۱۳۹۹ بهمن ۲۱, سه‌شنبه

 

جمهوری اسلامی کنونی

در پیشانی انقلاب 57 نوشته نشده بود!

 

 

در 42 مین سالگرد انقلاب بهمن 57، امواج سهمگین تبلیغاتی علیه آن انقلاب روزبروز قدرتمند تر می شود. در مرکز این تبلیغات این ادعای ساده گرایانه وجود دارد که وضع امروز نتیجه انقلاب 57 است. براساس این ادعا عوامل و حوادثی که به انقلاب 57 منجر گردید در تحول خود در طی چهل سال فقط یک راه می توانست جلوی ایران بگذارد و آن هم وضع اسف انگیز کنونی است. این نگاه علاوه بر اینکه به نقش تصادف ها یا شخصیت ها و مردم در تحول حوادث اهمیتی نمی دهد، اصولا وجود دو راهه و حتی چند راهه‌های تاریخی که می توانست سیر حوادث را در جهت‌هایی دیگر سوق دهد نیز اعتقادی ندارد.

اگر این نگاه را بپذیریم به معنای آنست که همه آنچه امروز می کنیم و همه تلاش و مبارزه کنونی هم بی معناست، همانطور که همه مبارزه چهل و دو ساله گذشته بی معنا بوده است. نه آن مبارزات و کوشش‌ها می توانست در سرنوشت ما و انقلاب 57 تاثیری بگذارد و در آنچه شده تغییری حاصل کند و نه آنچه امروز می کنیم می تواند آینده و سرنوشت انقلاب و ایران را تغییر دهد. همه چیز در پیشانی انقلاب و انتخاب تاریخی 1357 از پیش نوشته شده است. در واقع چنین نگاهی بیش از همه بسود حکومت و ادامه وضع موجود است و درست به همین دلیل است که بیشترین تلاش از داخل خود حکومت و ارتجاعی ترین و واپسگراترین بخش آن صورت می گیرد تا ثابت کند که انقلاب 57 یعنی همین وضع کنونی. همانطور که خودشان را انقلابی و مخالفانشان را ضد انقلابی معرفی می کنند.

ولی نه در گذشته چنین بوده و نه در آینده چنین خواهد بود که سرنوشت جامعه ما برکنار از مبارزه و تلاش و کوشش مردم باشد و این مبارزه تاثیری در سمت و سوی تحولات نداشته باشد. این درست است که انقلاب 57 گسستی از گذشته بود و کشور ما را در مسیری تازه‌ انداخت ولی در همین مسیر تازه نیز بطور مداوم دو راهه‌ها و چندراهه‌های تازه به تازه‌‌ای بوجود آمد که سرانجام سرنوشت کنونی را نصیب ما ساخت که هنوز پایان آن در این مرحله معلوم نیست. این سرنوشت می توانست به مراتب بهتر از این باشد، همانطور که می توانست به مراتب بدتر از این باشد. اگر بهتر از این نیست و بدتر از این نشد نتیجه تاثیر عوامل مختلف بر روی یکدیگر، گرایش‌های عمیق اقتصادی و اجتماعی، تصادفات مساعد و نامساعد تاریخی، انتخاب‌های درست و نادرست سیاسی، پیروزی‌ها و شکستهای موقت یا بلندمدت است که زندگی امروز ما را ساخته است.

نگاهی کوتاه به حوادث چند دهه اخیر دهها برهه را نشان می دهد که اوضاع می توانست در سمتی دیگر جهت بگیرد. مثلا حوادث گنبد یا کردستان و کشته شدن شماری از پاسداران می توانست همان زمان به یک چپ کشی وسیع و گسترده در ایران بیانجامد که درایت شماری شخصیت‌ها و احزاب سیاسی در ایران چه در حکومت و چه در خارج از آن جلوی آن را گرفت، همانطور که بی درایتی یا تعمد گروهی دیگر خطر آن را بوجود آورد. یا مخالفت با اصرار آیت الله خمینی بر رفراندم قانون اساسی که در آن ولایت فقیه هم وجود نداشت و فشار برای تشکیل مجلس موسسان یا خبرگان پایه‌‌ای را در قانون اساسی گذاشت که هنوز هم گرفتار آن هستیم.

