تشنیعهای ناروا بر سعدی؛ دكتر سعید حمیدی
تشنیعهای ناروا بر سعدی؛ دكتر سعید حمیدیان سعدی، همچون دیگر بزرگان ادب و هنر این سرزمین كه هر یك افسری گوهرنشان بر تارك ایرانی و پارسی زبان بوده است، جایگاه بسزای خود را در تاریخ فكر و ادب و فرهنگ ما كسب كرده است
تشنیعهای ناروا بر سعدی
دكتر سعید حمیدیان
دانشگاه علامه طباطبایی
چكیده
در این مقاله كوشیده شده تا تشنیعهای ناروایی كه بر آثار سعدی گرفته شده است، مورد بررسی و كنكاش قرار گیرد. در باب كلیت خردههایی كه از حدود یكصد و بیست سال پیش تاكنون بر سعدی و به ویژه گلستان گرفتهاند، كمتر سخن مستدل و مستند و همراه با بحث و دقت كافی عنوان شده. از این رو بسیاری از این سخنان بیپایه و به دور از استدلالهای علمی است كه در این مقاله كوشش شده تا بدین موارد پرداخته شود.
كلید واژه: گلستان، سعدی.
«بنیاد ظلم در جهان، اول اندك بوده است و به مزید هر كس بدین درجه رسیده است». (سعدی، 56:1376).
ظلمی كه سعدی خود از آن سخن میگوید، بر خود این نادرهء روزگاران نیز فرود آمده است و نخست كمتر بود، یعنی بیشتر محدود به جهات و جوانب محتوایی بود، لیكن هر كه آمد، از نوخانمانتران، چیزی بر آن افزود تا برخی جنبههای شكلی و زبانی را نیز، كه پیشگامان سعدیستیزی جرأت یا جسارت طرح آنها را به خود نمیدادند، دربرگیرد، به شرحی كه باز خواهم گفت و صد البته با درد و دریغ یك شاگرد كوچك دبستان ادب پارسی و كهین دوستدار سعدی و دیگر سخنوران گرانسنگ این سرزمین شاعرخیز و هنرزای.
باری، قضایا از كمركش دورهء موسوم به «بیداری» و به دست پیشگامان نسلی تازه به نام «منوّرالفكر» (كه بعد همین «روشنفكر» خودمان باشد) آغاز یافت، یعنی اصلاحگران انقلابی و آزادیخواه كه نه در نیكسگالی آنان برای كشور و جامعه تردیدی است و نه در سینهسوختگیشان از ستمها و خواریهایی كه بر این قومِ پیشتر شكوهمند میرفت، گو این كه این كمترین، نسل فتحعلی آخوندزاده و آقاخان كرمانی و دستپروردههای ایشان چون احمد كسروی را به ویژه در جنبهء تحلیلی سخنانشان، دست كم در موضوع این مقال، بیگمان شتابزده مییابد.
به هر تقدیر، باید پذیرفت كه روزگار آیین دگرگون كرده بود چنان كه پس از چند سده بزرگ داشتن سعدی، كسانی آمدند كه گویی سعدی را (به ویژه) عامل یا نماد واپسگرایی دیرینهء این قوم دیدند؛ ارشمیدسوار از درون «آبزن» (صورت قدیمی وان امروز) برجهیدند كه: چیست و از كجاست و چراست این عبودیتی كه قرنهاست مردم، خاصه اهل قلم و ادب و فرهنگ، نسبت به این «مرتجع محافظهكارِ تثبیت كنندهء رسوم و سوابق استبداد و افكار مبتذل و فرسودهء سنّتی» احساس میكنند؟ و البته شتابزدهتر یا سطح بینتر از آن بودند كه از خود بپرسند: خوب، سعدی را در این میان چه گناه جز بزرگی و هنروری و سخنآفرینی كه مردمی ادب دوست و فرهنگمند را قرنها به معبودیت (درستتر: تحسین و تكریم) در قبال خویش وامیدارد؟ و چرا پارسی زبانان به رغم این همه دگرگونی در منشها و روشها و شكلها و شیوهها، در خلال این چند سده نتوانستهاند سعدی را نادیده گیرند و حتی پس از این، حضرات و سخنان تند و انقلابیشان نیز یارای آن نیافتهاند تا خود را به اصطلاح اینان از زیر «اخیهء» تأثیرات گونهگون او خلاص كنند؟ بلی، نسل یاد شده كمتر از رویهء كار فراتر رفت و كمتر از «چیستی» به «چرایی» پرداخت. در باب بدگوییها و تشنیعها به نظر میرسد برای هدفی مقدّس وسیلتی نامیمون به كار گرفت، وگرنه این اصل ساده را درمییافت كه «بیهوده سخن بدین درازی نبود» و «آب از قوّت سرچشمه روان میگردد»، اما یك نكته را از یاد نبریم: اصلاحگران پیشگام، با همهء تندی و تیزی و كوشش در فرو كاستن از جایگاه سعدی، دست كم این قدر انصاف داشتند كه بیشتر به محتوی و موضوع آثار شیخ یعنی افكار و روحیات و عادات شخص او بپردازند و گهگاه، وقتی سخن از برخی امور شكلی و هنری شعر و نثر او به میان میآمد، به شیوایی و هنرمندانگی آثار طبع او نیز خستو میشدند. لیكن بعدها نمیدانم پیشوای شعر نو را چه افتاد كه در باب سعدی دست از دهان برداشت و همه چیز او را از محتوا و شكل و زبان و... نفی و تخطئه كرد و شاید بیمیل هم نبود كه سعدی ستیزی را هم جزى بوطیقای شعر نو قرار دهد. برخی شاگردانش به ویژه زنده یاد احمد شاملو بیمحابا پای جای پای پیر یوش گذارد و حتی كار به معركهآرایی امثال نصرت رحمانی و اسماعیل خویی نیز كشید. هر چه مطالعه و تعمق كمتر، دعوی گندهتر. اگر چه با وجود این همه مخالف خوانی، باز بسیاری از شاعرانی كه نام «نو» بر آثار آنان نیز هست، در تأثیرپذیری از سعدی گوش بر اینان بسته و به راه خویش رفتهاند. نمیدانم چرا و چگونه، ولی به طور كلّی احساس میكنم كه امروزه گویی باز هم محكِ تجربهء قرون و همین «مظهر واپسگرایی و بدآموزی روزگاران» كماكان در میان است و تا حدودی بسیار، گلابهای «سر بالا» بر صورت افشانندگان فرود میآید. به گفتهء فردوسی: «مرا از خود اندازه باید گرفت» كه در عهد شباب زیر تأثیر سخنانی از همان شمار (كه اغلب ظاهری «شیك» هم دارد) بودم، اما باز نمیدانم چرا و چطور شد كه آرام آرام از نفی و انكار به اثبات رسیدم و سرانجام هم دفتری در باب غزل سعدی قلمی كردم. به گمانم آن چه مخالفانْ «بختك سعدی» میخوانند بر روی روح و ذوق من نیز فرود آمده است. عجالتاً بگذریم تا بعد.
دیگر آن كه پژوهندهء فاضل فرزانه و خوشفكر، كامیار عابدی، سه چهار سال پیش در همین مجمع شریف سخنانی ایراد كرد كه بعداً با این مشخصات چاپ شد: «سعدی در آیینهء ادب معاصر؛ تحلیلی از یك بیمهری فرهنگی و ادبی»، كتاب ماه ادبیات و فلسفه، شمارهء پیوستهء 83 (شهریور 1383)، ص 54ـ63.
چون كاری دقیق و جامع است، نیازی به دوباره كاری و تكرار مكرّر نمیبینم و ازهمان به عنوان پایه و مستندات عرایض خویش بهره میبرم. قبل از ورود به متن مقال باید بگویم در سخنانم در این باره نه تنها یكسره مخالفخوانان دربارهء سعدی و آثارشان مثلاً مصلحان پیشرو مثل آخوندزاده و آقاخان و نسل نویسندگانی چون میرزا آقا تبریزی، طالبوف، مراغی و غیره و حتی دستپروردهشان كسروی نیستم، بلكه آنان را به دلیل تأثیرات و جنبههای مثبت آثارشان میستایم، دربارهء نیما كتاب نوشتهام (داستان دگردیسی) به همینسان دربارهء فردوسی كه خوشبختانه هیچ یك از رجال نسل یاد شده كمترین بیحرمتی به او نكرد (در آمدی بر اندیشه و هنر فردوسی)، شعر شاملو را سالها تدریس كردهام. در خصوص حافظ، كه پای او را هم در بسی سنجشهای كمژرفا و ناروا با سعدی به میان كشیدهاند، نیز بزرگترین كار و كتاب عمرم را در دست نگارش دارم و امیدوارم امان اتمام و انتشار آن را از روزگار بیابم، اما اكنون تنها میگویم سنجش سعدی و حافظ آن هم با انداختن این دو به «مُصارعت»، معاملهای است هر دو سو زیان؛ هر كدام غالب آید نتیجه یكی است.
