بررسیھای تاریخی و نوشتارھای ادبی اخیر که پھلوان گلزار کرمانشاھی را به تصویر کشیدھ اند٬ داوری تاریخ است در ارزش ھای انسانی. تاریخ ما پر از مکر و نیرنگ است برای حفظ نام و مقام٬و بدتر از ھمھ( ھرچند کمتر)در عالم پھلوانی و عیاری.پھلوان اکبر خراسانی کھ برای حفظ بازوبند خود رقیبان را با شیوھ ھای ناجوانمردانھ از میدان بدر می کرد٬پھلوان گلزار را دواخور کرد تا پشتش به خاک نرسد.گلزار تا اخر عمر در حالت جنون بسر برد.٬ امروز از پھلوان اکبر بھ نیکی یاد نمی شود و نام پھلوان گلزار در کنار پوریای ولی گذاشتھ شدھ ٬ با بازوبندی از جنس وجدان انسانی. ارزش این داوری در مورد رویدادی کھ بیش از یک قرن از ان میگذرد٬ فقط در نیکنامی یکی و بدنامی دیگری نیست. این پاسداشت ارزش ھای نیک انسانی در امروز ماست.امروزی کھ پر است از میدان بدر کردن حریف و رقیب با جنایتکاری و با رفتارھای غیر اخلاقی و غیرانسانی. بزرگداشت پھلوان گلزار استقبال از ارزش ھای والا درفرھنگ امروز ماست. آنان که میخواستند تو را نابود کنند خود مردند و تو جاودانه شدی و به افسانهها پیوستی سعدیا مرد نکو نام نمیرد هر گز مرده آن است که نامش به نکوئی نبرند پهلوان حسین گلزار کرمانشاهی پهلوان حسین، معروف به حسین گلزار، درسا ل1265 قمری، در روستای سراب قنبر، از توابع کرمانشاه، بهدنیا آمد . در کودکی پدر خود،اکبرخان را از د ست داد.از آن پس تحت تکفل مادرش که گلزار نام داشت قرار گرفت و در این دنیا ی بی در و پیکر، با ما درغیورو کردش، گلزاربانو تنها ماند.. گلزار بانو، این زن اصیل عشایری که در چشمهی وجودش روحی حما سی می جوشید و روح همسر به خا ک خفته اش را در آیینه وجود کودک قوی ودرشت استخوان خویش میدید، مصمم شد که حسین را طوری تحت تعلیم وپرورش جسمی واخلاقی قرار دهد که از وی پهلوانی بنام،بلند آوازه و مردمی بسازد تا آرزوی پدر خود (پهلوان حسین قافله دار) را نیز برآورده سازد. گلزار بانو ازهمان دوران کودکی حسین را تشویق به کار سخت درباغ ومزرعه ی موروثی پدر میکرد و او را طوری تربیت کرد که از دست چپ اش مانند دست راست استفاده میکرد. اولین ورود حسین گلزار به زورخانه حسین حدود سیزده سا ل داشت که قدم به زورخانه سنگ تراشها گذاشت . فرز وچالاک لباس از تن بر کند و لنگی بر کمر بست. بدرون گود پرید. همهی ورزشکاران از دیدن نوجوانی نا آشنا با سینه ای ستبر و بازوئی ورزیده، با گردنی بر افراشته،.متعجب شدند . شانه گردان میکنیم هر کس شانه در ریشش گیر نکرد باید از گود خارج شود! این پیشهاد مردی بود که مقابل حسین ایستاده و به او خیره شده بود . شانه پی در پی دست به دست گردید تا به دست حسین رسید .حسین شانه را دردست خود فشرد ونا گهان با تمام نیروبر صورت خود فرود آورد و با صدای بلند و خشم آلود گفت: اینجا به دلاک خانه شبیه است تا به زورخانه! صدای تحسین از ورزشکاران و تماشا چیان بلند شد وپهلوان صفر،که میدانداری آن روز را بر عهده داشت، حسین را درآغوش گرفت ،غرق بوسه کرد و گفت خوش آمدی ای جوان با غیرت .صورت او را با دوا ودرمان محلی مداوا کردند . پهلوان صفر ومرشد زورخانه، حسین را تا خانه اش همراهی کردند .گلزار بانو ضمن تشکراز پهلوان صفر خطاب به وی گفت من حسین را به تو می سپارم . گلزار بانو خود برای آماده نمودن حسین، کیسه ای از شن به سقف زیرزمین آویزان کرد. هنگام تمرین کیسهی شن را به سوی حسین رها میکرد.