نویسنده
استادیار دانشگاه شهید چمران اهواز
چکیده
میرِ نوروزی یکی از جشنهای ملی ایران بوده که در بهار با شکوه تمام برگزار می شده است و در شعر حافظ، نمود یافته است. شارحان حافظ، در شرح این جشن، بسیار سخن گفته اند؛ اما هیچ یک، آنچنان که باید فلسفه وجودی این جشن را درک نکرده و حتی گاه مطالبی ضد و نقیض درباره این جشن آوردهاند. نگارنده در این جستار کوشیده است، این جشن کهن را از زوایای گوناگون بکاود و ژرف ساخت آن را روشن سازد. برخلاف تصوّر عموم و نظر برخی از شارحان حافظ، نه تنها این جشن برای شادی و تفریح صرف نبوده؛ بلکه یک جشن بارورانه بوده که نیاکان ما، برای تضمین باروری طبیعت برگزار میکردهاند و از این رو تمام مناسک این جشن، آیینی و معنادار بوده است. در پایان، نگارنده به صورت اجمالی به بررسی برخی از نمودهای میر نوروزی در گستره اساطیر دیگر ملل پرداخته است.
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
The Ontology of MIRE NOWROOZI
نویسنده [English]
- Mahmoud Rezaei Dasht Arjane
Assistant professor of Persian language and literature, Shahid Chamran University
چکیده [English]
Mire Nowroozi was one of the national Iranian festivals that were celebrated on the occasion of Nowrooz. Here, the author has attempted to have a deep look into this ancient festival from different angles so as to unveil its underlying structure. Contrary to views of the public and some intellectuals, this was not a festival for fun and amusement however, it was an expectant celebration that our ancestors held magnificently to consummate the expectancy of nature. By the end, the author has thrown a brief look at some celebrations, like Mire Nowroozi, in the mythology of other nations.
کلیدواژهها [English]
- Mire Nowroozi
- sacred king
- artificial king
- expectancy
مقدمه
در ایران جشن های ملی بسیاری وجود داشته است که می توان به عنوان نمونه به عید نوروز، جشن مهرگان، جشن سده، چارشنبه سوری و جشن یلدا اشاره کرد. هر کدام از این جشنها فلسفة وجودی خاصی داشته و با شکوه تمام برگزار می شده است. از جملة این جشنها آیین میر نوروزی است، چنانکه قزوینی، از برگزاری این جشن تا سال 1302 شمسی، در ایران خبر میدهد. ( !قزوینی،14:1323) رضا شاه نیز اگرچه به دلایل سیاسی، برگزاری این آیین را ممنوع اعلام کرد؛ امّا پس از برکناری او، دیگربار این جشن از سر گرفته شد.(کراسنوولسکا، 1382: 235)
این آیین که هر سال، با فرا رسیدن عید نوروز برگزار می شد و معمولاً تا روز سیزده فروردین ادامه مییافت، بدین ترتیب بود که پادشاه، برای چند روز از اریکة قدرت برکنار میشد و شخص فرودستی از پایین ترین اقشار جامعه بر جای او می نشست. این شخص که به میر نوروزی موسوم بود، از تمام اختیارات شاه برخوردار بود و همة مردم و رجال حکومتی، ملزم به اطاعت از او بودند و مانند پادشاه واقعی به او احترام می گزاردند. در این مدت مردم در اوج شادخواری و عیش و عشرت به سر می بردند. پس از پایان جشن، میر نوروزی را از تخت پادشاهی فرو میکشاندند و او را مورد تمسخر و ریشخند قرار میدادند و چند سیلی بر گوش او می نواختند و دوباره پادشاه واقعی، فرمانروایی خود را از سر میگرفت.
شگفت است با اینکه این جشن، پیشینه ای بسیار کهن دارد و توانسته از دل اسطوره ها، حتی تا دورة مشروطه نیز، خود را حفظ کند و در دل و جان مردم، ریشه دواند تا به حال پژوهش بایستهای، در تشریح ژرف ساخت این جشن آیینی، صورت نگرفته است و تنها قزوینی، مقالهای موسوم به « میر نوروزی» در مجله یادگار به چاپ رسانده است که آن هم چنان که خواهد آمد، در تبیین فلسفة این جشن، چندان موفق نبوده است. با توجه به نمود این جشن آیینی در ادبیات، از جمله غزلیات حافظ و تاریخ جهانگشای جوینی و تذکرة دولتشاه سمرقندی، نقد و بررسی این جشن به عنوان یکی از پشتوانههای فرهنگی ایران در طی سده های طولانی، ضروری مینماید.
این آیین شگرف، پرسش هایی را در ذهن هر جستجوگری برمی انگیزد؛ هدف از برگزاری این مراسم چه بوده است؟ چرا این جشن هر سال در موسم بهار برگزار می شده است؟ چرا میر نوروزی یا همان پادشاه ساختگی، از بین فرودستترین اقشار جامعه انتخاب می شد؟ چرا در این مدت معهود، مردم عیش و عشرتی نامتعارف به راه می انداختند و بیش از هر زمان دیگر در سرمستی و شادخواری به سر می بردند؟ چرا پادشاه ساختگی، در پایان مراسم سیلی می خورد و مورد تمسخر و ریشخند قرار می گرفت؟ نگارنده، در این جستار کوشیده است، تصویر جامعی از این جشن، پیش روی خواننده قرار دهد.
نقد و بررسی
چنانکه گفته شد، این جشن، در ادب پارسی از جمله شعر حافظ نمود یافته است. حافظ در یکی از غزلیات خود با مطلع:
ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی |
| از این باد ار مدد خواهی چراغ دل بیفروزی |
به بیتی می رسد که در آن به میر نوروزی اشاره می کند:
سخن در پرده می گویم چو گل از غنچه بیرون آی |
| |
| که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی | |
البته،این تنها دیوان حافظ نیست ؛ بلکه در آثار مهم دیگری چون آثار الباقیه، تاریخ جهانگشای جوینی و تذکرة دولتشاه سمرقندی نیز به این جشن اشاره شده است که در همة آنها، بر جنبة گذرا بودن و بی دوامی سلطنت میرِ نوروزی، تأکید شده است.
به عنوان نمونه، در تاریخ جهانگشا، چنین آمده است: « در آن وقت خوارزم، از سلاطین خالی بود و از اعیان لشکر، خمار نام ترکی بود از اقربای ترکان خاتون آنجا بوده است. چون در آن سواد اعظم و مجمع بنی آدم، هیچ سرور معین نبود، به حکم نسبت قرابت، خمار را به اسم سلطنت موسوم کردند و پادشاه نوروزی از او برساختند» ( قزوینی، 14:1323) یا در تذکرة دولتشاه سمرقندی چنین آمده است: «... ولد او، ابراهیم سلطان، متصدی سلطنت خراسان بود؛ اما باز به دستور سابق، در دست فرزند متهور ذلیل شد و چند روزی چون پادشاهان نوروز در هنگام نوروز، آن سال در دار السلطنه هرات، حکومتی شکسته بسته نمود.» (همان، 15)
شگفت است که در لغتنامههای معروف، از جمله، برهان قاطع، لغت نامة دهخدا و فرهنگ معین، هیچ اشاره ای به این جشن نشده و مدخلی برای آن در نظر گرفته نشده است. فقط شارحان حافظ و بزرگانی چون قزوینی، کوشیده اند به فراخور شرح بیت حافظ، این جشن را نیز توضیح دهند؛ امّا هیچ یک، ژرف ساخت این جشن را آنچنان که باید، در نیافته است.
قزوینی که برخی از دیگر شارحان نیز، به سخن او استناد کرده اند، در شرح این جشن، چنین آورده است: «... این شخص مسخره در آن چند روز به یک نوع سلطنت دروغی صوری محض که واضحست جز تفریح و سخریه و خنده و بازی، هیچ منظور دیگری در آن بین نبوده، انجام میداده است و پس از چند روزی سلطنت کوتاه او به پایان میرسیده است و امور، باز به مجاری عادی خود جریان مییافته است...» (قزوینی،13:1323)
از جمله شارحانی که در شرح این جشن، به گفتة قزوینی، استناد جسته، رحیم ذوالنور است. ذوالنور در کتاب «در جستجوی حافظ»، عیناً سخن قزوینی را تکرار کرده و مطلب دیگری بر آن نیفزوده است. خرّمشاهی، نیز به استناد قزوینی، چنین آورده است که « در قدیم الایام، رسمی بوده که برای تفریح مردم، سلطنت چند روزه ای به میر نوروزی، میبخشیدهاند و پس از انقضای ایام جشن، سلطنت او نیز به پایان می رسید.» (خرّمشاهی، 1190:1372)
از دیگر کسانی که در شرح این جشن، به قزوینی، استناد جسته اند، یاحقی است. او نیز در « فرهنگ اساطیر و اشارات داستانی»، به استناد قزوینی، هدف از برگزاری این جشن را، فراهم آوردن اسباب خنده و تفریح مردم، تلقی کرده است.(یاحقی،412:1375)
دیدگاه قزوینی و به تبع آن ذوالنور و خرّمشاهی و یاحقی، منطقی نمی نماید. باور کردن این که تنها برای خنداندن و صرفاً محض تفریح مردم، پادشاه را که ظل الله و جانشین خدا بر زمین محسوب می شد، از اریکة قدرت فرو کشانند و برای مدتی هرچند اندک، ادارة امور را به دست یک بی سرو پای فرودست بسپارند، اگر محال نباشد، حداقل متعارف و قابل قبول نمینماید..طبعاً می بایست امری به مراتب خطیر تر در میان بوده باشد که به خاطر آن، پادشاه حاضر میشد، چند روزی مسند قدرت و تمام لوازمات آن را به دیگری بسپارد.
هروی، ضمن شرح بیت حافظ، شرح جامعی از این جشن را به نقل از کتاب « فرهنگ البسه مسلمانان»، ذکر کرده است. در این شرح، به چگونگی برگزاری این جشن در مصر با همان عنوان میر نوروزی، پرداخته شده و چند و چون آن بخوبی نمایان گشته است؛ اما هیچ اشاره ای به فلسفة این جشن نشده است.( هروی،1367،2/ 1843)
ثروتیان، ضمن شرح بیت یاد شده، به استناد کتاب « دستور الکاتب» هندوشاه نخجوانی، خلاصه ای از چگونگی برگزاری این جشن در سدة هشتم، ارائه کرده است که در این کتاب نیز هیچ اشاره ای به ژرف ساخت و فلسفة وجودی این جشن نشده است.(ثروتیان،1380،4/ 2430) در شرح سودی، نیز هیچ توضیحی دربارة این جشن نیامده و سودی فقط به این نکته بسنده کرده که میر نوروزی،« اضافة لامیه و بیانیه و یا حرف نسبت» است.( سودی، 1342،4/ 2430)
خطیب رهبر، به فلسفة برگزاری این جشن اشاره کرده است و معتقد است که « در قدیم رسم بوده است که برای دفع چشم زخم از سلطنت پادشاه، چند روز پیش از نوروز، یکی از چاکران درباری را ظاهراً شاه می خواندند و فرمان وی را تنها پنج شش روز اطاعت میکردند و پس از آن پادشاه به کار سلطنت می پرداخت.»( حافظ شیرازی، 618:1368)
نظر خطیب رهبر نیز درست نیست؛ چرا که این جشن، هیچ ارتباطی با دفع چشم زخم از وجود شاه ندارد و چنانکه خواهد آمد، در دورانی کهن تر، حتی خود پادشاه نیز به تیغ جلاد سپرده می شد. از جمله محقّقانی که بدرستی، خاستگاه این جشن را باز نموده است، مهرداد بهار و انا کراسنوولسکا(Anna Krasnowolska) است. بهار در دو کتاب خود « پژوهشی در اساطیر ایران» و « جستاری چند در فرهنگ ایران» ضمن توضیحی کوتاه دربارة این جشن، به فلسفة آن نیز اشاره کرده است. ( بهار،226:1376)؛ بهار، 1374: 49-48) کراسنوولسکا نیز، ضمن بازنمایی فلسفة این جشن، به شکل های گوناگون این جشن، در برخی از شهرهای ایران اشاره کرده است.( کراسنوولسکا، 1382: 260-230)
باری این آیین بشکوه، ریشه در آیین بسیار کهنتری موسوم به «پادشاه مقدس» دارد. در ابتدا بشر چنین میپنداشت که با توسل به انواع جادوها میتواند از مرگ رهایی یابد و موجودی فناناپذیر باشد؛ امّا در گذر زمان، به این حقیقت تلخ رسید که انسان موجودی میراست و او را از مرگ گزیری نیست. از آنجا که خدایان نیز محصول تخیل و اندیشة انسانها بودند، بدیهی بود، انسان بدوی، خدایان را نیز چون خود میرا بداند. به عنوان مثال در یونان، روم و مصر، برای خدایان مقبرههایی ساخته بودند که این امر حاکی از اعتقاد به میرندگی خدایان داشت.
وقتی خدایان آسمانی میرا بودند، به طریق اولی، پادشاهی که نمایندة خدا و یکپارچه جسم بود، از مرگ در امان نبود. از دیگر سو، پادشاه نماد خدایان گیاهی بود. اعتقاد بر این بود که خدایان گیاهی، هر سال در زمستان میمیرند و در موسم بهار رستاخیز مییابند و با نیرویی دو چندان، طبیعت را بارور میکنند. از آنجا که، پادشاه، نماد خدای گیاهی بود، چنین میپنداشتند که پادشاه نیز مستقیماً در باروری طبیعت مؤثّر است و هرچه پادشاه قدرتمندتر باشد، آنها نیز از محصولاتی شاداب تر و رمههایی فربهتر برخوردار خواهند بود.
امّا از آنجا که پادشاه، چون خدای گیاهی قادر به مرگ و رستاخیز نبود، مرگ پادشاه، در دید اقوام بدوی فاجعهای بزرگ تلقی میشد، فاجعهای که طبیعت و روند باروری را بشدّت تهدید میکرد. پس برای جلوگیری از این فاجعه، می بایست دست به کار شد. باری، به محض ظهور کوچکترین نشانة پیری یا سپید شدن مو و یا بیماری در وجود شاه، او را میکشتند تا روح او در اوج قدرت به جانشین او انتقال یابد و به این ترتیب روند باروری، کاستی نگیرد. در واقع با کشتن پادشاه و نشاندن جانشینی قدرتمند به جای او، چنین می پنداشتند که پادشاه نیز چون خدایان گیاهی با نیرویی دو چندان رستاخیز یافته است:
«پادشاهان در دید اقوام بدوی پرتویی از الوهیت در خود داشتند و حتی گاهی تا مقام خدا پرستش میشدند. از این رو کل روند باروری و شادابی طبیعت بستگی تام به سلامتی و سرزندگی شاه داشت. تا وقتی که تندرست و پر نیرو بر اریکة قدرت فرمان می راند، همه چیز بر وفق مراد پیش می رفت و طبیعت در سلامت کامل به سر می برد؛ اما اگر کوچکترین سستی و رخوتی بر وجود پادشاه سایه می افکند، رنگ طبیعت به زردی میگرایید و باروری مسکوت می ماند. این بود که اقوام بدوی برای تضمین باروری محصولاتشان تنها یک راه را بی خطر می دانستند،کشتن پادشاه رو به افول نهاده و جایگزین کردن پادشاهی قدرتمند به جای او. مردمان بدوی معتقد بودند سلامتی خود و حتی جهان پیرامون شان در گرو زندگی پادشاهان یا انسان خدایان است. بنابراین طبعاً به خاطر سلامت خود، از پادشاه سخت مراقبت می کردند. امّا این مراقبت ها هر چه دقیق و شدید هم می بود، نمی توانست مانع پیری و سستی و سرانجام مرگ پادشاه شود. پیروان او می بایست به این مسألة تلخ و حزن انگیز توجه می کردند؛ چرا که گردش و روال طبیعت به زندگی و حیات پادشاه وابسته است. باری بهترین راه، این شد که به محض بروز نخستین نشانههای ضعف و کاستی گرفتن نیروی انسان - خدا او را بکشند و روحش را پیش از آنکه دستخوش زوال قطعی گردد، به جانشین قدرتمندی انتقال دهند.» (فریزر، 1384: 322-295)
در جای جای اساطیر جهان میتوان به چنین رسمی اشاره کرد که برای نمونه به چند مورد اشاره می شود. شاهان کامبوج به مرگ طبیعی نمیمردند؛ بلکه چون پادشاه بیمار میشد، او را میکشتند. شاهان مِرو( Mero) در حبشه را به عنوان خدا میپرستیدند؛ امّا روحانیان هر وقت لازم میدیدند، پیکی به نزد شاه میفرستادند و مرگ را به او پیشنهاد میکردند و مدعی بودند که از جانب خدایان چنین فرمانی میدهند. شاهان رم نیز تا عهد ارگامنس( Orgamens) از این فرمان اطاعت میکردند که با روی کار آمدن ارگامنس، این رسم از میان رفت. در آفریقا در برخی از قبایل فزوکل( Fozuckel)، شاه میبایست هر روز زیر درختی به عدل و داد جلوس میکرد، اگر به خاطر بیماری یا علتی دیگر، سه روز تمام نمیتوانست، این وظیفه را به جای آرد، بر همان درخت به دارش میکشیدند. (فریرز، 1384: 304-295)
شیلوکهای( Shilluk) نیل سفید در عین حال که برای شاهانشان تقدّسی خاص قائل بودند، معتقد بودندکه نباید گذاشت شاه پیر یا بیمار شود وگرنه با زوال یافتن قدرتش، رمهها و چارپایان رو به کاستی می نهند و بار نمیدهند، محصولات دچار آفت میشوند و بیماری بر انسان چیره میشود و مردم دسته دسته میمیرند.( همان)
در آفریقای مرکزی در بانیورو (Banyoro) تا همین سالهای اخیر، رسم بود که فرمانروا به محض بیماری یا ناتوان شدن، میبایست خودکشی می کرد؛ زیرا می پنداشتند در صورت مرگ طبیعی پادشاه، سلسلهاش منقرض میشود. در میان زولوها رسم بودکه شاه را به محض خاکستری شدن موهایش به قتل برسانند. آنها شاهی را انتخاب میکردند که چین و چروک در صورتش نباشد و موهایش نیز به سپیدی نگراییده باشد. در سوفالا( Sufalla) نیز پادشاه را خدای خود میپنداشتند و معتقد بودند که پادشاه قادر است بسته به اقتضای فصل، باران یا آفتاب پدید آرد. از این رو کوچکترین نشانة سستی، حتی افتادن دندان شاه کافی بود که جواز مرگش صادر شود. (همان)
مهرداد بهار نیز به رسمی در کردستان و سودان اشاره می کند که تا همین اواخر نیز برگزار می شده است:
« در کردستان در همین پنجوین که کنار مرز ماست، اگر شاه پیر شود و نتواند با زنش هم بستری کند، زن و شاه را میکشند و پسر جانشین شاه می شود. عین این مراسم در درة نیل در سودان وجود دارد.وقتی انگلیس ها به درة سودان می روند و تسلّط پیدا میکنند، میبینند که مردم جمع می شوند،گودالی می کنند و شاه را در گودال می نشانند و خاک رویش می ریزند. سربازان انگلیسی میآیند به حمایت اعلی حضرت، شاه محلی را نجات بدهند؛ اما خود شاه داد و قال می کند، آقا شما حق ندارید این کار را بکنید. این آیین های ماست.می گویند دارند تو را میکشند، میگوید من باید کشته شوم. من پیر شدهام و قدرت بارور کنندگی را از دست داده ام...»(بهار،273:1384)
می توان احتمال داد که در ایران نیز چنین رسمی رایج بوده است و با رشد دین و اخلاق، آثار این آیین سهمناک از میان رفته است؛ چرا که آیین میرنوروزی، خود تأییدی بر وجود این رسم در ایران است. از دیگر سو، گاه ایرانیان، در انتخاب پادشاه، به روشهایی متوسل می شدند که هرکس قدرتمندتر بود، می توانست پادشاه شود. این تأکید بر قدرت پادشاه، می تواند ریشه در اعتقاد ایرانیان به تأثیر مستقیم پادشاه در باروری داشته باشد. به عنوان نمونه، گاه در زمان ساسانیان، تاج پادشاهی را در میان دو شیر میگذاشتند، و هر یک از دو مدّعی، که می توانست تاج را بردارد، بر اریکة قدرت مینشست.( رضی، 1081:1366)
شرط فره مند بودن پادشاه نیز میتواند به وجود چنین آیینی در ایران اشاره داشته باشد؛ زیرا لازمة فره مند بودن، قدرت کامل و بی عیب و نقص بودن پادشاه بود: «اگر شاه نقصی داشت، او را به سلطنت نمی نشاندند، حتی اگر یک چشمش کور بود، حتی اگر یک انگشت نداشت، با همین مسأله بعد معلوم شد که شاه باید مثل خدا کامل باشد. همان طور که خدایان نقص ندارند تا بتوانند برکت بخشنده باشند،مقدس بودن شاهان از این جهت بود...»(بهار:274:1384)
شاید یکی از مهمترین مصداقهای وجود چنین آیینی در ایران، چگونگی گزینش کیخسرو به پادشاهی ایران باشد. ماجرا از این قرار است که وقتی کیخسرو، به ایران برمیگردد،گویا نشانههای پیری در وجود کیکاووس، شاه ایران هویدا گشته و طبعاً او باید تخت سلطنت را بدرود گوید تا جانشینی قدرتمند به جای او بنشیند. امّا دو پهلوان، نامزد فرمانروایی ایران هستند و هر دو پهلو به پهلو برای تصاحب اریکة قدرت پای میافشرند.
برای مشخص شدن اینکه کدام پهلوان،کیخسرو یا فریبرز به پادشاهی ایران برسد، کیکاوس، شاه ایران پا پیش میگذارد و قرار بر این میشود که هریک از دو پهلوان، موفّق به تسخیر دژ بهمن شود و دشمنان اهریمن صفت را در این دژ منکوب کند، شاه ایران خواهد بود. چون کیخسرو موفّق به گشودن قلعه و شکست دشمن میشود، به پادشاهی ایران برگزیده می شود و به ناچار فریبرز میدان منازعه را ترک میگوید. 1
به نظر نگارنده، چه بسا ترتیب دادن چنین مسابقة هولناکی ریشه در فراخنای تاریخ کهنتر ایران شهر داشته باشد که چون پادشاه، مستقیماً در باروری طبیعت مؤثّر واقع میشود، نسبت به سلامتی و قدرت پادشاه حساستر باشند و هرکه را قویتر است، بر تخت فرمانروایی بنشانند؛ چرا که هر چه پادشاه قوی تر، باروری طبیعت هم افزون تر. این امر وقتی بیشتر تأیید می شود که بدانیم یکی از رسمهای دیر پای ایران در سال نو، نبردهای آیینی بوده است که در ضمن این نبردها، مردم به دو دسته تقسیم می شدند و به شکلی آیینی، با هم به نبرد می پرداختند تا یکی از دو طرف کشته می شد و بر اساس آنکه چه کسی کشته شده، چگونگی آب و هوا و محصولات را در آن سال حدس می زدند. (کراسنوولسکا، 1382: 250-249)
از دیگر سو بهار، صراحتاً به این امر اشاره کرده است که ایرانیان در زمان هخامنشیان، به تأثیر مستقیم پادشاه در روند باروری اعتقاد داشتند و از این رو شخص قدرتمندتری را بر مسند قدرت می نشاندند:
«یک خویشکاری شاهان آسیای غربی از جمله شاهان هخامنشی، خویشکاری بارور کنندگی و نماد و مظهر زمینی بودن خدای برکت بخشنده است که شاه باید پهلوان میبود، شاه باید میتوانست هر سال در شکار و تیر اندازی های سنتی نوروز شرکت کند. اگر شاه قادر نبود چنین کاری بکند، دیگر نمی توانست پادشاه شود...»(بهار،271:1384)
کراسنوولسکا نیز معتقد است: « رسم گماردن یک شاه سال نو در دربار هخامنشی رسماً اجرا می شد و ریشه در اعتقاد به تباهی و نوسازی دوره ای پادشاه فره مند داشت.»(کراسنوولسکا، 1382: 232)
از طرف دیگر، به عقیدة کراسنوولسکا، اسطورة ضحاک نیز ریشه در آیین میر نوروزی یا پادشاه ساختگی دارد: « داستان پادشاهی آرمانی جمشید، را که بر اثر سقوط اخلاقی پادشاه و فرمانروایی ستمگرانة ضحاک، به خشونت و ویرانگری انجامید، شاید بتوان کاملترین نمونة اسطورهای برای حکومت کوتاه مدت شاه سال نو دانست» ( همان، 233) البته دیدگاه کراسنوولسکا، درست به نظر نمی رسد؛ چرا که اسطورة ضحاک، خود، یک اسطورة باروری مستقل است که در ضمن آن، اژدها (ضحاک) که نماد خشکسالی است، دختران جمشید( ابرهای باران زا) را حبس می کند و فریدون با رهایی دختران( ابرها)، دیگر بار طراوت و ترسالی را به ایران باز می گرداند..»(بهار، 1384: 226) ؛بهار، 1374: 88-87)
در هر حال، چنانکه مشاهده گشت، اقوام بدوی با کشتن پادشاهی که کوچکترین نشانة پیری یا ناتوانی در او پدیدار میشد و انتقال روح او به جانشیناش ، عملاً باروری زمین و طبیعت را تضمین میکردند. امّا این رسم دیری نپایید؛ چرا که با گذشت زمان، انسان بدوی به این نتیجه رسید که نمیتواند خطر کند و منتظر بروز نشانههای پیری یا ناتوانی در وجود پادشاه باشد؛ لذا پادشاه را در اوج قدرتمندی و توان میکشتند تا بدین وسیله روح آسمانیای که از پیشینیان خود به ارث برده بود، در اوج نیرو و چالاکی، قبل از آنکه در اثر ضعف حاصل از بیماری و کهنسالی آسیب ببیند، به جانشینش انتقال یابد.
در واقع بعدها اقوام بدوی به جای اینکه منتظر بروز نشانههای سستی و پیری در وجود پادشاه بمانند، یک دورة کوتاه تعیین می کردند تا در این مدّت کوتاه، احتمال فرسودگی و شکستگی پادشاه کمتر وجود داشته باشد و پس از به سر رسیدن این موعد، پادشاه را میکشتند و حتی گاه پادشاه، خود، در پایان این موعد خود را میکشت.
