۱۳۹۳ مهر ۵, شنبه

نخستین یکتا پرست

ئين زرتشت 
آئيني با اصول ساده ولي پر بار
بر اساس دانش و آگاهي 
براي هر زمان  و مكان

به مناسبت سالمرگ پيام آور کردار نيک، پندار نيک و گفتار نيک
زردشت کشته شد اما انديشه‌هايش در جهان ماندگارند
ميراث خبر، گروه فرهنگ، آرزو رسولي _ امروز پنجم دي ماه برابر با يازده دي در تقويم زردشتيان،‌ روز درگذشت اَشو زردشت، پيامبر ايراني، گفته شده است. طبق تقويم رسمي اواخر دوره ساساني، زردشت در روز خور (روز يازدهم) از ماه دي در سن 77 سالگي به دست «بَرادَريش» يا «تورِ بَرادَر وُريش» كشته شد. در اوايل دوره ساساني، سالگرد درگذشت زردشت را در روز يازدهم ارديبهشت مي‌گرفتند ولي در اواخر اين دوره با تغييراتي كه رسما در تقويم داده شد، آذر را آغاز بهار قرار دادند و سالگرد درگذشت زردشت به يازدهم دي ماه منتقل شد. اما مراسم ديني سالگرد درگذشت زردشت و آيين يزش مربوطه در هر دو زمان براساس تقويم رسمي و عرفي برگزار مي‌شد.
زندگي راستين اين پيامبر در هاله‌اي از اسطوره فرو رفته است و در متون ديني به جا مانده زندگينامه او منظم و پيوسته ارايه نمي‌شود.
آنچه از زردشت مي‌دانيم، براساس مطالبي است كه در مورد او در منابع پهلوي و عربي يا يوناني گفته شده است. با تكيه بر اين منابع و نيز براساس معيارهاي زباني و قراين تاريخي پژوهندگان كوشيده‌اند زمان و خاستگاه زردشت را مشخص كنند. در مورد زمان زندگي زردشت نظرات گوناگوني ارايه شده و از سده هجدهم پيش از ميلاد تا سده ششم پيش از ميلاد را در بر مي‌گيرد.
آخرين و علمي‌ترين آنها زمان زندگي زردشت را براساس مجموع نظريات پيشين و نيز قراين زباني و تاريخي، زماني ميان 1380 تا 1000 قبل از میلاد مي‌داند.
اما در مورد خاستگاه زردشت تا مدت‌ها دانشمندان در اشتباه بودند و آذربايجان را سرزمين او مي‌دانستند. اين اشتباه از آنجا ناشي شد كه مغان مادي متولي دين زردشت گشتند و وقتي در دوره ساساني اعتبار يافتند، همه مكان‌هاي شرقي را با مكان‌هايي در غرب ايران مطابقت دادند تا زردشت را برخواسته از سرزمين خود جلوه دهند. سرانجام دانشمندان توانستند براساس معيارهاي زباني و جغرافيايي و منابع تاريخي زيستگاه زردشت را در سرزميني در شمال شرقي ايران قديم و به احتمال زياد خوارزم تعيين كنند.
البته به عقيده هنريك ساموئل نيبرگ، ايران‌شناس سوئدي، «مساله تعيين تاريخ زردشت يكسره غير لازم و بي‌فايده است.» آنچه مهم است اين است كه زردشت هر چه بود، به هر حال بنيانگذار يكي از بزرگ‌ترين دين‌هاي جهان بود. ملتي بزرگ او را پيامبر خود مي‌دانست و حرمتش مي‌نهاد. قرن‌ها پس از آن كه ايرانيان كوروش و داريوش و خدم و حشمشان را فراموش كردند، براي زردشت همچنان مقامي آسماني و الهي قايل بودند.
او در گاهان كه سروده خود اوست، جز از خداي يگانه نام نمي‌برد. از اين رو، او را پيامبر يكتاپرستي خوانده‌اند كه كهن‌‌ترين آيين يكتاپرستي را در ايران زمين پديد آورد. آموزه‌هاي زردشت بر دو پايه استوار است: راستي و روشني. دو ارزشي كه همواره ايرانيان را با آنها مي‌شناختند تا جايي كه حتي دشمنان ايران هم به آن معترف بودند.
به گفته نيچه، فيلسوف بزرگ آلماني و نويسنده كتاب «چنين گفت زردشت»، زردشت نخستين كسي بود كه پيكار خوبي و بدي را به حركت در آورنده جهان ديد. در چشم نيچه، زردشت پهلوان انديشه است.
آنتونيو پاليارو، خاورشناس ايتاليايي، در مورد دين زردشت مي‌گويد: «در اين دين، بيان جديدي از انسانيت وجود داشت كه رفتار هخامنشيان ملهم از آن بود: مفاهيم يكتاپرستانه و بنيان عميقا اخلاقي آموزه خير و شر. بي‌گمان، دين هخامنشيان بازتاب بي‌پيرايه و اصيل روح اوليه دين زردشت بود و هيچ اشتراكي با تعاليم زردشتي دگرگون شده نداشت.»
در تعاليم زردشت به هيچ نظام متعصبانه و تعهد جزمي برنمي‌خوريم. او اخلاق را بالاتر از مناسك مذهبي مي‌دانست و پيوسته مدافع حقوق دهقانان زحمتكش بود.

زردشت جهانی است

درست است كه زردشت پيامبر زردشتيان است اما چهره‌اي است جهاني. انديشه‌هاي او تاثيرات شگرفي در خارج از مرزهاي ايران به جا گذاشته است. فيثاغورس، فيلسوف يوناني، برترين آيين‌ها را آيين زردشت دانسته است. جهان‌بيني افلاطون و نظريه مُثُل‌هاي او را نيز بازتابي از آموزه‌هاي زردشت و از اعتقاد به فروهر در جهان‌بيني باستاني ايران مي‌دانستند.
اودوكسوس، فيلسوف و اخترشناس يوناني مي‌نويسد: «گرامي‌ترين چهره نزد افلاطون زردشت بود. او همواره شاگردان خود را اندرز مي‌گفت كه با انديشه‌هاي زردشت آشنايي بجويند و در آنها نيك بينديشند. پاره‌اي از سخنان او را با خط خوش بنويسند و از ديوارهاي آموزشگاه او كه آكادمي نام داشت، بياويزند.»
آموزه‌هاي زردشت شايد سير طبيعي باورهاي يهودي را دگرگون كرده بود: ثنويت كيهاني خوبي و بدي؛ سپاه ديوان و سپاه ايزدان هر يك به رهبري سركرده خود كه بر سر فرمانروايي بر جهان با هم در كشمكش‌اند؛ انتظار روزداوري؛ ويژگي‌هايي كه در دين يهود پيش از خروج بني‌اسرائيل از مصر اصلا وجود نداشته و مشخصه دين ايراني مطمئنا متعلق به پيش از قرن ششم قبل از ميلاد است. به هر حال، در مطالعه منشا دين مسيحي روايت عنصر ايراني را ناديده گرفت.

راه زردشت

راهي كه زردشت در رسيدن انسان به جاودانگي و رستگاري تبليغ مي‌كند، پيوستن در انديشه و گفتار و كردار به نظام راست و درست است (انديشه نيك، گفتار نيك، كردار نيك).
آموزه‌هاي زردشت از دير زمان و دور جاي در تاريخ آغاز مي‌شود و تا به روزگار ما مي‌پايد. جماعت زردشتي، با جود تحولاتي كه در عصر هخامنشيان يافت، تا به امروز، يعني حدود سي قرن، به تعاليم اساسي پيامبر خود، آن چنان كه در سروده‌هاي او (گاهان) ديده مي‌شود، وفادار ماند.
بي‌گمان اين امر مرهون نه تنها قدرت و انسجام اين تعاليم بلكه همچنين اين واقعيت است كه زردشت خود دينْ مرد بود و براي پيروانش احكامي آورد ساده، اثرگذار و مكررّ. «سپاس از خداوند پيروزگر / كه دارم ز زردشت و از دين خبر» (زرتشت بهرام پژدو، قرن هفتم هجري)
پروفسور مري بويس می نویسد: «ماهيت اين تعاليم مثبت و سرشار از اميد چنان بود كه به محقّرترين اعمال زندگي روزمره هدف و معنايي كيهاني بخشيد. دين زردشتي ديني است كه خواستار بقاي تام و تمام است و اين چنين ماندگار شده و توانسته است به همان صورت اصلي از نسلي به نسل ديگر منتقل شود. اين دين نشان داده كه مي‌تواند نه تنها بدون پشتيباني قدرت دنيوي،‌ بلكه به رغم خصومت و پيگردهايي كه در چند كشور و چند دوره از عمر طولاني خود آماج آنها بوده، به حيات خويش ادامه دهد.»
زردشت مردي است كه باورهاي او مرز نمي‌شناسد. او پيامبر انديشه، روشن‌رايي و فرهنگ است براي هر كس در هر زمان و در هر جا.
«به خلق جهان بازگو اين پيام / از اول و آخر همه را تمام» (زردشت بهرام پژدو). خاقاني شرواني مي‌گويد: «مرا همت چو خورشيد است شاهنشاه زند اُستا / كه چَرخَش زير ران است و سر عيسي است بر رانش.»
بيهوده نيست كه اين سخنور بزرگ خورشيد، سرور و سالار ستارگان را شاهنشاه زند اُستا مي‌خواند. خاقاني نيز زند اُستا را نامه روشني مي‌داند و ايران همواره سرزمين سپند و روشني بوده است.