حسین میبایست در برابر وزن سنگین کیسه مقاومت کند.با تمام شدن تمرینهای روزانه،تدریجا به وزن آن اضافه میکرد و این کار را آنقدر ادامه داد تا حسین در برابرضربا ت کیسه پر از شن کاملا مقاوم گردید. گلزار بانو قبل از اینکه فرزندش را مجددا روانهی زورخانه کند، وی را به خدمت حاج قنبرعلی خان، بزرگ خاندان قنبری که از دوستان دوران حیات پدرش اکبر خان بود، در آورد تا در عرصهی روابط اجتماعی وغیره نیز،پخته و آبدیده شود . نیرومندی حسین از همان دوران کودکی برهمه کس روشن بود . درهمان سنین- 13- 14 سالگی، مردان قوی هیکل را مغلوب خود میکرد. در پانزده سالگی چنان اندام ورزیده ای داشت که بیست و پنج ساله به نظر می رسید .قدرت خارق العادهی این پهلوان نو خاسته، در یک شب که قنبرعلی خان وعده ای از بزرگان شهر در منزل حاجی رستم بیگ، از خوانین شهر مهمان بودند، بر همگا ن ظاهر شد. قنبر علی خان طبق آداب و سنن آن زمان، حسین را که بسیار چالاک و از هرحیث برازنده بود، بعنوان چراغ دار خود انتخاب کرده و همراه خویش به مهمانی منزل حاج رستم بیگ آورده بود . حسین که آدمی محتا ط بود، قبل از ورود به تالار گیوههای خود را از پا در آورد و درمقابل تعجب حضار! ستون چوبی ایوان منزل را با یک دست بغل کرده و آن را به اندازه یک وجب از جا کنده وسپس با دست دیگر گیوه خود را زیر ستون قرار داد تا بدین وسیله گیوه ها از دستبرد، در امان باشند . حسین گلزار در سنین 25-26 سالگی پهلوانی پر آوازه وسرآمد پهلوانان مغرب وجنوب ایران گردید مردم کرمانشاه و بخشی از کردستان ولرستان، او را بسیار دوست می داشتند، چرا که دلی پاک و رفتاری ساده داشت، دشمن زورگویان ویارستمدیده گان بود . محقق کرمانی، آقای محمد برشان، در مصاحبه وگفتگو با گروه خبری( ایرسا) در تاریخ 15 خرداد 1386، ضمن صحبت مفصل دررابطه با سابقهی ورزش باستانی، عیاری و پهلوانی،با بیان اینکه پهلوانان زیادی درطول عصر زورخانه وجود داشتهاند، پوریای ولی، حسین گلزار کرمانشاهی، علی میرزای همدانی، حاج محمد بلور فروش و سید تقی کمیل قمی، را سرآمد آنان قلمداد کرده است . حسین تصمیم گرفته بود که درمراسم سلام نوروزی، در سا ل 1251 ( ه— ش) برابربا1291 ( ه— ق) در میدان ارک تهران و در حضور ناصرالد ین شاه، با پهلوان پایتخت کشتی بگیرد . به همین منظور مقدمات سفر به تهران را مهیا نمود و به اتفا ق چند تن از پیش کسوتان و پهلوانان کرمانشاهی، راهی تهران شد . در میدان ارک تهران غلغله ای بر پا بود مقامات لشکری ،کشوری ودرباری هرکدام جای ویژه خود را داشتند .محلی هم برای مردم عادی در نظر گرفته بودند که توسط ماموران و فراشا ن،احاطه شده بود . شاه نیزدر جا یگاه مخصوص خود، ناظر کشتی آن دو دلاور بود. پهلوان حسین با یا ل وکوپا ل رستم گونه اش در حا لی که یک تنکه میخچه سنگین به پا داشت، دربرابرپهلوان یزدی بزرگ، که چون اسفندیار خوش قد وبا لا، بایکصد و هشتا د کیلو وزن، لرزه بر اندام بسیاری از مدعیان پهلوانی میانداخت، ایستاده بود . کشتی با فرمان شاه آغاز شد . د و پهلوان، پنجه در پنجهی همدیگر افکندند. بهسان دو کوه از پولاد، درگیر شدند. شور و هلهلهای عجیب میدان ارک را در بر گرفته بود. حسین در تلاش بود تا با فن لنگ کردی، حریف را از جا بکند، اما پهلوان یزدی توانست با اتکا به وزن بالائی که داشت، خود را از دام حسین نجات دهد. این دو حریف قدر، در نبرد با یکد گر از هیچ کوششی فرو گذارنمیکردند. تشویق تماشاچیان اکثرا به نفع یزدی، وبر علیه حسین بود. کشتی آندو، زمان زیادی بدرازا کشید . شاه درحالتی سخت عصبانی و نگران، سبیلهای خود را به دندان می گزید و زیر لب می غرید: پدر سوخته!