۱۳۹۳ مهر ۴, جمعه

نبود نقد ...حرفی از آن هزاران کاندر حکایت آمد... شجاعت اندیشیدن

"پژوهش" و "جستار"
(دانشجو، دانشگاه و روزگار ما)



وقتی زنده یاد شاهرخ مسكوب در بیمارستانی در پاریس درگذشت و پیکرش را برای خاکسپاری  به سرزمین محبوبش – ایران – آوردند، در برخی از شهرها، از آنجمله در اصفهان، مراسمی در گرامیداشت یاد او برپا شد؛ و به قول "شهریار" یك ختم هم گرفته شد و پر بدك نبود".  در همان زمان دختر خانم جوانی كه در رشته زبان و ادبیات فارسی، از یكی از دانشگاههای معتبر دولتی مدرك "كارشناسی" داشت، از من پرسید: "شاهرخ مسكوب كی بود؟».
این پرسش ساده مرا به یاد ماجرایی انداخت كه چند سال پیش یك دبیر با سابقه ادبیات، كه او هم از همان دانشگاه مدرك لیسانس داشت، پس از سالها تدریس ادبیات فارسی و در شرف بازنشستگی، وقتی صحبت از حافظ خلخالی، حافظ غنی – قزوینی، حافظ خانلری، حافظ نیساری، حافظ سایه، ... در میان بود، حیرت زده پرسید: مگر حافظ یك دیوان بیش تر دارد؟
نمونه های دیگری هم هست. مثلن در اواسط مهرماه گذشته، دوستی كه در یك دانشگاه دولتی، نمیدانم در كدام رشته هنری، عکاسی درس میدهد، در مسیر بازگشت از دانشگاه، سری به محل كار من زد و ساعتی پیش من ماند. او میگفت پرسشنامه هایی را به دانش جویان داده تا اطلاعات عمومی آنان را از مقوله های گوناگون ادبی و هنری محك بزند و لابد برنامه درسی اش را بر اساس آن تنظیم كند. پاسخهایی را كه دانشجو ها داده بودند حالا به یاد ندارم؛ اما یادم است كه گفت هیچكدام از دانش جویان اسم ساعدی و گلستان و چوبك و علوی را نشنیده بودند.
این نمونه ها البته عمومیت ندارد. در میان همین نسل جوان گاهی افرادی را میبینم كه وسعت دانش آنان حیرت زده ام می‌كند. آنان در همان سن و سالی كه شاهرخ جوان (و نسل بعدی كه ما باشیم) خود را با خواندن كتابهای پلیسی و عشقی عوام پسند، مثل نوشته جینگوز رجایی و میكی اسپیلین و میشل زواکو و "ح. م. حمید" سرگرم میكردند (و میكردیم)، فوكو و دریدا میخوانند و حتّی آنها را نقد میكنند؛ و این امید را در آدم به وجود میآورند كه از میان این نسلی كه به آخرین دستاوردهای فكری و فلسفی جهان دسترسی دارد، لابد فردا اندیشه مندانی ظهور میكنند كه فرهنگ و اندیشه ایران، بلكه جهان، را دگرگون خواهند كرد؛ و امثال شاهرخ مسكوب را پشت سر خواهند گذاشت.
با این همه، فعلن شاهرخ مسكوب در ادب معاصر فارسی نامی آشناست. او اگرچه در چند رشته ادب و فرهنگ فارسی (ترجمه، پژوهش، داستان،...) آثاری از خود به یادگار گذاشت، اما اهمیت او بیش تر برای آثاری است كه خود با عنوان "جستار"(Essay) از آن نام میبرد. آثاری كه با "مقدمه بر رستم و اسفندیار" آغاز میشود، و با "ارمغان مور"(كه پس از درگذشت او، به همت دوستش دكتر حسن كامشاد منتشر شد) پایان مییابد. دكتر محمدرضا شفیعی كدكنی، استاد معتبر دانشگاه و صاحبنظر گرانمایه در ادب قدیم و جدید فارسی، در زمانی كه "سوگ سیاوش در مرگ و رستاخیز" تازه چاپ شده بود (پس از "مقدمه بر رستم و اسفندیار")، درباره اش گفت: "كار شما در ادبیات فارسی اولین كاری است كه در این زمینه شده، و همه اعتراف دارند كه بهترین كار هم هست... .»
سالها بعد، پس از درگذشت مسكوب، اسماعیل نوری علاء، شاعر و نویسنده صاحب نام دهه های چهل و پنجاه، در گفتاری با عنوان "مسكوب آبروی غربت ما بود  "یادآور شد كه " "مقدمه بر رستم و اسفندیار" یكی از نخستین تفسیرهای ادبی در زبان فارسی بود كه سطح كار را تا ارتفاع اندیشه جهان پذیر نظریه های ادبی بالا كشید و به ما یاد داد كه چگونه میتوان از منظر امروز از سرچشمه های كهن نوشید... .»
دوستی نویسنده كه هم داستان نویس است و هم ترجمه هایی كرده و هم در دانشگاه ادبیات فارسی درس میدهد، در جمع كوچكى از دوستان اهل قلم، آثار شاهنامه شناختی مسكوب را از نظر "علمی "و "پژوهشی " چندان سزاوار ارزش نمیدانست و بی پروا میگفت: او (یعنی مسكوب) به بهانه "جستار " مهار قلم را رها می‌كند و با درازگویی و پراكنده گویی، هرچه را به ذهن و قلمش میآید، مینویسد. نه در بند انضباط علمی و پژوهشی است، نه در قید معیارهای نقد ادبی...؛ و به ما میگفت: شما بی جهت این نوع نوشته های بی اسلوب را "باد میکنید " و نویسنده اش را در جایی می نشانید كه سزاوار نیست... .
آن چه در این نوشته میآید، بیشتر به منظور اشاره به شیوه ای از اندیشه و جستجوی دانش و گونه ای ادبی به نام "جستار"(Essay) است؛ و یادآوری نمونه درخشان آن در كار شاهرخ مسكوب.  قصدم این نیست كه ارزشهای علمی و پژوهشی نوشته های شاهنامه شناختی مسكوب را با معیار مورد پسند و پذیرش دانشگاهیان ارزیابی كنم؛ تنها میخواهم نوع دیگری از برخورد با آثار ادبی بزرگ (یا آنطور كه مسكوب میگفت: "ادبیات بزرگ») را نشان دهم؛ و یادآوری كنم كه مسكوب اگر پایه گذار این نوع از برخورد هم نبود (كه بود)، باری، گامهای بلند در این راه برداشت؛ و آثاری ماندگار به یادگار گذاشت. این یادآوری برای آن است كه در دانشگاههای ما، مخصوصن بعد از تعطیل و سپس بازگشایی آن در اواخر دهه پنجاه و اوایل دهه شصت كه بسیاری از استادان توانا از كار بر كنار شدند و بسیاری دیگر (از جمله همان دوست داستان نویس ما) جای آنها نشستند، این نوع ادبی را (همچنان كه شعر و ادب معاصر را) به رسمیت نمیشناسند؛ و ارزشهای آن را در نمی یابند. بنابراین، جوانانی هم كه به این دانشگاهها میروند، نه "دانشجو "كه "دانش آموز" اند؛ و در بهترین حالت، همان دانشی را فرا میگیرند كه پیشتر شناخته و تدوین شده و بیشتر از جنس "تاریخ ادبیات " است. به عبارت دیگر: آنها همه (استاد و شاگرد) مصرف كننده دانش موجود اند؛ نه تولید كننده آن. از اینروست كه اینگونه نوشته ها را "بی اسلوب "میدانند؛ زیرا با اسلوبی كه آنها میشناسند جور در نمیآید. یادآوری من برای این است كه به دانشجوی ادبیات یادآوری كنم كه علاوه بر درس و بحث مدرسه، (كه البته ارزش خاص خود را دارد)، آبشخورهای دیگری هم هست كه راه كشف و تولید معانی تازه و چشم اندازهای دیگری را باز می‌كند. اگر آن حافظ ادبیات ما توصیه فرمود "بشوی اوراق اگر همدرس مایی / كه علم عشق در دفتر نباشد»، این نیست كه با درس و دفتر بیگانه بوده باشد. این است كه عرصه های ناگشوده را آن سوی درس و دفتر میبیند. آنان كه در حصار درس و دفتر محبوس اند، به فرض هم كه آن را خوب آموخته باشند، طبعن توانایی دیدنِ آن عرصه های ناگشوده را ندارند و چه بسا بگویند؛ فقط كسانی شیفته حافظ میشوند كه در شناخت ادبیات تازه كار اند؛ چنانكه یكی از استادان بسیار باسواد و دانشمند به خودِ من گفت. لسان الغیب در همان غزل پاسخ این درس خوانده های البته باسواد و دانشمند را داده است: "كسی گیرد خطا بر نظم حافظ / كه هیچش لطف در گوهر نباشد».
