قرن ناتمام چهاردهم؛ تاریخ با صفر آغاز میشود یا یک؟
- امیر کیانپور
- پژوهشگر فلسفه
مرکز تقویم موسسه ژئوفیزیک دانشگاه تهران، اعلام کرده است که شروع سال ۱۴۰۰، آغاز قرن پانزدهم هجری شمسی نیست. و بدین ترتیب، برای ورود به قرن جدید باید یک سال دیگر یعنی تا فرودین ۱۴۰۱ صبر کرد.
این احتمالا خبر خوشایندی نیست برای همه آنهایی که آغاز قرن جدید را -همچون نقطه عطفی نمادین برای پشت سرگذاشتن انبوه مصیبتها و امکانی برای امیدواری— انتظار میکشند.
در اطلاعیه مرکز تقویم موسسه ژئوفیزیک آمده: "معنای قرن یا سده، یکصد سال است. هر تقویم یک مبدأ دارد و در عرف اولین سال هر تقویم سال یک محسوب میشود."
با این پیشفرض، دانش ریاضی در حد سوم ابتدایی کفایت میکند که بشمرید و ببینید که قرن چهاردهم هجری ۲۹ اسفند ۱۴۰۰ شروع میشود و نه یک فرودین آن.
این جواب عرفی- ریاضیاتی البته تنها پاسخ ممکن به پرسش زمان آغاز قرن جدید نیست. بدانید هروقت پای "عرف" وسط میآید، یک جای کار میلنگد. یادداشت پیشرو واکنشی است فلسفی-سیاسی به موضع عرفی-محاسباتی مرکز تقویم موسسه ژئوفیزیک.
مناقشه زمان شروع قرن جدید، مناقشهای است درباره خاستگاه. و چه کسی بهتر از فیلسوفان و نظریهپردازن تاریخ برای پاسخ به آن؟
همه پرسش در باره این است که آیا تاریخ با صفر شروع میشود یا یک ؟
اگر با یک شروع کنید، باید همچون مرکز تقویم موسسه ژئوفیزیک یک سال دیگر برای شروع قرن انتظار بکشید، اما اگر آغاز را "صفر" در بگیرید (یا به زبان فلسفیتر، قایل به تقدم برسازنده نیستی نسبت به هرگونه هستی ایجابی باشید) آغاز ۱۴۰۰میتواند سرآغاز قرن پانزدهم باشد.
یکی از تفسیرهای موید سناریوی دوم را میتوان در نسخه دوم پروژه "دورانهای جهان" (۱۸۱۳) فریدریش ویلهلم یوزف فون شلینگ، فیلسوف آلمانی قرن هجدم یافت.
تاریخ خدا به روایت شلینگ
"دورانهای جهان" شلینگ پژوهشی است ماتریالیستی درباره تاریخ تحولات هستی آغازین، یعنی امر طلق و در واقع خدا.
تز شلینگ درباره خاستگاه را این طور میتوان خلاصه کرد: آغاز واقعی هستی مطلق در آغاز نیست، چراکه چیزی وجود دارد که مقدم بر آغاز است؛ چیزی، در درون همین هستی، که خود این هستی (یا از جنس آن) نیست: چیزی گرفتار در حرکت دورانی رانهها و انگیزههای کور و در بیتفاوتی محض. آنچه به اصطلاح آغاز خوانده میشود، کنش یا تصمیم بنیادی است حاکی از گسستن این دور باطل.
در روایت شلینگ از تبار و خواستگاه الوهیت، خداوند در بدو امر (پیش از آغاز زمان و در نقطه صفر آن) در نوعی انقباض و انبساط دایم و کور وجود دارد. آغاز واقعی مستلزم کندن از این دور باطل انقباض و انبساط است با تشخیص و طرد آنچه در خدا، از جنس خود او نیست، یعنی نیروهای انقباضی در آن.
بهواسطه همین شکاف خوردگی و تصمیم میان بنیاد (Grund) و هستی (Existenz) الهی است که خدا (و خود زمان) میتواند گشوده شود، از فروبستگی درآید و بسط پیدا بکند، و در واقع به همان چیزی بدل شود که حقیقتاً هست، یعنی موجودیتی گشوده از عشق و وحی (افشا) که در آن خودخواهیای وجود ندارد.
تقویمها و تاریخها نیز همین طور گشوده میشوند: با کنشی برسازنده، با ولادت یک نجاتدهنده (در تقویم مسیحی)، با یک انقلاب (تقویم جمهوی فرانسه)، با مهاجرت یک پیامبر و همراهانش از شهری به شهر دیگر (تقویم هجری) و...
بنا به منطق تاریخنگاری الهی شلینگ، اما چیزی یا در واقع "صفری" پیش از این کنش تاسیسی تاریخ وجود دارد که بخشی از خود همین تاریخ است، درخصوص تاریخ هجری: اسلام پیش از هجرت و در واقع اسلام قبل از تاسیس اولین حکومت اسلامی در یثرب/مدینه (که البته اسلام بهتری بود).
شلینگ این وضعیت صفر را "بنیاد آغازین" (Urgrund) یا "نا-بنیاد" (Ungrund) یا مغاک (Abgrund) مینامد. همه آنچه پس از آغاز وجود خواهد داشت در این وضعیت صفر سرآغازین وجود دارد، اما در حالت بیتفاوتی مطلق، همچون مغاکی از آزادی محض. ریشه هر آزادی تاریخی در همین آزادی محض سرآغازین است.
بحث را بخواهم خلاصه کنم، شمردن از صفر ( ونه یک) همواره انتخاب ماتریالیستیتری است. بنیاد هستی نه یک موجودیت ایجابی (واحد) که خلا و نیستی است.
فرمول باب اول انجیل یوحنا را این طور باید بازنویسی کرد: "در ابتدا هیچ بود و هیچ نزد خدا بود و هیچ خدا بود."
وانگهی، اگر هر تاسیسی در تاریخ برآمده نوعی از حذف است، تاریخ برای محذوفان و ستمدیدگان از صفر شروع میشود و نه از یک. در اینجا، از صفر تاسیس حکومت اسلامی و نه از یک آن. نتیجهای که میخواهم بگیرم روشن است: توجیه فلسفی کافی برای "جشن" گرفتن آغاز قرن جدید در ابتدای سال ۱۴۰۰ وجود دارد. (توجیه بله، اما انرژی اجتماعی زیر خروار ها مصیبت و رنج و روزمرگی، احتمالاً نه.)
شبح یک قرن ناتمام
صفر و یک و ریاضیات تقویمی را البته اگر فراموش کنیم، تعابیر دیگری نیز از آغاز و پایان قرن وجود دارد.
"قرن کوتاه بیستم"، اصلاحی است از اریک هابسبام، تاریخدان بریتانیایی، برای اشاره به بازه ۷۸ ساله میان آغاز جنگ جهانی اول (۱۹۱۴) و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی (۱۹۹۱) (در تداعی و در تقابل با ایده قرن نوزدهم طولانی که از انقلاب فرانسه در سال ۱۷۸۹ آغاز میشود و تا سال ۱۹۱۴ ادامه دارد).
در تناظر با قرن کوتاه بیستم، میتوان گفت قرن چهاردهم برای ما ایرانیها از سال ۱۲۸۵ با امضای فرمان مشروطه آغاز میشود؛ تصمیمگیری در مورد نقطه نمادین پایان آن اما چندان ساده نیست. انقلاب ۵۷ نتوانست پرانتز تاریخی انقلاب مشروطه را ببندد. و البته خود همچون واقعیتی داغ در پیوند با حال حاضر باقی مانده است، و همچنان موضوع جدلها و صفآراییهای بیپایان است.
انبوهی از تفاسیر در مورد انقلاب مشروطه و انقلاب ۵۷ وجود دارند. در این میان، یک چیز قطعی است نه وعدههای تاریخی مشروطه محقق شدهاند و نه وعدههای انقلاب ۵۷.
قرن چهاردم برای ایرانیها قرن جوش و خروش تودهای برای تغییر بود؛ قرن بحران دایم پیشا-انقلابی (و پسا-انقلابی). برای اولین بار "مردم" در این سده روی صحنه تاریخ آمد؛ حضوری گسسته و غالباً خودبهخودی، گذرا و سازماندهی نشده که در هر دور با بازیابی اقتدار دولتی و استبداد مطلق پس زده شد، و همراه با آن، مجموعهای از رویاها و مطالبات.
قرنی که رو به پایان است مسائل و پرسشهای زیادی برای فکر کردن و مأموریتهای ناتمام متعددی برای به سرانجام رساندن برای قرن جدید باقی گذاشته است. هنوز بسیاری از پروندههای آغاز قرن پیش روی ما گشوده است، از خواست حکومت قانون و مطالبه همگانی حق داشتن حق تا خواست عدالت اجتماعی.
از این بابت، شبح قرن ناتمام چهاردهم همچنان و تا اطلاع ثانوی گسترده خواهد بود، چه قرن جدید با صفر آغاز شود و چه با یک.