عجب پرزور است این کرده ! سرانجام چون کشتی نزدیک به چهار ساعت به طول انجامیدو پشت هیچ کدام بخاک نرسید، داوران مسا بقه، کشتی را متوقف وپهلوان یزدی را برنده اعلام کردند .پهلوان حسین و یارانش اسبها را زین کرده و راهی کرمانشاه شدند.هر چند پهلوان حسین موفق به گرفتن بازوبند پهلوانی نشده بود، اما مردم کرمانشاه از او وهمراهانش استقبا ل شایانی کردند. پیش پای آنان گاو وگوسفند قربانی کرذند. حسین برای بازگشت دوباره به تهران وبد ست آوردن بازوبند پهلوانی که آرزوی گلزار بانوبود، و به او قول اش را داد ه بود، شروع به تمرین وقوی کرد ن پاها یش کرد، تا بتواند حریف 180 کیلوئی خود را از جا بکند. فرا رسید ن نوروز سال بعد وکشتی حسین با یزدی نام پهلوان حسین گلزار برای مردم تهران دیگرنامی آشنا بود . برخی پهلوان حسین گلزار را تشویق می کردند وتعداد بیشتری بخصوص کارکنان دربار، پهلوان یزدی را . انتظارتماشا چیان بسر آمده بود. شاه امر به کشتی داد .مبارزهی دو دلاور آغاز شد. یزدی با آن وزن سنگین، چون کودکی فرزوچالاک، پیچید وکمر حسین را گرفت .حسین درنگ نکرد و بسان ماهی لیز خورد و از سمت راست بر گشت و در پشت یزدی قرار گرفت. با دو دست کمر پهلوان را از آن خود ساخت او را محکم کشید. یزدی زانوی راست را به زمین گذارد و چون رستم که در چنگال سهراب به دام افتاده باشد تقلا کرد وخویشتن را معجزه آسا نجا ت داد . دوباره دو پهلوان راست قامت دربرابر یکدیگرقرار گرفتند .در این گیرو دار، حسین فن لنگ سرکش را بکار برد و یزدی به هوا رفت و در خا ک نشست. حسین برق آسا بر پشت پهلوان قرار گرفت . این بار یزدی با سینه نقش زمین شد وبه نفس نفس افتاد .چون گنجشکی در چنگال عقا ب، به تکا پو افتا د .سینه خیز خود را به جلو کشید وبه سمت شرقی میدان پیش رفت . پایهی تخت اتابک اعظم را دردست گرفت .غریو از مردم برخاسته بود . ازهر سو صدای صلوات به گوش می رسید . حسین چون کوه بیستون استوار و محکم بر پشت یزدی قرارگرفته وتمامی او رااز آن خود ساخته بود. اتا بک اعظم فریاد زد: برخیز پهلوان برخیز! شاه از جایگا ه مخصوص بیرون آمده بود . اما همینکه متوجه شد پهلوانش به همراه تخت اتابک وکامران میرزا وسایر افرادحکومتی به ارادهی پهلوان کرمانشاهی در شرف از جا کند ه شدن است، فریاد کشید: کرمانشاهی رها یش کن! اما حسین کرد بود وتهرانی نمی دانست . مرد بود، شکست نمیدانست - یا علی گفت ویزدی را بطرف خود کشید. پهلوان و تخت واتا بک اعظم و سایر سر نشینان حکومتی را از جا کند .در همین حال و هوا، فراشان شاهی حمله ور شدند . با گرزهای سر نقره ای، بر کتف وشانه های حسین کوبیدند. حسین پیش از آنکه از ضربات پی در پی گرزهای د ژخیمان شاه گیج شود، تخت جا کن شده وکلیه سر نشینان آن به درون حوض آب میدان ارک پرتاب شدند. بدینسان پهلوان گلزار، کشتی را مغلوبه ساخت .اما فراشان همچنان گرزها ی خود را بر هیکل قوی حسین گلزار فرود می آوردند . روایت است که فراش باشی اهل کرمانشاه بوده و به یاری حسین می شتابد تا هم شهری خود را از مرگ نجات بخشد . او در حالی که خود را سپر بلای حسین می سازد، فریاد می زند : نزنید کافی است .