به عنوان مثال در ایالت کیلاکار( Killakar )معبدی بود که بت مقدسی در آن نگه داری می شد و هر سال برایش جشنی بزرگ برپا می شد و همگان بدین مناسبت به عیش و نوش می پرداختند. امّا پادشاه تنها از جشنی تا جشنی دیگر می توانست سلطنت کند2 و وقتی دوازده سال سلطنتش به پایان رسید، در روز جشن، طی مراسمی باشکوه همراه با نوای موسیقی حمام می کرد و سپس در پیشگاه بت به نیایش او می پرداخت. آنگاه بر فراز داربستی بلند میرفت و پیش روی همگان با خنجری تیز شروع به بریدن بینی، گوشها، لبها و سایر اعضایش می کرد و تا آنجا که می توانست گوشت خود را می برید و دور می انداخت، تا جایی که در اثر خونریزی زیاد، ضعف بر او عارض می شد. آنگاه خود گلویش را می برید و کسی که می خواست برای دوازده سال بعدی پادشاه شود، حضور داشت و ماوقع را می دید. (فریزر، 1384: 315-295)
پادشاه کالیکوت( Kallikot) در ساحل مالابار( Malabar) نیز در پایان دوازده سال، گلوی خود را در ملاء عام می برید. در هند نیز سلطنت موروثی نبود؛ بلکه هر کس پادشاه را میکشت، بی درنگ براریکة قدرت می نشست و همه امیران و وزیران و سربازان و مردمان، از او اطاعت می کردند و او را فرمان می بردند و برایش همان اقتدار و حرمتی را قایل بودندکه برای فرمانروای پیشین قایل بودند. مردم بنگال میگفتند: ما تخت سلطنت را محترم میشماریم و هر که بر آن بنشیند، از او اطاعت می کنیم و به او وفادار خواهیم ماند. در بین اسلاوها نیز چنین رسمی رایج بوده است، چنانکه یک بار دو تن اسیر به نامهای گان و جارمریک دسیسه کردند و شاه و ملکة اسلاوها را کشتند و فرار کردند. امّا بومیان آنها را تعقیب کردند و فریاد می زدند که برگردند و به جای پادشاه مقتول بر تخت نشینند؛ چرا که بنابر آیین آنها، هر که شاه را می کشت، جانشین او می شد. (همان)
پس از چندی این آیین نیز دستخوش تحول شد. در واقع پادشاه با رو آوردن به یک ترفند، خود را از مرگی زود هنگام می رهاند؛ یعنی به جای اینکه پادشاه را در پایان یک دورة معین بکشند، پادشاه برای چند روز، از سلطنت بر کنار می شد و شخص دیگری، به جای او می نشست. همة لوازم پادشاه؛ از جمله تاج و تخت و حتی زنان حرمسرای او، در اختیار پادشاه ساختگی(دروغین) قرار داده می شد تا در این مدت محدود با توجه با اختیارات تامی که به او تفویض شده بود، در اوج عیش و عشرت فرمانروایی کند. پس از به سر رسیدن مهلت مقرر، همة امتیازات اعطایی، از او سلب میشد و او را به جای پادشاه واقعی میکشتند و پادشاه واقعی دوباره بر مسند فرمانروایی مینشست.
در واقع پس از پایان مراسم و بازگشت پادشاه واقعی به مسند قدرت، گویی او دچار رستاخیز شده بود؛ یعنی یک بار در هیأت پادشاه دروغین مرده و سپس دوباره با قدرت تمام به زندگی برگشته است، از این رو او می توانست زین پس باروری رو به رشد محصولات و چهارپایان و حتی انسان ها را تضمین کند. مهرداد بهار دلیل این امر را تحوّل جامعه از مادر سالاری به پدرسالاری میداند.3 (بهار، 391:1384؛بهار، 1374: 49)
چنانکه مشاهده شد، شاید نیازی به هیچ توضیحی نباشد که آیین میرِنوروزی نیز در واقع حالت بسیار تعدیل شدة کشتن پادشاه مقدّس در گذشتههای دور بوده است که با رشد اخلاق، بتدریج موارد مغایر با فرهنگ جامعه از آن زدوده شده است. به عبارت دیگر آیین میرِ نوروزی نیز یک جشن بارورانه بوده است که ایرانیان برای تضمین محصولات بیشتر و با طراوت تر،به جای کشتن پادشاه، به صورت نمادین او را چند روزی از سلطنت برکنار میکردند و دیگری بر جای او مینشاندند و بعد از پایان یافتن مدّت معهود،پادشاه واقعی که گویا شکل رستاخیز یافتة خدای نباتی بود، با قوایی مضاعف بر تخت می نشست و به این ترتیب باروری زمین و شادابی محصولات تضمین می شد.
اما چنان که گذشت در آیین میر نوروزی از کشته شدن پادشاه ساختگی اثری نبود و تنها در پایان مراسم، چند سیلی می خورد و مورد ریشخند واقع می شد. این امر طبعاً حاصل متعادل شدن آیین پادشاه مقدّس در گذر زمان بوده است؛ یعنی به جای کشتن پادشاه دروغین، تنها به آزار و اذیت او بسنده می شد.4
جالب است در جشن اکیتو(Akito) نیز که هر سال در بزرگداشت ایشتر و مردوک،خدایان باروری بین النهرین برگزار می شد، به جای کشتن پادشاه او را چند سیلی می زدند که برخی اسطوره پژوهان سیلی خوردن پادشاه را نماد مرگ او تلقی کرده اند:
« در اول سال شاه بیرون شهر می رود و با کاهنة معبد مردوک که جای ایشتر است،ازدواج می کند.پیش از اینکه ازدواج بکند، شاه را از سلطنت خلع می کنند.این رسم در بابل بود. شاه اعتراف می کند که من گناهی نکردم و به مردم بدی نکردم. حتی دو سه سیلی هم به او می زنند، این نماد مرگ ایزد است. این مرگ خدا به صورت مثلاً بدبختی شاه در می آید و جنبة نمادین دارد.شاهی که سیلی بخورد، به معنی مرگ اوست؛ ولی دوباره مردوک او را به سلطنت می نشاند و دوباره حیات شاه آغاز می گردد.» (بهار،270:1384)
اما اینکه چرا آیین میر نوروزی، در موسم بهار و با فرا رسیدن عید نوروز برگزار میشد؟ باید گفت از آنجا که در موسم بهار،کل طبیعت دچار رستاخیز میگشت و زمین فسرده دوباره جان میگرفت، طبعاً در این زمان خطیر، به خدای گیاهی و یا تجسم او که پاشاه باشد، بسیار بیش از پیش احساس نیاز می شد؛ چرا که می بایست با نیرویی چند چندان، طبیعت فرو پژمریده را احیا میکرد. لذا نیاکان ما در این لحظه های بحرانی، با برگزاری آیین میر نوروزی و احیای نمادین پادشاه، باروری هر چه بیشتر محصولات را تضمین میکردند.
پرسش دیگری که در آیین میر نوروزی،تأمّل برانگیز است، اینکه چرا پادشاه ساختگی از میان پست ترین طبقات جامعه انتخاب می شد، در حالی که منطق چنین حکم میکند که اگر کسی می خواهد، هر چند به مدت بسیار اندک، بر جای پادشاه تکیه زند، باید انسانی بسیار والا رتبه و قدرتمند و صاحب منصب باشد که بیشترین شباهت را با پادشاه واقعی داشته تا بدین صورت کشتن و یا تظاهر به کشتن او بیشترین تأثیر را در تشدید باروری داشته باشد؛ امّا بر خلاف تصور، بی اندام ترین شخص ممکن به جای پادشاه واقعی بر اریکة قدرت تکیه می داد. این تناقض را چگونه باید توجیه کرد؟
حقیقت این است که این جشن درگذر زمان، در معرض تغییر و تحوّلات فراوان بوده است و از ابتدا بدین شیوه برگزار نمیشده است. در ابتدا از آنجا که کسی که قرار بود به جای پادشاه واقعی قربانی شود، میبایست بیشترین اشتراکها را با او میداشت تا همان تأثیری که کشته شدن پادشاه، در بهبود روند باروری داشت، کشته شدن جانشین او نیز، در پی داشته باشد، همواره پسر بزرگ پادشاه از دم تیغ جلاد گذرانیده میشد؛ زیرا بیشترین همسانی را با پدر خود داشت:
«زمانی که پادشاه برای نخستین بار توانسته بود، قربانی شدن کس دیگری را به جای خود بقبولاند، در واقع توانسته بود ثابت کند که مرگ آن کس دقیقاً همان تأثیر مورد نظر را خواهد داشت که مرگ خود او میداشت. آن وقت شاه به عنوان خدا یا نیمخدایی میبایست میمرد و بنابراین کسی که به جای او میمرد، میبایست حداقل مدتی از خصوصیات الوهی فرمانروا برخوردار میشد. امّا هیچ کس بهتر از پسر فرمانروا نمیتوانست جنبة خدایی فرمانروا را نشان دهد. شاید گمان میرفت که وی از خصلت الهی پدرش برخوردار است. از این رو هیچ کس برای قربانی شدن به جای فرمانروا و از طریق او به خاطر همة مردم، مناسبتر از پسر فرمانروا نبود.»(فریزر، 1384: 323)
این رسم نیز دیری نپایید؛ چرا که با رشد اخلاق، کشته شدن پسر پادشاه که در اوج منزلت و چه بسا زیبا و پرهیمنه هم بود، ترحم و شفقت مردم را برمیانگیخت و تا حدی مایة عذاب وجدان آنها میشد. این بود که از آن پس، به جای پسر پادشاه، یکی از افراد طبقات دون پایة جامعه را که اغلب بردهای بود، بر مسند پادشاه ساختگی مینشاندند. یقیناً قربانی شدن یک بردة فرودست و احتمالاً بی اندام جامعه، بسیار کمتر ترحّم انگیز بود تا کشته شدن یک شاهزاده.
بتدریج کشتن بی جهت یک برده نیز تغییر کرد و به جای برده، یک زندانی محکوم به مرگ، بر مسند قدرت می نشست، کسی که مرگ او کمترین احساس ترحّمی برنمیانگیخت و چه بسا باعث آرام یافتن و تسکین دلها نیز میشد. چندی بعد این رسم نیز متحوّل شد و به جای آنکه پادشاه ساختگی را بکشند، تنها به کشتن او تظاهر میکردند، یعنی سیلی زدن و یا آزار و اذیت او در پایان مراسم، نماد کشتن او تلقی می شد، چنانکه در میر نوروزی چنین بود.
حال که ژرف ساخت و فلسفة وجودی آیین میر نوروزی روشن شد، یادآوری این نکته ضروری است که این جشن تنها منحصر به ایران نبوده است و در اساطیر جهان می توان به نمونه هایی از آن اشاره کرد.شاید خالی از فایده نباشد که به چند مورد از معادلهای میر نوروزی در اساطیر دیگر ملل و حتی در ایرانشهر اشاره شود.
1- جشن ساکئا( Sacea)
این جشن بین النهرینی که بعید نیست، آیین میر نوروزی نیز متأثر از آن باشد، هر سال به یاد ایشتر و تموز در بابل برگزار میشد و پنج روز طول میکشید. در این مراسم، جای ارباب و برده عوض میشد. بندگان فرمان میدادند و اربابان فرمان میبردند. زندانی ای که محکوم به مرگ بود، به جای شاه مینشست و درست چون خود شاه از همة اختیارات شاه برخوردار بود. در این مدت اندک، تمام معشوقهها و زنان شاه نیز از آنِ پادشاه ساختگی بود و او در این مدت در اوج لذّت و خوشگذرانی با آنها به سر میبرد. این شاه دروغین که لقبش زوگانس( Zoganes) بود، بعد از پایان یافتن جشن، از تمام این مزایا خلع میشد، سپس تازیانه میخورد و در نهایت او را گردن میزدند یا به دار میآویختند.
استرابون، معتقد است جشن ساکئا در هر جا که پرستش آناهیتا، رایج بود، برگزار میشد؛ امّا فریزر معتقد است از آنجا که آناهیتا، برآمده از ایشتر بابلی است، منشأ جشن ساکئا نیز، همان بابل است. (فریزر، 1384: 672-671)
پورداوود برخلاف فریزر جشن ساکئا را که بی شباهت به آیین میرنوروزی نیست، یک جشن ناب ایرانی و منسوب به آناهیتا میداند، نه ایشتر. (پورداوود، 1347: 174) فرهوشی نیز،جشن ساکئا را جشنی ایرانی میداند که کورش هخامنشی آن را بنیان نهاده است. او معتقد است، چون کورش هخامنشی بر سکاها پیروز شد، به احترام بغدخت آناهیتا، این جشن را بنیان نهاد و از آن پس در همة معابد او، این جشن با شکوه تمام برگزار میگشت. (فره وشی، 175:1355)
2- جشن ساتورنالیا Satornalia))
جشن ساتورنالیا یا جشن کیوان هر سال در روم برگزار میشد. این جشن به یاد فرمانروایی پرطمطراق کیوان( ساتورن)، خدای بذرافشانی و دامداری روم در ماه دسامبر، آخرین ماه رومی، برگزار میشد. این جشن هر سال به مدت هفت روز در میادین عمومی روم برگزار میشد و عیش و نوش و خوشگذرانی و انواع لذّتجوییهای دیوانهوار از ویژگیهای بارز آن بود. در این جشن نیز چون جشن ساکئا، آزادی بی حد و حصری به بردگان داده میشد و تفاوت بین ارباب و برده از بین میرفت و برده میتوانست چون اربابی، به صاحب خود پرخاش کند.
یکی از مناسک مهم این جشن، انتخاب شاه ساختگی بود؛ کسی که در این هفت روز میبایست به جای پادشاه اصلی بر مسند قدرت نشیند و از تمام اختیارات شاه برخوردار باشد. این شاه ساختگی در واقع نمایندة کیوان، پادشاه بزرگ روم بود که به قید قرعه انتخاب میشد و در این مهلت اندک، جایز بود هر کاری را هرچند وقیح و بی شرمانه مرتکب شود و در اوج خوشی و لذّت به سر برد. امّا سلطنت او نیز در عین خوشی و سرور کوتاه بود و در پایان جشن میبایست در محراب معبد کیوان که حال، خود تجسّم او بود، گلوی خود را میبرید و یا او را میکشتند و بعد پادشاه واقعی در کمال قدرت و صلابت دوباره پادشاهی خود را از سر میگرفت. (فریزر، 1384: 664-657)
3- جشن کرونیا( Kronia)
جشن کرونیا، جشنی یونانی است که هرسال در بزرگداشت کرونوس، خدای قدرتمند یونان برگزار میشد. در این جشن نیز که جشن بهار به حساب می آمد، منزلتها و مراتب اجتماعی دگرگون می شد و جای ارباب و برده عوض میشد و بردگان نه تنها آزادی بیحد و حصری مییافتند؛ بلکه حتی از قدرت و اختیار فرمانروایی برخوردار میشدند.
