اگزیستانسیالیزم و مانویت
اگزیستانسیالیزم یکی از مذاهب جدید فلسفی غرب است که مفهوم محوری آن « اگزیستانس » است. واژه « اگزیستانس» در زبانهای اروپایی معمولا به معنای وجود یا هستی به کار میرود و در انگلیسی مترادف« بی اینگ» است. اما اگزیستانسیالیست‌ها این واژه را مترادف با وجود نمی‌دانند. استادان قدیمی فلسفه در دانشگاه تهران هم به تفاوت معنایی اگزیستانس و وجود توجه داشتند و به همین جهت اگزیستانسیالیزم را نه «فلسفه وجودی» یا «اصالت وجود» بلکه «فلسفه( های) اگزیستانس» می‌گفتند، یعنی کلمه اگزیستانس را ترجمه نمی‌کردند و آن را عیناً در فارسی به کار می‌بردند. ظاهراً تصور ایشان این بود که ما در زبان فارسی هیچ لفظی که معنای « اگزیستانس» را برساند نداریم.‌ ولی آیا واقعا این طور است و ما هیچ معادلی در فارسی، برای «اگزیستانس» که یک لفظ لاتینی است نداریم و معنایی که فرنگیها برای این لفظ در نظرگرفته اند هیچ سابقه ای در فلسفه قدیم و قرون وسطی که به زبانهای عربی یا پارسی بیان می شده است نداشته است؟
پاسخ پرسش فوق به نظر من منفی است، چه ما در فارسی مفهومی نزدیک به آنچه اگزیستانسیالیست‌ها اگزیستانس می‌گفتند داشته ایم. میگویم « نزدیک به آن مفهوم» به خاطر این که خود اگزیستانسیالیست‌ها هم تعریف یکسانی از اگزیستانس نداشته اند و برداشت آنها از این لفظ با یکدیگر متفاوت بوده است .«اگزیستانس» در لغت به معنی «بیرون ایستادن به طور برجسته و نمایان» است. دکتر فردید آن را «قیام صدوری» و «قیام یا تقررحضوری» ترجمه میکرد . ولی اگر معنای اگزیستانس را با یک کلمه بخواهیم بیان کنیم آن کلمه « ظهور» است. البته این معنای کلی و عام اگزیستانس است. در حالیکه اگزیستانسیالیست‌ها این اصطلاح را به معنای خاصی به کار می برده اند. آنها «اگزیستانس» را نه برای همه موجودات، بلکه برای موجودات زنده، موجوداتی که احساس و ادراک دارند و علاوه بر اینها دارای خود آگاهی و اختیار یا آزادی هستند به کار برده اند. به عبارت دیگر، اگزیستانس دقیقا برای «انسان » به کار میرفته است. اما چه لفظی در زبان فارسی می‌توانسته این معنای اگزیستانس را بیان کند؟
برای پاسخ باید به سراغ حکیم ایرانی مانی برویم. نزدیک به آنچه اگزیستانسیالیزم به آن اگزیستانس می‌گفته اند مانی و مانویان در زبان فارسی « زندگی» می گفتند. همانطور که اگزیستانس متعلق به انسان است، از نظر مانویان هم زندگی داشتن مختص انسان است. مانویان به جای این که برای همه مخلوقات یا چیزهایی که در جهان است از لفظ و مفهوم «وجود» استفاده کنند و آنها را «موجودات» بخوانند از مفهوم «نور» یا روشنایی و «زنده بودن» استفاده می کردند. باید توجه داشت که مفهوم «وجود» و «موجود» جایگاه و نقشی را که بعداً در فلسفه نوافلاطونی و مشایی پیدا کرد در زمان مانی( که معاصر پلوتینوس بود)نداشت. در فلسفه لاتینی هم نداشت. «وجود» ارسطویی هنوز در لباس مشایی متافیزیک غربی را فتح نکرده بود . ظاهراً به همین دلیل است که در لاتینی از لفظ « اگزیستانس» ( به معنای«قیام صدوری» یا «تقرر حضوری» ) و در مانویت ( و چه بسا سایر مذاهب گنوسی) از لفظ و مفهوم «نور » و «زنده بودن» آن استفاده میکردند, مفهومی که قبلاً ایرانیان به کار برده بودند. پس نور مفهومی بود که مانی از فلسفه ایرانی گرفته بود ولی «زندگی» را- که اگزیستانس انسان بود- از الهیات مسیحی اخذ کرده بود( نک. ابتدای انجیل یوحنا: «در او(آفریدگار) زندگی بود و زندگی نور انسان»). از نظر مانی همه چیز در جهان زنده است، همانطور که در فلسفه مشایی همه چیز از « وجود» برخوردار اند. و همان طور که وجود موجودات از خودشان نیست و به اصطلاح ممکن الوجودند، مانی هم زنده بودن موجودات را از خود آنها نمی دانست. موجودات همه حیات خود را از زنده ای می ستانند که حیاتش از خودش است و به اصطلاح «الحی القیوم»است. و همانطور که اگزیستانسیالیست‌ها « اگزیستانس» را فقط در شأن انسان میدانند مانی نیز زندگی پاینده و جاوید را در میان مخلوقات فقط از آن انسان میدانست نه موجودات دیگر ، همچون سنگ و خاک و درخت و حیوانات. بنابراین موجودات دیگر از نظر مانی هرچند که زنده اند، ولی زندگی ای که انسان دارد آنها ندارند. زندگی انسان سایه و ظل زندگی جاودانه است، زندگیی که متعلق به« الحی القیوم» است. تفاوت انسان و موجودات دیگر این است که انسان میتواند به آن مرتبه از حیات که مانویان « زندگانی» می‌خواندند برسد. از برکت همان زندگانی که انسان در سایه آن به سر می‌برد انسان دارای « خود آگاهی» و « اختیار» ویا « آزادی» است. همین ویژگی هاست که اگزیستانسیالیست‌ها برای «اگزیستانس» قائلند. خود آگاهیی که انسان دارد خود آگاهی از کسی است که میتواند به « «زندگانی»- یا به قول اگزیستانسیالیست‌ها authentic existence برسد. همین خود آگاهی به او «مرگ آگاهی» هم می بخشد. موجودات دیگر از « مرگ آگاهی» محروم اند، چه مرگ آگاهی در کسی است که زندگی میکند نه این که صرفا زنده است. از این جاست که هم در یونانی و هم در نزد ایرانیان انسان تنها موجودی است که می میرد، به دلیل این که زندگی میکند و برای او زندگی کردن ملازم مرگ آگاهی است.