اما به رغم این عتاب حافظانه، باید به یادداشت كه حافظ هم اوج و حضیض خود را دارد. حالا كه آن شاعرِ شاعران دستش از دنیا كوتاه است، و نسخه های معتبری هم از دیوان او به چاپ رسیده، میتوان با جرأت بیش تری به نقد كار او نشست، و اوج و حضیض كار او را نشان داد؛ و به قول ابوالحسن نجفی و ضیاء موحد وارد مرحله دوم "حافظ پژوهی»، یعنی نقد كار آن شاعر بزرگ، شد. "حضیض " این جا اصطلاحی است كه من با ترس و لرز آن را به كار میبرم؛ اما صاحب نظران شعر شناس قاعدتن با جرأت و جسارت بیش تری میتوانند وارد این میدان شوند؛ و به رغم هاله تقدسی كه حافظ را در بر گرفته، به ارزیابی شعر او بر خیزند. چنانكه مثلن ضیاء موحد فلان غزل او را "چیزی جز تصنع و بازی با زبان و ماندن در کلیشه ها و مراعات نظیر های تکراری و تأكید افراطی بر موسیقی الفاظ " نمیداند. بعید است كه دكتر ضیاء موحد با آن دانشی كه دارد، تفاوت "مراعات نظیر های تکراری "را با آن پیوندهای چند وجهی كه مفردات یك شعر ساختارمند را در لایه های گوناگون به هم پیوند میزند و تشکل زبانی ویژهای را پدید میآورد، نتواند تشخیص دهد.
از درستی یا نادرستی این انتقادها، و اینكه آیا راست است یا بی "لطف" ی؟ میگذرم؛ اما این را یادآور میشوم كه این جا دانش تنها گره گشا نیست؛ و بینش دیگری را میطلبد. باز هم تأكید میکنم كه منظور من اصلن بی اعتبار شمردن دانش آکادمیک و مدون نیست. مقصودم این است كه چه بهتر كه با این دانش، "حسن ادب و شیوه صاحبنظری " هم باشد.
از مطلب پرت افتادم. سخن بر سرِ نوع ادبی خاصی بود كه آن را در انگلیسی Essay، در فرانسه Essai، در آلمانی Versuch ۱ میگویند؛ و در فارسی، علاوه بر آن "مقالت" قدیم، واژه "جستار "را (به سیاق "گفتار») برای آن پیشنهاد كرده اند. یوسف اسحاق پور در سخنرانی اش درباره "شاهرخ مسكوب و آثارش"(آوریل ۲۰۰۵ – پاریس) در معرفی این نوع ادبی، پس از یادآوری سابقه آن در "اكثر نوشته های عرفانی ایران»، میگوید: "اسه رابطی است بین دنیای زندگی، شعر و هنر و دنیای فكر و عرفان و فلسفه؛ بین دنیای جسمی، حسی و تصویری و دنیای فكر و ایده». او همچنین یادآور میشود كه "اسه اثری است از نویسنده ای غیر متخصص برای خواننده ای غیر متخصص»؛ اما فورن یادآور میشود كه "مقصود این نیست كه اسه ایست در مطلب مورد نظرش تخصص ندارد و پژوهش نكرده؛ بلكه معنی و مفهومش این است كه پیش از ورود، پژوهش و تخصص و علمش را در رختكن میگذارد و هدفش بحث و جدل نیست؛ مسایل مهم تر و بزرگ تری را در نظر دارد كه مستقیمن با وجود و جهان و انسان و زمان و خلقت و تاریخ و زندگانی و مرگ و سخن مربوط اند، نه با قیل و قال مدرسه. میان پژوهش و اسه تفاوتی كلی است كه دقیقن به وسیله والتر بنیامین تعریف شده: پژوهشگر به هیزم و خاكستر توجه دارد، اسه ایست به آتش ۲».