در این جشن به همة سرکردگان برگزار کنندة جشن، لقب پادشاه داده میشد که چه بسا یکی از آنان تجسّم کرونوس بوده باشد؛چرا که کرونوس یونانی را نیز چون همتای رومیش، ساتورن (کیوان) شاهی میدانستند که دوران سلطنتش، دورهای آرمانی و طلایی محسوب میشد و جهان لبریز از انواع نعمتها و فراوانیها بود.
در هر حال در جشن کرونیا نیز، پادشاهی ساختگی به جای پادشاه واقعی مینشست و پس از مدتی کوتاه از سلطنت خلع میشد و در پایان او را میکشتند. در واقع او نه در نقش کرونوس؛ بلکه به عنوان خدا و قربانی در آن واحد قربانی میشد. (همان، 666-665)
4- جشن کوسه برنشین
جشن دیگری که کمابیش خویشکاریهای میر نوروزی را در ذهن متبادر میکند و به نظر میرسد که ژرف ساخت آن نیز، پادشاه مقدّس باشد، جشن ایرانی کوسهبرنشین است. جشنی که هم در بابل و هم در ایران در نخستین روز بهار برگزار میشد.
جشن کوسه برنشین یا رکوب الکوسج یکی از رسمهای مهم و مشهور ایرانی در موسم بهار بوده که به دلیل عدم احتساب سال کبیسه، از آغاز بهار به اوایل آذرماه موکول میشد. این جشن چنان در ایران مرسوم و شهرة عام و خاص بوده که در کتب مهمّی از جمله التفهیم و آثار الباقیه از ابوریحان بیرونی، عجایب المخلوقات از زکریای قزوینی، زینالاخبار از گردیزی، مروج الذهب از مسعودی، برهان قاطع از محمدحسین خلف تبریزی و نیرنگستان از صادق هدایت آمده است و حتی چنان که ابوریحان میگوید، این رسم تا زمان او در ایران، بویژه در شهر شیراز رایج بوده است. (بیرونی، 342:1363) امّا از همة این موارد مبسوطتر و روشنتر شرحی است که در کتاب ربیعالمنجمین از مؤلفی ناشناس در قرن دهم دربارة این جشن آمده است:
«اول آذرماه رکوب الکوسج است و آن را فارسیان کوسه برنشین گویند. مجوس در این روز مرد کوسة مشوّه الخلقه را سوار میساختند و از الوان اطعمه به او میدادند که تناول نماید و داروهای گرم بر بدنش میمالیدند. آن شخص را در دست مروحه بود و خود را باد میزد و از گرما شکایت میکرد و مردم برف و یخ بر او میریختهاند و نزد بزرگان میرفته و از هرکس چیزی میستانده و اگر چیزی به او نمیدادهاند، از گل و گیاهی که با خود داشته، بر جامة آن شخص میریخته و این معنا را شگون داشته بودند و در میان ایشان مستمر بود. بعضی از افاضل متأخرین ذکر کردهاند که پادشاهان عجم در این روز از دکاکین ولایت خود به طریق خراج یک درم میستاندهاند. به این نوع که شخصی کوسة یک چشم را بر چارپایی نشاندی با پنجاه تن از غلامان پادشاه که تابع او بودند، در بازار گشتی و کلاغی در یک دست و در دستی دیگر مروحه و به این سامان از هر دکان یک درم سیم ستاندی و هرکس که امتناع کردی، کوسة مذکور امر به تاراج دکانش کردی و او را در آن روز حکم و فرمانروایی بر آن جماعت بودی. از اول روز تا نصف روز هرچه حاصل شدی از پادشاه بودی و از نصف روز تا آخر روز متعلّق به کوسه و غلامان. بعد از نماز دیگر اگر کوسه به نظر بازاریان درآمدی، در ضرب و شتم او میکوشیدند و کسی بازخواست نکردی...»(ربیع المنجمین، 57 به نقل از رضی، 1380: 409)
به نظر می رسد، این جشن ایرانی که یک دلقک در رأس امور قرار میگیرد و درِ هر خانهای را که زد، میتواند از آنها باج بگیرد، نیز صورتِ دیگر پادشاه ساختگی در جشنهای میرِ نوروزی، ساکئا، ساتورنالیا و کرونیاست؛زیرا در آن جشنها نیز یک برده به سمت پادشاهی میرسید و عملاً بر جان و مال مردم حاکم میشد.
فریزر معتقد است، ناپدید شدن ناگهانی دلقک ایرانی در ساعت معینی از روز، همراه با اجازهای که به تودة مردم داده میشد تا در صورت یافتن او، کتکش بزنند، آشکارا اشاره به سرنوشت وخیمتری دارد که احتمالاً در روزگار پیشین در انتظار او میبود، روزگاری که تاوان برخورداری کوتاه مدّت از قدرت و شوکت سلطنتی را با جان خود میپرداخت. (فریزر، 1384: 685)
اما نکته ای که در جشن های یاد شده، قابل توجه می نماید، زیر پا گذاشتن اخلاق در این چند روزه است. در این جشنها، گاه هم بستری گروهی صورت میگرفت و پایبندیهای اخلاقی گسسته میشد و هرزگی های اخلاقی به اوج میرسید. به عنوان نمونه، هندوشاه نخجوانی در شرح میر نوروزی، به این امر اشاره می کند که « دست غلامان و شاه زادگان و زنان ایشان بر مردم گشاده بود و بی آبرویی ها می کردند و به زور از خانه های مردم، اموال ایشان را میگرفتند و آبرومندان را کتک می زدند تا چیزی می گرفتند» ( به نقل از ثروتیان،1380، ج4، 3601)
هروی نیز به نقل از کتاب فرهنگ البسة مسلمانان، در شرح این جشن، خاطر نشان میکند که: «... آنگاه غوغا به دنبال وی به سوی کاخهای بزرگان و سران ملک، راه میافتاد. عوام الناس هرکس را که در کوچه ها به چنگ می آوردند، به مسخره میگرفتند، اهانت روا می داشتند و به سویش تخم مرغ پرتاب می کردند و به سر و رویش آب آلوده می پاشیدند، تا برای رهایی خود، چیزی به عنوان غرامت، بپردازد» ( هروی، 1367: 3/ 1843) کراسنوولسکا نیز، به این هرزگی ها در ضمن آیین میرنوروزی اشاره کرده است. (کراسنوولسکا، 1382: 240-239)
پرسشی که در اینجا به ذهن می رسد، اینکه، براستی، این هرزگی ها، چه ارتباطی با پادشاه ساختگی داشته است؟ میر چا الیاده معتقد است این بی نظمی ها، نماد آشوب آغازین است: « بر گاه نشاندن شاه کارنوالی و خوار کردن شاه واقعی و فروپاشی موقّت همة نظامات اجتماعی دنیا، همه از اغتشاش مطلق، از باژگونگی نظم و سلسله مراتب و از لهو و لعب و آشوب حکایت می کند... نوعی رجعت به زمان اساطیری پیش از آفرینش را مشخص می کند...» ( الیاده،71:1384)