برداشت اگزیستانسیالیست‌ها از « اگزیستانس» و نسبت دادن آن به انسان و شباهت غیر قابل انکاری که مفهوم اگزیستانس با زندگی نزد مانی دارد، و همچنین نزدیکی مفهوم authentic existence با زندگی حقیقی که زندگی مینویست و مانویان آن را « زندگانی» می‌خواندند، این پرسش را مطرح می‌کند که آیا اگزیستانسیالیست‌ها متأثر از مانویت یا به طور کلی گنوسیها که عارفان مسیحی بودند قرار داشتند؟ پاسخ به این پرسش مستلزم تحقیقات است و من نمیدانم آیا کسی در این زمینه تحقیق کرده است یا نه. اما به هر حال شواهدی هست که نشان میدهد که اگزیستانسیالیست‌ها از اهمیت عقاید مانوی و به طور کلی عارفان مسیحی بی اطلاع نبوده و برخی هم توجه خاصی به این عقاید نشان داده اند. این توجه را میتوان در علاقه خاصی که یاسپرز و هایدگر و خانم هانا آرنت با قدیس آگوستین نشان می‌دادند ملاحظه کرد. آگوستین به مدت ده سال در نزد مانویان آموزش دیده و اگر چه به آنان پشت کرد و به مسیحیت رسمی پیوست ولی با این حال عقاید گنوسی و مانوی همیشه با او ماند. نفوذ مانویت در آگوستین آنقدر زیاد است که برخی از محققان امروزه از مانویت آگوستین سخن میگویند. اعترافات آگوستین نیز نوعی خستو-نامه و اعتراف به خطاها و گناهان است، رسمی که نوعی از آن بعدا در برخی از طریقه های صوفیان با عنوان «ماجرا گویی» اجرا می‌شده است. در هر حال اعترافات آگوستین یکی از آثار الهام بخش برای پاره ای از اگزیستانسیالیست‌ها بوده است. علاقه اگزیستانسالیستها به عارفان مسیحی، از جمله به مانی، در کتاب معروف « دین گنوسی» نوشته پروفسور هانس یونس، یکی از شاگردان هایدگر، بخوبی مشهود است، کتابی که نویسنده ابتدا به زبان آلمانی و سپس به انگلیسی تآلیف کرد و با وجود این که حدود هفتاد سال از تألیف آن می‌گذرد هنوز هم بهترین کتابی است که از لحاظ فلسفی در باره فلسفه و عرفان گنوسی نوشته شده است. بخش مربوط به مانی و مانویت از این کتاب را سالها پیش مهرداد بهار به فارسی برگردانده است. کل کتاب هم اخیرا به فارسی ترجمه و منتشر شده است. البته کتابهای متعددی هم در دهه های اخیر به زبان فارسی ترجمه شده است، کتابهایی که مانی در آنها به عنوان یکی از حکما و اندیشمندان مسیحی که آرا و عقایدش در متفکران غربی تاثیر گذاشته است معرفی گردیده است و متاسفانه این نوع نگاه در خود ما هم تاثیر گذاشته است، نگاهی که بنا بر آن مانی نه یک حکیم و عارف ایرانی بلکه یک متنبی یا از نظر مسیحیان یک ملحد بابلی معرفی میشود. در حالی که مانی نه فقط یک حکیم و عارف ایرانی بوده و معروفترین کتابش را با عنوان «شاپورگان » به پارسی میانه یا پهلوی اشکانی نوشته است، بلکه یکی از تاثیر گذارترین حکمای ایرانی بوده و، همانطور که من در مقدمه کتاب « از مانویت به تصوف» گفته ام، آرا و عقاید و اخلاق و اعمال عبادی و مناسک دینی او در هیچ کشوری به اندازه ایران که کشور خود او بوده تاثیر گذار نبوده است. این تاثیر را به خصوص در برخی از طریقه ها و مسلک‌های باطنی مانند تصوف میتوان ملاحظه کرد. مثلاً نکته ای که در باره زندگی و زندگانی در مانویت گفتیم و آن را با مفهوم اگزیستانس مقایسه کردیم بیش از هر جای دیگر در ادبیات عرفانی زبان فارسی ، به خصوص در اشعار شعرا، قابل ملاحظه است. موضوع حیات یا زندگی را مثلاً آگوستین هم در کتاب «شهر خدا » (کتاب نهم، فصل چهارم) مطرح کرده ، و آنچه او در این باره گفته است بسیار مجمل است در حالی که حکما و عرفای ما هم در زبان عربی و هم پارسی به تفصیل در باره زندگی و زنده دلی و حیات بالله سخن گفته اند و ما اگر بخواهیم ریشه های اگزیستانسیالیزم را بررسی کنیم و مفهوم زندگانی را با مفهوم اگزیستانس مقایسه کنیم حتما باید منابع زبان فارسی را مورد مطالعه قرار دهیم، انهم با نگاهی خالی از تعصب و پیش داوری.