي دادن نمايشنامه تراژدي با بسياري از فتواهاي پيشوايان روحاني كه اخيرا بكرات آن را مطرود شمردهاند، و حال آنكه اگر نويسندگان و شاعران ضمن فراهم آوردن سرگرمي براي تماشاگران جنبه آموزش تعاليم اخلاقي را نيز در نظر داشته باشند، يعني از هدف واقعي تراژدي پيروي كنند، يقين ميرود كه آن روحانيان نامور نيز با نگاه مساعدتري درباره عالم تئاتر داوري خواهند كرد.
آرنو، كه به خاطر پارسايي و ارشادات ديني شهرت بسيار يافته بود، اين تعبير تازه را خير مقدم گفت و موافقت خود را با نمايش فدر اعلام داشت. شايد در هنگام نگارش اين ديباچه، راسين، كه اكنون به سي و هشت سالگي رسيده بود، به اين خيال افتاده بود كه از كثرت به وحدت پناه برد. در اول ژوئن همان سال 1677 با بيوهاي مالدار ازدواج كرد. آنگاه مزه آسايش زندگي خانوادگي را چشيد و از به دنيا آمدن نخستين فرزند خود بيش از بزرگترين كاميابيش در عالم نويسندگي لذت برد. اكنون كينه‌توزيها و دسته‌بنديهاي رقيبانش كام او را نسبت به تئاتر تلخ كرده بودند. وي يادداشتها و داستانهايي را كه براي نمايشنامه‌هاي بعديش آماده ساخته بود به گوشهاي انداخت و مدت دوازدهسال سرايندگي را به نوشتن پارهاي قطعات نظم و نثر بيشتر درباره تاريخچه پور روايال و توصيف پدرانه و محترمانه آن محدود كرد.
در اين زمان واقعه تلخي زندگي قرين آرامش او را برهم ريخت. در سال 1679 دادگاه خاصي كه رسيدگي به اتهامات عليه كاترين مونووازن را به جرم مسموم كردن افرادي به دست گرفته بود، ضمن بازجويي از آن زن با اين افترا روبرو شد كه راسين معشوقه خود ترز دو پارك را مسموم كرده است. مونووازن جزئيات ماجرا را شرح داد، اما هيچ مدرك مثبتي به دست نيامد. شايد آن زن كه گناه خويش را مستوجب مرگ ميدانست از بستن اتهامي دروغين ابا نداشت; و بعدا نيز معلوم شد كه يكي از مشتريان و دوستان دايميش، يعني كنتس دو سواسون، در ((ماجراي فدر)) با گروه مخالفان راسين همدست بوده است. با اين حال، لوووا در اول ژانويه سال 1680 به آقاي بازن دو بزون رئيس دادگاه نامبرده چنين نوشت: ((به مجرد آنكه تقاضا كنيد، دستخط شاهانه براي دستگيري آقاي راسين جهت شما ارسال خواهد شد.)) ليكن هنگامي كه با ادامه بازجويي چيزي نماند كه پاي مادام دومونتسپان نيز به ميان كشيده شود، پادشاه دستور داد آن پرونده را مسكوت گذارند، و از آن پس ديگر اقدامي عليه راسين به عمل نيامد. لويي همچنان نمايشنامه نويس بزرگ فرانسه را در پرتو عنايت خود نگاه داشت. در سال 1664 وظيفهاي در حق او مقرر كرد; در سال 1674 يكي از موقوفات كليسا را با عايدي سالانهاي به مبلغ 2400 ليور به او سپرد; در 1677 راسين و بوالو را به سمت وقايعنگاران دربارش به خدمت گماشت; و در 1690 راسين را در سلك نديمان خاصه شاهي درآورد، عنواني كه در حدود 2000 ليور در سال به عايديش ميافزود. در 1696 راسين چنان پولدار شده بود كه توانست شغل منشيگري خصوصي پادشاه را بخرد.