تمام شد. شاه خلعت فرمود . با یاری فراش باشی، پهلوان گلزار از معرکه جان سالم به در برد. روایت است که شاه گفته است خلعتش کنید . فراشان گمان کرده اند دستور کتک زدن او را داده است .در روایت دیگری گفته شده است که حاجب ا لدوله، فرمان زدن او را داده است . بار یافتن گلزار به دربار ناصرالدین شاه چند روزی که از ماجرا گذشت. روز سیزده فروردین ماه، ناصرالدین شاه از یزدی سراغ پهلوان کرمانشاهی را گرفت . روایت است که یزدی مرد نیک نهادی بوده وگلزار را به خانهی خود برده و از وی مراقبت به عمل آورده تا اثر ضربا ت چوب و چما ق فراشان بهبود یابد. با شنید ن امر پادشاه ، وی را به دربار می برد .نا صرالدین شاه سکهی طلا به سر او میریزد . گلزار با تا نی سکه ها را جمع می کند و در کیسه ای گذاشته و بطرف شا ه میگیرد و با کلامی شمرده میگوید :اینها را بگیرید وبدهید به فراشها تان تا بهتر وبیشترغریب نوازی کنند ! شاه چنان خشمگین شد که قصد نمود فرمان قتل او را صادر کند .شاه با وسا طت یزدی بزرگ، از این تصمیم صرفنظر کرد. بازگشت پهلوان حسین گلزارو همراهان او به کرمانشاه پس از اینکه پهلوان حسین گلزار سر افراز و پرغرور اما مغمور و دل رنجید ه، از دربار ناصرا لدین شاه خارج شد .به همراهان کرمانشاهی خود پیوست .شب را در پایتخت ماندند و طلوع آفتاب، سوار بر اسب های خویش راهی کرمانشاه شدند . به کرمانشاه که رسیدند .مردم غیور و پهلوان دوست کرمانشاه، به استقبا ل آنان رفتند. به مبارکی قدومشان قربانیها کردند وهلهله کشان بر سر ورویشا ن نقل و شرینی رختند. به شادی بر پهلوان آمدند خردمند وروشن روان آمدند پهلوان می خندید. همشهریها خود را می بوسید وسپاسگزاری می نمود. در این حال و هوا گلزار بانو که اینک گرد پیری بر موها یش نشسته بود . دلاور دست پروردهی خود را در آغوش گرفت ،اشک شادی از دیدگانش جاری گشت. به زبان کردی گفت ( کوره خا سه گه م خوش هاتی عزیز دله گه م خوش هاتی ) پسر خوبم خوش آمدی عزیز دلم خوش آمدی . مردم حق شنا س کرمانشاه با دیدن این همه احساسات پاک مادری رنجدیده وزحمت کش، که سهم بسزائی در تربیت و پرورش حسین داشت ،از چشمهایشان در بارید ومحبت سهراب و رودابه را بیش از پیش در د ل نشاندند . آشنا شد ن پهلوان حسین با مهدی خان خوانساری کرمانشاه شهری ا ست تاریخی که بر سر راه عبورزائران کربلا و نجف قرار دارد. این شهر در گذشته دارای کاروانسراهای زیادی بوده است .کاروان زائران در آنجا اتراق می کردند . پس از چند روزی استراحت به سوی عراق عازم می شدند .گاهی پهلوانان و کشتی گیران همراه این کاروانها بودند که برای ورزش ویا کشتی به زورخانه های شهر میرفتند .یک شب که پهلوان حسین گلزارو پهلوان صفر، در زورخانهی سنگ تراشها مشغول ورزش کردن بودند ،میرزا مهدی خان خوانساری، از کشتی گیران بنام خوانسار، با تعدادی از همسفران خود قدم به داخل زورخانه گذاشتند .چند نفر از آنها و مهدی خان داخل گود شدند. پس از اتمام ورزش، پهلوان مهدی طلب کشتی نمود. حسین قدم جلو گذاشت .پهلوان خوانساری متوجه میشود که حریفش همان حسین گلزار معروف است، اما با خیا لی آسوده به کشتی ادامه داد، زیرا دست هیچ پهلوانی برای اجرا فن به بدن چرب او بند نمیشد .پهلوان گلزار هم نتوانست دستان قوی خود را برای اجرا فن به جائی از بدن وی بند نماید ،در نتیجه کشتی برابر اعلام شد .