نكتهء دیگر این كه: سعدی، همچون دیگر بزرگان ادب و هنر این سرزمین كه هر یك افسری گوهرنشان بر تارك ایرانی و پارسی زبان بوده است، جایگاه بسزای خود را در تاریخ فكر و ادب و فرهنگ ما كسب كرده، پس نه نیازمند به دفاع من حقیر است و نه از بدگویی برخی خودشیفتگان شتابزده چیزی از بزرگی و روایی سخن او كاسته میشود. این بیهمتایانِ «محیط فضل و آداب»، صمیمانه و بردبارانه، بار خود به منزل رساندند و «گفتند فسانهای و در خواب شدند». از این سخنان قاصر من هم در غرض نقشی است كز ما باز ماند» تنها از باب ثبت بر صحیفهء روزگار. سرانجام، مستند بنده در نقل قولها از سعدی اینهاست:
الف. گلستان. به تصحیح و توضیح غلامحسین یوسفی، چ 4، تهران، خوارزمی، 1374.
ب. غزلیات سعدی. به اهتمام محمدعلی فروغی، تهران، بروخیم، [تاریخ مقدمه 1318])
ج. بوستان، به تصحیح و توضیح غلامحسین یوسفی، چ 2، تهران، خوارزمی، 1363).
***
زنده یاد دكتر عبدالحسین زرینكوب گوشههایی از بزرگی و آوازهء او را چنین بیان كرده: «سعدی را در پهنهء ادب جهان میشناسند و سرِ تكریم در برابر عظمت او فرود میآورند. گارسَن دو تاسی (Garcin de Tassy) مینویسد: سعدی تنها نویسندهء ایرانی است كه نزد تودهء مردم اروپا شهرت دارد. تنها گلستان تاكنون بیش از شصت بار به زبانهای غربی ترجمه و هر كدام بارها منتشر گردیده است. از ستایندگان نامور او میتوان از ویكتور هوگو، گوته، هِردر، آلفره دوموسه و بالزاك را نام برد». (زرینكوب، 1362 : 177ـ178).
عالَمی، گذشته از تمامی بلاغتها و لطافتهای سخن سعدی، شیفتهء طنز فاخر اویند، درست همان چیزی كه نیمای ما «شوخیهای بارد و عادی» میانگارد. (عابدی، 57:1383) آنان كه نامشان رفت، یا امثال رالف والدو امرسن، شاعر بزرگ آمریكایی تا ادیب و ایرانشناس بزرگ، پرفسور هانری ماسهء فرانسوی و... نامش را بزرگ میدارند، كه لابد عقلشان نمیرسیده است، لیكن این حضرات...؟
گمان میكنم هنر عیب جستن به هر ضرب و زور و عِرض خود و «نام بزرگان به زشتی» بردن نیز «ز ایرانیان است و بس». به راستی كدام ملت و قوم فرهنگمندی را سراغ دارید كه حتی اگر نیز پارهای ملاحظات در باب پیشینیان خود داشته باشد، این چنین «بر سر شاخ، بُن» ببُرد یا یكی از بزرگانش را در پای بزرگی دیگر بشكند؟ آیا دیدهاید كه مثلاً همان غربیان (كه البته نقد و تحلیل به شیوهء جدید را ما از آنان آموختهایم و صد البته خام و ناقصش را) بیایند دربارهء آدمهای چند صد سال پیش بر مبنای مقتضیات و موازین امروز داوری كنند؟ آیا این گونه فرمایشها در حكم تعیین تكلیف برای امثال سعدی نیست كه: آنها باید به همین شیوهای كه ما میگوییم و میخواهیم، میاندیشیدند و میسرودند؟ آیا گذشتگان بزرگان همچون دانته، بوكاتچو، شكسپیر، بنجانسِن و مارلو هیچ اندیشههای خرافی یا پیش پا افتاده نداشته و یا با آثارشان در پی آن بودهاند تا نظامهای موجود را از بیخ و بن بركَنند و تنها سعدی به قول شما در صدد تثبیت نهادها و نظامهای مستقرِ سنّتی بوده است؟ از شكسپیر گفتم؛ مگر نه او نیز با همهء بلندیهای اندیشهاش باورمند به دیدگاه سنّتی انگلیسیها در باب «زنجیرهء بزرگ هستی» بود كه هر فرد یكی از حلقههای آن به شمار میآمد كه جایگاه خویش را از حلقهء قبلی كسب میكند و به بعدی میسپارد؟ مگر نه مطابق این نگرش ثابت و همگانی، فردی چون مكبث با نافرمانی و خیانت در برابر مخدوم خویش این زنجیرهء نظم و ثبات را در هم شكسته و سرانجام به كیفر ایجاد هرج و مرج (chaos) در یك حلقه از زنجیرهء نظم جهانی میباید كشته شود تا نظم معهود بازآید؟ و آیا هیچ یك از منتقدان و تحلیلگران انگلیسی خردهای از این جهت بر شكسپیر گرفته است؟1
آری، مثل این كه ما در همه كار ناتمام هستیم (به یاد آوریم سخن خواجهء بزرگ، میمندی، را به رجل رجّاله و نو كیسه، بوسهل زوزنی در قضایای حسنك: «در همه كار ناتمامی»). در اینها پرسشی دیگر نیز هست: چرا سعدی تا بدین اندازه آماج طعن و قدح بوده است؟
از لحن و فحوای عبارات پیشگامان سعدیستیزی، عظمتی را در تأثیر فكر و كلام او بر جامعهء ایرانی میتوان دریافت كه گویی این مخالفان بیمیل نیستند كه آن را حتّی با الفاظی چون «غولآسا» یا «بختكوار» توصیف كنند، بهگونهای كه اینان خود كمتر امیدی به ریشهكنی این تأثیرات از صفحهء ذهن و ضمیر پارسی زبانان دارند. البته پیداست كه شخص و آثار او باید از عظمتی برخوردار باشد تا چنین تأثیری بر جای نهد. هم از این روست كه گاهی پرخاشگریهاشان همزمان به نالهای مذبوحانه میگراید و گفتیم كه سعدی در این عظمت رشكانگیز آثارش گناهی ندارد. گذشته از این، من گمان میكنم دست كم، بخشی عمده از لجاجها و عنادها با او بر اثر غلبهء روح نصیحتگری در آثار اوست. البته چنین مینماید كه از این حیث نیز نادوستداران سعدی از یاد بردهاند كه او در آن به اصطلاح «متفرّد» نیست، بلكه بسیاری از آثار شعر و نثر قدیم رنگ غالب اندرزی دارد. مگر مثلاً دیوان سخنورانی چون ناصرخسرو، سنایی، مثنوی مولانا یا متونی منثور از قبیل كلیله، مرزباننامه، اخلاق ناصری و... جز این است؟ به هر حال، برخی عبارات مخالفان مثل «او چگونه به خود حق میدهد كه زمین و زمان را نصیحت كند» گویای این وجه و وجههء آثار سعدی است. اكنون اجازه میخواهم قدری وارد جزییات شوم.
چنان كه پیشتر اشاره شد، سعدیستیزان صدر اوّل بیشتر از جهات محتوایی یعنی اندیشه و اخلاق و عادات، از شیخ خرده میگرفتند لیكن از نظر شكلی، به این بسنده میكردند كه به طور كلّی بگویند: اسلوب اودر گلستان نمیتواند در عصر ما اسوهای برای پیروی باشد، اما نیما و پیروان او ایرادگیریها را به امور شكلی و زبانی نیز تسرّی دادند.
مهمترین ملاحظات و ایرادها را میتوان بدین صورت دستهبندی كرد:
الف. ملاحظات محتوایی1. عاری بودن آثار سعدی از نیازهای عصر، مثل اندیشههای اجتماعی و سیاسی، این كه به فكر مردم نبوده و مثلاً در حملهء مغول عافیت و عالمگردی اختیار كرده، اعتقاد به قضا و قدر و آموزههای تصوف. (ایراد علیاصغر طاقیانی، تقی رفعت (تجدّد) و علی شریعتی).
2. ضعفهای اخلاقی، با توجه به تأثیرات آن به ویژه بر جوانان، مثلاً مضامین معاشقه و مغازله در غزل. (ایراد محمدعلی فروغی) و عشق مذكّر (احمد كسروی).
3. ماكیاولیسم در نظرگاههای اخلاقی و سیاسی، تعلیم فرصت طلبی و... . (علی دشتی).