جديت وي در انجام وظايف ((وقايع‌نگار شاهي)) موجب ديگري بود كه او را از عالم تئاتر دور كرد. راسين در التزام ركاب پادشاه به لشكركشيها و جنگها ميرفت تا وقايع تاريخي را با دقت كامل ضبط كند. در غير اين صورت، عموما در خانه ميماند و به پرورش دو پسر و پنج دختر خود ميپرداخت، و نيز گاهي در ميان جار و جنجال و نافرماني ايشان به اين خيال ميافتاد كه وارد سلك رهبانان شود. اگر مادام دومنتنون از او درخواست نميكرد نمايشنامه‌اي ديني و منزه از هرگونه عشق زميني به نگارش درآورد تا بانوان جواني كه در آكادمي سن سير به گرد وي جمع آمده بودند آن را اجرا كنند، امكان آن ميرفت كه راسين ديگر هرگز قلم خود را به كار نيندازد. البته قبلا آندروماك در آن مكان مقدس به معرض نمايش گذارده شده بود، ولي منتنون به فراست دريافته بود كه دوشيزگان راه خدا از صحنه‌هاي عشقي آن لذت شيطاني برده بودند. راسين براي آنكه ايشان را دوباره به سوي دين دعوت كرده باشد استر را تصنيف كرد.
پيش از آن هيچ گاه راسين موضوعهاي نمايشنامه خود را از كتاب مقدس اقتباس نكرده بود، ليكن آن كتاب ديني را مدت چهل سال مطالعه كرده بود و بر سراسر تاريخ پيچيدهاي كه در عهد قديم ضبط شده بود اطلاع داشت.
وي شخصا راهبگان سن سير را براي ايفاي نقشهايشان تمرين داد و پادشاه نيز براي تهيه جامه‌هاي ايراني آن نمايشگاه مبلغ 000,100 فرانك هديه كرد. هنگامي كه آن اثر به روي صحنه آمد (25 ژانويه 1689)، لويي نيز در عداد چند تن مرداني قرار داشت كه اجازه حضور يافته بودند. آنگاه طبقه روحانيان و سپس درباريان خواستار تماشاي استر شدند و سن سير دوازده بار ديگر آن را به مورد اجرا گذارد. اين نمايشنامه تا سال 1721، يعني شش سال پس از مرگ پادشاه، در معرض تماشاي عمومي قرار نگرفت; و در آن هنگام نيز (كه دين تكيه‌گاه حمايت پادشاهي را از دست داده بود) با موفقيت شاياني روبرو نشد.
در پنجم ژانويه 1691 سن سير آخرين اثر راسين به نام آتالي را به روي صحنه آورد. عتليا (آتالي) ملكه ستمكاري بود كه مدت شش سال يهوديان بيشماري را جبرا وادار به پرستش ((بعل)) كرد، تا سرانجام گروهي از روحانيان سر به طغيان گذاشتند و او را از تخت فرمانروايي به زير كشيدند. راسين از اين ماجرا نمايشنامهاي به وجود آورده است كه فقط كساني كه ايمان به دين رسمي يهود و مسيحي دارند و با روايت آن در كتاب مقدس آشنا هستند گيرايي و قدرت آن اثر را درك ميكنند; ديگران سخن سراييهاي طولاني و حالت روحي تلخ و تيره آن را ملال آور مييابند. چنين مينمود كه نمايشنامه آتالي اخراج هوگنوها را خواستار بود و نفوذ مقامات كاتوليكي را تاييد ميكرد; ضمنا از زبان كاهن بزرگ، هنگامي كه يوآب پادشاه جوان را مخاطب قرار داده است، اعتراض شديد خود را نسبت به اصول حكومت مطلق ابراز ميدارد:
شما دور از تخت پادشاهي پرورش يافته‌ايد، با افسون زهرآلود آن آشنايي نداريد و هنوز نشئه حاصل از قدرت مطلق و مزه تملق گوييهاي فرومايگان را نچشيده‌ايد. بزودي ايشان به گوش شما خواهند خواند كه آسمانيترين قوانين ... بايد سر به فرمان پادشاه گذارند; كه پادشاه هيچ گونه الزامي جز تبعيت از اراده شخصي ندارد; كه حق دارد همه چيز را فداي سروري و برتري خويش كند... افسوس! اين فرومايگان خردمندترين پادشاهان را اغوا كرده‌اند.
سطور فوق در قرن هجدهم مورد تمجيد فراوان قرار گرفتند و نيز شايد موجب شدند كه ولتر و بزرگاني ديگر آتالي را در شما بزرگترين نمايشنامه‌هاي فرانسه نام برند. ضمنا اين نكته هم از نظر دور نماند كه در دنباله همان خطابه اندرزآميز آشكار ميشود كه منظور كاهن بزرگ صرفا اين بوده است كه پادشاهان را به تمكين در برابر كاهنان وادار كند.