منابع:
_ آموزگار، ژاله و احمد تفضلي؛ اسطوره زندگي زردشت؛ چاپ سوم؛ تهران: نشر چشمه / نشر آويشن؛ 1375.
_ دوشِن گيمَن، ژاك؛ آراء گوناگون درباره زردشت؛ ترجمه آرزو رسولي؛ نامه فرهنگستان؛ ضميمه شماره 16، تير 1383.
_ زردشت بهرام پژدو؛ زراتشت نامه؛ به كوشش محمد دبير سياقي؛ تهران: طَهوري، 1338.
_ كزازي، ميرجلال‌الدين؛ چهره زردشت در خارج از مرزهاي ايران؛ سخنراني در مراسم بزرگداشت سه هزارمين سال فرهنگ زردشتي؛ دانشگاه تهران، زمستان 1382.
_ هنينگ، والتر برونو؛ زرتشت، سياستمدار يا جادوگر!؛ ترجمه كامران فاني؛ چاپ سوم؛ تهران: كتاب پرواز، 1379.
-------------------------------------
تأثير شگرف و بی مانند زرتشت در فرهنگ هند
• موضوع تأثير عميق فرهنگی زرتشت در فرهنگ هندوستان وقتی به درستی معلوم می گردد که در می يابيم پيامبر بزرگ فرقهً بزرگ جين هندوان يعنی مهاويرا (بزرگ دانا) نيز همان زرتشت است. از سوی ديگر در کنار اينها قهرمانان رزمنامه معروف هندوان يعنی مهابهاراته (راهزن بزرگ) همان خاندان کيانی (مادي) و نوذری (هخامنشي) هستند که در بين آنها زرتشت تحت نام زريتراشترا (شهريار زرين) عضو و فرمانروای مشترک هردو اين خاندان به شمار آمده است.
جواد مفرد

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه ۹ آبان ١٣٨۴ – ٣١ اکتبر ٢٠٠۵
  
نگارنده قبلاٌ در مقالهً زرتشت ، پيامبر عدالت اجتماعی جهانشمول از يکی بودن بودا و زرتشت به طور مفّصل سخن گفته است که آن را بعداٌ ضميمهً اين مقاله خواهم کرد. اما موضوع تأثير عميق فرهنگی زرتشت در فرهنگ هندوستان وقتی به درستی معلوم می گردد که در می يابيم پيامبر بزرگ فرقهً بزرگ جين هندوان يعنی مهاويرا (بزرگ دانا) نيز همان زرتشت است. از سوی ديگر در کنار اينها قهرمانان رزمنامه معروف هندوان يعنی مهابهاراته (راهزن بزرگ) همان خاندان کيانی(مادي) و نوذری (هخامنشي) هستند که در بين آنها زرتشت تحت نام زريتراشترا (شهريار زرين) عضو و فرمانروای مشترک هردو اين خاندان به شمار آمده است. لازم به تذکر است که خود نام مهابهاراته (راهزن بزرگ) همان کورش است  که طبق تورات، منابع يونانی و اساطير آذری کوراوغلو و ده ده قورقود گنجهای معروف پادشاهان ماد و ليديه و بابل را ربوده است.
چنانکه اشاره شد در اينجا روی سحن ما با فرقهً دينی  کهن جين (دانايان يا پيروزمندان)هندوان است؛ لذا ابتدا لازم می آيد که در بارهً پيامبر بزرگ آنها يعنی مهاويرا(بزرگ دانا) سخن گفته شود. در کتاب اساطير هند تأليف ورونيکا ايونس، ترجمهً باجلان فرخی در مورد اين مؤسس بزرگ آيين جين می خوانيم : "مهاويرا معاصر بودا و او نيز از طبقهً کشتريه (جنگجويان) بود (عجيب است که اين موضوع تا به حال موجب کنجکاوی در يکی بودن اصل آنان نشده است. اين بدان دليل است که ذات اصلی آنان يعنی سپيتاک زرتشت نه در هند بلکه در بلخ که چندان هم از هند دور نبوده حکومت کرده و بر نواحيی از هند نيز تسلط داشته است). پدر و مادر مهاويرا بر خلاف پدر و مادر بودا خود جين (اهورامزدا، برهما) و خدا پارشوا (ائيريامن) را نيايش می کردند.
روشن شدگی مهاويرا همانند روشن شدگی بودا بود، اما پيام آن متفاوت و بر ايستادگی در برابر ديگرکشی تاًکيد داشت. پدر و مادر مهاويرا هم از آغاز دعوت مهاويرا را پذيرفتند. تولد مهاويرا با نشانه هايی عجيب پيشگويی شد: مادر او تريساله  که پری يکَرينی نيزناميده ميشد شانزده چيز را به خواب ديد که همه گويای پسری بود که در آينده به بزرگی دست می يابد. شانزده چيزی که تريساله به خواب ديد فيلی سفيد (حيوان منسوب بودا)؛ ورزاوی سفيد؛ شيری سفيد؛ سری (سعادت) يا لکشمی (آيت)؛ گلهای خوشبوی مندره؛ ماه که جهان را با انوار سيمين خود روشن کرده بود؛ خورشيد رخشان؛ ماهی در حال جستن (نماد شادماني)؛ يک کوزه؛ درياچه ای پر از گلهای نيلوفر آبي؛ اقيانوس شير با کاخی آسماني؛ ظرفی به بلندی کوه مرو پر از گوهرههای گرانبها؛ آتشی که از کرهً قربانی مايه می گرفت؛ سريری از ياقوت و الماس؛ و شهرياری که بر زمين فرمان می راند. پيشگويان رؤيای تريساله را تفسير کردند و گفتند که امپراطوری بزرگ يا تيرتنکره ای که موجودی بر تر از خداست و روزگاری به هيأت آموزگار بر زمين بسر می برد تا روح را با دستيابی به پنج دانش آزادی بخشد، از تريساله تولد می يابد.
چندی چس از رويای تريساله خدايان کودکی نزاده را از بطن ديوننده ( الههً شادي)، يکی از همسران برهما، به بطن تريساله منتقل کردند و به زمان موعود وردمنه  (خوشبختی آور، سود رسان، سوشيانت) تولد يافت. وردمنه کودکی بسير زيبا بود که از نيروی تنی و روانی بسياری بر خوردار بود. به روزگار خردسالی خرطوم فيل مستی را گرفت و بر فيل مست نشست. در موقعيتی ديگر يکی از خدايان شجاعت او را آزمود و او را به هوا بلند کرد و موی خدا را بريد و چندان اورا زد که خود را نجات داد.
وردمنه دو روز و نيم روزه گرفت در زير درخت آشوکه (درخت رنج زدای زرتشتيان) به درون نگری روی آورد و روشن (=بودا) شد. در آن هنگام که وردمنه به درون نگری مشغول بود خدايان بر او گرد آمدند و ناظر تعمق او شدند و هم در آن دم که وردمنه به روشن شدگی دست يافت خدايان اورا از زمين برداشتند و او را در باغی بر تخت روانی بر سرير پنج پله  نشانيدند ومهاويرايش شناختند. پس مهاويرا عريان شد و همهً موی خود را بی آنکه احساس دردی بکند از بيخ بريد و به زندگی صوفيانه روی آورد" می دانيم روايات کما بيش مشابهً اينها در بارهگوتمه بودا يا همان گئوماته زرتشت نيز ذکر شده است. چنانکه اشاره شد جينها پيامبران خود را تيرتنکره (يعنی فرمانروان برتر جهان يا راهنمايان خداگونه) ناميده اند که از اين ميان سه تن  که معروفترين آنها می باشند يعنی ويشابها (دانای خداگونه) نخستين تيرتنکره و پارشوا (مردنيکوی سرزمين پارس) بيستو سومين تيرتنکره و مهاويرا (بزرگ دانا)  بيست و چهارمين تيرتنکره به ترتيب جمشيد (سپيتمه، پدر زرتشت)، کورش (پدر خواندهً برديه زرتشت) و خود زرتشت (همان هوشنگ پيشدادي، بانی اديان کهن) می باشند. از اينجا به وضوح معلوم ميشود که تير تنکره های فرقهً جين همان پرذاتهای اوستا (پيشداديان شاهنامه)  و سوشيانت ها هستند که که دانيم اين نامهای سکايي/ اوستايی به معنی نخستين فرمانروايان قانونگذار و سود رسانها بوده و هردو گروه به خانواده زرتشت منسوب می باشند.
در مورد مطابقت تيرتنکره های جين ها با سوشيانتهای زرتشتی گفتنی است که نام دوتن از آنان به اسامی چندرا پرابه (بسيار درخشان) که هفتمين تيرتنکره بشمارميرود و نمينته(پروراننده نماز) بيست و دومين تيرتنکره به ترتيب با اوخشيت ارته (هوشيدربامی ، يعنی دارای قانون با شکوه و درخشان) و اوخشيت نمه  (پرورانندهً نماز) تطابق دارند. نام سومين سوشيانت يعنی استوت ارته (پيکر و مظهر قانون مقّدس) با خود نام سپنداته زرتشت (زرتشت دارندهً قانون مقّدس) يعنی همان مهاويرای جينها يعنی بيست و چهارمين تيرتنکره  مطابقت می نمايد. در آيين جاين در جوانب اين افراد باز نامهايی ذکر گرديده اند که متعلق به خود زرتشت می باشند.
از آن جمله پسر دوم ريشابها (سپيتمه، جمشيد) که با نامهای گوتمه شوارا ( سرود دان مقدس) و بهوبالی  (در کنار زندگی کننده) آمده است.در مورد وی گفته شده است که وی بعد از درگذشت پدر برای کسب تاج و تخت پدر با برادر بزرگترش که به جانشينی پدر انتخاب شده بود، برخاست ؛ ولی بعد از يک سال مبارزه بر سر تخت و تاج، زمانی که داشت بر برادرش پيروز ميشد ناگهان از عرصهً دنيای مادی و سياست روی برتافت و به يک زندگی سخت فقيرانه و صوفيانه روی آورد که سر انجام بدنش از خزه و خزندگان و حشرات و پرندگان پوشيده شد و تنش لانهً آنها گرديد. برادر فرمانروايش از اين سرنوشت وی آن قدر متأثر شد که يک مجسمه به يادبود وی ساخت که پنجاه کمان بلندی داشت و آن را حتی خدايان و ديوان پرستش و تعظيم نمودند.پيداست که نام گوتمه شوارا (سرود دان مقدس) با گوتمه بودا (سرود دان منور) ياهمان گئوماته زرتشت (سرود دان زرين تن) پيوند می دهد. از سوی ديگر نام ديگر وی يعنی بهوبالی  و نام پدرش ريشابها به وضوح يادآور همان اسطورهً ايرانی و اسلامی بُهلول عاقل ديوانه نما و هارون الرشيد می باشد که از خويشاوندان نزديک ومعاصر همديگر به شمار آمده اند. بی شک اين اسطوره در بازگشت از هند شکل اسلامی به خود گرفته است. از جانب ديگر پيداست در اسطورهً بهوبالی (شخص در کنار زندگی کننده) باشخصيت ايوب تورات و قرآن سروکار پيدا می کنيم که طبق اساطير بدن کرم زده اش را با صبر و شکيبايی بی مانندی که به صبر ايوب (يعنی بر گماشته بر آزمايشهای سخت) مشهور گشته است، به امان حشرات مخلوق خدا رها کرده بوده است که در پس پردهً اين شخصيت اساطيری باز شخص زرتشت نهفته است چه در کهن کتاب فضايل بلخ به صراحت ايوبوزير گشتاسب حاکم بلخ (يعنی شهر محل حکمرانی زرتشت ) به شمار رفته است.
ميدانيم گشتاسب (ويشتاسب) در اصل نام برادر بزرگ سپيتاک زرتشت (برديه، زريادر) بوده که در حکومت عاجل وی شريک بوده است. همانطوريکه آيين جين می گويد مهاويرا (زرتشت، بودا) امربه محدود کردن و لغو مالکيت خصوصی و مالياتها داده بود و اين اساس همان امری است که نقش آسمانی آن در مکاتب جين و بودايی و زرتشتی تعبير به کسبنيروانا (فّر) ازسوی وی گرديده است.
اين موضوع که آيينهای جين و بودايی ميگويند مهاويرا / بودا به نيروانا (فنا فی الله) دست يافت يا همان موضوع دستيابی زرتشت به فره ايزدی همان است که در نزد درويشان رسيدن به مرحله ان الحّق بيان شده است يعنی همان شعاری که گويا منصور حّلاج را بر سر دار فرستاد. گفته شده است کسب نيروانا از سوی مهاويرا در سن هفتاد و دو سالگی وی صورت گرفت و اين همان دورهً چهار ساله ای را نشان می دهد که گئوماته زرتشت (برديه) از سوی برادرخوانده اش کمبوجيه- در غياب سفرجنگی چهارسالهً  او به مصر- به نابت سلطنت وی در ايران هخامنشی برگزيده شده بوده است. و وی در اين عهد اصلاحات عميق اقتصادی و فرهنگی خود را با تقسيم اراضی و بخشش مالياتها و کوتاه نمودن دست کاهنان مردم فريب از اموال مردم انجام داده بود.اين امر که در عهد باستان برای نخستين بار تجربه ميشده است آن زمانی اتفاق افتاده که دنيای کهن ترکيبی از سيستمهای اجتماغی خشن و بيرحم عشيرتي، برده داری و فئودالی را تجربه می نموده است.