اما نکتة دیگری که می توان در توجیه این هرزگی ها، خاطر نشان کرد، اینکه اقوام بدوی چنین میپنداشتند که گناهان انباشته شدة آنان گاه بر دوش یک بلاگردان قرار میگیرد که باید بمیرد و به این گونه تمام گناهان آنان از دوششان برداشته شود. این پاک سازی گناهان معمولاً سالی یک بار انجام میگرفت و موسم آن در آغاز سال نو بود؛ زیرا مردم دوست داشتند، سال نو را سبک بار آغاز کنند. از این رو، تاراندن ادواری شرها و شیاطین در هر سال معمولاً با یک دورة اغتشاش و بیبند و باری عمومی همراه میشد که در ضمن آن، قید و بند مرسوم جامعه کنار گذاشته میشد و هرکس مجاز بود هر وقاحتی را بدون در انتظار بودن کمترین مجازاتی مرتکب شود؛ زیرا مطمئن بودند که بزودی با کشته شدن بلا گردان، همة گناهان آن ها نیز پاک خواهد شد. این جشن که در ابتدا جدا از جشن پادشاه ساختگی برگزار می شد، گاه با آن در میآمیخت:
«اگر بپرسیم که چرا میبایست خدای میرندهای انتخاب شود که گناهان و عذابهای مردم را بر دوش گیرد و با خود ببرد، شاید بتوان چنین گفت که رسم استفاده از الوهیت به عنوان بلاگردان، در واقع ترکیب دو مراسم است که زمانی هریک جدا و مستقل برگزار میشد. از سویی رسم بود، خدای انسانی و یا حیوانی را بکشند تا حیات خدایانهاش با مرور زمان دستخوش ضعف و فتور نشود. از سوی دیگر رسم بود، سالی یک بار گناهان و شیاطین را یک جا بتارانند و دور بریزند. حال اگر پیش میآمد که مردم این دو رسم را در هم میآمیختند، نتیجه این میشد که خدای میرندهای را به عنوان بلاگردان برگزینند. او کشته می شد نه برای آنکه در اصل گناه را بشوید، بلکه برای حفظ حیات الوهی از زوال کهنسالی و پیری کشته میشد. اما از آنجایی که در هر صورت باید کشته میشد، مردم شاید فکر کردهاند که میتوانند از این فرصت استفاده کنند و بار غم و گناهانشان را نیز بر دوش او بنهند تا با خود به جهان ناشناختة پس از گور ببرد.»(فریزر، 1384: 620)
البته جان گری John Gray)) در تشریح سال نو بابلی به رسمی اشاره میکند که در آن هنوز جشن پادشاه ساختگی و بلاگردان به صورت جداگانه برگزار می شدند؛ به این ترتیب که روز پنجم جشن، معبد را آبپاشی میکردند و بخور میسوزانیدند و در مراسمی آیینی همانند مراسم قربانی کردن بز طلیقه در اسرائیل، گناهان و ناتوانیهای مردم، در گوسفندی متمرکز میشد که آن را سَر میبریدند. تن گوسفند را از دیوار مذبح نبو (Nebu)، واسطة بین انسان و خدایان، میآویختند و سرانجام سر و تن قربانی را به رود میافکندند و از محل زندگی مردم دور میکردند، همان طور که در اسرائیل، بز طلیقه را از صخرهها به زیر میافکندند یا به دریا پرتاب میکردند تا بلاگردان گناه مردم باشد.
این رسم در حالی برگزار میشد که در قسمت دیگر جشن، شاه در حکم پادشاه مقدّس، لباس خود را بیرون میآورد و شدیداً مورد ضرب و شتم کاهن بزرگ قرار میگرفت که این امر نماد کشتن او در دورههای متقدم است.(گری، 1378: 43) پس اگر اقوام بدوی در حین برگزاری مراسم شاه ساختگی، به هرزگی های نامتعارف رو میآوردند، این امر می تواند ریشه در در هم آمیختگی این آیین با آیین بلاگردان باشد.
نتیجهگیری
آیین میر نوروزی، یکی از جشن های باشکوه ایرانیان، در عید نوروز بوده است. این جشن، بر خلاف عقیدة برخی از صاحب نظران، برای خنده و تفریح مرم نبوده؛ بلکه یک جشن بارورانه بوده که همه مناسک آن کاملاً جنبه ای آیینی داشته و در جهت باروری هر چه بیشتر طبیعت و چهار پایان و حتی انسان ها برگزار می شده است. این جشن، ریشه در آیین کهنتری، موسوم به پادشاه مقدّس داشته است. در آیین پادشاه مقدّس، به محض دیدن کوچک ترین نشانة ضعف یا سستی در وجود پادشاه، او را می کشتند و جانشین قدرتمندتری بر جای او می نشاندند. با این کار می پنداشتند که پادشاه که نماد خدای گیاهی در زمین است، با قدرت بیشتری، مانع رو به کاستی نهادن روند باروری می شود. میر نوروزی، گونة بسیار تلطیف شدة آیین پادشاه مقدّس است؛ یعنی به جای اینکه پادشاه را بکشند، چند روزی زمام قدرت را، با تمام لوازم آن، به دست پادشاهی بدلی می سپردند و پس از پایان مراسم، پادشاه واقعی که گویی رستاخیز یافته است، با قدرتی افزون تر، دوباره بر مسند قدرت می نشست و به این شیوه، از بروز هرگونه کاستی در روند باروری، جلوگیری می شد.
پی نوشتها
1- برای اطلاع بیشتر نک. شاهنامه فردوسی (1376) بر اساس چاپ مسکو، سعید حمیدیان، تهران، قطره، ج3، ص 250-233
2 - پادشاه، هر سال به جشن نمی آمد، بلکه پس از پایان 12 سال، در جشن شرکت می کرد و سلطنت را به دیگری واگذار می کرد. لذا جانشین او تنها تا جشن دیگر( 12 سال دیگر) میتوانست بر مسند قدرت باشد.
3- برای اطلاع بیشتر. (بهار،1376: 440-438) (روزنبرگ،25:1379) (فریزر،به نقل از بایار،37:1376)
4- هرودوت گزارشی از ایران باستان می دهد، که کشتن انسان ها، رایج بوده و چه بسا در آیین میر نوروزی هم، در ابتدا، واقعاً پادشاه دروغین را می کشتند:« یکی از عادات ایرانیان باستان، این بود که به عنوان سپاسگزاری از ایزدان ساکن زیر زمین، انسان های زنده را در خاک دفن میکردند. گویا زوجة خشایار شاه، آمستریس، هم دوبار، نوجوان های نجیب زادة ایرانی را به طریق مذکور کشته است.»(ورمازرن،1365: 202)