۱۳۸۷ آبان ۲۵, شنبه

سينه مشروح (تحليل تحمل پذيري مولانا در دو داستان مثنوي)
دكتر محمود براتي*
مقدمه:تحمـل و سعـه صـدر مـولانا هـم در زنـدگي و هم در آثـاري وي نقشـي روشـن و برجسته افكنده است و در هر دو حوزه قابل تأمل و بررسي است تحمل پذيري در فارسي معادلهايي چون حلم، سعه صدر و ظرفيت، بردباري، شيكيبايي، خويشتنداري و صبر در برابر امور مختلف بيروني و دروني انسان دارد و بيان قرآني آن شرح صدر است. تحمل پذيري در زندگي جلال الدين محمد بلخي محصول گذر از سه مرحله پر فراز و نشيب عمر وي است چنانكه در اين بيت آمده است كه:حاصل عمر سه سخن بيش نيستخام بدم پخته شدم سوختمسير استكمالي مولانا بي تحمل رنج و هموار كردن مشكلات حاصل نشده است محصول اين تجربه زندگي بعدا در آثارش كه در بخش پاياني عمر وي پديد آمده نـقش افـكنده است در اين مـقاله مـي كـوشيم در سه بخش تجربه زندگي، پيش دانسته هاي مولوي و الگوهاي اصلي دلبرده وي به تحليل و بررسي تحمل پذيري وي بپردازيم.الف: تجربه زندگي دوره نخست حيات مولانا از همان آغاز كودكي به اقتضاي شغل پدرش كه چون طبيبي دوار گرد شهرها مي گشت، پيوسته بي آرام و قرار گذشت. سفر بي بازگشت و ناگزير جلال الدين نوجـوان و خوانـده اش از وطـن مالـوف به غـرب عالـم اسـلام و رسيـدن پـي در پـي خبـرهاي وحشت زاي حمله مغولها به ايران و بويژه خراسان و آوارگيهـاي دائم پدرش به او آموخت كه مدرسه اي در موطني آرام نخواهد داشت و بايد همه دانش ها را ضمن سفر از شهرهاي مختلف و پر از مقيم و مهاجر از جمله بغداد سالهاي 620 هجري از دست و دهان همراهان موافق بويژه پدر و شاگردان او بگيرد و بر مطالعه و آموختن بر پشت مركب و ضمن كوچ و گذر صبوري ورزد. كسب دانش از دغدغده هاي جواني او بود و چنانكه نقل شده روح جستجو گر او در درس و بحث در ديار غربت چنان درگير بود كه فرصت خور و خواب نمي يافت و از فرط خستگي نالان مي شد(1) از دست دادن عزيزاني چون مادرش در لارند و پدرش در قونيه (628 هـ ) در غربت مولاناي جوان را آبديده حوادث تلخ و ناگوار زندگي كرد حدود سال (638 هـ) لالاي پير او محقق كه براي او بجاي پدر بود رخت به ديگر سراي كشيد و عيش وي را منغص كرد و در سال (640 هـ ) همسرش گوهر خاتون در گذشت البته اين حوادث براي هر كس در زندگي رخ مي دهد و مولانا نيز در برابر اين مصائب از راه نماند اما اگر قدري به منحني زندگي او توجه شود برخي از اين حوادث زودرس و پي در پي بود گرچه به شكيبايي او مي افزود و هر فراق و هجراني تجربه اي براي صبر در مصائب بود و او را پله پله پيش مي برد. مـولانا وقتي در سي و سه سالگي از شام به قونيه باز آمد بزرگ عصر شناخته مي شد اما اين هنوز دوران پختگي وي نبود. دوران پختگي او زماني آغاز شد كه تمام دانش هاي اندوخته دوران خامي اش در پرتو شمس قرار گرفت. و رسيدن به پختگي ساده نبود و صبر طاقت سوزي را طلب مي كرد شمس با بي پروايي تمامي اعتبارات اجتماعي و علمي و محصول زهد و پرهيز او را گرفت تا به وي عشق را هديه كند. او سجاده نشين با وقار را بازيچه كودكان كوي كرد. آنچه در اين مرحله در مورد مولانا اهميت فراوان دارد قرباني كردن همه آن تعلقات و دلبستگي هاي دوران شهرت است به پاي عشق كه تسليم و تواضع و شرح صدري مردانه را مي طلبيد همان چيزي كه در پاسخ شمس دريانوشي محمد(ص) در برابر تنگ حوصله بودن با يزيد قلمداد كرد و در هر مرحله براي اثبات دريايي و شكيبايي چنان تسليم و تواضعي از خود نشان مي داد كه شمس را با همه عظمت روحي شگفت زده مي كرد زماني كه مولانا خود را به دست تربيت شمس سپرده بود و تقاضاهاي گوناگون وي را بر آورده مي كرد، شمس از سرشگفتي و تحسين شرح صدر وي را ستوده مي گويد «اگر صد سال بكوشم ده يك علم و هنر او حاصل نتوانم كردن آن را نادانسته انگـاشتـه اسـت و چنـان مي پنـدارد خـود را پيـش من وقت استماع كه شرم است نمي توانم گفتن كه بچه ي دو ساله پيش پدر يا همچو نو مسلماني كه هيچ از مسلماني نشنيده باشد زهي تسليم»(2) با وجود آنكه شمس اصراري بر آزمايشهاي سخت در باره مولانا ندارد و او را در انتخاب فرو شكستن غرور و شكيبايي ورزيدن يا با اعتبار اجتماعي زيستن آزاد گذاشته است. و مي گويد «تو به پاي من نمي تواني راه بروي من درويش بي نام و نشاني هستم كه تنها فارغ هر جايي بگردم و بر دكاني بنشينم و مرد اهل مفتي شهر را نتوانم بر هر دكاني و بر هر جايي با خود بردن در هر تولي سر بر كنم. . . هرچه دشوارت آيد بر تو لازم نيست»(3) اما مولانا بر اين شرايط صبر مي كند زيرا كمالي در آن مي بيند بنابر اين از پي آفتاب مي رود تا راز شريف بيابد.چون مه پي آفتاب رفتم گه كاهيدم گهي فزودمتفهيم تو تيز كرد گوشم كان راز شريف را شنيدم(ديوان شمس غزل 1560) مولانا در پذيرش تكاليف سخت از سوي شمس ترديدي بخود راه نمي دهد و در تحمل هر فداكاري جانش دلير است و در پرتو شمس و همرهمي خضري پي خجسته چون او طي اين مراحل مي كند در غزل زير التزام مولانا نسبت به شمس بخوبي آشكار است.مرده بدم زنده شدم گريه بدم خنده شدمدولت عشق آمد و من دولت پاينده شدمگفت كه سر مست نه اي رو كه از اين دست نه ايرفتم و سرمست شدم وز طرب آكنده شدمگفت كه تو كشته نه اي وز طرب آغشته نه ايپيش رخ زنده كنش كشته و افكنده شدمگفت كه ديوانه نه اي اين خانه نه ايرفتم و ديوانه شدم سلسله بندنده شدمگفت كه تو شمع شدي قبله اين جمع شديجمع نيم شمع نيم دود پراكنده شدمگفت كه شيخي و سري پيشرو راهبريشيخ نيم پيش نيم امر تو را بنده شدمگفت كه تو زير ككي مست خيالي و شكيگول شدم هول شدم وز همه بر كنده شدمديده سير است مار جان دلير است مرازهره شير است مرا زهره تابنده شدم(ديوان شمس غزل 1393) پس از گذشتن از اين مراحل است كه سينه تنگ او فراخ تر از فلك مي شود و به آرامش و طمئنينه اي مي رسد كه سينه جوانمرد او هر خشم و غضب اضطراب و شغبي را دفع و ترك مي كند و بر اين دريا دلي و سينه فراخي مفاخره مي كند كه:فراخ تر ز فلك گشت سينه تنگملطيف نر ز قمر گشت چهره زردمشرابخانه عالم شده است سينه منهزار رحمت بر سينه جوانمردم(ديوان شمس غزل 1772)و ايـن در دوران سوختگي است كه مولانا با سرودن غزليات شمس مرهمي بر سوز و گداز ناشي از هجران شمس مي نهد.