لويي، كه اينك بيش از راسين در بند دينداري بود، نمايش آن اثر را برخلاف مصالح مسيحيت نيافت و با وجود آنكه بر تمايل شاعر به اصول عقايد پور روايال واقف بود، باز او را به نزد خود بار ميداد. اما در سال 1698 عنايت شاهانه رو به زوال گذارد. راسين، بنابه درخواست مادام دو منتنون، گزارشي از ستمگريهايي كه در سالهاي آخري آن دوران پادشاهي بر مردم فرانسه وارد ميآمد تهيه كرد. هنگامي كه مادام دو منتنون مشغول خواندن آن سند بود، پادشاه او را غافلگير كرد، نوشته را از دستش ربود، او را مجبور ساخت كه نام نگارندهاش را فاش كند، و از شنيدن نام راسين فرياد خشم بر كشيد: ((آيا گمان ميبرد كه چون استاد مسلم شعر است، همه چيز را ميفهمد يا اينكه چون تراژدي نويس بزرگي است، ميخواهد وزير با تدبيري هم بشود)) منتنون با كمال شرمندگي در برابر راسين حاضر شد و او را اطمينان داد كه توفان خشم شاهي بزودي برطرف خواهد شد.
همين طور هم شد و راسين بار ديگر به دربار راه يافت و با عنايات شاهانه روبرو شد، گرچه، به گفته خودش، نه با همان گرمي سابق. آنچه موجب مرگ شاعر شد نگاه سرد پادشاه نبود، بلكه فساد دملي بود كه در كبدش ظاهر شد. وي پس از يك عمل جراحي اندكي بهبود يافت، ليكن فريب آن بهبودي را نخورد، زيرا همان هنگام گفته بود: ((مرگ صورت حسابش را برايم فرستاده است.)) بوالو، كه خود در بيماري و درد به سر ميبرد، نزدش آمد تا بر بالين او بماند. راسين به وي گفت: ((خوشحالي بزرگم اين است كه اجازه دارم در حضور شما بميرم.)) پيش از مرگ، راسين وصيتنامه سادهاي تنظيم كرد كه تاييد و اصرار در حفظ حيثيت پور روايال موضوع اصلي آن را تشكيل ميداد:
آرزوي من اين است كه جسد مرا به پور روايال د شان ببرند و در گورستان آن به خاك سپارند. ... من با كمال خضوع از رئيسه صومعه و ديگر راهبگان درخواست ميكنم كه اين افتخار را بر من ارزاني دارند، گرچه خود ميدانم كه شايسته آن اكرام نيستم، زيرا از جانبي زندگي جوانيم آلوده به بدناميها بوده است، و از جانب ديگر در اين مدت دراز نتوانسته‌ام از تربيت بلند مرتبتي كه قبلا در آن جايگاه به من داده شد و سرمشقهاي بزرگي كه از زهد و پرهيزگاري در آن خانه ديني ديدم طرفي ببندم و بهرهاي برگيرم. ... ليكن هر چه بيشتر نسبت به خداي خود گناه كرده باشم، بيشتر نيازمند دعاي خير چنان جامعه مقدسي هستم.
وي در بيست و يكم آوريل سال 1699 در پنجاه و نه سالگي جهان را بدرود گفت. پادشاه مقرري سالانه‌اي براي بيوه و فرزندان وي تعيين كرد كه تا پايان عمر به ايشان پرداخت شد.
كشور فرانسه راسين را در مقام بزرگترين سرايندگان خود قرار ميدهد و آثار او و كورني را عاليترين نمونه تكامل نمايشنامه كلاسيك در عصر جديد ميشمارد. راسين به اصرار بوالو اجراي اصل وحدتهاي سه گانه را با كمال مراقبت هدف نمايشنامه نويسي خود قرار داد و براساس آن توانست، با استفاده از سرگذشتي واحد، كه در يك محل به وقوع پيوندد، و در گردش يك شب و روز به پايان رسد، عمق احساسات و كمال قدرت روحي آدمي را در خلاصهاي بيمانند به وصف درآورد. وي از آميختن ماجراهاي فرعي و امتزاج تراژدي با كمدي اجتناب ورزيد، عوام‌الناس را بكلي از تراژديهاي خود بيرون راند، و عموما شاهزادگان و شاهزاده خانمها و پادشاهان و ملكه‌ها را قهرمانان نمايشنامه‌هاي خود قرار داد. مجموعه كلمات مورد استعمالش از هر گونه كلماتي كه مطرود انجمنهاي ادبي و زبان درباري بود، يا احتمالا ايراد و اعتراض آكادمي فرانسه را برمي‌انگيخت، پاك و منقح بود.
شكايت راسين يكي اين بود كه وي جرئت نميكرد در آثار خود ذكري از عمل سخيف خوردن به ميان آورد، و حال آنكه نمايشنامه هومر پر از آن بود. هدف اصلي نويسندگي در آن زمان تكوين شيوه‌اي بود كه بتواند طرز سخنگويي و آداب اشرافيت فرانسه را در ادبيات منعكس سازد. اين موازين و مقررات دامنه بيان راسين را محدود ميكردند، به طوري كه پيش از استر، شيوه نويسندگي هر يك از نمايشنامه‌هايش به اثر قبلي شباهت داشت و در عموم آنها عواطف قهرمانان داستانها از يك نوع بودند.
به رغم اين طرز فكر كه در شيوه كلاسيك ميبايست عقل بر كليه شئون زندگي حكمفرمايي كند و فعاليت عاطفي و قدرت سخنگويي آدمي را در زير نظارت خود گيرد، راسين در توصيف خوي قهرمانان و بيان پرهيجان احساسات ايشان قدم به مرز شيوه رمانتيسم گذارد. در حالي كه كورني احساسات را چون وسيلهاي براي تاييد اصول وجداني و ميهن پرستي و والامنشي به كار ميبرد، راسين احساسات را به دور عشق و شهوات ميتنيد تا بر شدت آنها بيفزايد; به طوري كه ميتوان گفت نفوذ سرگذشتهاي عشقي د/اورفه، مادام دو سكودري، و مادام دو لا فايت در آثار وي منعكس است. راسين در ميان نمايش نويسهاي عاليقدر سوفوكلس را بيش از همه ميپسنديد، ليكن اسلوب تراژدي پردازيش خواننده را بيشتر به ياد ائوريپيدس مياندازد كه در آثارش آن وقار و متانت بيان خاص سوفوكلس گه‌گاه جاي خود را به شور و آشفتگي احساس ميدهد; به قياس ديگر، متانت كلام در هملت يا مكبث شكسپير بيشتر است تا در آندروماك يا فدر. راسين بصراحت عقيده خود را چنين ابراز ميداشت: ((نخستين اصل)) در نمايش نويسي ((اين است كه قلب را مسرور يا متاثر سازد.)) براي رسيدن به اين هدف، وي در هر مورد پاي قلب را به ميان ميكشيد; يعني قهرمانان خويش را از ميان افرادي و معمولا زناني پرشور و احساساتي انتخاب ميكرد و نمايشنامه‌هايش را به صورت تفسير رواني عشق درميآورد.
راسين اين محدوديت يا ممانعت شيوه كلاسيك را ميپذيرفت كه هيچگونه عمل شقاوت‌آميز و كشتار بر روي صحنه به وقوع نپيوندد و از اينرو، خويشتن را مقيد ميساخت كه در عوض هيجان عشق را با بياني پرشور به وصف درآورد. اين الزام بار سنگيني بر دوش شيوه سرايندگيش ميگذاشت و گفتگوي قهرمانانش را به صورت توالي خطابه‌هايي رسمي درميآورد همچنانكه استعمال شعر دوازده هجايي را با دو مصراع مقفا و ضربه‌هاي مداوم و يكنواختش اجباري ميساخت. در واقع آثار راسين و كورني فاقد آن رواني و سادگي و گوناگوني بيحد ((شعر سفيد)) يا شعر موزون و نامقفاي دوره اليزابت در انگلستان بودند. پس متوجه ميشويم كه نبوغ آن دو نفر تا چه اندازه ميبايست در فيضان باشد تا بتوانند به نيروي زيبايي بيان قالب محدود شعر را از يكنواختي ملال آور رهايي بخشند! آثار راسين و كورني را نبايد خواند، بلكه بايد شنيد، آن هم به هنگام شب و در صحنه با شكوه بناهاي انواليد و لوور.