از سوی ديگر در کنار اينها درخشش و مقام شامخ نيکان مادری وی يعنی کيانيان (مادها) - که امپراطوری جبّار آشوری را برای هميشه از روی زمين محو کرده بودند- و پدر خوشنام ویجمشيد (سپيتمه، دامادو وليعهد آستياگ) که در شمال غرب فلات ايران حکومت می کرده و همچنين پرتو افشانی قهرمانيهای  پدر خواندهً وی يعنی کورش (سلمان فارسي، سليمان تورات و انجيل و قرآن)- که ضمن ربودن گنجهای پادشاهان، سياستمداری رعوف بوده، وجههً جهانی زرتشت را چند برابر می نموده اند. در مورد معنی لفظی تيرتنکرهً جينها (معلمان و راهنمايان خداگونه) و نخستين تيرتنکره  يعنی ريشابها (دانای خداگونه، جمشيد، سپيتمه) گفتنی است که در شاهنامه  فردوسی اين معنی به صورت ادعای خدايی جمشيد بازگويی شده است:
منی کرد آن شاه يزدان شناس
ز يزدان به پيچيد و شد ناسپاس
 گرانمايگان را ز لشکر به خواند
چه مايه سخن پيش ايشان براند
چنين گفت با سالخورده مهان
که جزخويشتن را ندانم جهان
هنر در جهان از من آمد پديد
چو من نامور تخت شاهی نديد
جهان را به خوبی من آراستم
چنان گشت گيتی که من خواستم
خور و خواب و آرامتان از من است
همان پوشش و کامتان ار من است
بزرگی و ديهيم شاهی مراست
که گويد که جز من کسی پادشاست
به دارو و درمان جهان گشت راست
که بيماری مرگ کس را نکاست
جز از من که برداشت مرگ از کسي
وگر بر زمين شاه باشد بسي
شما را به من هوش و جان در تن است
به من نگرود هر که آهرمن است
گر ايدون که دانيد من کردم اين
مراخواند بايد جهان آفرين
همه موبدان سر فگنده نگون
چرا کس نيارست گفتن نه چون
چو اين کرده شد فر يزدان از اوي
گسست و جهان شد پر از گفتگوي
بسيار قابل توجه است که در اساطير ده ده قورقود آذريها نام پدر عمران (اميران گرجيها، يعنی شاهزادهً بی مرگ، منظور همان گئوماته زرتشت) بگيل (يعنی خداگونه) آمده است. چنانکه گفته شد در اساطير جين علاوه بر نام ريشابها  خود عنوان تيرتنکره نيز مطابق پيشداد و سوشيانت اوستا به معنی فرمانروايان خداگونه و قانونگذار می باشد.
در اينجا گفتنی است به همان تاريخ تولد مهاويرا/ زرتشت يعنی آغاز قرن ششم پيش از ميلاد از تيرتنکره ای به نام ويکراما ارا(عزيز دوستدار شاديها) نامبرده شده است که بی شک اصل وی نيز به زرتشت (آرا، ايرج) برمی گردد. ضمناٌ روز تولد مهاويرا نيز نظير زرتشت ماه مارس است که زرتشتيها آن را با ششم فروردين مطابق دانسته اند. نا گفته نماند شاگرد و مصاحب بزرگ مهاويرا نيز گوتمه (سرود دان) ناميده شده است که بی شک اين نيز در اصل از اسامی و القاب خود وی بوده است. جالب است که نام شهر و ديار مهاويرا  يعنی بيهار(ويهار، معبد) با نام معبد نوبهار بلح به معنی دير نو يکی است، يعنی همانجايی که به زرتشت و بودا تعلق داشته است.
ثانياٌ چنانکه اشاره شد مهاويرا از نظر زمانی دقيقاٌ در همان عصری زيسته که گئوماته زرتشت زيسته است. يعنی حدود سال شش صد پيش از ميلاد تولد يافته وتا اواخر دههً هشتم همين قرن (دقيقاً سال ۵٢٢  پيش از ميلاد) زندگی نموده است. به طوری که يادآورگشتيم داستانهای دوران طفوليت و نوجوانی مهاويرا نيز همانند آنهايی هستند که به زرتشت / بودا نسبت داده شده اند. القاب مهاويرا يعنی جانما (بزرگ دانا) ، کالياناک (شخص نيکوی زمانه، امام زمان) و واردهامان (خوشبختی آور، سودرسان، سوشيانت) و همچنين نام پدر ویسيدهارتا (به هدف رسيده) به نحوی بارز و مشخص به زرتشت و بودا نيز منتسب می باشند. نا گفته نماند نام سوشيانت  (سود رسان، عزرای تورات) در اصل به خود زرتشتتعلق داشته است. 
بنابراين در هند پارسيان سپيتاک زرتشت را تحت همين القاب زرتشت و سوشيانت و مسيحيان و مسلمانان تحت اسامی زکريا (سرود دان)، يافث (بزرگ تن)، يوبال (سرود دان)، ملاکی (پيامبر)، عزرا (سود رسان، مدد رسان)، ايوب (برگماشته بر آزمايشات سخت) و صالح (نيکوکار) و لقمان (دانای درشت اندام) و جينها و بودائيان تحت اسامی مهاويرا (بزرگ دانا)و بودا(منّور) به عنوان پيامبران جداگانه می شناسند و تصور هم نمی کنند که همهً اينها فرد تاريخی واحدی می باشند.
خود ايرانيان نيز نامهای مختلف زرتشت را از هم باز نمی شناسند. نامهای ايرانی وی که در منابع زرتشتی و يونانی و رومی از اين قرار می باشند: سپيتاک (فرد سفيد و نوراني)، سپنداته (مخلوق مفدس)، زريادر( زرير، دارندهً تن زرين)، گئوماته (دانای سرودهای ديني) ، زراتوشترا (دارندهً کالبد زرين)، پاتی زيت (نگهبان سرودهای ديني) اوستانس (دانای اوراد ديني)، سمرديس (به اندازهً سه تن)، تنائوکسار (دارای تن باشکوه) و  برديه که به معنی تنومند است.. اصل زرتشت( به قول خرمدينان شروين يعنی شاهزاده) بنا به گفتهً ابومنصور بغدادی از طرف مادر از پادشاهان کيانی ايران (مادها) و از سوی پدر از ديار زنج (سرزمين قبايل مادر سالاری سرمت يعنی مادرسالار) بوده که اسلاف صربوکرواتها بوه اند، از آنجاييکه در ميان نياکان زرتشت نام دوراسرو (صرب دوردست) ديده ميشود، لذا می توان ادعا نمود که پدر وی در اصل از بوسنيها (يعنی صربهای کناري) بوده است. پس بی جهت نيست که اوستا پدر زرتشت را تحت اسامی سپيتمه (سفيد رخسار)، هوم (دانای نيک) و جمشيد (همزاد درخشان)  زيبا و دارندهً جشمان درخشان معرفی می نمايد. گفتنی است منابع ارمنی پسر و خورشيدچهر (تيگران، آرش) را صراحتاً بور و درشت اندام و زيبا معرفی مينمايند.
معهذا چنانکه گفته شد تنها چهرهً درشت و نورانی زرتشت نبوده که وی را مشهور جهانيان ساخته است، چه در پس پردهً اين چهره زيبا و درشت اندام نخستين تقسيم اراضی کنندهً جهان و بخشندهً خراج و ماليات گزاف ملل تحت سلطه امپراطوری هخامنشی و ممانعت کنندهً تعّدی کاهنان به حقوق مردم و تعاليم اخلاقی و فلسفی والای وی نهفته بوده است.
در رابطه با ارتباط زرتشت با هند گفتنی است  طبق خبر کتسياس طبيب و مورخ دربار پادشاهان ميانی هخامنشی در ميان لشکريان امرايوس پادشاه سکائيان پارسی دربيکی (زرتشت فرمانروای دريها/ تاجيکان) فيلها و سواران هندی وجود داشته اند و اين به وضوح حاکی از آن است که وی شمالغربی هندوستان را تحت نفوذ و سلطهً خويش داشته است نامهایآمرايوس و آمرگوس (بی مرگ) که در تاريخ پرسيکای کتسياس به جای زرتشت می باشند در نزد آذريها و گرجيان با لفظ مشابهه عمران و اميران (يعنی زرتشت شاهزاده) جايگزين شده اند.
به هر حال حماسه آفرينی پادشاهان ماد در نبرد با امپراطوری قدرتمند و ترسناک آشور که ملل همجوار دور و نزديک خود را به صلابه و بردگی ميکشيده ، سرانجام نابودی ابدی آشور توسط آنها و متعاقب آن سياست مسالمت آميز کورش (پدر خواندهً برديه زرتشت) و در پی آنها سياست عدالت اجتماعی گئوماته زرتشت- که هرودوت بدان سبب از محبوبيت بی نظير وی در آسيا سخن گفته است-  و انتساب وی هم به خاندان پادشاهی ماد وهم به پسرخواندگی و دامادی کورش هخامنشی شور و شعف فراوانی را در ميان مردم دنيا  بر انگيخته بوده است که اين وقايع به خصوص در تورات و اوستا و شاهنامه متجلی گشته است از آن جمله در تورات کتاب ناحوم نبی در بارهً ويرانی کامل شهر نينوا پايتخت آشور توسط جد مادری دوم گئوماته زرتشت يعنی کی آخسار (کيخسرو، هووخشتره) شادی و مسّرت خويش را چنين نشان می دهد:" خداوند در مورد تو امر فرموده است که بار ديگر ذريتی به نام تو نخواهد بود و از خانهً تو بتهای تراشيده و اصنام ريخته شده را منقطع خواهم نمود وقبر تو را خواهم ساخت زيرا خوار شده اي. اينک بر کوهها پايهای مبشر که صلح و سلامت را ندا می کنند...." اين وقايع د ر عهدی اتفاق افتاده که دوران شکوفايی کتابت خصوصاٌ کتابت تاريخ و اساطير بوده است. حماسه آفرينی مادها و کورش هخامنشی و گئوماته زرتشت ايران مادی و پارسی آن زمان را به عنوان بزرگترين قدرتمندترين امپراطوری دنيا در مرکز توجه جهانيان قرار داده بوده است.
به همين سبب  است که اساطير ايرانی در هند اساس اساطير حماسی هند و در آذربايجانهای شمال و جنوب ارس اساس اساطيرده ده قورقود و کوراوغلو و در نزد ارامنه پايهً بيشترحماسه های آنان و در يهود اساس بيشتر اساطير توراتی گشته است. به بيان ساده ايرانيان اسطوره آفرينان جهانيان و سازندهً اساس اديان بزرگ جهانی بوده اند. و نيز با توجه به نام نيک زرتشت در غالب اديان بزرگ و کوچک دنيا بايد اعلام کرد که دنيا فقط يک دين بزرگ مشترک دارد و آن همانا دين زرتشتي/ بودايی است که گفتيم پديد آورندهً آن تحت نامهای بودا، مهاويرا، زرتشت، ايوب، ملاکي، زکريا ،عزرا، صالح و لقمان شهرهً جهانيان است.
سر انجام در اين جا همان طوريکه وعده داده شده بود مقالهًً دلايل يکی بودن زرتشت و بودا را- که پيش از موضوع کشف حلقه واسط آنها  يعنی مهاويرا ننظيم شده بود- ضميمهً اين مقاله می نماييم

