از همین روست که
همیشه فرشته ها پر دارند: فرشته. [ ف ِ رِ ت َ / ت ِ ] (اِ) فریشته . در زبان
سنسکریت پرشیته ۞ و مرکب از پر ۞ و اش ۞ به معنی سفیر، در فارسی باستان فرائیشته ۞
، در اوستا فرائشته ۞ ، ارمنی عاریتی و دخیل هرشتک ۞ از فرشتک ، در فارسی جدید،
لهجه ٔ شمال ایران فیریشته ۞ و لهجه ٔ جنوب غربی فیریسته ۞ ، به سین مهمله . (از
حاشیه ٔ برهان چ معین ). معروف است و به عربی
مَلَک خوانند. (برهان ). فرسته . فریشته . سروش . (از یادداشت به خط مؤلف ).
مخلوقی روحانی که به تازی مَلَک گویند. (ناظم الاطباء) :
فرشته چو آید یکی جان ستان
بگویم بدو جانم آسان ستان .
فردوسی .