4. اندیشهها و باورهای پست یا پیش پا افتاده را در جامهء اخلاق و اندرز آراستن. (نیما یوشیج)، فاناتیسم (كهنه پرستی) و اندكی دور بودن از راه فلاسفه. (بهار، در عین هواداری از سعدی).
5. سعی در تثبیت سنن و نظامهای موجود. (رفعت، دشتی، نیما و پیروان) و مدحگویی.
ب. ملاحظات شكلی
1. اشتباهات لغوی (نیما).
2. نداشتن تلفیق تازه (هم او).
3. این كه سعدی اصلاً شاعر نیست و ناظم است (شاملو و بعدیها).
4. گرایش به تشبیه و كمبود «جوهر استعاری» (از مصطلحات مُد روز).
در خصوص امور محتوایی، ملاحظه فرمودید كه آقایان هر آن چه را كه در كلّ شعر قدیم دیدند، یك جا بر سر سعدی شكستند. مثلاً از فقدان افكار سیاسی و اجتماعی در آثار او به گونهای سخن گفتند كه اوّلاً گویی سراسر شعر پارسی در خدمت این اندیشهها و آرمانها قرار داشته و تنها سعدی...؛ و ثانیاً آن مقداری را هم كه البته در حدود مقتضیات سدههای گذشته در شعر و نثر شیخ وجود دارد، نادیده انگاشتند. در خصوص «فرار» از پیش مغول (كه سعدی در بوستان «یأجوج كفر» خواند) لابد سعدی باید میماند، پس یا میمرد (كه البته بسیار ساده است كمِ یك سعدی مرتجع گرفتن) و یا با چنان قومی از در مبارزه یا باز كردن درِ «دیالوگ» درمیآمد.
شریعتی هم كه میگفت «خدا مرگت بدهد» كه در بحبوحهء كشتار مغول میسرایی: درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند... الخ، لابد دیده كه عموم شعرا و ادبا در آن وَقعهء هایلهء مولمه، سر به گریبان فرو برده، حتی یك نفسِ بیدرد و دریغ نزدهاند و یا كتاب و دفتر یكسو نهاده و تیغ قتال با افواج مور و ملخوار و درندهء آن قوم ملاعین برگرفتهاند. غور و عمق دیگر سخنان در مقولهء یاد شده در همین حدود است.
در باب مغازلهء «فاسد كنندهء اخلاق جوانان» و نیز عشق مذكّر و حكم جزمی فروغی در مقدّمههایش بر غزلیات سعدی و خطا یا سوى تعبیر او در خصوص مغازله، من هر آنچه میدانستم و میبایست، در سعدی در غزل به تفصیل باز گفتم؛ علاقهمندان به همان بنگرند تا ریشهها و دلایل برخی كج فهمیها و كوتهبینیها را در این مقولات ملاحظه كنند.
در زمینهء مذكّربازی، البته منتقدانْ این مایه انصاف میورزیدند كه آن را جریانی عمومی بخوانند، گو این كه تقبیحها و افشاگریهایی را كه سعدی بارها در گلستان و بوستان در حق امرد بازان كرده است، ظاهراً ندیدند یا نخواستند ببینند؛ برای مثال:
چو خواهی كه قَدرت بماند بلند
دل، ای خواجه، در ساده رویان مبند
وگر خود نباشد غرض در میان
حذر كن، كه دارد به هیبت زیان
(سعدی، 1363: 47)
آیا شیخ جای سخنی در این مقوله باقی گذارده است؟
ادوارد براون انگلیسی را چه افتاده كه مثل هموطنان شنعت زنِ ما، گلستان را «یكی از بزرگترین آثار مكتب ماكیاول [ماكیاولی] در زبان فارسی» میداند بیآن كه حتی یك مورد و مصداق از این مقوله در گلستان یا دیگر آثار سعدی به دست دهد؟ (ادوارد براون، 210:1351) وآنگهی، ماكیاولیسم در عالم سیاست و كشورگردانی با توجه به مسئولیت حاكم در قبال منافع جامعه و مملكت خویش مطابق با موازین خرد انسان است، یعنی با فرض مستبعد گرایش سعدی، صورتهای قدیمتر آن نیز اساساً چیز بدی نیست. به عكس، این تهذّبگرایی در امری كاملاً عملی و اعتباری به نام سیاست است كه بلاهت به شمار میآید. اتهام «فرصت طلبی» نیز از همین شمار است و باز بدون سند و شاهد. باید گفت تحقق فرصت طلبی، تنها وقتی است كه منفعتی شخصی یا گروهی برای كسی دربرداشته باشد. كجای آثار سعدی چنین بوده است؟
در خصوص آنچه تحت عنوان اندیشههای پیش پا افتاده و فرو پیچیدن آنها در جامهء نصیحت نیز در سطور پیشین آنچه لازم بود، با ایراد مثال از برخورد غربیان با مفاخری همچون شكسپیر گفته آمد.