گئوتمه بودا همان گئوماته زرتشت بوده است:
چنان که ديديم بنا به خبر يونانيان باستان از جمله هرودوت و پورفيريوس، گئوماته زرتشت در قرن ششم پيش از ميلاد -  که به قرن تشکيل اديان باستانی معروف است - شهرهً آفاق بوده است. به ويژه مردم آسيا وی را بسيار دوست داشته و او را می پرستيده اند.
بنابراين، در اينجا اين سؤال منطقی پيش می آيد که بپرسيم که مردمان سمت آسيای ميانه و هندوستان و چين وی را تحت چه نام و نشانی می شناخته اند؛ خصوصاٌ با علم بر اين که وی مّدتی در آن سمت و سوی ، در باختر (بلخ) سکونت داشته و در آنجا هم رهبر سياسی و هم رهبر دينی بوده است. همانجا که بعداٌ مرکز اصلی بودائيگری شده بود و معبد معروف نوبهار بلخ در آن قرار گرفته بوده است؛ همان معبد بودايي- زرتشتی که نظامی در اسکندر نامهً خود در مورد آن چنين سروده است:
به بلخ آمد و آذر زردهشت
به طوفان شمشير چون آب کشت
بهار دل افروز در بلخ  بود
کز  و تازه گل را دهن تلخ بود
پری پيکرانی در او چون بهار
 صمنخانه هايی   چو خّرم بهار
شواهد و دلايل لغوی و تاريخی روشنی معلوم می دارند که خود گئوتمه بودای تاريخی کسی جز گئوماته زرتشت نبوده است که بعداٌ آيينهايشان در شرق و غرب فلات ايران به صورت دو مکتب جداگانه ای درآمده و درهر دو حالت آن از فلات ايران به تبعيد رفته و در شکل بودايی آن در شرق آسيا شکوفا شده است.
در ای جا دلايل خود را در باب يکی بودن بودا و زرتشت به اختصار ارائه ميدهيم:
١- بودا به معنی منّور و روشن است و اسم اصلی زرتشت يعنی سپيتاک نيز به معنی سفيد و روشن می باشد. افزون بر اين لقب مهّم ايشان يعنی گئوتمه (داناي"گاتها"، يعنی دانای سرودهای ديني) و گئوماته (دانای سرودهای ديني) يا همان پاتی زيت (نگهبان سرودهای ديني) هم يکسان است. می دانيم که گاتها (گاثاها) از سوی ديگر سرودهای دينی خود زرتشت به شمار می آيند.
٢- نام والدين بودا يعنی سود دهودانا (مخلوق دانا و پاک تن) و مهامايا (دانای بزرگ) به وضوح با اسامی والدين زرتشت يعنی سپيتمه ( دانای سفيد رخسار) و آميتی دا (ماندانا، دانای خانه) مطابقت دارد.
٣- هر دو در قرن ششم پيش از ميلاد در سمت شمال هندوستان و شرق فلات ايران فعاليت روحاني- سياسی داشته ومعبودشان يعنی برهما (خالق دانا) و اهورمزدا (سرور دانا) اسامی يکسانی داشته اند.
۴-  مطابق اخبار منابع بودايی و ايرانی شهر زادگاهی اين هردو رهبردينی در محل تجمع جنگجويان قرار داشته که در نزديکی آن کوه مرتفع و پربرفي(= هيماليا، سهند) واقع شده بود. منظور از هيماليا يعنی کوه پر برف در اينجا همان کوه سهند آذربايجان است.
۵- محّل فعاليت سياسی و فرهنگی گئوتمه بودا با قبيلهً سکيا و شهر کاپيلاويستو (خاک سرخ) پيوسته است؛ متقابلاٌ مطابق منابع کهن يونانی و ايرانی ناحيه ساتراپی گئوماته زرتشت ، سرزمين سکاييان دربيکی (سکاييان برگ هئومه، دريها) و شهر سوروگانه (شبورگان، يعنی جايگاه سرخ رنگ) در نزديکی بلخ(سمت غرب آن)  و خود بلخ (= محل تقسيم آبها) بود ه است.  افزون بر اين می دانيم رودی به نام سرخاب در سمت شرق شهر بلخ جاری است.
۶- محّل مدفن بودا يعنی کوسينا گارا (کوهستان مردم نيک بخت) به وضوح يادآور محّل دخمهً گئوماته زرتشت يعنی سيکايا اواوتي( يعنی آبادی خوشبختي، روستای سکاوند شهرستان نهاوند باختران) در ناحيهً کاسيان باستانی و مادهای سگارتي(سنگ کن) می باشد. قابل تذکر است که نام کاسيان (اسلاف لران) به صورت کوسيان نيز ذکر گرديده است: ترجمهً نام کاسيان در نام لران بختياری و نام شاهنامه ای ارمائيل (يعنی مردم آسوده) برجای مانده است.
۷- فرقهً بودايی ماهايانای ژاپنی ها گئوتمه بودا را نظير گئوماته زرتشت دارای افکار و آمال سوسياليستی معرفی می نمايد. افزون بر اين که اين هردو تعليمات اخلاقی اساسی خود را بر روی سه اصل پندارنيک ، گفتارنيک و کردارنيک بنياد نهاده اند. علاوه براين که هردو مخالف ايجاد معابدخرافه پرستی و مردم فريبی بوده اند. گفتنی است که بودا برای طبقهً برهمنان يک بيگانه محسوب می شد. معهذا گئوماته زرتشت تحت نام گئوتمهً ديگری نزد برهمنان بومی شده است. چون گئوتمه نامی که به عنوان سرايندهً قسمتی از وداها معرفی شده بايد همان گئوماته زرتشت باشد چه عنوان مناسب فرمانروايی خانوادگی وی يعنی راهوگنه (کشندهً راهزن) و همچنين لقبش يعنی انگيراس(فرد باشکوه و تنومند) به وضوح يادآور لقب گئوماته زرتشت بلند قامت يعنی تنائوکسار (يعنی دارای تن بزرگ) است.
سرودهای ودايی وی از جمله درباب آگنی (آذر، ايزد آتش) و برهما ( اهورامزدا، در مقام ايزد دانايی و آتش) می باشد. تحت اين نام و القاب وی در رزمنامهً بزرگ هندوان يعنی مهابهاراته نيز ياد شده است ناگفته نماند گئوتمه بودا در اساطير به هيئت برهمنی جوان به نام َمگه (مغ) پديدار ميشود  که اين به وضوح تعلق وی را به طبقهً روحانيان ماد يعنی مغان آشکار ميگرداند.
٨- سرانجام گفتنی است دوست وخويشاوند و نخستين حّواری بودا يعنی آناندا (ناندا, دانا به طرق مختلف) و زنش يشودهارا (دارندهً پاکي) به ترتيب مطابق با همان مديوماه (دانای شايسته) پسر عم و نخستين مريد زرتشت و هووی (نيک نژاد) زن زرتشت می باشند. در خبرمولوی که زادهً بلخ بود زرتشت - بودا تحت عنوان صوفی فرزانه ای به نام ابراهيم ادهم (يعنی ابراهيم بور) ظاهر گرديده است. ابراهيم خليل(کاووس) درواقع نام جدّ جدّ مادرزرتشت بوده است.
 ۹- نام پسربودا يعنی راهوله (= روی هوره) با نام خورشيدچهر پسر زرتشت مترادف است.
------------------------
زرتشت در اساطير و اعتقادات صوفيان
• در مورد علل محبوبيت  بی نظير جهانی زرتشت در قرون و اعصار متمادی که سرانجام اساطير وی به صوفيان اسلامی رسيده است می توان اشاره کرد: وی نخستين قانونگذار سياسی و روحانی بوده که اقدام به آزادی برده ها و رعايا وتقسيم اراضی بزرگ مالکان نموده است.
جواد مفرد