گفته والتر بنیامین به ظاهر بارِ ارزشی فرو تر و فرا تری را به ذهن میآورد كه گویی كار اسه ایست مهم تر و ارزشمند تر از كار پژوهشگر است. برای پرهیز از این دریافت نادرست، باید توجه داشت كه: نخست تا "هیزم" ی در كار نباشد، "آتش" ی افروخته نمیشود. دوم این که دو رفتار متمایز (و نه متقابل) "پژوهش "و "جستار" (یعنی موضوع محوری این مقاله)، گرچه اولی مقدم بر دومی است، هیچكدام مهم تر و ارزشمند تر از آن دیگری نیست. اینها دو "گونه" ی متفاوت (و نه متضاد) برخورد با آثار ادبی بزرگ است. سوم این که اگر پژوهش اصول و قاعده های شناخته خود را دارد، جستار نیز قاعده مندی ویژه خود را دارد. با این تفاوت كه این قاعده مندی "از پیشی" نیست؛ و هر جستار – مثل هر اثر خلاقه دیگری – قاعده های خود را به همراه میآورد. همین "قاعده" هاست كه جستار را از نوشته های بی اسلوب، دلبخواهی، بی بنیاد، و پراكنده گویی های بی ضابطه جدا می‌كند؛ و از قاعده شكنی های معمول فاصله میگیرد.
هر "جستار" قطعن كار یك متخصص است؛ اما متخصصی كه در چهارچوب تخصص خود – و ضابطه های مشخص و از پیش تعیین شده آن – محبوس نمانده است؛ و میكوشد از آن فراتر رود.
خود شاهرخ مسكوب نوشته است: "ارمغان مور جستاری است درباره ی چند مفهوم بنیادی شاهنامه"؛ و یادآور میشود كه "تاریخ پیدایش و تدوین شاهنامه، منابع گذشته و سرنوشت بعدی آن تاكنون بیشتر با دریافت علمی و متعارف و از دیدگاه تاریخ ادبیات و نسخه شناسی و مانند آن مطالعه شده. پژوهشهای "تاریخی – ادبی" و ارجمند دانشمندان در این زمینه البته نخستین شرط شناخت حماسه ی ملی ایران و سراینده ی آن است. از همینرو پژوهش های عالمانه و پر ثمری نیز در اینباره شده است. اما از این ها گذشته كتاب مانند هر اثر هنری بزرگ، یكرویه نیست و بسته به دریافت و دیدگاه نگرنده چهره های آشكار و نا آشكار دیگر نیز دارد."۳.
بنابراین، او ضمن اینكه "دریافت علمی و متعارف" و "پژوهشهای تاریخی -- ادبی" و "پژوهش های عالمانه و پرثمر "دانشمندان" را ارجمند و سودمند و ضروری میداند، رويكرد دیگری را در جستجوی "چند مفهوم بنیادی شاهنامه" پیشنهاد می‌كند، كه همان "جستار "است. او میگوید: "كار شاعری چون فردوسی آفرینش دید و دریافت و زیبایی شناسی تازه، پیدا كردنِ ناپیداست [...]. كار او از سویی "یافتن" معنای درونی و ناخودآگاه تاریخ انسان و جهان است و از سوی دیگر بازنمود آن در سخنی كه آیینه ی درست نمای زیبایی است. و این خویشكاری شاعر تنها به یاری دانش "خودآگاه" به انجام نمیرسد؛ وگرنه دانشمندان شاعر بودند. این مهم را بسی بیش تر "ناخودآگاه "او به سرانجامی فرخنده میرساند». سپس به صراحت بیشتری یادآور میشود: "در این جا غرض بررسی علمی دانسته های فرهنگی و "درون ذهنی" یا داده های واقعی و "برون ذهنی" نیست؛ تلاشی است برای رسیدن به دریافتی دیگر از جهان بینی شاهنامه؛ از داستانی، روایتی و گفتاری؛ جستجویی  به امید دستیابی به حقیقتی از نو».
این "دریافت" و "جستجو "است كه میتواند دانش آموزان و دانش آموختگان را "دانشجو "كند و "حقیقتی نو "را كه در هر دوره تاریخی جلوه ای ویژه مییابد، به دست دهد. مسكوب میگوید: "آثار ماندنی از زمان خود در میگذرند و به نسبت هر دوره ی تاریخی، معنی تازه مییابند "گرچه "خود محصول زمان "اند... .
این "معنی تازه "چیزی نیست كه بتوان در دانشگاههای ما "با دریافت علمی و متعارف و از دیدگاه تاریخ ادبیات و نسخه شناسی و مانند آن "و صرفن به مدد "پژوهشهای تاریخی – ادبی "و "پژوهش های عالمانه  "به آن دست یافت. جستار هایی همچون جستارهای شاهنامه ای مسكوب است كه امكان دست یافتن به "معنی تازه" و متناسب با امروز را فراهم می‌كند. اینگونه جستارها و فرمهای ادبی غیر تخصصی و فراتر از "قیل و قال مدرسه»، در جستجوی این است "كه ببینیم امروز – در این زمان و مكان كه در آنیم – از شاهنامه چه میتوان دریافت. "ارمغان مور" با برخورداری از دانسته های امروزی بیش تر جویای "نا دانسته" های آن روزی و نگاه به ناخودآگاه شاعر است و گمان دارد كه از این دیدگاه میتوان به عرصه های تازه ای از هستی شعر و شاعر نظر افکند"؛ و اینكه "ما خوانندگان كنونی از كار پیشینی شاعر چه میفهمیم»؟
وقتی كسی بتواند "پژوهش و تخصص و علمش را در رختكن "بگذارد؛ و از كرسی استادی موقتن پایین بیاید، و "بحث و جدل "و "قیل و قال مدرسه "را فعلن رها كند، و به جستوجوی "معنی تازه "و "حقیقتی از نو "برخیزد، شاید به معانی ناپیدا و "زیبایی شناسی تازه "و "معنای درونی [...] انسان و جهان  "دست یابد. با اینگونه جستار هاست كه "افزون بر روش علمی استادان تاریخ و ادب برای شناخت شعر و شاعر و دانستن خواست "آگاهانه ی" او، میتوان به "دلگواهی و بینش او "نیز پی برد؛ و "آن را كه یافت می نشود "باز یافت"؛ و فهمید كه "چه گونه ناخودآگاه او [شاعر]، اكنون خودآگاه ماست».
خلاصه اینكه: "شاهنامه تاكنون بیشتر به عنوان شاهکاری ادبی، تاریخی، ملی و گنجینه ی خرد و فرزانگی نگریسته و بررسی شده و میشود. شاید اکنون هنگام آن است كه با برخورداری از انبوه این پشتوانه گران بها، شاهنامه اندیشیده شود؛ همانگونه كه فردوسی خود "تاریخ " را میاندیشید؛ یا مثلن سهروردی فلسفه ی خسروانی و هدایت خیام را؛ و در "پیام كافكا"، روزگار ما را. سرمشق های آموزنده از این دست (به ویژه در برخورد متفکران مغرب زمین با ادب خودشان) كم نیست. اما اندیشیدن نیازمند "شجاعت  "است، نه به معنای بی باكی، پروا نكردن و ترس را نشناختن؛ بلكه به معنای پیروزی بر ترس، آن را آزمودن و از دامگه آن برآمدن!».

حمید فرازنده
- - -
پی نوشتها:
۱- نگاه كنید به: حمید فرازنده / دیگر چه دیدید؟ / چاپ اول: ۱۳۸۳. نقش خورشید. اصفهان. در "مقدمه "این كتاب، با عنوان "كوششی در معادلیابی برای Essay»، ضمن اشاره به معادلهای آن در برخی زبانهای اروپایی، به پیشینه و مفهوم این نوع ادبی هم اشاره شده است.
۲- به نقل از روزنامه ی شرق.
۳- شاهرخ مسكوب / ارمغان مور / چاپ اول: ۱۳۸۴. نشر نی. تهران. (پیشگفتار). (آن چه در " "آمده، از پیشگفتار ارمغان مور است.
از: تارنمای محمد رحیم اخوت

http://www.forum.98ia.com/t18792-32.html