پهلوان حسین به احترام زائر بودن حریف، اعتراضی به وی نکرد .صبر کرد تا کاروان آنها برود و برگردد . در برگشت همان آش بود همان کاسه . اما گلزار کسی نبود که کار را نا تمام بگذارد.در موقع مراجعت کاروان بسوی خوانسار،تصمیم گرفت بد نبا ل آنها عازم خوانسار شود., کشتی گلزارکرمانشاه با میرزا مهدی خان، در خوانسار حسین به دنبال کاروان پهلوان مهدی براه افتاد .منزل به منزل آنها را تعقیب کرد تا به خوانسار رسیدند . در آن شهر نیز میرزا مهدی خان را کوچه به کوچه دنبال نمود ،خانه اش را یاد گرفت . شب را در کاروانسرائی استراحت کرد و در تاریک روشن صبح، ردائی بلند بر تن کرد .خود را به خانه میرزا مهدی خان رساند ودر محلی پنهان شد و صبر کرد تا او از خانه اش خارج شود . او را سایه به سایه دنبال کرد . میرزا مهدی خان ابتدا به مسجد رفت. پس از ادای نماز راهی زور خانه شد . ورزش کرد و به خانه باز گشت . دقایقی بعد بیرون آمد و راهی حجره شد. دو سه روز بدین منوال پیش رفت . پهلوان گلزار با عادات روزانهی میرزا مهدی خان آشنا گشت . روز چهارم قبل از آنکه حریف خوانساری سر برسد. پهلوان کرمانشاهی وارد زورخانه می شود وچند دقیقه ای به طور انفرادی ورزش و بدن خود را گرم میکند . سپس به با لای گود میرود و ردای خود را به دوش می اندازد و منتظر میماند .چند لحظه بعد با ستانی کاران ،یک به یک وارد می شوند، پس از پوشیدن تنکه مخصوص ورزش با ستانی، داخل گود میشوند . ورزشکاران به میدانداری پهلوان مهدی شروع به انجام حرکات ورزشی مینمایند، چند لحظه بعد پهلوان گلزارردایش را کنار می نهد و به داخل گود می پرد.مقا بل پهلوان مهدی که میاندار است می ایستد و بطرف او دست دراز مینماید. میرزا مهدی با قیافه ای پر از شگفتی صدای خود را فریاد گونه بلند می کند : پهلوان گلزار؟! پهلوان گلزار ؟ تو کجا، اینجا کجا ؟! حسین با کلماتی شمرده گفت : آمده ام کار نا تمام را تمام کنم . سکوتی آمیخته با تعجب بر فضا ی زورخانه سایه انداخت. مرشد که متوجه مسئله شده بود ،سکوت را می شکند و با به صدا در آوردن زنگ با صدای رسا می گوید : از قرار معلوم ما میزبان پهلوان پهلوانان، حسین گلزار کرمانشاهی هستیم ! صلوات . پهلوان مهدی قصد به تاخیرانداختن کشتی را داشت، اما حسین زیر بار نرفت. دو دلاورفرو کوبیدند، اما این بار مهدی خا ن غا فل گیر شده و موفق به چرب کردن بدن خود نشده بود . در همان دقایق اول توسط شیر کرمانشاه به بیرون از گود پرتا ب گشت. ورزشکاران حاضر در زورخانه، با تعجب دیدند که پهلوان مهدی از بالای گود بر خاست ، به درون گود برگشت، پهلوان حسین را در آغوش گرفت . او راغرق بوسه کرد و گفت : تو پهلوان واقعی ایران زمین هستی ! هر کس این را نداند، باید بداند که من از دست پهلوانی شکست خوارده ام که در دنیا بی نظیر است . پهلوانی که تا دنیا دنیاست، نامش جاودانه خواهد ماند. سپس گفت: پهلوان حسین! از حالا تو مهمان من هستی . میرزا مهدی، پهلوان گلزار را بخانه برد. از او پذیرایی کرد و دختر خود را که در متا نت وزیبایی در تمام شهر نمونه بود به عقد او در آورد ،با جهیزیهی کامل و همراهان بسیار، آن زوج جوان و مناسب را راهی کرمانشاه نمود. مردم کرمانشاه نیز به استقبا ل پهلوان حسیین و عروس جوانش آمدند . چندین شبانه روز در شهر جشن وپا یکوبی برقرار بود . نتیجهی این ازدواج پسری بود به نام عزیز. بازگشت پهلوان گلزار به تهران پهلوان حسین گلزار پس از چند سال برای تصاحب بازوبند پهلوانی روانهی تهران شد. در این موقع پهلوان پایتخت پهلوان اکبر خراسانی بود .