تیشه ای بزرگ بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 207). تیشه ای بزرگی که بدان درخت شکافند. (برهان ) (از اوبهی ) (ناظم الاطباء). تیشه ای بزرگ که درخت بدان بشکافند و پاره کنند، بیشتر درودگران دارند. (شرفنامه ٔ منیری ). تیشه . (فرهنگ رشیدی ) (از آنندراج ). مخفف تیشه . (غیاث اللغات ). و تیشه ٔ درودگری را نیز گفته اند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). اوستائی تشه ۞ ، تبر. (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
به هیچ روی تو ای خواجه برقعی نه خوشی
بگاه نرمی گویی که آبداده تشی .
بگاه نرمی گویی که آبداده تشی .