اخبار روز: www.iran-chabar.de
یکشنبه ٢٠ آذر ١٣٨۴ – ١١ دسامبر ٢٠٠۵
 
در مورد علل محبوبيت  بی نظير جهانی زرتشت در قرون و اعصار متمادی که سرانجام اساطير وی به صوفيان اسلامی رسيده است می توان به دلايل زير اشاره کرد: وی نخستين قانونگذار سياسی و روحانی بوده که اقدام به آزادی برده ها و رعايا وتقسيم اراضی بزرگ مالکان نموده است. محمد جواد مشکور در کتاب خود خلاصهً اديان در تاريخ دينهای بزرگ در حالی که از صور مختلف نام زرتشت از جمله گئوماته و زمان وی اطلاع دقيقی نداشته در اين باب چنين آورده است: " بر خلاف هخامنشيان ظاهراٌ مادها پيش از ايشان طرفدار دين زرتشت به شمار می رفتند و هنوز دين زرتشت در اين سرزمين ايرانگير نشده بود. از اين جهت در زمان کمبوجيه (۵٢۹- ۵٢٢ ق.م) پسر کورش مغی زردشتی که گئوماته (۵٢٢ ق.م) نام داشت برای ترويج دين زردشتی قيام کرد و بتکده ها را ويران ساخت و به جای آن آتشده بنا کرد و بردگان را آزاد و زمين های بزرگ را بين کشاورزان تقسيم کرد و مورد قبول طبقات مستمند و محروم اجتماع گرديد به طوريکه پس از کشته شدنش به دست داريوش اول همه ايرانيها و مردم آسيا جز پارسيها که خاندان هخامنشی بودند بر مظلوميت و حقانيت او می گريستند. مدت حکومت سرتاسری رسمی او هفت ماه بود." درجای ديگر دراين باب بيشتر توضيح داده است: " هرودوت پدر تاريخ (۴٨٢- ۴٢۴ ق.م)مورخ مشهور يونانی می نويسد که گئوماته در پی بهبود وضع عامهً مردم بوده است. ولی داريوش در سنگ نبشتهً خود در بيستون از روی غرض و دشمنی که با وی داشت، او را به باد ناسزا و دشنام گرفته و منکر همه اصلاحات او شده است. داريوش در آن کتيبه می نويسد: که وی چراگاهها و گله ها و برده ها و خانه هايی را که گئوماته از مردم و لشکريان گرفته بود به ايشان پس داد.بايد دانست که گئوماته اين زمينها را و گله ها وخانه ها را برای خود نگرفته بود، آنها را از توانگران ستانده بود تا بين فقرا و مستمندان تقسيم کند.آزاد کردن بردگان به دست گئوماته نشان می دهد که اصلاحات او جنبه های عميق اجتماعی داشته است. وی اراضی و خانه ها و گله های زايد را از اشراف و بزرگان بگرفت وميان مردم بی زمين و خانه و بی رمه تقسيم کرد. گئوماته می خواست با ضعيف کردن زمينداران بزرگ، طبقهً کشاورزان واقعی را تقويت کند.و پس از اين اصلاحات در ميان عامهً مردم محبوبيت و پيروان بسياری پيدا کرد. بنابراين گئوماته با اين اصلاحات پبشرو مزدک بامدادان بود يعنی بالغ بر هزار سال (يک عهد سوشيانتي) پيش از اين واقعه قيام کرد و برآن شد که اموال مالکان بزرگ و اشراف را بگيرد و بين عامهً مردم تقسيم کند." محمد جواد مشکور در اين مبحث سر انجام به يک معضل عظيم جامعه ايرانی ازآغاز عهد ساسانی به بعد  اشاره نموده و از قول فردوسی می آورد:
چنان دين و دولت به يکديگرند
تو گويی که از بن زيک مادرند
چو دين را بود پادشه پاسبان
تو اين هردو را جز برادر مخوان"
نا گفته نماند نه تنها محمد جواد مشکور به طور کلی تمامی محققين تاريخ ايران باستان تا به حال متوجه يکی بودن گئوماته با گوتمه بودا و مهاويرا و زرتشت سپيتمان نشده اند. از علل مهم ديگر محبوبيت جهانی زرتشت تعلق وی به سه خاندان وجيه المله کيانی (فرمانروايان ماد که ابر قدرت ستمگر آشور را بر انداختند) و پيشدادی (خاندان سپيتمه جم داماد و وليعهد آستياگ که جهانگشای و غارتگر ملل خاورميانه يعنی ماديای اسکيتي= افراسياب را دستگير کرده و تحويل کياخسار فرمانروای ماد داده بودند) و هخامنشی شاخهً کورش که در مقام پدر خواندهً برديه زرتشت بوده و به نوبهً حکومت برده داری و ستمگر بابل را بر انداخته بود. اين محبوبيت با کشته شدن وی به دست داريوش (جاماسب، يعنی مغ کش) ازبين نرفت چه  سر انجام همين داريوش مجبور گرديد که بنا به مصالح سياسی با دختر گئوماته زرتشت به نام پارميس (پر عهدو پيمان) که همان پوروچيستای اوستا (پردانش) است ازدواج نمايد وبا پسر وی به نام تيگران (خورشيد چهر) فرمانروای ارمنستان مصالحه کند. علت سوم محبوبيت زرتشت را بايد در شخصيت علمی و اخلاقی خود اين متفکر بزرگ و درشت اندام و مو بور جستجو کرد چه فيلسوف و عالم يونانی بزرگ معاصرش يعنی فيثاغورث که با وی ملاقات نموده به صراحت به وسعت نظر و دانايی وی صّحه گذاشته است و ديوخری کوستوم از مورخين کهن آسيای صغير  در مورد شخصيت وی به طور خلاصه می گويد :"زرتشت عاشق دانش و عدالت بود"
حال با اين تفاصيل ببينيم که زرتشت در اساطير کهن اسلامی ، خصوصآٌ در اساطير صوفيان اسلامی چگونه نمودار گشته است: نگارنده که در سالهای اخير به تدريج تآثيرات عميق مستقيم و غير مستقيم زرتشت را بر اسلام دريافته تا کنون نزد صوفيان اسلامی به هفت صورت مختلف نامهای وی که هر کدام متعلق به افراد جداگانه ای پنداشته شده اند، برخورد نموده است و اين در حالی است که در اين فهرست نامهای قرانی زرتشت را که مأخوذ از تورات می باشند يعنی ايوب، صالح (سلا، شالح)، هامان (وزير فرعون[ کمبوجيه فاتح مصر]) زکريا ، يحيی و همچنين نامهای ملاکي، يوبال و يافث را که القاب  خاص توراتی برديه زرتشت بوده اند به حساب نياوريم: اين هفت هيئت اسلامی و صوفی نامها و القاب زرتشت از اين قرار می باشند:
١- هُدهُد دربار سليمان (کورش): می دانيم در قرآن هود  (سرود خوان) نامی بر سپيتمه جم و پسرش زرتشت می باشد بنا براين صورت اصلی هدهد بايد هود هود يعنی هود فرزند هود بوده باشد.در قرآن آمده قوم عاد (مردم انجمنی يعنی همان مغان) توسط توفان از پای در آمدند که اشاره به همان موضوع توفان کولاک برف عهد جمشيد دراوستا است و اين هم به نوبهً خود بيانگر سرزمين خاستگاهی سردسيری خانواده جمشيد در اطراف مصب رود ولگا است چه طبق اخبار خرم دينان و زرتشتيان  خاستگاه  سپيتمه جمشيد قبيله مادرسالار سرمتهای آنتايی (بوسنيها) بوده است که تا پيش اوايل قرن سوم پيش از ميلاد در اطراف مصب رود ولگا سکونت داشته اند. خود  قوم سپيتاک زرتشت (صالح قرآن) پسر سپيتمه جم (هود) در قرآن ثمود ( به عبری يعنی معدوم) آمده وگفته شده که آنها توسط صيحهً بلند آسمانی (مِگافوني) از پای در آمدند که در اصل بايد مَگا فونی يونانيها مراد باشد که به معنی کشتار مغان است. طبق اخبار هرودوت و کتسياس و مندرجات تورات مغ کشی درجريان قيام داريوش برعليه گئوماته زرتشت (هامان) صورت گرفته است. اصطلاح صيحهً آسمانی را قرآن را می توان گواه برآن دانست که نام هود به عربی سرود بلند خواننده درک می شده است نه از ريشهً هدايت، چنانکه برخی ها تصور نموده اند.نام قرآنی و انجيلی و توراتی زکريا (سرود دان با حافظه) که
  هم نامی بر سپيتمه جم  و هم نامی بر پسر او سپيتاک زرتشت می باشد گواه  درستی اين نطر است. جالب است که زکريا در مقام پدر زرتشت دراساطير توراتی و قرآنی فرزند برخيا (مرد دوردست يا قربانی شده) ذکر گرديده است که اين يکی خود به جای ويونگهونت اوستا (يعنی درخشان دور دست) و دوراسرو کتب پهلوی (يعنی صرب دوردست، بوسنيايي) می باشد. بدين ترتيب از هُدهُد يعنی هود پسر هود که در اساطير صوفيان به شکل پرنده هُدهُد (طيقوربايزيد تذکرة اوليای عطّار) وزير دربار سليمان (کورش) اراده شده  همان گئوماته زرتشت (برديه پسر خوانده کورش) مراد می باشد. نام هدهد در قرآن ذکر نشده و به جای آن از صالح وايوب و هامان و زکريا و يحيی ياد گرديده است که اساميی بر زرتشت بوده اند.می دانيم که قرآن از شتر مقدس صالح صحبت می دارد که توسط قومش ثمود پی می گردد و باعث برانگيخته شدن خشم خدا بر قوم ثمود ميشود. اين بی ترديد اشاره به خود نام زرتوشترا(زرتشت) می باشد که در زمان ما نيز ايران شناسان آن را دارندهً شتر زرين معنی می نمايند؛ اما در اصل چنانکه از القاب  معروف ديگر وی يعنی زريادر (دارنده تن زرين) و زرير (زئيری وئيری يعنی زرين مو) بر می آيد آن در اصل به معانی دارندهً تن زرين و شهريار زرين بوده است.
٢- آصف بن برخيا (يعنی فرد برگزيده پسر مرد قربانی شده يا دور دست) که وزير سليمان و معاصر گشتاسب و از اوصياء پيغمبران و مشعلداران هدايت به شمار رفته باز منظور زرتشت است. مراد از برخيا يعنی فرد قربانی شده بايد همان سپيتمه جمشيد (زکريای پدر) باشد که کورش (سپيتوره) وی را به قتل رسانده بود که تا اين داماد و وليعهد وارث تاج وتخت آستياگ را از سر راه خويش بر داشته باشد. معهذا کورش در اين راه بنا به مصالح سياسی اقدام تاريخی بی سابقه ای نموده زن سپيتمه يعنی آمی تيدا دختر آستياگ را به دربار آورده و پسران وی سپيتاک زرتشت (برديه) و مگابرن (ويشتاسب کياني، ثری ميثونت اوستا) را به برادر خواندگی و پسر خواندگی خويش قبول نموده و حکومت نواحی دربيکان (دريها) در سمت بلخ و گرگان را به ايشان واگذار نموده بود . ظاهراٌ ازدواج دخترش آتوسا (توپل) با سپتاک زرتشت (برديه) قبل ازاين وقايع صورت گرفته بوده است. واز اين جاست که برديه (تنومند) يا همان گئوماته زرتشت به عنوان پسر واقعی کورش به شمار آمده است.
٣- بلعم (مرد درشت اندام) ابن باعورا(زرين): چنانکه از معانی نامهای وی  و پدرش بر می آيد در اين جا نيز همان  برديه زرتشت (تنومند زرين اندام) و پدرش سپيتمه جم (موبد بزرگ سفيد و روشن) اراده شده اند. می دانيم که در اوستا پدر زرتشت تحت نام جمشيد (موبد درخشان) و هوم زيبا دارندهً چشمان درخشان معرفی شده است و خود زرتشت  در اسامی و اقاب مهمش يعنی برديه، تنائوکسار، زابراتاس، لقمان و نام توراتی يافث به معنی فرد تنومند می باشد. در روايات اسلامی اسطورهً جالبی راجع به وی بيان شده که به سبب مضمون مطالب تاريخی آن ، آن را در اينجا ذکر می کنيم : " بلعم بن باعورا مردی زاهد و پارسا بود که مدت دويست سال خدای را عبادت می کرد و در عهد حضرت موسی زيست. در اثر عبادت کارش به جايی رسيد که چون سر بلند می کرد از صفای باطن تا عرش و کرسی را می ديد و دعای اين مرد مستجاب بود. مردم که از ظهور موسی آگاه شدند. بيمی در دل فراعنه افتاد. پادشاه اردن ارجنابا با اميران خود نزد بلعم بن باعورا آمد گفتند دعا کن خدا شر موسی را از سر ما بر طرف سازد. بلعم گفت وجود پيغمبران لطف است و قدم آن ها مبارک و من هرگز چنين دعايی نکنم از بلعم مأيوس شدند و فکری نمودند مقداری پول و جواهر نزد او بردند و گفتند از شوهر او به خواهد که دعا کند موسی مزاحم کار اين پادشاه در اين سرزمين نگردد. زن قبول کرد نزد شوهر سعی کرد که دعاکند بلعم گفت ای زن در حق پيغمبران دعا نتوان کرد. ناپسند است. زن آستين او بگرفت و سخت تأکيد و اصرار کرد که دعا کند موسی مزاحم اين پادشاه نشود. بلعم که به زن زيبای خود علاقه داشت و از او فرزندانی داشت ناچار قبول کرد به صومعه رفت آن جا رسيد شيری ديد که قصد وی کرد. بر گشت به زن خود گفت ترک اين کارکن، تا دعا نکنم. زن گفت ممکن نيست زيرا قوم موسی مارا هلاک کنند. بلعم گفت هر که به خدا ايمان آورد هلاک نميشود.