حسین پس از آنکه کشتی های خوبی در تهران گرفت از یزدی بزرگ که پهلوان باشی بود تقاضا کرد تا درسلام عید نوروزدر حضور شاه با اکبر خراسانی کشتی بگیرد . پهلوان باشی مقدمات آنرا فراهم و به عرض شاه رساند . طرفداران اکبر خراسانی که حسین را بر اکبر زیاد می بینند ، نزد پهلوان گلزار رفته مبلغ صد تومان ویک اسب به وی می دهند تا از کشتی صرف نظر کند و به کرما نشاه مراجعت نماید . پهلوان حسین پول واسب را به آنان پس داده ومی گوید: زحمات چندین سالهی خود را به یک اسب وصد تو مان نمی فروشم . من برای کشتی به تهران آمده ام . کشتی نگرفته تهران را ترک نمیکنم . اعضاء باند اکبر خراسانی متوجه میشوند پهلوان حسین کسی نیست که با این حرف ها دست از کشتی با اکبر خراسانی بردارد. چند روزی بیشتربه عید نوروز نمانده بود و حسین از هر جهت آماده کشتی بود. باند اکبر خراسانی فکر دگر کرده و با پهلوان کرمانشاهی از در دوستی وارد شدند وبا او گرم گرفتند .بعد از زبان بازی زیاد او را برای صرف شام دعوت میکنند .پهلوان ساده دل که قلبی پاک و صادقانه داشت و همه کس را مانند خود تصور می کرد. بی خبر از همه جا و همه چیز، غا فل از اندیشه های آن جنایت کاران، دعوت آنان را پذیرفت..قبل از شام صحبت از کشتی شد .پهلوان حسین مجددا میگوید جز اینکه با پهلوان اکبر کشتی بگیرم راه دیگری نیست.میزبانان در منتهای قساوت وسنگدلی، سم مهلکی که قبلا بدین منظور تهیه کرده بودند در خوراک میهمان میریزند. پهلوان حسین با خوردن غذای مسموم، حالش دگر گون میشود . بدین طرز، مشتی دنی و از خدا بی خبر، پهلوان بزرگی را از هستی ساقط واز زندگی محروم نمودند . یکی از کرمانشاهیان مقیم مرکز که از جریان مطلع میشود با زحمت زیاد حسین را به کرمانشاه برمیگرداند . اما دیگر کار از کار گذشته، مداوا سودی نمی بخشد .پهلوان بیچاره تا آخر عمربا این مرض دست به گریبان بود ودر حال جنون بسرمیبرد . این پهلوان نامی یکی از قربانیان مردمانی پست و دنی است که وجودشان باعث اضمحلال ملتی است و هر چند یک بار کشوری را به سوی نیستی وسقوط میکشانند. پهلوان حسین مردی محجوب رئوف پاکدامن و جوانمرد بود. کمروئی از خصایص بارز وی بود. به حدی که همیشه ما یل بود در گمنامی بسر برد و هر گز میل نداشت قدرت خارق العاده خود را که به نظرش خیلی عادی می آمد، بر مرد م ظاهر کند .روانش شاد و یادش جاویدان . داستان مرگ این پهلوان هم شنیدنی است زیرا وی پس از سال ها در بدری، در باغی که نزدیک شهر کرمانشاه است ساکن می شود . در آن باغ قلعه ای وجود داشت که سا لیان دراز مخروبه و بلا استفاده بود. افعی بزرکی در آن باغ وقلعه میزیسته که چند نفر را به هلاکت رسانده و دیگر کسی حاظر نبود که . از ترس این حیوان مخوف وارد این باغ و قلعه شود . پهلوان حسین چون باغ را خالی ازسکنه می بیند ، در آن ساکن می شود ومدتهادرآنجا زندکی می کند . مردم غذائی به او داده و از اینکه افعی گزندی به پهلوان نرسانده، خوش حال می شدند، تا اینکه مدتی می گذرد و پهلوان را نمی بینند.جمعی از جوانان با سلاح کافی واحتیا ط کامل به باغ مذکور می روند، نخست او را نمی یابند ..