همچنین از سعدی به عنوان حافظ یا تثبیت كنندهء نظم و نظام موجود خرده میگیرند، باز دریغ از ذكر حتی یك شاعر یا یك اثر به عنوان نمونهء خلاف آن. یا در نهایت و پیرو همان سنجشهای بیوجه یا تعصبآمیز شیخ اجل با خواجهء بزرگ، با استناد به تعابیری اغلب نه شاعرانه، مثلاً میآورند: چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد... یا: عالَمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی. یا سعدی را از جهت مدح این و آن (جریانی عمومی در ادب پارسی، به جز معدودی از عارفان یا زاهدان یا حكیمان) نكوهش میكنند، اما گویی نمیبینند مواردی را كه شخص خواجه، ظاهراً به دلیل تنگدستی یا درماندگی (كه البته بسی مایهء تأسف است افتادن چنین هنرمند بزرگی بدین حد از نیاز) از ندیم یكی از خواجگان با لحنی التماسآمیز درمیخواهد تا در خلوت خواجه ابتدا با گفتن لطیفهای باب طبع وی، مزاج او را خوش كند، تا بلكه روی خوش به تفاضای شاعر نشان دهد، آنگاه به آرامی در گوشش بگوید: اجازت میفرمایی خواجه شمسالدین درخواست مقررّی كند؟2 و یا بیش از نود غزل مدحآمیز را از «حافظ درگاه نشین» ملحوظ نمیدارند (اگرچه من عادتِ ستیز بیقید و شرط با جریانی چونین فراگیر در ادب گذشته ندارم). بهتر است حضرات نمونهای از شاعران برای قیام علیه نظامها و نهادهای موجود و مستقر ارایه كنند (البته به جز چند چهرهء استثنایی چون فردوسی، ناصرخسرو، سنایی و خیام؛ گو این كه بعضاً این جنبه از ایشان نیز خالی از شكوك یا ملاحظاتی نیست). در هر حال در باب تمامی این تشنیعها و نظایر آنها میتوان از سوی سعدی گفت: كاین گناهی است كه در شهر شما نیز كنند، همچنان كه حافظ هم میتواند بگوید: آن كس كه چو ما نیست، در این شهر كدام است؟
و امّا سخنی هم دربارهء پارهای ملاحظات شكلی:
نیما میفرماید: «اشتباهات لغوی»؛ آخر كدام اشتباهات؟ چرا در این خصوص نیز حتی یك شاهد به دست نمیدهید؟ نیز مگر نه این است كه حدّ خطا و صواب را خود سعدی (كه با استاد توس دو بزرگْ زبانآموز مایند) تعیین میكند و به اصطلاح «یجوز و لایجوز» به دست اوست؟ نسل جدید گوییا از حداقل فروتنی نیز بیگانه است. وانگهی، ببینید كه چه كسی ایراد لغوی و زبانی را از چه كسی میگیرد. آنگاه پس چه چشمداشتی از شاگردان این بزرگوار میتوان داشت؟ همچنین او در نوشتههایش بارها از «تلفیق تازه» چون ورد زبان بهره میگیرد، بدون این كه حتی یك بار روشن كند كه مرادش از آن چیست. همچنین وقتی مدعی میشود كه سعدی تلفیق تازه ندارد، هرگز قید نمیكند كه «تازه» نسبت به چه چیزی یا چه كسی.