ب- پيش دانسته هاي مولانا مولانا با نكته هاي قرآني و آموزه هاي عرفاني بخوبي آشناست و در طول زندگي خود با آن دانسته ها زيسته است و هندسه فكري او با همين دانشهاي ديني شكل گرفته است. در قرآن بيش از صد بار از ريشه صبر كلماتي آمده است(4) صبر از ويژگيهاي پيامبران است بويژه پيامبران اوالعزم است و پيامبر اسلام به صبر دعوت شده است همانطور كه پيامبران اوالعزم صبر كرده اند و مؤمنان به استعانت از صبر و صلوه توصيه شده اند گرچه امر دشوار است، در قرآن سفارش به حق در كنار سفارش به صبر آمده است. واژه حليم نيز از واژه هاي كليدي قرآن در اين زمينه است گرچه معادل صبر نيست و بيشتر در قرآن صفت خدا قلمداد شده است اما انسانها نيز به قدر ظرفيتشان مي توانند از اين صفت برخوردار شوند چنانكه مولانا حلم پيامبر را عكسي از حلم الهي و كف بحر حلم خدا مي داند (1/ ص164، س 267) با اينكه پيامبر صد هزاران حلم دارد (4/ ص 401، 209) و هر حلمي از آن چون صد كوه است. واژه حليم نزديك به بيست بار در قرآن آمده است و يكي دوبار درباره پيامبران بخصوص حضرت ابراهيم و پيامبر اكرم بكار رفته است.(5) موضوع شرح صدر پنج بار در قرآن مطرح شده است و از آن به عنوان نعمتي كه خداوند به بندگان خاص خود عنايت مي كند ياد شده است بويژه بر پيامبر اكرم(ص)
بـواسطه اين نعمـت كه از سـوي خـدا بـوي عـطا شـده اسـت منـت نهاده شده است و حضرت موسي براي مقابله با فرعون از خداوند تقاضاي شرح صدر مي كند.(6) در آموزه هاي عرفاني نيز صبر يكي از مقامهاي عرفاني است و تسليم و تواضع صوفي در برابر مصائب و ابتلائات بر وي فرض است بويژه صبر در هر بلا امتحان از شرايط سلوك است كه سالك در اين زمينه بايد فرمانپذير پير باشد. مولانا بارها بر پير گزيدن در مثنوي اشاره دارد ( ر.ك 1/ 2943- 2974 – 2975 – و 2/3454 - 2455 - 1984 - 3454 و 6/3784 - 424) در دفتر اول با عنوان «در صفت پيرو مطاوعت وي پير را» براي حسام الدين پير را وصف مي كند. پس از تأكيد بر انتخاب پير وصيت رسول الله(ص) را به حضرت علي آورده است كه يا علي به صحبت عاقل و بنده خاص تقرب جو تا از ايشان هم پيش قدم تر باشي.يا علي از جمله طاعات رابرگزين تو سايه خاص اله(دفتر اول 1/ب 2970)از همه طاعات اينت بهتر استسبق يابي بر هر آن سابق كه هست(1/2973)پس از اين توصيه تسليم در برابر پير و نازكدل نبودن و صبوري ورزيدن از شرايط راه است.
چون گرفتت پير هين تسليم شوهمچو موسي زير حكم خضر رو 1/ 2974 و 2975صبر كن بر كار خضري بي نفاقتا نگويد خضر رو هذا فراق بعـد از اين اشاراتي به داستان خضر و موسي دارد و تسليم و تواضع و پايداري و شكيبايي را توصيه مي كند.چون گزيدي پير نازكدل مباشسست وريزيده چو آب و گل مباش 1/2984ور بهر زخمي تو پر كينه شويپس كجايي صيقل آئينه شوي 1/2985 آنگاه داستان آن پهلوان كم تحمل را مي آورد كه از استاد دلاك مي خواهد تا بر شـانه گـاهش نقش شير زند، اما بر زخم سوزن طاقت نمي آورد و شكيب نمي ورزد و مولانا در نتيجه داستان، چاره كار در رهايي از بينش نفس را صبر بر ناملايمات عنوان مي كند.اي برادر صبر كن بر درد نيشتا رهي از نيش نفس گبر خويش 1/3007علاوه بر اين راه عشق راهي مرد افكن است و ز عاشق جز پاكبازي و فنا نمي طلبد نازك دلان ناز پرورده تنعم را به راهي چنين خوني و پر خطر راه نيست.بس شكنجه كرد عشقش بر زمينخود چرا دارد ز اول عشق كين؟
عشق از اول چرا خوني بود؟تا گريزد آنكه بيروني بود 3/4749 - 4750 بنابر اين مولانا بر تمامي مشكلات و سختي هاي راه سلوك واقف است و صبوري مي ورزد و ميزان تحمل خويش را بالا مي برد و به ديگران نيز توصيه مي كند. در دفتر دوم مثنوي «در بيان امتحان هر چيزي تا ظاهر شود خير و شري كه در ويست» به تفسير آيات قرآن در اين زمينه مي پردازد و عوارض طبيعي و امتحانات و آزمونها و سرد و گرم روزگار را لازمه كمال انساني مي داند.حق تعالي گرم و سرد و رنج و دردبر تن ما مي نهد اي شير مردخوف و جوع و نقص اموال و بدنجمله بهر نقد جان ظاهر شدن 2/2968 و 2969 تا 3973 در بسياري از داستانها و تمثيل هايي كه در آثار او بكار رفته است و به نحوي از متـون پيـش از وي بـر گرفته شـده است بر ادب تسليـم پـاي مي فشرده و درويشي و خرسند را در مقام بندگي سفارش مي كند و بي ادب را از لطف حق محروم مي داند و خود را نيز عاشق قهر و لطف معشوق مي داند و داشتن درد و تحمل آن را موجب رسيدن به مقصد معرفي مي كند و تاكيدي ورزد كه داشتن درد و فقر، دوا و نوا را در پي خـواهد آورد و صبـر بر تشنگي باعث جوشيدن آب از بالا و پست وجود آدمي مي شود و نياز و درد صبر و سكوت مريم است كه موجب معجزه وي شد و خرماي خشكيده برايش رطب تازه آورد.آن نياز مريمي بوده است و دردكه چنان طفلي سخن آغاز كردهر كجا دردي در آنجا رودهز كجا فقري نوا آنجا رودآب كم جو تشنگي آورد به دستتا بجوشد آبت از بالا و پست مولانا در مثنوي با آوردن تمثيل نخودها از درون ديگ آنها را به انسانها بي تشبيه مي كنـد كـه بـراي مـرد خدا شدن و كمال يافتن بايد تحمل مصائب و شدايد را بكنند و در نظر وي «ملازمه دائمي فناي في الله و بقاي بالله از جمادي تا عدم حركتي كمالي است».