پس از جستجوی بسیار مشاهده میکنند . پهلوان در وسط باغ کنار نهری افتاده است. با ترس نزد یک میشوند ، همگی در جای خود میخکوب می شوند زیرا می بینند که جسد بی جان پهلوان حسین یکطرف، وافعی قطعه قطعه شده در طرف دیگر افتاده . . جناب آقای محمد برشان دانشمند ومحقق کرمانی در مورخه 15 خرداد 1386 با خبرگزاری (ایرسا) مصاحبه ای داشتند راجع به ورزش با ستانی وسابقه آن که من به گوشه مختصری از آن اشا ره میکنم . ایشان تصریح مینمایند که پهلوانان در گذشته جایگاه خاصی داشتند وهمچنین عیاران از جمله پهلوانان بودند که باید دارای خصوصیاتی چون شرافت ، صحت عمل.رسیدگی به تنگ دستان .حمایت از مظلومان وتاختن به ظالم و......می بودند وهمچنین سه شرط اصلی چون، خرد .راستی ومردی را رعایت کنند . وی با بیان اینکه پهلوانان زیادی در طول عصرزورخانهها وجود داشته اند ،اشاره کرده است : پوریای ولی . پهلوان حسین گلزار کرمانشاهی . علی میرزای همدانی . حاج محمد بلور فروش . سید تقی کمیل قمی . تعداد محدودی از این پهلوانان بودند در اینجا به تعدادی دیگر از جنایات پهلوان! ا کبر( اصغر) خراسانی میپردازم نقل از کتاب استاد حسین پرتو بیضائی به نام تا ریخ پهلوانی ایران اکبر درحرفه کشتی بسیارزرنگ وسیا س بوده وباید گفت سیاست او بر قدرتش فزونی داشته. این مرد عجیب در تمام امور ورزشی آن زمان دخالت داشته و هرکس در برابر او قد علم کرده چه بوسیله خود او ویا اطرافیا نش از میدان بدر رفته .در کشتی ها خصمانه و بسیار سختگیر و بی گذشت بوده و اکثر کسانیکه با وی کشتی گرفته اند ناقص شده و پس از مدتی از بین رفته اند. پهلوان کاظم دباغ کاشی برادر پهلوان اکبر قاپوچی باشی از کاشان به عزم کشتی با ااپااکبرهلوان اکبر به تهران میاید ودر میدان کشتی چنان ضربه سختی اکبر( بر خلاف مقررات کشتی) بر او وارد می کند که همراهان وی را جهت مداوا به کاشان میبرند که به کاشان نرسیده در چهار فرسخی از دنیا می رود پهلوان حسین کله پز قمی به اکبر پیشنهاد کشتی میدهد وی او را توسط یکی از دراویش که با وی نزدیک بوده با خوراندن دارو مسموم ودر نتیجه دیوانه مینماید .لازم به ذکر است که اکبر مورد حمایت حاجب الدوله بوده است. پهلوان حسین گلزار کرمانشاهی که از اعا ظم پهلوانان کرمانشاه بوده است.سرگذشت اوکاملا دربا لا ذکر گردیده. نقل از کتاب ( آئینه پهلوان نما ) نوشته آقای حسین میره ای اکبر خراسانی فوق العاده خشن ودر زد وخوردمتعصب ودر کشتی ممکن نبود به حریف راه بدهد و حتی الامکان او را صدمه میزد که دیگر حریف نباشد .در اثر همین خوی و خصلت بود که کشتی گیران جوان را نافص و معیوب می کرد.پهلوانان نامی را با نیرنگ و نقشه از بین میبرد . حاج اسماعیل گاودار که از کشتی گیران نیرومند و در بدو جوانی وشادابی بود قرار گذاشتند که با هم کشتی بگیرند. اکبر که بهتر هر کس حریف خود را می شناخت می دانست که حاج اسماعیل رغیب زورمندی است با وی طرح دوستی ریخت. پس از اینکه اورا خوب خام کرد روزی در زورخانه بوی گفت حسن آقا دلم میخواهد به خاک بروی تا استقا مت ترا در خاک ببینم حسن که اغفا ل دوستی او شده بود بخاک رفت و خود را در اختیار آن مرد ؟ بی رحم قرار داد .اکبر که مدتها منتظر چنین فرصتی بود.جوان نیرومند .ساده دلی را ناقص و کمر اورا معیوب نمود بطوریکه اوبرای همیشه از ورزش کنار کشید و تا آخر عمر از نعمت سلامتی محروم گردید.