اگر مراد نیما همان تركیبسازی، از جمله تركیبهای موسوم به «مزجی» باشد، باید گفت اوج آن در شعر نظامی و خاقانی در سدهء ششم است و اوج مجدّد آن از حدود اواخر سدهء دهم به بعد، یعنی شعر مشهور به «هندی» (كه البته نیما علاقهء فراوان بدان نشان میدهد) و در فاصلهء میان این دو برهه و در غزل، به گمان بنده بیشترین سعی را مولانا كرده است. حال در این زمینه چه انتظاری از غزلسرایان سدههای هفتم (مثل سعدی) و هشتم (همچون حافظ) میرود؟ در هر حال، با این گونه الفاظ مبهم چگونه میتوان وارد عرصهء نقد و تحلیل ادبی شد؟
نیما در بدگویی همه جانبهاش از سعدی از هیچ ایرادی از خرد تا بزرگ فروگذار نكرد، هر چند شواهدی متعدد هست از این كه او احاطهای و حتی مطالعهای كافی در این باب نداشت. از جمله، معشوق سعدی را چنین توصیف میكرد: «دارای ریخت عادی است كه جلوی شاعر با چادر نشسته». این در حالی است كه عریانترین حالت معشوق در كلّ غزل پارسی در غزل سعدی است و پیداست استاد شعر نو از امثال این بیت سعدی خبری نداشت:
اگر برهنه نباشی كه شخص بنمایی
گمان برند كه پیراهنت گُل آگند است
(سعدی، 1318: غزل 60)
و یا:
تنك مپوش كه اندامهای سیمینت
درون جامه پدید است چون گلاب از جام
(همان، غزل 358)
افادات نیما حدّ و حصری ندارد: «نشانی و جای معین احساسات او محوطههای كثیف شهرهاست... عشق او هم عشق ولگردها و عیاشهاست». (عابدی، 1383: 57)
برای چنین فردی كه كمر به نفی همه چیز سعدی بسته، چه سود گفتن این كه سعدی سراینده بلندترین و بشكوهترین عشق در غزل پارسی است؟ درست برعكس اظهارنظر سخیف نیما، شیخ این چنین بر جاودانگی عشقی كه بر مبنای پاكی هر دو سوی آن قرار دارد، تأكید میكند:
این عشق را زوال نباشد، به حكم آنك
ما پاك دیدهایم و تو پاكیزه دامنی
(سعدی، 1318: غزل 602)
اینگونه نظرگاهها اساساً ناشی از تصوّراتی نادرست پیرامون تغزّل سعدی است، همچنان كه این بنده در سعدی در غزل به شرح بازگفته است. سخنان نیما نیز به طور كلّی تقلیدی ناسخته از آرای نااستوار پیشینیان پیش گفتهء اوست.
احمد شاملو، كه با شعر سپید خویش تجدید نظری عمده در باورها و شیوههای نیما كرد، در باب سعدی ترجیح داد كه عین سخنان پیرمرد را تكرار كند و نتیجه بگیرد كه سعدی ناظمترین و كممایهترین آدمی است كه دیده است (آیا سخنان او در حق فردوسی به یادتان هست؟) او حافظ و گاه همراه او مولانا را یك طرف گذاشت و سعدی را در طرف دیگر و تا توانست، محاسنِ (البته مسلّمِ) آن دو را بر تارك شیخ كوفت. كرا نمیكند بیش از این از شاملو نقل كردن چرا كه او به نظر میرسد اعتباری را كه با شعر شگرف خویش به كف آورده بود، با اظهارنظرهای غریب در ابوابی كه اهلیت آن را نداشت به مَزاد گذارد. سخنانش دربارهء سعدی نیز بیرون از این قاعده نبود.
***
در باب كلیت خردههایی كه از حدود یكصد و بیست سال پیش تاكنون بر سعدی، به ویژه گلستان، گرفتهاند، همچنان كه پیشتر اشاره شد، كمتر سخن مستدّل و مستند و همراه بحث و دقت كافی گفتهاند تا بتوان به همان صورت با ایرادگیران بحث و محاجّه كرد. رسم است كه در دعاویشان چیزی را به دست كنند و چیزها از یادشان برود. مثلاً در تقبیحی كه از این عبارت میكنند: «دروغی مصلحتآمیز به از راستی فتنهانگیز»، یعنی در حكایت «پادشاهی را شنیدم كه به كشتن اسیری اشارت كرد...» (سعدی، 37:1374)، نمیگویند پیشنهاد و راه بهترشان كدام است؟ و آیا آن وزیر نیكوسیرت هم میبایست همچون همتای بدطینت خویش عمل میكرد و اسیر بیدفاع و بینوا را به كشتن میداد تا تهذّب گرایان خیالشان راحت شود؟ یا در حكایت «هرمز را گفتند از وزیران پدر چه خطا دیدی كه بند فرمودی» (همان: 45) اگرچه شاید پذیرفتنی نباشد كه پادشاهی كسانی را به صِرف این كه از او میترسند، حبس كند، لیكن به راستی اگر ما به جای هرمز بودیم، جز این عمل میكردیم تا خود را به مخاطره افگنیم؟ نیز آیا سعدی خود به صراحت، كار و فكر هرمز را تأیید كرده یا صرفاً ناقل حكایت بوده تا نشان دهد كه به هر حال چنین شخصها و شیوههایی هم وجود داشته است؟
«مردم آزاری را حكایت كنند كه سنگی بر سر صالحی زد...» باقی ماجرا را میدانید: این كه وقتی این موجود شریر به چاه افتاد، آن مرد سنگ را كه نگاه داشته بود، بر سر او فرو كوفت (همان: 57). آیا این مثلاً مصداق فرصتطلبی است؟ اگر شما به جای مرد ستمدیده بودید، آیا در همان اوج قدرت و قلدری مردمآزار به مقابله به مثل برمیخاستید و سر خود را بیهوده بر سنگ میكوفتید، یا آن كه برای تأدیب او منتظر فرصت میشدید؟ ممكن است بگویید: «مردی نبوَد فتاده را پای زدن...» لیكن این فتاده پیشتر جگر خیلیها را خون كرده. البته یك شق انتخاب گذشت و بخشش است، امّا در هر حال اختیار هر یك از این دو برخورد با ستمدیدگان است.