(7) در غزليات شمس با آنكه از رنج فراق بي تاب است و دوران سوختن و ساختن وي است اما در بسياري از مورد صبر را مفتاح فرج مي داند و در غزلي يازده بيتي با همين رديف بر ضرورت صبر در عشق تأكيد مي ورزد.اي دل فرو رو در غمش كالصبر مفتاح الفرجتا رو نمايد مرهمش كالصبر مفتاح الفرجچندان فرو خور اندهان تا پيشت آيد ناگهانگرمي و عرش اعظمش كالصبر مفتاح الفرجباري دلم از مرد و زن بر كند مهر خويشتنتا عشق شد خال و عيش كالصبر مفتاح الفرجديوان شمس، ج1 / غ 519/ 5524-5525-5527 علاوه بر اين مولانا شمس را نيز به خاطر سينه مشروحش مي ستايد و دولت منصور مي نامد.نوح تويي، روح تويي فاتح و مفتوح توييسينه مشروح تويي بر در اسرار مراقطره تويي بحر تويي، لطف تويي قهر توييقند تويي، زهر تويي، بيش ميازار مراديوان شمس – ج1/ غ 37/478-480 البته تسليم و رضا در كف شير نرخونخواره كه از محورهاي اصلي فكر اشعريّت است و مولانا در بيان اصول آن جزمي بي گذشـت اسـت نيـز از زمينـه هاي فكـري و اعتقادي مولاناست و خداي اشعريان خداي خودكامه و بي منطقي است كه هيچ مجوزي عقلي و اخلاقي براي رفتارش نيست و همه كار تواند كرد(8) و وظيفه بنده در بـرابـرش تسليم و رضاست و هرچه آن خسرو كند شيرين بود مي بينيم كه هم دانـش هـاي ايـماني هـم علوم قـرآني و هـم آموزه هـاي عـرفـاني در تحمل پذيري مولانا و شكل دهي شخصيت و آثارش مؤثر بوده است.ج- الگوهاي مولانا در تحمل پذيري بلاكش ترين مردمان انبيا و سپس اوليا و صالحان اند «اشد الناس بلاء الانبياء ثم الصالحون ثم الامثل فالامثل» و مولانا در آثار خود از بسياري از آنان نام برده است يـا به داستان زندگي آنها اشاره دارد حضرت ابراهيم بـلاكش امتحانات سختي است و همه را تحمل مي كند همچنين نوح، موسي، ايوب، يعقوب، يوسف، يونس لقمان؛ ولي مولانا دلبرده شخصيت هايي است كه نقش آنان بر وجود مولانا خورده است و در شعاع تأثيـر آنهاسـت در ايـن ميـان شكيبايـي حضـرت ابراهيـم در قربانـي كردنهـا و امتحانات سخت، بلا جويان دشت كربلايي، تحمل پذيري حضرت علي(ع) در برابر بي ادبي دشمن مغلوب در ميدان كارزار و سعه صدر پيامبر اكرم(ص) در مواجه با كافري آشفته كار كه مهمان او شده بود براي او جذّاب و دلربا و براي ما قابل تأمل است كه دو مورد اخير در اين مجال مورد تحليل قرار مي گيرد. مولانا در دفتر پنجم داستان شگفت انگيزي را در مورد شيوه برخورد پيامبر با كافران بيان مي كند و نمونه اي علمي و روشن از حلم پيامبر را پيش رو مي نهد قصه از آنجا آغاز مي شود كه كافران مهمان پيغمبر شدند چون به مسجد در آمدند و شب فرا رسيد هر يك از اصحاب يكي از آنها را به رسم ميهماني به امر پيامبر به خانه بردند اما از آن ميان كافري درشت هيكل بود وجسم ضخمي داشت او را كس نبردماند در مسجد چو اندر جام درد پيامبر اين مهمان زفت فراخ معده را خود به منزل برد و تمامي شير هفت بز دوشايي را كه روزي بقيه اهل خانه نيـز بـود ايـن ابـو قحط خـورد و در حجـره اي رفت و كنيزي از اهالي خانه از خشم حضور اين ميهمان پر خور رفت و در حجره بر وي بست. ميهمان شكم پرست نيمه شب به قضاي حاجي نياز پيدا كرد و دردي در دلش پيچيد اما چون در را بسته ديد، ناگزير به بستر برگشت و خفت و در خواب خود را در ويرانه اي يافت و بستر به حدث آلود. صبحگاه پيامبر متوجه ماجرا شد، براي اينكه ميهمان بي ادب شرمنده نشود در را گشود و خود را نشان نداد، تا كافر از خانه گريخت در حاليكه جامه ارزشمند خويش را جا گذاشت و چون پيامبر را خبر كردنـد آب خـواست تـا خـود بـا دسـت خـويش رختخـواب را از پليدي حدث بشويد و هرچه اطرافيان اصرار كردند كه آنها اين كار را به عهده بگيرند نپذيرفت و خود دست بكار شد ناگهان كافر براي برداشتن لباس مورد علاقه اش بازگشت و پيامبر را در آن حال ديد، از بزرگواري و حلم پيامبر منقلب شد.هيكلش از ياد رفت و شد پديداندرو شوري گريبان را دريدمي زد او دو دست را بر رو و سركله را مي كوفت بر ديوار و درچون ز حد بيرون بلرزيد و طپيدمصطفي اش در كنار خود كشيدساكنش كرد و بسي بنواختشديده اش بگشاد و داد اشناختشتا نگريد ابركي خندد چمنتا نگريد طفل كي جوشد لبنگريه ابر است و سوز آفتاباستن دنيا همين دو رشته تابآفتاب عقل را در سوز دارچشم را چون ابر اشك افروز دار 5 / 122 تا 142 عاقبت در سايه عقل و سعه صدر پيامبر آن كافر از خواب گران بيدار شد و ايمان آورد.خواست ديوانه شدن عقلش رميددست عقل مصطفي بازش كشيد