زن اصرار و او انکار کرد تا کاربه جايی رسيد که گفت يا مرا طلاق بده يا دعا کن بلعم در ماند. برخاست باز رو به صومعه نهاد و آن جا ماری ديد که روی به وی آورد باز گرديد به زن جريان را گفت. تا بار سوم از فشار زن سر به سجده نهاد. گفت ای خدای عالم، موسی و قوم اورا آن جا بدار و شر ايشان را از ما بداردعای او اجابت شد. موسی  و قومش تا چهل روز درتيه بماندند و زندانی شدند. قوم موسی هرچه راه می رفتند شب می ديدند سر جای اول هستند به حضرت موسی شکايت کردند. فرمود مناجات می کنم." در اين جا  موسی (به معنی ايزد عهدو پيمان يا خورشيد گردنده) بايد کمبوجيه فاتح مصر اراده شده باشد که به سوی حبشه لشکر کشيده و سربازانش در آن ديار سرگردان شده اند و هم زمان اين واقعه است که گئوماته زرتشت (برديه)، نائب السلطنهً کمبوجيه در ايران و برادرخوانده اش بر اساس شايعات مرگ کمبوجيه در سوی مصر و حبشه حکومت خويش را بر امپراطوری هخامنشی را رسمی اعلام می دارد و آن را با برنامهً اصلاحات اقتصادی و اجتماعی و قرهنگی  بی نظير خويش  همراه می سازد و همين اصلاحات اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی  عميق وی بوده که اورا در قلب مردم آن عصر و اعصار بعدی جای داده است. در اين اسطوره به خيانت زن وی فايديمه نيز که منجر به قتل او توسط داريوش و شش تن پارسی همدست وی شده، اشاره شده است. احتمال هم وجود دارد منظور از زن محبوب وی آتوسا  دختر کورش باشد که شايع بوده از کمبوجيه سخت رنجيده بود. در اين رابطه نام مصر هم مطرح است که در باب آن گفتنی است: مسلّم به نظر می رسد آن از نام ميثره يعنی ايزد قبيله ای فرمانروايان هيکسوس (حاکمان بيگانه) با پادشاهان شبان که ازاوايل قرن هيجدهم تا اواسط قرن شانزدهم مصر را تصرف کرده بودند بر گرفته شده باشد؛ چه ميتانيانی که در رأس اين اتحاديه که ترکيبی از اقوام ميتاني، هوري، آموری و ماری بوده، قرار داشته اند، از آريائيان ميترا پرست بوده اند و خود نام قوم ايشان از کلمهً اوستايی و سانسکريتی ميثه (موسي، ريشهً نام ميثره) اخذ شده است که به معنی قوم ايزد گردنده عهد و پيمان (خورشيد) بوده است. محبوبيت اين خدای آريائيان ميتانی در مصر به گونه ای بوده که خود مصريها نيز بعد از ورود هيکسوسها به مصر به پرستش اين خدا پرداخته و نامهای خويش را بدان مسما ساخته اند، از جمله اهموسه (برادر موسه) که هيکسوسهای تحت رهبری کاموسه (روح موسه، موسی تاريخی تورات) را به سوی فلسطين پس رانده است. اين همان واقعه ای است که دذر تورات به خروج يهوديان(در اصل هيکسوسها)  از مصر تعبير شده است. داريوش نام مصر مودرايا آورده که می توان آن را به پارسی سرزمين دريای روان (رود نيل) معنی نمود.
۴- بهلول عاقل ديوانه نما که در اساطير شيعيان  با هارون الرشيد و جعفر صادق مربوط گرديده، در اصل يک نام زرتشت/ بودا/ مهاويرا در نزد فرقهً جين هندوها بوده است. که در اصل اين نام به صورت بهوبالی يعنی در کنار زندگی کننده بوده است. به نظر می رسد اين نام در واقع اشاره به سرزمين دور دست مکان فرمانروايی وی در بلخ بوده که نسبت به سرزمين زادگاهيش ماد کوچک (آذربايجان) و همچنين ماد بزرگ و پارس دور افتاده بوده است. جالب است که فرقهً جين تحت نام مهاويرا آن آموزش گئوماته زرتشت را که معابد را محل مردم فريبی می دانسته و وجود آنهارا نمی پسنديده، فراموش نکرده اند و از خود هيچگونه معبدی ندارند. نام هارون الرشيد دراسطورهً اسلامی بهلول جايگزين نام پدر بهوبالی يعنی ريشابها (موبد درخشان) نخستين تيرتنکره يعنی نخستين معلم وقانونگذار به شمار رفته است. و اين همان است که نزد ايرانيان بيشتر تحت نام جمشيد يعنی موبد درخشان آمده و از شمار پادشاهان پيشدادی يعنی نخستين قانونکذاران به شمار آمده است. از اينجا معلوم ميشود در واقع نخستين پادشاه پيشدادی همان سپيتمه جمشيد بوده است و هوشنگ (هوشيار) دومين پادشاه پيشدادی است و از وی خود همان گئوماته زرتشت مراد بوده است. و از سومين آنان يعنی تهمورث يا تخموروپهً اوستا (پهلوان ببر و پلنگ مانند) همان تيگران (به معنی پلنگ درنده يا تير انداز) يا همان آرش کمانگير (در واقع يعنی تير اندازسرزمين عقاب[ارمنستان]) بوده که در اوستا و کتب پهلوی همچنين با نام خورشيد چهر معرفی شده ، پسر کوچک زرتشت بوده و در ارمنستان حکومت کرده و با  سپاهيان داريوش نبرد نموده است.
گفتنی است سه شعار معروف زرتشتي/ بودايی پندار نيک، گفتار نيک و کردار نيک در نزد جينا (مرد پيروز، منظور مهاويرا) چنين ذکر شده است. " وصول به نيروانا بسته به سه چيز است: ايمان درست، معرفت درست و رفتار درست". ۵- لقمان که به لغت افغانی و ايرانی به معنی دانای درشت اندام است. اين نام بی شک لقبی بر خود زابراتاس (درشت اندام) يا همان گئوماته زرتشت بوده است. می دانيم که زرتشت از سويی لقب دانا را در عناوين هوشنگ (هوشيار) و هامان (دانای نيکوکار) به همراه داشته و از جانب ديگر لقب درشت اندام را در القابش برديه، زابراتاس، تنائوکسار که جملگی به معنی بزرگ تن می باشند. گفتنی است زرتشت جينها يعنی مهاويرا  معنی دوپهلوی دانای بزرگ و پهلوان بزرگ را يکجا با هم دارد.محققان هندوايرانی که منشأ و خاستگاه بودا و مهاويرا و زرتشت و  زابراتاس (لقمان) را پيدا نکرده اند اين سوال را پيش کشيده اند که آيا ملاقاتی بين اين چهار نفر که در واقع فرد واحدی بوده اند صورت گرفته است  يا نه.
سرانجام می رسيم به دونام مهم زرتشت که صوفيان اسلامی آنان را به خود تخصيص داده اند يعنی ابراهيم ادهم و بايزيد بسطامي:
۶-  ابراهيم ادهم (يعنی ابراهيم بور)  که به طور خلاصه بايد گفت داستان  زندگی اش  کاملاٌ نشانگر  زندگی همان شاهزاده بودا(زرتشت شرق فلات ايران) است. علاوه بر اينکه زادگاه وی يعنی بلخ نيز همان شهر محل حکمرانی طولانی زرتشت می باشد.دراين رابطه نام بايزيد را در معنی همراه يزَت (ايزد) می توان با لقب خليل ابراهيم (زرتشت) که به معنی دوست صميمی خداست، برابر نهاد.
۷- بايزيد بسطامی ملقب به سلطان العارفين نيز که صوفيان  آن را مرشد بزرگ خويش دانسته اند وخود را سالک راه به شمار آورده اند در اصل خود همان زرتشت است؛ گرچه شيعيان ايرانی وی را نيز نظير بهلول شاگرد جعفر صادق معرفی نموده اند.نگارنده وقتی به راز اين نام پی برد که در شمار بيست امشاسپند مذکور در کتاب پهلوی بندهش چشمش به نام ردُ بَرزيد (يعنی سرور بلند قامت) برخورد نمود. با اندکی تجسس برايم مسلم گرديد که نام بايزيد يا بيازيد و بيازيت ترکان از تحريف جزء دوم اين نام يعنی بَرزيد  برخاسته است: چنانکه اشاره کرديم برديه زرتشت معروف به تنومندی و بلندی سه مرد توصيف می شده و از اين جهت  هم هست که هرودوت نام وی را سمرديس آورده است. لقببسطام وی نيز در رابطه با القاب زرتشت است چه آن علی القاعده ريشه در کلمهً اوستايی ويستهم  يعنی دارای نيروی گسترده دارد که مطابق معنی لفظی يک ازالقاب توراتی وی يعنیيافث  و همجنين نام جينی وی يعنی مهاويرا است.خود نام دو قصبه ای را که در ايران به نام بسطام (ويست خم)  ناميده شده اند  می توان به معنی جايگاه دارای آتشکدهً گستردهمعنی  نمود. به نظر می رسد نام قم  (کمندان) نيز از اين ريشه بوده و به معنی جايگاه دارای آتشکده باشد .گرچه برای بايزيد بسطاميی مفروضی در بسطام قبری پيداکرده اند و سلطان محمد خدابنده هم برای آن در جوارش گنبدی برآورده است ولی اين قبر را بايد از نوع مزار خليفه/ امام علی (در واقع آلوو در اينجا يعنی آتشکدهً ونابک) در مزار شريف شمرد. از گفته های مهمی که به بايزيد منسوب است اين دو معروف است: "چنان نمای که هستی نه چنان باش که می نمايي" . " خوشا شهری که بدش بايزيد باشد." معروف است در نخستين ملاقات مولانا و شمس تبريزی سوالی که شمس مطرح کرد اين بود که بايزيد بزرگتر است يا محمد؟ مولانا می گويد محمد شمس الدين می پرسد پس چرا محمد می گويد: " ما عرفناک حق معرفتک"  و با يزيد گفت:" سبحانی ما اعظم شأنی ؟"مولوی بلخی در مثنوی معنوی اسطوره ای را در همين باب از بايزيد بسطامی به نظم کشيده است که نشان می دهد وی در عهد سلاجقه دارای مقام اساطيری ماوراء الطبيعی به شمار می رفته است:
قصهً سبحان ما اعظم شأنی گفتن ابويزيد قدس الله سره و اعتراض مريدان و جواب اين مر ايشان را نه به طريق گفت زبان بلکه از راه عيان:
با مريدان آن فقير محتشم
بايزيد آمد که نک يزدان منم
گفت مستانه عيان آن ذو فنون
لا اله الّا انا ها فاعبدون
چون گذشت آن حال گفتندش صباح
تو چنين گفتی و اين نبود صلاح
گفت اين بار ارکنم من مشغله
کاردها بر من زنيد آن دم هله
حق منزه از تن و من با تنم
چون چنين گويم ببايد کشتنم 
 چون وصيت کرد آن آزاد مرد
هر مريدی کاردی آماده کرد
 مست گشت او باز آن سغراق زفت
آن وصيتهاش از خاطر برفت
 نُقل آمد عقل او آواره شد
صبح آمد شمع او بيچاره شد
عقل چون شحنه است چون سلطان رسيد
شحنهً بيچاره در کنجی خزيد
عقل سايهً حق بود حق آفتاب
سايه را با آفتاب او چه تاب
چون پری غالب شود بر آدمي
گم شوداز مرد وصف مردمي
هرچ گويد آن پری گفته بود
زين سری زآن آن سری گفته بود
چون پری اين را قانون بود
کردگار آن پری خود چون بود
اوی او رفته پری خود او شده
ترک بی الهام تازی گو شده 
چون به خود آيد نداند يک لغت
چون پری را هست اين ذات و صفت
پس خداوند پری و آدمي
از پری کی باشدش آخر کمی
شير گير ار خون نره شير خورد
تو بگويی او نکرد آن باده کرد
ور سخن پردازد از زر کهن
تو بگويی باده گفتست آن سخن
باده را ميبود اين شر و شور
نور حق را نيست آن فرهنگ و زور
که ترا از تو به کل خالی کند
تو شوی پست او سخن عالی کند
گرچه قرآن از لب پيغمبر است
هرک گويد حق نگفت او کافر است
چون همای بی خودی پرواز کرد
آن سخن را بايزيد آغاز کرد
عقل را سيل تحير در ربود
زآن قوی تر گفت کاوّل گفته بود
 نيست اندر جّبه ام الاّ خدا
چند جويی بر زمين و برسما
آن مريدان جمله ديوانه شدند
کاردها بر جسم پاکش می زدند
هر يکی چون ملحدان گرده کوه
کارد می زد پير خود را بی ستوه
هرک اندر شيخ تيغی می خليد
بازگونه از تن خود می دريد
 يک اثر نه برتن آن ذوفنون
وآن مريدان خسته و غرقاب خون
هرک او سوی گلويش زخم برد
حلق خود ببريده ديد آن زار مرد
 و آنک اورا زخم اندر سينه زد
سينه اش بشکافت و شد مردهً ابد
 وآنکه آگه بود از آن صاحب قران
دل ندادش که زند زخم گران
نيم دانش دست او را بسته کرد
جان ببرد الا که خود را خسته کرد
روز گشت و آن مريدان کاسته
نوحها از خانه شان برخاسته
 پيش او آمد هزاران مرد و زن
کای دو عالم درج در يک پيرهن
اين تن تو گر تن آدم بودی
چون تن مردم ز خنجر گم شدی
با خودی با بی خودی دو چار زد
با خود اندر ديدهً خود خوار زد
 ای زده بر بيخودان تو ذوالفقار
برتن خود می زنی آن هوش دار
زآنک بی خود فانيست و ايمنست
تا ابد در ايمنی او ساکن است.
-----------------------
مآخذ اوستايي اسامي فرشتگان مقّرب خدا در اديان سامي
• کثر مردم دنيا در به طور رسمي يا تشريفاتي در پرستش زرتشت/ بودا سهيم و شريک هستند و زرتشت مردم گرا و معتقد به عدالت اجتماعي و اقتصادي قلوب مردم دنيا را بيش از دو هزاره تسخير نموده است.
• اکثر قهرمانان اساطيري اديان سامي، يا ايراني و يا در رابطه فرهنگي نزديک با ايرانيان بوده اند.  زرتشت در قرآن افزون بر اينها تحت نام صالح و لقمان ظاهر شده و نزد هندوان و مردم شرق و جنوب شرق آسيا با نامهاي مهاويرا و بودا پرستش ميشود.
جواد مفرد


اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه ٢۴ دی ١٣٨۴ – ١۴ ژانويه ٢٠٠۶

براي نگارنده، زماني که هنوز به مآخذ ايراني اساطير توراتي و انجيلي و قرآني پي نبرده بود، همانند بسياري از مردمان کشورهاي غير سامي اين سؤال مطرح بود چرا اين همه پيغمبر از ميان يهود برخاسته اند، پس مثلاٌ سهم ايرانيان که درعهد تجمع انبياء يعني در قرن ششم پيش از ميلاد در مقام ابر قدرتي خاورميانه و جهان قرار داشته اند، چه ميشود. در پيگيري اين سؤال بدانجا رسيدم که اوستاي اوليه و شفاهي  ايرانيان مأخذ اصلي تورات و اين خود مأخذ اساطيرانجيل و قرآن بوده است.
في المثل ايزد مهر (ميثه، موسي)، کياخسارو (خنوک، يوشع)، کورش (سليمان) و زرتشت (ابراهيم خليل،ايوب،عزرا، يافث)  خدا-قهرمانان اصلي تورات  که در اصل متعلق به ايرانيان بوده اند در تورات زيردستان يهودي آنها تبديل به خدا - قهرمانان قوم يهود شده اند. به طور کلي و مختصر بايد گفت که اکثر قهرمانان اساطيري اديان سامي يا ايراني و يا در رابطه فرهنگي نزديک با ايرانيان بوده اند. براي قوّت کلام بايد اضافه نمود زرتشت در قرآن افزون بر اينها تحت نام صالح و لقمان ظاهر شده و نزد هندوان و مردم شرق و جنوب شرق آسيا با نامهاي مهاويرا و بودا پرستش ميشود.
به بيان ساده ميشود گفت که اکثر مردم دنيا در به طور رسمي يا تشريفاتي در پرستش زرتشت / بودا سهيم و شريک هستند و زرتشت مردم گرا و معتقد به عدالت اجتماعي و اقتصادي قلوب مردم دنيا را بيش از دو هزاره تسخير نموده است. در همين رابطه برايم بديهي  و روشن شد که فرشتگان مقرب خدايان سامي نيز از دستگاههاي عريض و طويل قبيلهً دين آفرين مغان ايران بيرون تراويده است. ما در اينجا بحث را محدودتر کرده و به ذکر و توضيح مطالب مربوط به منشأ فرشتگان مقرب خدا در نزد يهود و مسلمين مي پردازيم.
چهار فرشتهً مقرب خداي اينان عبارتند از اسرافيل، ميکائيل، عزرائيل و جبرئيل که ما در اينجا به ترتيب اصل ايراني زرتشتي آنهارا معرفي مينمائيم:
اسرافيل: اسرافيل که نامش در مآخذ عبري به صورت سرافيم يعني درخشان مثل آتش آمده است، به معني درخشان خدايي است و در اصل همان فرشتهً آذر منابع زرتشتي است که مانند اسرافيل با روز قيامت سر و کار دارد.
براي آشنايي با اين نقش وي بهتر است نقش فرشتگان را در روز رستاخيز(قيامت) رااز کتاب دينهاي کهن ايران تأليف هنريک ساموئل نيبرگ، ترجمه دکتر نجم آبادي ذکر مي نماييم:
 در ارداويرابنامه چگونگي سفر ارداويراف در جهان زيرين چنين توصيف شده است: " روان مرده پس از سه گام به پل چينوت (قضاوت) مي رسد.  براي روان نيکان اين پل فراخ ميشود تا به اندازهً درازاي نه نيزه ميرسد، و او از روي پل ميگذرد، سروش و آتور (آذر) اورا همراهي مي نمايند و مهر (ايزد عهدوپيمان)، رشن (فرشتهً عدالت)  ، وايو (فرشتهً باد خوش) ، دئنا ( فرشته نيايش) و وهومنه (فرشتهً منش نيک) او را در راه  بهشت و دوزخ  زير پل چينوت  رهبري و نگهباني مي کنند ." پس مسلم به نظر مي رسد صور (الصور، يعني شيپور اسرافيل فرشتهً آتش) نيز خود از کلمهً پهلوي آثور يعني آتش اخذ شده است.
مي دانيم که مسلمين معتقد هستند که در روز قيامت، مردگان با شنيدن صداي صور اسرافيل يعني شيپور فرشتهً آتش زنده خواهند شد.
ميکائيل: نام ميکائيل در عبري به معني کسي که مثل خداست معني شده است. واين به وضوح نشانگر نام نشان ميثه (ميثره، موسي، مهر) ايزد  معروف عهدو پيمان آريائيان است که نامش بر روي ماه مهر زنده مانده است. مي دانيم که اين ايزد همچنين در طبيعت، ايزد گردندهً خورشيد پر مهرو محبت به شمار مي رفته است. چنانکه اشاره شد وي را حامي و پشتيبان نيکان در روز قيامت به شمار مي آورده اند.
جشن معروف ماه مهر ايرانيان نيز به وي اختصاص داشته است که مسعود سعد سلمان در موردش چنين اشعار نغزي سروده است :
روز مهرو ماه مهرو جشن فرخ مهرگان
مهر بيفزا اي نگار ماه چهر مهربان
مهرباني کن به جشن مهرگان و روز مهر
مهرباني کن به روز مهر و جشن مهرگان
جام را چون لاله گردان از نبيد باده رنگ
و ندر آن منگر که لاله نيست اندر بوستان
کاين جهان را ناگهان از خرمي امروز کرد
بوستان نو شکفته عدل سلطان جهان
ميثره (ميثه، مهر) همچنين در اساطير سامي با کاموسه (= روح موسي، آخرين فرمانرواي پادشاهان شبان در مصر) و يهوداي جليلي پسر زيپورايي رهبر فرقهً مشتاقان آزادي  يهود از دست روميان در هم آميخته  و موسي صاحب ده فرمان ايزدي و لقب پيغمبر مهرو محبت عيسي روح الله را پديد آورده است.
جبرئيل : اين نام به معني مرد خدا بي ترديد اشاره به همان نئيريوسنگ اوستا  يعني مرد پيغام يا پيغامبر است. ازنام صفت شاهزاده بودن وي چنين معلوم ميشود که ابتدا مراد از وي همان گئوماته زرتشت (برديه، ايرج) پسرخواندهً معروف فريدون (کورش) بوده است که بعداٌ تحت اين نام تبديل به فرشته اي معروف گرديده است. در فرهنگ نامهاي اوستايي هاشم رضي در مورد اين ايزد و فرشتهً پيام و آتش معروف اوستايي مي خوانيم: " نريوسنگ از اين جهت که پيک ايزدي است. با سروش نيز همانندي دارد؛ اما از لحاظ  مقايسه در قسمت اهميت پيک ايزدي بودن، نريوسنگ را  را با سروش نمي توان مورد مقايس قرار داد چون سروش در اين زمينه شهرت بيشتري داشته و اصولاٌ مطلق ايزد وحي و الهام خدايي شناخته ميشود؛ در حالي که نريوسنگ همواره حامل پيامهاي خداوندي نمي باشد؛ به هر حال اين ايزد نيز چون سروش حامل پيامهاي اهورا مزدا است  و هردو را با جبرئيل فرشتهً وحي و الهام از طرف خداوند در ديانت اسلامي مي توان مورد مقايسه قرار داد.... در قسمتهايي ديگپر از اوستا نيز نريوسنگ با همين وظيفه و موقعيت کارگزار است. در فرگرد نوزدهم ونديداد يکي از ديوان به نام ويزرش (آزارندهً هوشياران) راهنماي ارواح پليدان و شريران است به بدترين مکان، قلمرو اهريمني و تاريکي مطلق.اما روان پارسايان همنشين و قرين با ايزداني بزرگ و نامي ميشوند. نخست از نزديک فروغ ابدي، روشني هميشگي و لايزال، يعني اهورا مزدا مي گذرند.
امشاسپند بهمن تهنيتشان مي گويد و روان پارسايان شاد و سرخوشند و در فردوس، بهترين مکان و جايي که لبريز از روشنايي ابدي است وارد ميشوند، در حاليکه نريوسنگ، پيک اهورا مزدا نيز با آنان است.
عزرائيل:اين نام که به معني ياور خداست به وضوح مطابق با همان سروش اوستا به معني لفظي بنده و خادم فرمانبردار خدا مي باشد. هاشم رضي در کتاب فرهنگ نامهاي اوستا بارهً اين امشاسپند يعني فرشتهً بي مرگ و مقدس مي آورد: " سروش (به اوستائي سرئوش) يکي از ايزدان مزديسنان (زرتشتيان) است و پيک خدايي به شمار مي رود. کلمهً اوستايي سرئوشَ به معني فرمانبرداري و اطاعت است. اين واژه نيز در اوستا چه بسا که مطابق معمول، به عنوان اسم مجرد استعمال شده است و چه بسا نيز از آن ايزد ويژه اي اراده شده است.
سروش يکي از کهن ترين ايزدان آيين زرتشتي است که در گاثا ها نيز نامش مذکور است با صفت مزيشتَ يعني بزرگتر در اوستا مشخص مي باشد. در گاثاها علاوه بر آن که به عنوان اسم مجرد زياد استعمال شده است. چندين بار نيز در هيئت ايزدي نمايان مي باشد که گروه مؤمنان به هنگام از او ياري مي جويند. مقام سروش در ادبيات ديني مزدايي آن قدر بود که وي را در شمار امشاسپندان قرار دادند.
چنانکه مي دانيم براي آن که شش امشاسپند را به عدد مقّدس هفت امشاسپند ارتقاء دهند گاه سپنت مئينوَ (روان مقدس، ذات مقدس اهورامزدا) در رأس شش امساسپند قرار دادند و گاه خود اهورا مزدا را و سروش راهفتمين مشاسپند به شمار آوردند. اما مهمترين وظيفهً سروش که در ادوارمتأخربرايش تعيين کرده اند، وظيفهً داوري ومحاکمه ارواح است و اين که يکي از کارگزاران و عاملان مهم جهان پسين است. اما نبايستي از اين اشاره چنان فهم شود که سروش پيش از اين با اين وظيفه و عنوان بيگانه بوده است، چون در گاثاها اين وظيفهً سروش نيز روشن است که در جهان پسين سرنوشت  شريران و نيکان را تعيين مي کند....  چنانکه ابوريحان بيروني در آثارالباقي  اشاره ميکند روز هفدهم هرماه ايرانيان نزد زرتشتيان موسوم است به سروش  و سروش نگهبان اين روز مي باشد... مسعود سعد سلمان که در بارهً سي روز پارسي، سي قطعه سروده است، دربارهً سروش در اين قطعه چنين گفته است:
روز سروش است  که گويد سروش
باده خور باده مطرب نيوش
سبز شد از سبزه همه بوستان
لعل مي آراي صنم سبزپوش... "
چنانکه پيداست عزرائيل ترسناک باورهاي خداترسانهً اسلامي در اساس خود يعني سروش نه تنها خوفناک نبوده بلکه موجب دلخوشي انسانها مي بوده است. بر اساس شقاوت و ترسناکي عزرائيل، مولوي در مثنوي اشعاري سروده است که در اينجا ذکر ميشود:
حق به عزرائيل مي گفت اي نقيب
بر که رحم آمد ترا از هر کئيب
گفت بر جمله دلم سوزد به درد
ليک ترسم امر را اهمال کرد
تا بگويم کاشکي يزدان مرا
در عوض قربان کند بهر فتي
گفت برکي بيشتر رحم آمدت
از که دل پرسوز بريانتر شدت
گفت روزي کشتئي بر موج تيز
من شکستم زامر تا شد ريزريز
پس بگفتي قبض کن جان همه
جز زني و غير طفلي ز آن رمه
هر دو بر يک تختهً در ماندند
تخته را زآن موجها مي راندند
 باز گفتي جان مادر قبض کن
طفل را بگذار تنها ز امر کن
چون زمادر بگسليدم طفل را
خود تو مي داني چه تلخ آمد مرا
پس بديدم دور ماتمهاي زفت
تلخي آن طفل از فکرم نرفت
گفت حق آن طفل را از فضل خويش
موج را گفتم فکن در بيشه ايش
بيشهً پر سوسن و ريحان و گل
پر درخت ميوه دار خوش اُکل
چشمه هاي آب شيرين زلال
پروريدم طفل را با صد دلال
 صد هزاران مرغ مطرب خوش صدا
اندر آن روضه فکنده صد نوا
بسترش کردم ز برگ نسترن 
کرده اورا ايمن از صدمهً فتن
گفته من خورشيد را کورا مگز
باد را گفته برو آهسته وز
ابر را گفته برو باران مريز
برق را گفته براو مگراي تيز
زين چمن اي دي مبر آن اعتدال
پنجه اي بهمن برين روضه معال.