مقايسه راسين و كورني از دير زمان براي اهل ذوق فرانسه تفنن مطبوعي بوده است. مادام دو سوينيه پس از تماشاي بايزيد، و پيش از آنكه ايفيژني و فدر بر صحنه آيد، با همان حدت ذوق عاديش به هواخواهي كورني راي صادر كرد. وي با صراحتي شتابزده، ليكن شايد مقرون به حقيقت، چنين پيشبيني ميكرد:
راسين هرگز نخواهد توانست از حد... ((آندروماك)) ... قدمي فراتر نهد. نمايشنامه‌هاي وي براي مادموازل شانمله نوشته شده‌اند. زماني كه راسين به آستانه پيري قدم گذارد و هيجانات عاشقانه خود را از دست بدهد، آنگاه معلوم خواهد شد كه حق با من است يا نه. پس دعا كنيم كه رفيقمان كورني زنده بماند و نيز ابيات سستي را كه در گوشه و كنار آثارش مييابيم به شكرانه آن قسمتهايي از اشعار آسماني و شيوايش كه ما را از خود بيخود ميسازند، معذور بداريم. ...
آنچه گذشت به طور خلاصه عقيده همه صاحبان ذوق سليم است. اما وقتي كه ولتر كار تصحيح و تجديد چاپ آثار كورني را به دست گرفت، چندان در آنها اشتباه لفظي، خام‌فكري و نقص معاني بيان جست و يادداشت كرد كه آكادمي فرانسه را به لرزه انداخت. ولتر در اين باره چنين نوشته است: ((اعتراف ميكنم كه با تجديدنظر در آثار كورني به حلقه پرستندگان راسين درآمدم.)) گذشت زمان به وجود آن معايب و اشتباهات پي برده است، ليكن همه آنها را در آثار نابغه‌اي كه خود بنيانگذار تراژدي در فرانسه بود و چون راسين اين امتياز را نداشت كه پس از پيشقدم بزرگي قدم به عرصه ادب گذاشته باشد بخشوده است. برافراشتن تراژدي نويسي از مرحله نازل پيشين به مقام شامخ سيد و پوليوكت كاري بس خطيرتر بود تا توفيق يافتن در وصف جذبه‌هاي عاشقانه و به وجود آوردن زيباييهاي خوشاهنگ كلام آندروماك و فدر. در واقع كورني و راسين به ترتيب مظهر يا معرف دو جنبه مردي وزني در عالم شعر آن قرن بزرگ به‌شمار ميآيند اولي شرف مردانه را و دومي شور دلدادگي زنانه را با بياني موثر تجليل ميكنند. براي پي‌بردن به وسعت و اهميت تراژدي كلاسيك در فرانسه بايد كورني و راسين را باهم در نظر آورد; همچنانكه براي داوري درباره نهضت رنسانس ايتاليا در زمينه هنر بايد ميكلانژ و رافائل را در كنار هم قرارداد، يا براي دريافتن بلندي مقام موسيقي آلمان در پايان قرن هجدهم بايد به ساخته‌هاي هر دو نابغه زمان يعني موتسارت و بتهوون آشنايي يافت.
ديويد هيوم، اسكاتلندي محتاطي كه به زبان و ادبيات فرانسه تسلط كامل داشت، معتقد بود كه ((در هنر تئاتر، فرانسويان حتي بر يونانيان پيشي گرفته بودند يونانياني كه به مراتب بر انگليسيها مزيت داشتند.)) اين داوري يقينا موجب شگفتي راسين ميشده است كه خود سوفوكلس را در مقام كمال آرمانيش ميپرستيد، گرچه دل به دريا زد و به رقابت ائوريپيدس برخاست. اما بايد گفت كه راسين در اين مهم كامياب شد، و همين كاميابي است كه او را شايسته هر گونه ستايشي كرده است. وي نمايشنامه نويسي عصر متاخر را بر پايهاي استوار داشت كه تنها نوابغي چون شكسپير و كورني بر آن پاي گذارده بودند; و بعد از آنان نيز كسي جز گوته نتوانست بر آن دست بسايد.


http://galo.blogfa.com/post-84.aspx


+ نوشته شده در  جمعه 9 اردیبهشت1390ساعت   توسط فردین میلانی صدر |  آرشیو نظرات