گفت اين سوآ بيامد آنچنانكه كسي برخيزد از خواب گرانآب بروو زد در آمد در سخنكاي شهيد حق شهادت عرضه كن 5/169 تا 172 داستان دلكش ديگري كه مولانا به عنوان الگو براي اخلاص عمل و حلم و بردباري در راه حق بطور مفصل در مثنوي آورده است داستاني با عنوان «خدو انداختن خصم در روي امير المؤمنين(ع) كرم الله وجهه و انداختن امير المؤمنين علي شمشير از دست» است. علاوه بر باز نمودن اخلاص عمل در كار علي(ع) يكي از محورهاي اصلي اين ماجرا تفصيل و بيان صبر و حلم در برابر خشم ناشي از بي حرمتي خصم شكست خورده فرو افتاده است كه اوج داستان بحساب مي آيد.از علي آموز اخلاص عملشير حق را دان از دغلدر غزا بر پهلواني دست يافتزود شمشيري بر آورد و شتافتاو خدو انداخت بر روي عليافتخار هر نبي و هر وليآن خدو زد بر رخي كه روي ماهسجده آرد پيش او در سجده گاهدر زمان انداخت شمشير آن عليكرد و اندر غزايش كاهليگشت حيران آن مبارز زين عملوز نمودن عفو و رحمت بي محل 1/3732 - 3727 در اينجا مولانا نه تنها شگفتي خصم علي(ع) را در برابر اين عمل بيان مي كند بلكه خود نيز شگفت زده مي شود و تعجب خود را پنهان نمي كند و اصلا بجاي قهرمان داستان پرسشهاي عاطفي و تعجبي را طرح مي كند.آن چه ديدي كه چنين خشمت نشستتا چنان برقي نمود و باز جست 1/3735 پس از چند سئوال پي در پي با (آن چه ديدي؟) پاسخي در قالب سئوال از سوي مولانا تقرير مي شود.در شجاعت شير ربا نيستيدر مروت خود كي داند كيستي و پـس از ابيـات تفصيـلي ديـگر لـوازم اين اخلاق كريمه را بيان مي كند و ارزش و اهميت و تحول و بخشي حلم را ياد آور مي شود گويي كسي كه از عقل و ديده برخـوردار باشد يا بالاتر از آن، جمله عقل و ديده باشد به اين درجه از كمال دست مي يابد زير جهل و بي خبري اضطراب و بي تابي و تعجيل و شتاب كاري به دنبال مي آورد و در مرتبه اي ديـگر گـوش بودن و شنيدن تنها نيز كافي نيست و توهمات و تصورات گوناگون را به دنبال دارد و در مرحله شنيداري انسان به يقين نمي رسد بلكه چشم حق است و يقينش حاصل است از اينرو ديدن حقايق سكينه و آرامش به دنبال دارد و مولانا خود خطاب مي كند كه:اي علي كه جمله عقل و ديده ايشمه اي واگو از آنچه ديده ايتيغ حلمت جان ما را چاك كردآب علمت خاك ما را پاك كرد 1/3751 و 3752بازگو اي باز عرش خوش شكارتا چه ديدي اين زمان از كردگارچشم تو ادراك غيب آموختهچشمهاي حاضران بر دوخته 1/3756 و 3757سحر عين است اين عجب لطف خفيست بر تو نقش گرگ بر من يوسفيستراز بگشاي اي علي مرتضياي پس از سوء القضا حسن القضايا تو واگو آنچ عقلت يافتستيا بگويم آنچ بر من تافست 1/3761 و 3763 و 3764 پـس از التمـاس خصـم و اصـرار خـود مولانا بر راز گشايي اين كار شگفت آور و پـرسش بـرانگيز مولانا از زبان علي(ع) به سخن در مي آيد و پاسخ آنهمه سئوال مي سرايد:گفت من تيغ از پي حق مي زنمبنده حقم نه مأمور تنمكه نيم كوهم ز حلم و صبر و دادكوه را كي در ربايد تند بادآنك از بادي رود از جا خسيستزانك باد ناموافق خود بسيستباد خشم و باد شهوت باد آزبرد او را كه نبود اهل نمازخشم بر شاهان شه و مار اغلامخشم را هم بسته ام زير لگامتيغ حلمم گردن خشمم ز دستخشم حق بر من چو رحمت امده است 1/3794 تا 3804د: تحليل تحمل پذيري در اين دو داستانموضوع تحميل پذيري را در اين دو داستان بايد موشكافي شود:اول: اخلاق در صحنه عمل متجلي مي شود و به گفتار فريبا و سخنان دلفريب اخلاق بروز و ظهور نمي كند چنانكه مولانا براي تبيين حلم و بردباري و شكيبايي و سعه صـدر در دو داستـان مـذكور بـر كانون عملي داستان تكيه و تأكيد دارد نه بر اقوال و گفتارهاي شيرين و الغريب، عمل خالي از رياي افراد حليم، جوهر خلق نيكوي آنان را آشكار مي كند.دوم: روشن است كه همه اعمال انسان به نحوي در حوزه خلق و خوي طبيعي او قرار مي گيرد اما خلق حسن و اخلاق كريمه زماني جلوه گر مي شود و حسن و كريم نام مي گيرد كه از شكل عادي و طبيعي فراتر رود و بقول حافظ خلاف آمد عادت باشد.از خلاف آمد عادت بطلب كام كه من كسب جمعيت از آن زلف پريشان كردم عمـل خـلاف آمـد عـادت از ويـژگيهاي عـرفاست، بطـور طبيعـي اگـر بـه كسـي بي احترامي شود فرد مورد بي احترامي قرار گرفته خشمگين مي شود ولي خلق خوب و حلم و بردباري او وقتي معني پيدا مي كند كـه در برابـر ناملايمـات نامنتظـر و بي احترامي فرد مقابل خويشتنداري از خود نشان دهد و بر نياشوبد و به مشتي خشم آلود و زباني تلخ پاسخ نگويد. در داستان نخست از دو داستان مذكور پيامبر(ص) در برابر عمل كافر پليد و پلشت و ياوه تازيهاي او يعني مهمان شكمباره و بي پروا كه مرتكب عملي ناپسند وغير قابل تحمل شده بود بطور طبيعي بايد خشمگين مي شد و وي را از خانه و كاشانه اش به خواري مي راند اما پيامبر با حلم و بردباري و سعه صدر بر خلاف عادت همگان نه تنهـا خشـم خـويش را فـرو خـورد بـلكه به دست مبارك كه پاكي و روشني از آن مي تراويد نجاست آن كافر را از جامه خواب خانه خود سترد و تعمدا علي رغم اصرار ياران و روحي فداك گفتـن آنهـا از پـذيرش كمك و ياري آنها خودداري كرد و به تنهايي و به تن خويش اين كار سخت و مشمئز كننده را بر عهده گرفت. در داستان دوم نيز حضرت علي(ع) بر خلاف انتظار همگان كه اگر بجاي او بودند در محل قهر لطف و رحمت بكار نمي بستند و با تمام خشم خشونت موجود در دست و شمشير سر از تن مرد خدو افكن بي ادب، بي درنگ جدا مي كردند اما علي(ع) در اينجا بر خلاف عادت مألوف ديگران به جاي بكار بردن شمشير خشم و سلاح قهر تيغ حلم و آب علم و لطف را به كار مي بندد و جان همه را چاك مي كند تا قشر ظواهر را بر كند و جانهاي روشن را به صحنه آورد و آب حيات جان از ظلمت كالبدها بيرون كشد.