و سرانجام ماجرای معروف قاضی همدان و پسر نعلبند (همان: 145ـ146) كه دستمایهء آن همه طعن و تشنیع شده است؛ حكایتی سرشار از ظرافت و طنز و طیبت و تا حدودی هم شبیه مزاحهای بینالاخوانی. اگر قرار بود اخلاق مردم با این سخنان تباه شود كه تاكنون با این همه موارد مشابه میبایست همگان همجنسگرا شده باشند. آیا مردم و مخاطبان خود را آنچنان ساده و گول تصوّر میكنید كه از هزاران مضمون از این شمار، كه حالا با اغراضی چون جلب ملامت، مزاح، صِرف مضمونسازی و غیره گفته میشود، دستور اخلاق و زندگی میگیرند؟ آیا مثلاً با اقتدا به سخنانی همچون «... كه باز با صنمی طفل عشق میبازم» و «دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی...» اختلاط با اطفال را مباح میشمرند؟ تازه، آیا در همان حكایت سعدی چنین بیتی را كه به منزلهء داوری گوینده است، ندیدهاید كه:
بسا نام نیكوی پنجاه سال
كه یك نام زشتش كند پایمال
و آیا در قضیهء تافتن آفتاب از مشرق و باز بودن درِ توبه، رجای تسلّی بخش به رحمت و مغفرت ربّ لطیف را لحاظ نكردهاید؟ به راستی حكایتی است اخلاق مداری به این شیوه، به ویژه آنگاه كه به میزاب در زمزم كردن میانجامد.
......................................................
پینوشت:1. در این خصوص میتوانید به كتابی درخشان به همان نام بنگرید كه تحقیق و تحلیلی كامل از جهاننگری عصر ویكتوریایی به دست میدهد: Arthur Love joy. Greate Chain of Being.
2. بنگرید به قطعهء: به سمع خواجه رسان، ای ندیم وقت شناس... تا آخر.
منابع:
1. براون، ادوارد (1351) تاریخ ادبیات ایران. كتاب دوم از مجلد دوم، ترجمهء غلامحسین صدری افشار، تهران، مروارید، ص 210 و حول و حوش آن.
2. زرین كوب، عبدالحسین (1362) «سعدی در اروپا» یادداشتها و اندیشهها، چ 4، تهران، جاویدان، ص 177ـ178 به تلخیص بسیار.
3. سعدی شیرازی، شیخ مصلحالدین (1374) گلستان، به تصحیح و توضیح غلامحسین یوسفی، چ 4، تهران، خوارزمی.
4. ــــــــــــــ (تاریخ مقدمه 1318) غزلیات سعدی، به اهتمام محمدعلی فروغی، تهران، بروخیم.
5. ــــــــــــــ (1363) بوستان، به تصحیح و توضیح غلامحسین یوسفی، چ 2، تهران، خوارزمی.
6. عابدی، كامیار (شهریور 1383)، «سعدی در آیینهء ادب معاصر؛ تحلیلی از یك بیمهری فرهنگی و ادبی»، كتاب ماه ادبیات و فلسفه، شمارهء پیوستهء 83 ، ص 54ـ63.
۱۳۸۹/۳/۵
تمامی حقوق این سایت برای نویسندگان آن محفوظ است.