دیگر پهلوانانی که می شود نام برد پهلوان حسین کله پز قمی پهلوان جعفرسیاه قمی پهلوان حسین گلزار کرمانشاهی پهلوان کاظم دباغ کاشی و دهها پهلوان دیگر که هر کدام از بهترین کشتی گیران عصر خود بودند که همه را بخاک مذلت نشاند که ذکرش باعث تاسف است (ص465 _ 464 ) آئینه پهلوان نما . نقل از کتاب تاریخ و فرهنگ زورخانه به قلم استاد غلامرضا انصافپور. از اواسط دوره ناصر الدین شاه که آثار انحطاط ورزش زورخانه ای ظاهر میشود. د یگر کهنه سواران این راه بران فکری عقیدتی وگروههای اصیل اجتماعی زورخا نه رو از میا ن میروند . و کار زورخانه بد ست پهلوان باشی ها و لوطی ها می افتد و نقش کهنه سواران تا حد ضرب گیر زورخانه وبا نام تعارف آمیز مرشد تنزول میکند. رقابت ها . دشمنی ها همراه با باز شدن پای اشراف به زورخانه و دایر شد ن زورخانه های سرخانه ای در منازل رجال و وابستگی پهلوانان به آنها شدت میگیرد . و هد ف اصلی از روی آ وردن به ورزش زورخانه ای فراموش می شود . فقط تن پروردن و پهلوان شدن نصب العین قرار میگیرد و مقام پهلوانی پایتخت منشاء فساد دسیسه چینی و بدرفتاری که موجب بروز جنایت میگردد بارزترین مظهریک چنین زمینه ای اجتماعی اعما ل اکبر خراسانی است که نه نشان و نسب از خانوادهء پیشه وران داشت ونه در عمر خود از کار تولیدی نان خورده بود و هیچ اصلی جز نام جوئی و کامجوئی وبخود پردازی نمی شناخت .وبرای رسیدن به بالاترین مرتبه پهلوانی که غا یت آمالش بود هر مانعی را از سر راه خود بر میداشت. در کشتی با پهلوان یزدی بزرگ اولین بار نبود که یکی از شناخته ترین شگرد های خود را برای از میدان بدر کردن حریف که زخمی یا خرد کرد کردن بود به کله می بست بلکه پیش از آن وبعدازاین هم چنان کرده وباز هم میکرد . قبل ازاینکه به تهران بیاید کت وکول خیلی ها را خصمانه شکسته و کمر یکی را هم طوری خرد کرده بود که چند روز بیشتر نماند وفوت کرد.به هنگام پهلوان پایتخت بودن هم با نیرنگ وساقط کردن حریفان میدان را برای خود خالی نگهمیداشت .بعنوان مثال پهلوان حسین گلزارکرمانشاهی که شرح آن در قسمت اول بطور مفصل آمده است وهمچنین پهلوان حسین کله پز را با خوراندن دارو مبطلا به جنون و پهلوان جعفر کفشدوز معروف به شعبان سیاه را بدست عوامل خود در راه امامزاده داوود از کوه به ته دره پرت کرد و کشت و پهلوان کاظم دباغ کاشی را هم در حین کشتی چنان صدمه زد که چند روز بعد مرد آقای محمد برشان محقق کرمانی در گفتگو با خبر نگار ایسنا در مورخه 15 خرداد 1386 ضمن صحبت مختصر و جامع در باره ورزش باستانی وزورخانه . تصریح کرد پهلوانان در گذشته جای خاصی داشتند و همچنین عیاران از جمله پهلوانان بودند که باید دارای خصوصاتی چون شرافت صحت عمل رسیدگی به تنگ دستان . حمایت از مظلومان .تاخت بر ظالم و............ می بودند و همچنین سه شرط اصلی چون خرد راستی و مردی را رعایت کنند .وی با بیان اینکه پهلوانان زیادی درطول عصر زورخانه ها وجود داشته اند گفت پوریای ولی پهلوان حسین گلزار کرمانشاهی – علی میرزای همدانی- حاج محمد بلورفروش – سید تقی کمیل قمی تعداد محدودی از این پهلوانان بودند . به زودی رمانی بنام زهر افعی در حدود 900 صفحه برپایه زندگینامه حسین گلزار به قلم آقای عباس کمندی اهل سنندج به بازار عرضه خواهد شد . ....... دیگر منابع رجوع شده جغرافیای تاریخی وتاریخ مفصل کرمانشاهان تالیف محمد علی سلطانی تاریخ پهلوانی درکرمانشاه تالیف جعفرکازرونی