سوم: لازمه ظهور يك اخلاق آگاهي است عقل و ديده داشتن و بهتر از آن عقل و ديده بودن است و اگر آگاهي نباشد عاقبت بيني نخواهد بود و آنگاه، صبوري و شكيبايي رخ نمي نمايد و مولانا در اين دو داستان بر اين نكته اشارت دارد در داستان اول پيامبر احوال آن عرب كافر را مي دانست و گويي آينده وي را پيش بيني مي كرد.مصطفي مي ديد احوال شبشليك مانع بود فرمان ربش 5/103ليك حكمت بود و امر آسمانتا ببيند خويش را او آنچنان 1/105117 و 116 و 114 بو در برابر اصرار ديگران براي شستشو مي گويدگفت آن دانم و ليك اين ساعتستكه در اين شستن بجوشم حكمتستاو بجد مي شست آن احداث را خاصخاص ز امر حق نه تقليد و رياكه دلش مي گفت كين را تو بشوكه در اينجا هست حكمت تو به تو 5 / 114 و 116 و 117 مولانا در همين داستان و به موضوع مشورت و همايش عقلها اشاره دارد و آيه قرآن را در بيتي درج كرده سفارش مي كند كه:عقل را با عقل ياري يار كنامر هم شوري بخوان و كار كن 5 / 167و اندكي پائين تر ابياتي مي آورد كه بيانگر نجات آن كافر به دست عقل مصطفي(ص) است.خواست ديوانه شدن عقلش رميددست عقل مصطفي بازش كشيد 5/169 و در داستان دوم حضرت علي(ع) از نظر مولانا عقل و ديده است و مي داند چكار مي كند بويژه كار او از وري خودنمايي و ريا نيست بلكه بر خلاف تصور ديگران براي اخلاص در عمل است و شائبه اي از كار براي جز خدا در آن متصور نيست؛ بنابـر ايـن در اخـلاق آگـاهي و عـاقبت بيني لازم است و اينكه فرد مي داند چه كار مي كند براي چه مقصودي دست به عمل مي زند و به نتيجه عمل و كمالي كه در پي آنست مي انديشد و بيهوده و ناآگاهانه زحمت و رنج بر خود نمي بندد و چون برزيگري در خزان دانه مي افشاند و بر جوانه زدنها و باليدنها و به خوشه نشستها شكيبايي مي ورزد تا كشت به حاصل و خوشه به خر مي آيد و درخت به ميوه بنشيند از اينرو مولانا از زبان خصم به علي(ع) مي گويد كه راز بگشا و در دانايي بر ما باز كن زيرا گرچه ماه خود روشنگر راه است اما اگر در سخن آيد نور و علي نور مي شود.ماه بي گفتن چو باشد رهنماچون بگويد شد ضيا اندر ضياچون تو بابي آن مدينه علم راچون شعاعي آفتاب حلم راباز باش أي باب هرجوياي بابتا رسد از تو قشور اندر لبابباز باش أي باب رحمت تا ابدبارگاه ماله كفواً احد 1/3768 تا 3771در همين جا ارتباط بين علم و حلم بسيار قابل توجه و تأمل است؛ حلم در عمل نياز به علم دارد و علم با حلم به كمـال مي رسـد و خـداوند عليـم و حليـم و حكيـم است و دست يافتن بشر به حكمت بي علم و حلم ممكن نيست بنابر اين رسيدن به ارزش در سايه دانش است و دانش بي ارزش بي ارزش مي ماند و به چيزي نمي ارزد ضمناً‌علي(ع) درِ (باب) شهر علم رسول و چون شعاعي از آفتاب حلم او است.چهارم: عمل اخلاقي هدف مند است اينكه فردي دست به عمل اخلاقي مي زند يا كاري خلاف آمد طبيعت و عادت خويش مي كند بايد پاسخ اين سئوال مقدر را بداند كه براي چه دست به اين كار مي زند؟ پاسـخ آن هـرچـه باشد مراتب اهميت آن عمل را روشن مي سازد. اجمالاً هدف مي تواند خود يا خلق يا خدا باشد نظر گاه مولانا در اين زمينه چيست؟ گرچه پاسخ روشن است اما توجه به دو متن مورد بحث مسئله را روشن تر مي كند. هدف پيامبر از بر خود نهادن آن رنج طاقت سوز چه بود؟ هدف حضرت رسول(ص) آگاه كردن كافر نسبت به جان تاريك خود او است و ايمان آوردن او به خدا و در اين شيوه پيامبر به هدف خويش نايل مي شود و در پايان داستان شهادت بر زبان كافر جاري مي شود و به تعبيرمولانا از دهليز تاريك تن به ايوان جان روشن مي آيد و به دعوت الستُ بِربّكُم پاسخ بَلي مي دهد، ولي مولانا بي درنگ در پي همين داستان اين هدف مندي را به همه اعمال از جمله عبادات نيز تسري مي دهد مي گويد اصولاً‌بايد هر عمل بيروني گواهي دهد از نوري دروني و اعمال هدفمند است يا بايد باشد، تا اخلاص در عمل رخ نمايد.اين نماز و روزه حج و جهادهم گواهي دادن است از اعتقاداين زكات و هديه و ترك حسدهم گواهي دادنست از سر خودخوان و مهماني پي اظهار استكاي مهمان ما با شما گشتيم راستهديه ها و ارمغان و پيش كششد گواه آنك هستم با تو خوشهر كسي كوشد به مالي يا فسونچيست؟ دارم گوهري دراندرونگوهري دارم ز تقوي يا سخااين زكات و روزه در هر دو گواهروزه گويد كرد تقوي ازحلالدر حرامش دادن كه نبود اتصالوان زكاتش گفت كو از مال خويشمي دهد پس چون بدزدد ز اهل كيشگربه طرّا ري كند پس دو گواهجرح شد در محكمه عدل الههست صياد ار كند دانه نثارنه ز رحم و جود بل بهر شكارهست گربه روزه داراندر صيامخفته كرده خويش بهر صيد خام
كرده بد ظن زني كژي صد قوم راكرده بد نام اهل جود وصدمه را5 / ب 183 تا ب 194 بنابر اين عمل اخلاقي بر حسب هدف گذاري مناسب و بروز ظهور نتايج آن ارزش، شنـاخته مي شـود و صـرف صـورت عمل نه تنها مثبت و با ارزش نيست بلكه كثـر و باژگونه است و بجار برآوردن از چاه رذات ها به سوي باغ فضيلت، خود را در ژرفاي ظلمات آن بيشتر فرو مي برد علاوه بر اين اهل عملِ به آن خلقيات و عبادات را هم بد نام مي كند و بنابر اين غايت و هدف و نتيجه عمل مهم است. در داستان دوم نيز مولانا هدف مندي را بهتر و بيشتر تبيين مي كند و از زبان علي(ع) داد سخن مي دهد و در پاسخ اين سؤال كه چرا علي بجاي خشم و قهر لطف و مهر را بكار گرفت؟ هدفش چه بود؟ چه ديد؟ و چه علتي در جنگ پيروزمندانه پديد آمد كه تيغ نهان كردن سزا و شايسته آمد؟ چه عطايي روي نمود كه اين لقارخ فرو پوشيد؟ و سئوالهاي ديگر. مولانا از زبان علي(ع) ما را متوجه هدف بلند حضرت مي كند بطوريكه حتي نفس عمل و عظمت آن در برابر عظمت و شكوه هدف ناچيز مي نمايد.گفت من تيغ از پي حق مي زنمبنده حقم نه مأمور تنمشير حقم نيستم شير هوافعل من بر دين من باشد گواهمارميت اذ رميتم در حرابمن چو تيغم وان زننده آفتابرخت خود را من ز ره برداشتمغير حق را من عدم انگاشتمسايه اي ام كه خدا ام آفتابحاجبم من نيستم او را حجابمن چو تيغم پر گهرهاي وصالزنده گردانم نه كشته در قتالخون نپوشد گوهر تيغ مراباد از جا كي برد ميغ مراجز به باد او نجنبد ميل مننيست جز عشق احد سر خيل منغرق نورم گرچه سقفم شد خرابروضه گشتم گرچه هستم بوترابچون در آمد علتي اندر غزاتيغ را ديدم نهان كردن سزاتا احب لله آيد نام منتا كه ابغض الله آيد كام منتا كه اعطا لله آيد جود منتا كه امسك لله آيد بود منبخل من لله عطا لله و بسجمله لله ام نيم من آن كسيبش از اين با خلق گفتن روي نيستبحر را گنجايي اندر جوي نيستپست مي گويم به اندازه عقولعيب نبود اين بود كار رسول 1/3794 تا 3819هـ: نتيجه گيري نتيجه اينكه خويشتنداري و تحمل پذيري از پلكانهاي تعالي بشر است و هر عمل اخلاقي اگر خالصانه انجام پذيرد نتايج بزرگي خواهد داشت و انسانهاي بزرگ در آزمونهاي بزرگي آزموده مي شوند كه يكي از مهمترين موادش بلاكشي و صبر بر بلا و ابتلاست و آنگاه كه از اين آزمون پيروز برآمدند شايستگيهايي پيدا مي كنند كه سزاوار نعمت ها و رحمت هاي الهي مي شوند در سايه اين سعه صدر است كه رشد براي ديگران نيز اتفاق مي افتد در داستان اول در سايه حلم و خويشتنداري پيامبر، آن كافر ايمان مي آورد و به روشني و فلاح مي رسد و در داستان دوم نيز مولانا داستان را بگونه اي پايان مي دهد كه خصم كشته نمي شود بلكه خودش و عده اي از همكيشان او ايمان مي آورند و پس از پاسخ حضرت به آن پهلوان و دليل خويشتنداريش، خصم منقلب و متنبه مي شود.گبر اين بشنيد و نوري شد پديددر دل او تا كه زناري بريدگفت من تخم جفا مي كاشتممن تو را نوعي دگر مي پنداشتم 1/3978 تا 3989تو ترازوي احد خو بوده ايبل زبانه هر ترازو بوده اي 1/ 397عرضه كن بر من شهادت را كه منمرتو را ديدم سرافراز زمن 1/ب 3993 تا 3996قرب پنجه كس زخويش و قوم اوعاشقانه سوي دين كردند رواو به تيغ حلم چندين حلق راوا خريد از تيغ و چندين خلق راتيغ حلم از تيغ آهن تيزتربل ز صد لشكر ظفر انگيزتر بنابـر اين فـرو خـوردن خـشم و خويـشتنداري نه تنها بـركاتي براي انسان حليم و ديگر همنوعان دارد بلكه ترك خشم خويش انسان را از خشم خدا كه صعب ترين امور است مصون مي دارد چنانكه مولانا در دفتر چهارم با نقل حكايتي و قولي از حضرت عيسي(ع) بدان صراحت دارد.گفت عيسي را يكي هشيار سرچيست در هستي ز جمله صبعترگفتش: اي جان صعب تر خشم خداكه از آن دوزخ همي لرزد چو ماگفت از اين خشم خدا چه بود امان؟گفت ترك خشم خويش اندر زمان 4/12

بررسی تطبیقی ترجمه های سوره حمد
دکتر شاهرخ محمد بیگی
چكيده
نويسندة مقاله، سورة حمد را بر اساس هفت ترجمه:1- مهدي الهي قشمه اي.2- محمد كاظم معزي.3- عبدالمحمد آيتي.4- جلال الدين فارسي.5- ابوالقاسم امامي.6- محمد مهدي فولادوند.7- بهاءالدين خرمشاهي.مورد بررسي تطبيقي قرار داده و به ترجمه آيات از بعد علم نحو و فصاحت و بلاغت توجه نموده و در پايان ترجمة پيشنهادي خود را بيان كرده است.

كلمات كليدي:قرآن، سورة حمد، ترجمه، قرائت، صرف، نحو.
(ترجمه الملخّص بالعربيه)
قام كاتب المقال بمقابله سبع ترجمات لسورة الحمد هي:ترجمات: 1) مهدي إلهي قُمشه اي، 2) محمد كاظم معزّي، 3) عبدالمحمد آيتي، 4) جلال الدين فارسي، 5) ابوالقاسم إمامي، 6) محمد مهدي فولادْوَند، 7) بهاء الدين خُرّمشاهي.و تناول بالبحث هذه الترجمات من وجهات نظر علوم النحو و الفصاحه و البلاغه. بعد الفراغ من ذلك قدّم للقاريء ترجمه مقترحه يري أنها الأقرب الي المتن العربي. الكلمات المفاتيح للبحث، القرآن، سورة الحمد، الترجمه، القراءات، الصرّف، النّحو.

مقدمه
بررسي تطبيقي ترجمه هاي قرآن بمنظور دست يابي به ترجمه دقيق تر راهي است كه نتايج سودمندي را در بر دارد در اين مقاله نيز هفت ترجمه سورة حمد مورد نقد و بررسي قرار گرفته است و روش تحقيق به اين صورت بوده است كه:1- در وهلة اول هر كلمه از سوره در هفت ترجمه ذكر شده است.2- در وهلة دوم با عنوان «توضيح» ترجمه ها مورد نقد و بررسي قرار گرفته و نظر خود را بيان داشته ام.3- در وهلة سوم به ترجمه آيه از بعد علم نحو و نكات فصاحت و بلاغت توجه شده است.4- در وهلة چهارم ترجمه پيشنهادي خود را بيان كرده ام.

بررسي تطبيقي ترجمه هاي سورة حمد
دكتر شاهرخ محمد بيگي(*)
سورة الفاتحهبسم الله الرحمن الرحيم (1)
الحمدلله رب العالمين (2) الرحمن الرحيم (3) ملك يوم الدين (4) اياك نعبد و اياك نستعين (5) اهدنا الصراط المستقيم (6) صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم و لا الضالين (7).
سورة الفاتحهبنام خداوند بخشندة مهربان (1)ستايش خدايرا كه پروردگار جهانيانست «آفريننده جهانهاست» (2)، خداييكه بخشنده و مهربانست (3)، پادشاه روز جزاست «روز كيفر نيك و بد خلق» (4)، پروردگارا تنها تو را مي پرستيم واز تو ياري مي جوييم و بس (5)، تو ما را به راه راست هدايت فرما (6)، راه آنان كه بآنها انعام فرمودي «مانند اولياء و انبياء» نه را كسانيكه بر آنان خشم فرمودي «مانند جهود» و نه راه گمراهان عالم «چون اغلب نصاري» (7) (1)بنام خداوند بخشاينده مهربان(1)سپاس خداي را پروردگار جهانيان (2) بخشاينده مهربان (3) كه فرمانرواي روز رستاخيز است (4) خدايا ترا پرستش كنيم و از تو ياري خواهيم (5) ما را به راه راست هدايت فرما (6) راه آنانكه برايشان روزي فرستادي نه راه غضب شدگان و نه راه گمگشتان (7).(2)
به نام خداوند بخشاينده مهربان (1)سپاش خدا را كه پروردگار جهانيان است (2) آن بخشاينده مهربان (3) آن فرمانرواي روز جزا (4) تو را مي پرستيم و از تو ياري مي جوييم (5) ما را به راه راست هدايت كن (6) راه كساني كه ايشان را نعمت داده اي، نه خشم گرفتگان بر آنها و نه گمراهان (7).(3)
به نام خداوند بخشاينده مهربان (1)ستايش خداي راست پروردگار عالمهاي آفريدگان (2) بخشاينده مهربان (3) فرمانرواي دوران پاداش (4) تنها تو را مي پرستيم و تنها از تو كمك مي خواهيم (5) ما را به راه راست هدايت كن (6) راه كساني كه به آنان نعمت داده اي نه آنان كه برايشان خشم گرفته اي و نه گمراهان (7).(4)به نام خداوند بخشاينده مهربان (1)ستـايش خداي راست، پروردگار جهانيان (2) بخشاينده مهربان (3) خداوند روز شمار (4) تو را مي پرستيم و بس، و از تو ياري مي جوييم و بس (5) راه راست را به مـا بنـماي (6) راه آن كسـاني كـه بنواختي شان نه راه خشم شدگان و نه راه گمراهان (7).(5)
به نام خداوند رحمتگر مهربان (1)ستايش خدايي را كه پروردگار جهانيان (2) رحمتگر مهربان (3) [و] خداوند روز جزاست (4) [بارالها] تنها تو را مي پرستيم، و تنها از تو ياري مي جوييم (5) ما را به راه راست هدايت فرما (6) راه آنان كه گرامي شان داشته اي، نه [راه] مغضوبان و نه [راه] گمراهان (7).(6)
به نام خداوند بخشندة مهربان (1)سپاس خداوند را كه پروردگار جهانيان است (2) خداي رحمان مهربان (3) دادار روز جزا (4) [خداوند] تنها تو را مي پرستيم و تنها از تو ياري مي خواهيم (5) ما را بر راه راست استوار بدار (6) راه كساني كه آنان را نواخته اي، آنان نه كه از نظر انداخته اي، و نه گمراهان (7).(7) در مقاله ترجمه هاي قرآن براي اختصار با شماره هاي زير به آن ها ارجاع داده شده است: 2- ترجمه محمد كاظم معزي 1- ترجمه مهدي الهي قمشه أي 4- ترجمه جلال الدين فارسي 3- ترجمه عبدالمحمد آيتي 6- ترجمه محمد مهدي فولادوند 5- ترجمه دكتر ابوالقاسم امامي 7- ترجمه بهاء الدين خرمشاهي
بسم الله الرحمن الرحيم
آيه اول، مفردات1- الله: خداوند (1-7) توضيح: تمام مترجمين الله را خداوند ترجمه كرده اند ولي بنظر اين جانب كلمه الله را ترجمه نكنيم بهتر است چون الله بعنوان اسم علم و اسم خاص است.2- الرحمن: بخشنده (1-7). بخشاينده (2-5). رحمتگر (6). توضيح: رحمن از لحاظ علم صرف صيغه مبالغه است، كه بايد در ترجمه آن معناي مبالغه ملحوظ باشد، پس ترجمه بسيار بخشنده مناسب تر است.3- الرحيم: مهربان (1-7)توضيح: تمام مترجمين رحيم را مهربان ترجمه كرده اند، شهيد مطهري هم در اين مورد اشكال گرفته است مترجمين الرحمن الرحيم را بخشنده مهربان ترجمه كرده اند در صورتي كه مقابل كلمه بخشنده كلمه جواد و مقابل كلمه مهربان كلمه رؤوف را در زبان عربي داريم.(8) با توجه به اينكه رحيم از لحاظ علم صرف صفت مشبهه است كه بايد در ترجمة آن معناي دوام ملحوظ باشد، بس ترجمة هميشه بخشنده مناسبت تر است.

آيه اول، نحو توضيح: بـا تـوجه به اينكه بسم، از لحاظ علم نحو جار و مجرور مي باشد و جار و مجرور بايد متعلق به يك فعل و يا شبه فعل باشد و اكثر مفسرين آنرا متعلق به فعل «ابتدات» و «ابتدائي» گرفته اند. پس معناي «شروع مي كنم» بايد در ترجمه لحاظ شود.
آيه اول – ترجمه پيشنهادي: به نام الله بسيار بخشندة هميشه بخشنده (شروع مي كنم).


الحمد لله رب العالمين
آيه دوم – مفردات1- الحمد: ستايش (1، 3، 4، 5، 6) سپاس (2، 7) توضيح: در مقابل كلمه حمد ترجمه ستايش درست است چون كلمه سپاس در مقابل كلمه شكر بكار مي رود.
2- رب: پروردگار (1-7) توضيح: تمام مترجمين كلمه رب را پروردگار ترجمه كرده اند، شهيد مطهري اين ترجمه را رسا نمي داند چون مي گويد كلمه ربّ از ريشة « ر، ب، ب» است نه از ريشة (ر،ب،ي) كه از آن كلمه تربيت داريم و ايشان ربّ را، «صاحب اختيار و كمال رسان» ترجمه مي نمايند.(9) ولـي بنظـر اين جانب كلمه ربّ را «خدا» ترجمه نمائيم بهتر معناي «صاحب اختيار و كمال رسان» و يا «مالك مدبر» را مي رساند چون در زبان فارسي خدا بمعناي صاحب و مالك بكار رفته است مانند كه خدا، ناخدا، دهخدا و. . .
3- عالمين: جهانيان (1-3، 5-7) عالمهاي آفريدگان (4)
توضيح: عالَم بمعناي جهان، دنيا است ولي با توجه با كلمه (ين) جمع بسته شده است ترجمه جهانيان خوب است.
آيه دوّم، نحو: توضيح: با توجه به اينكه آيه دوم از لحاظ تركيب نحوي در پايان آيه چهارم كامل مي شود يعني آيات 3 و 4 اوصاف الله است، بايد كلمه «است» بعنوان اتمام جمله در آخر آيه چهار آورده شود و اين مورد در ترجمه هاي (2، 6) رعايت شده است.
آيه دوّم – ترجمه پيشنهادي: ستايش الله را كه خداي جهانيان.


مَلك بوم الدينآيه چهارم – مفردات:1- ملك: پادشاه (1) فرمانروا (2-4) خداوند (5-6) دادار (7) توضيح: كلمه ملك از لحاظ علم قراءت بدو صورت تلاوت شده است:1- مالك (بنا بر قراءت عاصم و كسائي)2- مَلِك (بنابر قراءت حمزه، ابن عامر، نافع، ابن كثير، ابو عمرو)(10)عشقت رسد به فرياد ور خود به سان حافظقرآن زبر بخواني با چهارده روايت(11)كه قراءت ملك بنابر اختيار علامه طباطبائي درست تر بنظر مي آيد چون: در عرف ادبيات فارسي و عربي كلمه ملك به يوم اضافه مي شود نه مالك، هميشه مي پرسند ملك و فرمانروا و پادشاه اين زمان كيست نه مالك اين زمان(12) و نيز قرائت «ملك» از معصوم نقل شده است.(13) ديگر آن كه ترجمه دادار كلمه مناسبي نمي باشد، چون دادار در زبان فارسي بمعناي آفريننده است نه بمعناي ملك يا مالك چنانكه در ادبيات فارسي ميانه چنين داريم:Dadar en dam pad xrad dad(14)آفريدگار اين آفريدگان را به خرد آفريد.كـه «دادن» بـه مـعني «آفريدن» در حالـت فاعـلي «دادار» و در حالت مفعولي «دام» مي شود.2- يوم: روز (1-3، 5-7) دوران (4)توضيح: با توجه به اينكه كلمه «روز» در مقابل «شب» هم بكار مي رود و كلمه «دوران» اگرچه بمعني «عهد و روزگار و زمان» مي باشد ولي معناي اوليه آن بمعني «گردش گرد چيزي» است. پس بهتر است يوم را «زمان» ترجمه نمائيم.
3- دين: جزا (1، 3، 6، 7) رستاخيز (2) پاداش (4) شمار (5) توضيح: كلمه «دين» بمعناي جزا و پاداش است ولي ترجمه به پاداش مناسب تر است چون يك واژه فارسي است. ديگر آنكه ترجمه دين به رستاخيز درست نيست چون رستاخيز در زبان فارسي مركب از كلمات «رست + ا + خيز» است. كه رست بمعني مرده است پس روز رستاخيز بمعناي زماني كه مردگان بر مي خيزند كه معادل يوم القيمه است. همچنين ترجمه دين به «شمار» صحيح نيست چون بمعناي آن اعم از پاداش است.آيه چهارم: ترجمه پيشنهادي فرمانرواي زمان پاداش استاياك نعبد و اياك نستعينآيه پنجم، نحو با توجه به اينكه وقتي مفعول به مقدم مي شود معناي انحصار به جمله مي دهد ترجمه هاي (1، 4، 6، 7) كه كلمة «تنها» و ترجمه (5) كه كلمات «و بس» را آورده اند، دقيق تر است.ترجمه پيشنهادي:تنها ترا مي پرستيم و تنها ترا به ياري مي خواهيم.
اهدنا الصراط المستقيمآيه ششم، مفرداتاهد: هدايت فرما (1، 2، 6) هدايت كن (3، 4) بنماي (5) استوار بدار (7)توضيح: اهدِ فعل امر از مصدر هدايه است به معناي راهنمايي كردن نه بمعناي استوار داشتن است.مستقيم: راست (1-7) توضيح: مستقيم از مصدر استقامت، كه معناي «استواري» هم در آن لحاظ شده است پس بهتر است مستقيم به «راست و درست» ترجمه كنيم.ترجمه پيشنهادي: ما را به راه راست و درست راهنمائي فرما.صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم ولا الضّالين
آيه هفتم، مفردات:1- انعمت، انعام فرمودي (1) روزي فرستادي (2) نعمت داده اي (3، 4) بنواختي (5) گرامي داشته اي (6) نواخته اي (7)
توضيح: انعمت از مصدر انعام، بمعنا نيكوئي و خوبي كردن و نعمت دادن است.
2- المغضوب: خشم فرمودي (1) غضب شده (2) خشم گرفته (4) خشم گرفته (3) خشم شده (5) مغضوب (6) از نظر انداخته اي (7)توضيح: مغضوب عليهم، اسم مفعول از مصدر غضب است بمعناي «خشم شدگان» است.
3- الضالين: گمراه (1، 3-7) گمگشته (2)توضيح: ضال اسم فاعل از مصدر ضلاله: بمعناي گمراه شدن و يابي راه شدن است.
ترجمه پيشنهادي: راه كساني كه به آنان نعمت داده اي نه خشم شدگان و نه گمراهان.

نتيجه
در اين بررسي تطبيقي ترجمه هاي سوره حمد به اين نتايج مي رسيم كه:1- هر يك ازين ترجمه هاي محسناتي دارد، يكي از بعد ترجمه لغت به لغت و ديگري از بعد ترجمه روان فارسي و ديگري گاهي از هر دو بعد بيشتر توجه كرده است.2- راه ترجمه هميشه براي محققين باز است كه بكوشند ترجمه دقيق تري از آيات الهي بيان نمايند.3- ترجمه پيشنهادي من نيز خود مي تواند بوسيله ديگران مورد نقد و بررسي قرار گيرد.4- در پايان ترجمه پيشنهادي آورده مي شود:به نام الله بسيار بخشندة هميشه بخشنده (شروع مي كنم) (1)ستايش الله را كه خداي جهانيان (2)بسيار بخشندة هميشه بخشنده (3)فرمانرواي زمان پاداش است (4)تنها ترا مي پرستيم و تنها ترا به ياري مي خواهيم (5)ما را به راه راست و درست راهنمايي فرما (6)راه كساني كه به آنها نعمت داده اينه خشم شدگان و نه گمراهان (7)
فهرست منابع1- آيتي – عبدالمحمد، ترجمه قرآن مجيد، تهران، انتشارات سروش، 1367 هـ . ش.2- الهي قمشه اي، مهدي، ترجمه قرآن مجيد، تهران، انتشارات جاويدان.3- امامي – ابوالقاسم، ترجمه قرآن كريم، تهران، انتشارات نگار، 1370 هـ . ش.4- پور فر زيب – ابراهيم، تهذيب القرآءه – تهران، انتشارات كعبه، 1368 هـ .ش.5- جوادي آملي – عبدالله، درسهاي تفسير موضوعي قرآن.6- خرمشاهي – بهاءالدين، ترجمه قرآن كريم، تهران، انتشارات جامي – انتشارات نيلوفر، 1374 هـ . ش.7- طباطبائي – سيد محمد حسين، الميزان، ترجمه سيد محمد باقر موسوي همداني، قم، دار العلم.8- فارسي – جلال الدين، ترجمه قرآن كريم، تهران، انجام كتاب، 1369.9- فـولادونـد – محمـد مهدي، تـرجمـه قـرآن مجيد – تهران، دار القرآن الكريم،1373 هـ . ش.10- مجلسي – محمد باقر، بحار الانوار الجامعه لِدُرَرْ أخبار الائمه الاطهار، بيروت. مؤسسه الوفاء، 1403 هـ . ش. 11- محمد بيگي – شاهرخ، بررسي دستگاههاي فعلي فارسي ميانه در كتاب مينوي خرد (پايان نامه كارشناسي ارشد)، دانشگاه شيراز – 1364 هـ . ش.12- مطهري – مرتضي، آشنائي با قرآن، سوره حمد و بقره – قم، انتشارات صدرا.13- معزّي – محمد كاظم، ترجمه قرآن كريم، تهران، 1377 هـ . ش.14- . . . ، مينوي خِرَدْ، نسخه K43، كاتب، مهرآبان پِسَر أَنوشك رَوان، copenhagen، 1589، 1936.