یا موج انقلابی و آزادیخواهانه تسخیر سفارت آمریکا اگر‌اندکی بعد، ورود نیروهای شوروی به افغانستان به یک موج ارتجاعی تبدیل نمی شد می توانست سرنوشت کشور را بجای تحول در سمت انقلاب فرهنگی واپسگرایانه، در سمت اتحاد نیروهای مترقی مذهبی و غیرمذهبی به پیش برد. در لحظه تاریخ ساز خرداد 60 اگر برخی نیروهای سیاسی بحث‌های تلویزیونی را به امیدهای واهی یا بدلیل کج بینی تحریم نمی کردند و حاضر می شدند در آن شرکت کنند در انصورت سد عدم گفتگو که چهل سال است پابرجاست می توانست بشکند.

یا جنگ ایران و عراق را ایران آغاز نکرد ولی در شهریور 1361 و پس از بیرون کردن نیروهای عراق از خرمشهر، دو راهه ادامه دادن یا خاتمه دادن به جنگ کشور ما را به مسیری کشاند که تا فرسوده شدن همه زیرساخت‌های آن ادامه یافت و بهانه را برای سرکوب احزاب مترقی بدین بهانه که با ادامه جنگ مخالفت کرده‌اند فراهم کرد. در پشت همه این حوادث دست یک جریان سازمان یافته مخالف با گفتگو، مخالف با تفاهم، مخالف با آزادی و دموکراسی، طرفدار جنگ و خشونت دیده می شود که در همه جا نقش ویرانگر و مخرب و ارتجاعی داشت یعنی جریانی که در گذشته بعنوان انجمن حجتیه شناخته می شد و بعدها آیت الله مصباح یزدی رهبری آن را بدست گرفت و اکنون به جبهه پایداری شهرت دارد.

جنگ با همه ویرانگری آن شش سال دیگر ادامه پیدا کرد و در سال 1367 اگر آیت الله خمینی خود با پذیرش آتش بس موافقت نکرده بود و پیش از آن فوت می کرد اصلا نمی دانیم چه می شد و کشور به چه مسیری می رفت. بیشترین احتمال قرار گرفتن نیروهای مسلح دربرابر یکدیگر و جنگ داخلی و حمله همزمان خارجی بود. پس از آن چه می شد؟ بهتر می شد یا بدتر؟ نمی دانیم.

با درگذشت آیت الله خمینی، در مجلس خبرگان قانون اساسی با ایجاد شورای رهبری مخالفت شد. می شود گفت که اگر شورای رهبری ایجاد شده بود باز هم شاهد سه دهه یکه تازی آیت الله خامنه‌‌ای می بودیم؟ یا چپ مذهبی را می توانستند به همین سادگی از صحنه حذف کنند؟ یا در میانه موج مبارزه برای اصلاحات در پی انتخاب محمد خاتمی، بروز حادثه یازدهم سپتامبر و سپس حمله آمریکا به افغانستان و عراق با ایجاد امید واهی به مداخله آمریکا توانست کمر اصلاحات را بشکند و احمدی نژاد نامی را به ریاست جمهوری برکشد. همانطور که پیش از آن سقوط اتحاد شوروی کمر نیروهای مترقی در جهان را شکست. سقوط شوروی و حمله آمریکا به عراق هم بر پیشانی انقلاب 57 نوشته شده بود؟

جنبش سبز در سال 88 واکنش مردم به دوران احمدی نژاد بود. کودتا علیه آن انتخابات تبدیل به جنبش شد برای آنکه میرحسین موسوی پای آن ایستاد و تا به امروز هم دهسال حصر را در ادامه آن پایداری تحمل کرده است. اگر موسوی نایستاده بود نه تنها جنبش سبزی در کار نبود، بلکه دولت حسن روحانی هم در کار نبود. حکومت به انتخاب حسن روحانی تن داد زیرا وحشت داشت 88 دوباره تکرار شود. حالا ممکن است عده‌‌ای که طرفدار نظریه هرچه بدتر بهتر هستند مدعی باشند که اگر روحانی نشده بود بهتر و بقول آنها "مردم تکلیفشان را با حکومت روشن می کردند". جالب اینجاست که حکومت هم خودش طرفدار همین تز است که نمودش را در نحوه برگزاری انتخابات مجلس استصوابی یازدهم  دیدیم. بر سر کار امدن این مجلس موجب شده که دیگر مردم تکلیفشان با حکومت روشن شود؟

آینده در سال 1357 نوشته نشده. آینده را ما امروز می نویسیم. با مبارزه خودمان، با انتخاب‌هایمان، با خطاهایمان، با پیروزی‌ها و شکست‌هایمان، با قوت‌ها و ضعف‌هایمان. بجای‌انداختن آینده به گردن گذشته، باید امروزمان را در مسیری درست تر جهت دهیم تا آینده نیز بتواند ما را به سمت سرنوشتی دیگر رهنمون شود.

 

تلگرام راه توده: