۱۳۸۷ آبان ۱۹, یکشنبه

شهريار نقوي، حيدر. "تجليات زبان وفرهنگ ايران در هندوپاكستان". دوره 12، ش 138-144 (فروردين ـ مهر53).

خلاصه: ش 139 (ارديبهشت 53): 60-69. راه‌يافتن و رواج زبان فارسي درهند و پاكستان، نفوذ زبان فارسي در زبانهاي محلي شبه قاره، تاثير ادبيات فارسي در ادبيات اردو. ضرب‌المثلهاي فارسي در اردو.
تجليّات زبان و فرهنگ ايران در هند و پاكستان «2»
دكتر سيد حسين شهريار نقوي
سرپرست بخش پاكستان شناسي
و زبان اردو «دانشگاه اصفهان »
فارسي در هند و پاكستان

شباهت زيادي كه در كتب قديم ايران و پنجاب بام‌هاي «گاتها» و «رگ‌ودا» از حيث دستور زبان و وزن شعر و سبك بيان و برخي از مطالب به چشم مي‌خورد و كشف كتيبه‌اي در حوالي شهر باستاني پاكستان بنام «تاكسيلا» كه بزبان خروشتي نوشته شده است (زباني كه در زمان هخامنشيان در ايران رواج داشته و از اينكشور به آن مملكت رفته است) و تسلط دويست ساله ايران بر آن نواحي در زمان سلطنت پادشاهان هخامنشي معلوم ميدارد كه ايران از نظر زبان از ديرباز در پاكستان و هند نفوذ قابل توجهي داشته است.
همچنين اسامي قديم ايراني برخي از شهرهاي سند چون بهمن – بهمن آباد و بمپور كه در هنگام فتح صفحات مزبور بدست محمدقاسم نواده حجاج‌بن يوسف درسال 92 هجري درآن ديارها وجود داشت مؤيّد ادعاي فوق و مبيّن نفوذ زبان ايراني در سند پيش از حمله اعراب بشمار ميرود.
قبل از تسلط مسلمانان فارسي زبان در هند و پاكستان، راجگان آن ممالك با پادشاهان مسلمان بزبان فارسي مكاتبه مي‌كردند و نويسندگان نامه‌هاي آنان اشخاصي از بومي‌هاي هندوستان بودند. از اين پيداست بعضي از امراي دربارهاي داجگان فارسي مي‌خواندند و حتماً فارسي داناني كه تدريس آن زبان را بعهده بگيرند در آن مملكت وجود داشتند.
اسلام و عربي در اواخر قرن اول هجري همراه محمدبن قاسم از طرف شيراز و مكران و بلوچستان به سند رفت. سند از سال 710 تا 880 ميلادي تحت تسلط خلفاي دمشق و بغداد بود. در اين مدت علماط شام و عراق درآن نواحي مدارس عربي تأسيس نمودند و به تدريس زبان و ادبيات عربي و علوم اسلامي پرداختند. حكومت خلفاي عباسي بيش از مدت مزبور در آنجا دوام نداشت ولي پس از مدتي لشكريان مسلمان به راهنمائي امير سبكتكين (366-387 هجري) بسرزمين پاكستان حمله بردند و پيشاور و اطراف آن را تحت تسلط خود درآوردند و بدين طريق ظاهراً اولين بار فارسي به شبه قاره راه يافت و تاريخ منظم ادبيات آن در آن قلمرو پهناور آغاز گرديد.
پس از سبكتكين، پسرش سلطان محمود غزنوي از راه تنگة خيبر وارد هند و پاكستان شد و از سال 393 تا 421 هجري بيش از دوازده بار به نواحي مختلف شبه قاره از جمله پيشاور، ملتان، كانگره، تانيسر، متهرا، گواليار، سومنات و غيره لشكر كشيد و سرانجام بخشي از آن اقليم وسيع از لاهور شهر مركزي‌اش بود ضميمة سلطنت خويش ساخت. لاهور كه مقر حكومت سه نفر آخر از پادشاهان غزنوي بنامهاي سلطان بهارم شاه، سلطاه خسروشاه و سلطان خسروملك بود اهميت و رونق بسزائي يافت و بقدري بزرگ و زيبا گرديد كه به غزني ثاني ناميده شد.
محمود و جانشينانش كه تا سال 582 هجري در پاكستان فرمانروائي داشتند فارسي زبان بودند و در زمان حكمراني آنها بويژه در زمان حكومت خسروملك لاهور مركز مهم شعر و ادب و گويندگان معروف و بنامي نظير مسعود سعد سلمان، ابوالفرج روني، معزالدين غزنوي، عطاي رازي، ابوالحسن علي هجويري و غيره گشته بود. شهر اُچه كه ناصرالدين قباچه در آن حكومت داشت كانون مهم سرپرستي جمعي از مشاهير علم و ادب مانند سديدالدين محمد عوفي مؤلف تذكره لباب الالباب، قاضي منهاج سراج جوزجاني مؤلف تاريخ طبقات ناصري، اميرخسرو و ساير گويندگان دربارش محسوب مي‌شد.
پس از غزنويان ملوك مغزّيه كه عبارت بودند از غلامان معزالدين غوري براي مدتي در لاهور حكمراوائي داشتند. بعد از آنها جنگاوران مسلمان در صفحات مختلف آن سرزمين بزورآزمائي و شهرگشائي پرداختند و از سال 602 تا 932 هجري سلسله‌‌هاي متعدد سلطنتي بنام شاهان مملوك (غلامان)، خليحي، تغلق، سادات و لودي در دهلي و كوچكتر از آنها سلاطين بناگال، كشمير، سند، جوهپور، مالوه، گجرات، خانديش، بهمني و امثال آنها تمام هندوستان و پاكستان را زير فرمان خود درآوردند و براي مدتهاي قابل توجهي بر مسند حكومت نشستند. فارسي دردربار همگي آنان زبان رسمي بود و اغلب شاهان و اميران و درباريان آنها در تشويق اديبان فارسي و ترويج فرهنگ ايران نهايت كوشش را بكار مي‌بردند و در سرپرستي از آنها بيكديگر سبقت مي‌جستند و از اين راه وسايل گسترش فارسي و عوامل ترقي و تعالي ادبيات و معارف ايران و اسلام را فراهم مي‌ساختند. كتب تاريخي كه در آن زمان‌ها بفارسي نگارش يافته ماند طبقات ناصري، تاريخ فيروزشاهي ضيابرني، تاريخ فيروز شاهي شمس سراج عفيف، فتح السلاطين، برهان مآثر و امثال آنها محشون از اسامي صدها شاعر نامدار و صدها نويسنده بارز فارسي مي‌باشد.
در سال 932 هجري ظهيرالدين بابر شاهزادة تيموري قسمت اعظم هندوستان را بدست آورد و سلطنت خانوادة خويش را درسرتاسر شبه قاره تا سال 1274 هجري ادامه داشت تأسيس نمود. تيموريان هند مقتدرترين و ثروتمندتري پادشاهان در زمان خويش بشمار ميرفتند و هندوستان درعصر آنان مانند امريكاي امروزه بشكل مركز كشش و جلب مغز ايراني و دانشوران و صنعتگران اينكشور درآمده بود.
پادشاهان تيموري در هندوستان بويژه همايون، اكبر، جهانگير، شاهجان . اورنگ زيب باشكوه و عظمت تمام حكومت كردند و دربارشان مانند كهكشان جلوه گاه صدها گوينده و نويسنده ايراني و بومي بود و درخشندگي خيره كننده آنان كه بايد آن را بيشتر مرهون عنايات بي‌پايان پادشاهان ادب‌پرور مزبور و امراء و درباريان آنها دانست درقلوب تمام كساني كه در ايران بر متاع علم و فضل و دانش و هنر خويش مي‌باليدند علاقه و شوق فراوان براي مسافرت و يا مهاجرت به هند و پاكستان ايجاد مي‌نمود. ميزان چنين شوق و علاقه آنان به مسافرت به شبه قاره را مي‌توان در اشعار زير ايرانيان دريافت :
از صائب تبريزي :
رقص سوداي‌تو درهيچ‌سري نيست كه نيست
همچو عزم سفر هند كه درهر دل هست
محقق لاهيجي متخلص به فياض گويد :
خاصه ياران عافيت جو را
حبّذا هند كعبة حاجات
رفتن هند واجب است او را
هركه شد مستطيع فضل و هنر
محمد سعيد اشرف از بستگان ملامحمدتقي مجلسي بود و در آغاز جلوس اورنگ زيب به هندوستان رفت و اتاليق زيب النسا دختر شاهنشاه گشت و بالاخره در شهر مونگير (هندوستان) درگذشت دربارة هندوستان چنين گفته است:
تمام روز باشد حسرت شب روزه داران را
در ايران نيست جز هند آرزو بي‌روزگاران را
محمدقلي سليم تهراني متوفي 1057 هجري سروده است :
تا نيامد سوي هندوستان حنا رنگين نشد
نيست در ايران زمين سامان تكميل كمال
ميررضي دانش گفته :
چون‌حناشب‌درميان‌رفتن‌به‌هندوستان‌خوش‌است
راه دور هند پابست وطن دارد مرا
از طالب آملي :
بگذار كه مي‌شوي پريشان بگذار
طالب گل اين چمن به بستان بگذار
بخت سيه خويش به ايران بگذار
هندو نبرد تحفه كسي جانب هند
ابوطالب كليم ملك‌الشعراي دربار شاهجان درحين سفري از هند به ايران چنين سروده است :
كجا خواهد رساندن پرفشاندن مرغ بسمل را
اسير هندم و زين رفتن بيجا پشيمانم
كه روي هم گربره‌آرم نمي‌بينم مقابل را
ز عشق هند زان سان چشم حسرت درقفا دارم
همين اشتياق گويندگان ايران براي مسافرت به هندوستان بود كه جمعي كثير از آنان را بآن مملكت برد و براساس آن رشيد ياسمي متوفي 1330 درضمن قصيده‌اي در وصف هندوستان چنين گفت :
دهلي و آگرا گشت ري و اصفهان هند
از بس سراي ز ايران به هند رفت
نفوذ فارسي در زبان‌هاي محلي شبه قاره
فارسي در ساية سرپرستي شاهان دوستدار ادب هند و پاكستان و در پرتو توجه ارباب علم و دانش و تصوف و عرفان ايراني كه به آن سرزمين هجرت يا مسافرت كردند به پيشرفت زايدالوصفي نايل آمد و براي هشت قرن در دومين پرجمعيت‌ترين اقليم جهان زبان رسمي و علمي و ادبي شناخته شد و الان هم با اينكه درحدود صدوپناجاه سال است انگليسي بجانشيني آن برگزيده شده است ولي معذالك احترامش پايدار و نفوذ عميقش تقريباً دركليه زبانهاي محلي شبه قاره بخوبي آشكار مي‌باشد.
زبانهاي اردو، بنگالي، گجراتي، سندي، پنجابي، كشميري، بلوچي، پشتو، مراهتي، تاميل، تيلگو، كناري، مالايالم، هندي از چندين حيث تحت تأثير فارسي قرار گرفته و بويژه مقدار قابل ملاحظه‌اي از كلمات آنها از فارسي گرفته شده است. آثار ادبي آنها نيز از انديشه و فكر ايراني بهره وافر برده و از آثار ذيقيمت و ارزشمند فارسي در آنها استاده‌هاي سرشاري بعمل آمده است اما اين موضوعت ريشه درازي دارد و شرح طولاني آن مستلزم مجال و فرضت كافيست و فعلاً سخن مان را محدود به آن مي‌كنيم كه فارسي درچه مقياسي درزبان عمومي و گسترده هند و پاكستان كه به هندي، هندوستاني يا اردو ناميده مي‌شود رخنه كرده و به چه ميزاني آن را تحت تأثير خود قرارداده است تا بعنوان مشتي از خرواري نفوذ فارسي را درزبانهاي متعدد آن سرزمين، بطور نمونه، نشان داده باشيم.
«اردو» واژه تركي است و به معناي لشكر بكار مي‌رود. در قرن يازدهم ميلادي لشكريان ايراني و فارسي زبان هند و پاكستان را فتح نمودند و درنتيجه تماس آنان با بوميهاي آن سرزمين، زبان نويني كه مخلوطي از فارسي، آمييخته با عربي، و زبانهاي محلي آن سرزمين مانند برج بهاشا و سورسيني بود بوجود آمد. همين زبان بمناسبت لشكرياني كه در پادگانهاي هندوستان اسلامي موجبات تشكيل آن را فراهم آوردند زبان اردو ناميده شد والان بواسطه آنكه درحدود چهارصد ميليون نفر جمعيت در شبه قاره و افريقاي جنوبي و شرقي و مالزي و خليج فارس و بلوچستان ايران و قسمتي از انگلستان و جاهاي ديگر بآن صحبت ميكنند و ادبيات وسيع و دامنه‌داري كه در آن بوجود آمده است آن يكي از بزرگترين زبانهاي زنده جهان بشمار مي‌رود.
نفوذ زبان فارسي در اردو، چه از نظر زبان وچه از حيث فكر و انديشه موضوع بسيار گسترده و دامنه‌داريست ولي درعين حال خيلي جالب و شايان بررسي و تحقيقات وسيعي مي‌باشد اما عجالتاً آن را به نكات برازنده زير خلاصه مي‌كنيم :
1 – اردو به خط فارسي نوشته مي‌شود و الفباي آن با تغييرات جزئي با الفباي فارسي يكيست. در املا و اعراب‌گذاري هم در اردو از فارسي پيروي بعمل مي‌آيد.
2 – در حدود شصت درصد كلمات اردو فارسيست و شمول هرچه بيشتر واژه‌هاي آن زبان دراثري از اردو دليل بر فضل و كمال ادبي صاحب آن محسوب مي‌شود. در اين عصر ملت‌پرستي (ناسيوناليزم) اغلب مردم در جان بفكر حفظ اصالت زبان ملي خويش هستند و نظر بچنين هدفي تا مي‌توانند از آميزش لغات بيگانه اجتناب مي‌ورزند ولي اردوزبانان بدون توجه به احساسات ملي ديگران نسبت به زبانهاي خارجي بيش از پيش بفارسي مي‌گرايند و تا مي‌توانند كلمات فارسي را كه در شبه قاره از زبانهاي داخلي بشمار نمي‌رود و در آثار خود جاي مي‌دهند.
نامدارترين شاعران اردو نظير اسدالله خان غالب، شيخ محمد ابراهيم ذوق، علامه اقبال لاهوري، شبيرحسن خان جوش مليح آبادي و امثال آنان بقدري در آثار خود واژه‌هاي فارسي را بكار بردند كه زبان تعداد قابل توجهي از اشعار آنها را تشخيص دادن دشوار است زيرا كه چنين اشعاري را هم مي‌توان فارسي قلمداد نمود و هم مي‌توان آنها را متعلق به زبان اردو دانست.
سرود ملي پاكستان را كه بوسيله شخصي بنام حفيظ جالندهري شاعر معروف معاصر زبان اردو نگاشته شده است بعنوان شاهد بارز ادعاي فارسي گرائي فوق اردو زبانان در زير مي‌نويسيم : در اين منظومه كه بزبان اردو گفته شده 98 درصد كلمات فارسي مورد استعمال قرار گرفته است :
كشور حسين شاد باد
پاك سرزمين شاد باد
ارض پاكستان
تو نشان عزم عاليشان

مركز يقين شاد باد
قوت و اخوت عوام
پاك سرزمين كانظام
پاينده تابنده باد
قوم ملك سلطنت

شاد باد منزل مراد
رهبر ترقي و كمال
پرچم ستاره و هلال
جان استقبال
ترجمان ماضي‌شان حال

ساية خداي ذوالجلال
3 – اقسام نظم و نثر اردو قصيده، غزل، مثنوي، قطعه، رباعي، مرثيه، ترجيع‌بند، تركيب‌بند، مسدس‌مسجع، مقفع و ساده عيناً مانند فارسيست و درهر يك از اينها كليه خصوصيات نظم و نثر فارسي بخوبي بچشم مي‌خورد.
4 – علم بديع و عروض و اغلب تشبيهات و استعارات و اعلام اردو از فارسي گرفته شده است. براساس اينچنين نفوذ فارسي در اردو چنانكه قبلاً اشاره شد گاهي شباهت شعر اردو با شعر فارسي بقدري زياد است كه شناختن زبان مربوط كار آساني نيست. در بعضي موارد با تغيير يك يا دو كلمه، شعر يك زبان را مي‌توان بآساني بزبان ديگري مبدل ساخت.
5 – مقدار زيادي از ضرب‌المثلهاي اردو بكلي فارسيست برخي از آنها، بطور نمونه، ذيلاً درج ميگردد :
آب آمد تيمم برخاست، تا نباشد چيزكي مردم نگويند چيزها، تا ترياق آوره شود مارگزيده مرده شود، برگ سبز است تحفه درويش، قهر درويش بجان درويش، هر كسي را بهر كاري ساختند، آفتاب آمد دليل آفتاب، بزرگي بعقل است نه به سال، توانگري بدل است نه بمال، خدا شري برانگيزد كه خير ما در آن باشد، دستي از غيب برون آيد و كاري بكند، يك انار صد بيمار، هيچ آفت نرسد گوشة تنهائي را، نه هر زن زن است و نه هر مرد مرد، خدا پنج انگشت يكسان نكرد و غيره.
نكته جالب اينكه مقدار قابل ملاحظه‌اي از ضرب‌المثلها و همچنين واژه‌هاي اصيل ايراني در اردو بجاي مانده ولي درخود ايران يا از رواج افتاده و يا كلمات و يا كلمات عربي جانشين آنها گشته‌اند مانن درزي (خياط) درآمد و بردرآمد (واردات و صادرات) سربرآورده (رجال) شماريات (آمار) ساز و برگ (تجهيزات) آبادي (جمعيت) آبادكاري (عمران) سالگره (روز تولد) آزادي (استقلال) جاگير (املاك) زمينداراي (ملاكيت) پيش كردن (تقديم نمودن) و غيره.
6 – علاوه بر اسامي و كلمات صفت اردو كه در تعداد بزرگي از فارسي گرفته شده است مقدار كافي از حروف اضافه مانند بالا، پائين، نزديك، در، تا، از، اندر، بر، براي، روبرو، زير و غيره و حروف ربط و عطف نظير يا، مگر، و، بلكه و غيره و كلمات قيد امثال خوب، هميشه، هرگز، ناگهان، روزانه، بارها، پارسال، صبحدم و غيره نيز در اردو از فارسي گرفته و بكار برده مي‌شود.
با درنظر گرفتن حقايق بالا مي‌شود ادعا نمود قسمت بزرگي از زبان اردو را فارسي تشكيل ميدهد و هر ايراني فارسي زبان پيش از آنكه به تحصيل اردو بپردازد حداقل با 20 الي 25 هزار لغت اردو كه از فارسي شامل آن زبان گشته بخوبي آشنائي دارد و براساس همين حقيقت حتي مي‌توانيم ادعا كنيم هر فارسي زبان اردو مي‌داند اما نمي‌داند كه مي‌داند.
موضوع تأثير عميق شعر فارسي در اردو شايسته توجه خاصيست و بعلت هم‌آهنگي فوق‌العاده و مماثلت زايدالوصفي كه در بين شعر اين دو زبان وجود دارد مي‌توان در اين باب كتاب‌ها نوشت. براستي هرچه دراين مورد گفته و داد سخن داده شود بازهم جاي سخن باقي خواهد ماند.
درآغاز تأسيس و تشكيل ادبيات اردو تقريباً تمام امهات كتب و اغلب آثار گرانمايه فارسي مانند شاهنامه فردوسي، گلستان و بوستان سعدي، مثنوي مولانا روم، منطق‌الطير، رباعيات عمر خيام، خمسه نظامي، ديوان حافظ، رباعيات ابوسعيد ابوالخير، اخلاق محسني، اخلاق جلالي، تذكرت الاولياي عطار، سياست نامه، كيمياي سعادت، روضه‌الشهدا، و تعداد زيادي از ديوانهاي شعرا و كتب تاريخ و آثار منثور ومنظوم ديگر فارسي به آن زبان ترجمه شده است. همين تراجم موجب گرديد كه اديبان اردو هميشه از ادبيات فارسي الهام بگيرند و در تمام مراحل فكر و انديشه همان را نصب‌العين خود قرار دهند. زيربناي ادبيات اردو كه شالودة آن بيشتر بدست فارسي زبانان ريخته شده بود بوسيله همين ترجمه‌ها استحكام يافت. براساس چنين عواملي بود كه سخنوران و نويسندگان اردو قهرمانان ادبي فارسي و ايران را قهرمانان ادبي و فكري خويش قرار دادند و اين موضوع بقدري در اذهان اردو زبانان رخنه كرد كه آنها هر شاعري را كه خواستند مورد تجليل قرار دهند وي را به يكي از شاعران نامدار فارسي نسبت دادند.
مبتني برچنين افكاري بود كه شيخ محمدابراهيم متخلص به ذوق مديحه سراي معروف اردو خاقاني هند لقب گرفت. ميرببرعلي متخلص به انيس مرثيه نگار مشهور اردو كه اشعار رزميه زياد نوشت ملقب به فردوسي هند گرديد. رياض خيرآبادي بعلت خمريّاتش خيام هند ناميده شد و اقبال لاهوري براساس گفتن مثنويهاي عرفاني به رومي عصر موسوم گشت.
شاعران بلندمقام اردو چه متقدمين نظير ميرتقي مير، ميرزا محمد رفيع سودا، غلام همداني مصحفي، يحيي امان جرأت، انشاءالله خان انشاء، نواب شيفته و غيره و چه متوسطين و متأخرين مانند ابراهيم ذوق، اسدالله خان غالب، مؤمن خان مؤمن، سراج الدين بهادرشاه ظفر، الطاف حسين حالي، شبلي نعماني، محمداقبال لاهوري، ظفر عليخان ظفر و غيره كه همگي از بنيان گذاران و خدمت گذاران صديق ادبيات آن زمان بشمار مي‌روند بهر دو زبان اردو و فارسي شعر سروده و آثار ذيقيمتي از خويش بهردو زيان بيادگار گذاشته‌اند اما بيشتر افتخار آنها از روي اشعار فارسي بوده چنانكه اسدالله خان غالب گويد :
بگذر از مجموعة اردو كه بي‌رنگ من است
فارسي بين تا به‌بيني نقشهاي رنگ رنگ
ماني و ارژنگم وآن نسخه ارتنگ من است
فارسي بين تا بداني كاندر اقليم خيال
محمد اقبال لاهوري برآن مينازد كه بزبان شيراز و فارس كه همان فارسي باشد شعر سروده است و ميگويد:
دل از حريم حجاز و نواز شيراز است
تنم گلي ز خيابان جنت كشمير
شاعر انقلاب حضرت جوش مليح آبادي حريم شعر حافظ و سعدي را كعبة آمال گويندگان اردو مي‌شناسد و افتخارش را درآن مي‌بيند كه تمام تاروپود شاعري‌اش مرهون كاخهاي ادبي است كه در كنار ركناباد و گلگشت مصلا بنا شده است. جوش مليح آبادي شاعر معروف معاصر اردو معتقد برآن است تمام كسانيكه خواستار بوجود آوردن ادب بزبان اردو مي‌باشند اگر از طواف دور حرم ايران بازايستند خواهند مرد و هرگز نخواهند توانست بمقامي بلند كه به كعبة ابديت ناميده مي‌شود برسند.
تأثير ادبيات فارسي در ادبيات اردو
مانند ادبيات تعداد زيادي از زبانهاي جهان، ادبيات اردو نيز از شعر شروع مي‌شود – شعريكه نهالش بدست فارسيگويان كاشته و پرورنده شده است. بقول مؤلف تاريخ ادب اردو (نگارش بابوسكسيتما بانگليسي، ترجمه اردو از عسگري، چاپ لاهور صفحه 41) شعر اردو در اوايل كار دردست سخنوران فارسي مانند عروسكي بود كه آن را ميخواستند به لباس كلمات و مصطلحات فارسي آراسته سازند و چون آنان به سانسكريت و زبانهاي هند كه از آن زبان مشتق شدند آشنائي نداشتند اين بچه باهوش را از والدين حقيقي‌اش جدا ساخته و در آغوش پرمحبت و زير تربيت پرعطوفت خويش بزرگ نمودند و بهمين علت نشوونماي ادب اردو عيناً مطابق اصول و روشهاي ادب فارسي صورت گرفت.
زيربناسازي كاخهاي مجلل زبان اردو و ادبيات آن بدست مهندسين ادبيات فارسي كه دركارگاههاي طوس و شيراز و نيشابور تربيت ديده بودند بعمل آمد و تمام نقشة ساختمانش هم بسبك آثار زيباي سخنوران بنام ايران جامه عمل پوشيد و درنتيجه، فارسي در اردو از هرحيث تأثير وصف‌ناپذيري از خود بجاي گذاشت.
همين نفوذ زايدالوصف فارسي در اردو موجب گرديد سرايندگان ونويسندگان آن زبان در شبه قاره هندو پاكستان تمام كائنات و محيط خود را همواره از دريچه ديدگان سخن سرايان و اديبان ايران نگاه كنند و چشمان آنان را پرده‌هائي كه توسط قلم سحّار خدايگان شعر و سخن فردوسي طوسي، نظامي گنجوي، خيام نيشابوري، مولانا روم، سعدي شيرازي، حافظ شيرازي و امثال آنها كشيده و نقاشي شده بود فراگيرد. آنان بقدري پابند روايات ادبي فارسي و شيفته بيان و سنت‌هاي گويندگان عجم شدند كه بي‌اعتنائي فكر و نظرشان نسبت به محيط زيست خويش بطور شگفت‌انگيزي بحداعلي رسيد و آثار آنها بشكي تراجم معنوي از آثار اديبان طوس و گنجه و نيشابور و شيراز از آب درآمد.
شاعر از هر زميني كه باشد اصولاً عكاس طبيعت در محلش و نقاش محيط جغرافيائي، تاريخي و فرهنگي خويش بشمار مي‌رود و صحت اين اصول را ما در آئينة آثار تمام شعراي طراز اول زبانهاي بزرگ جهان از جمله سانسكريت، عربي، انگليسي، فرانسه، فارسي، رومي، چيني، آلماني، اسپانيولي و امثال اينها بخوبي درمي‌يابيم. درآثار فرزوق و متنبّي و حسّان محيط عربي استشمام ميشود، در اشعار والميك و كاليداس و تلسي داس تجليات روح هند را لمس مي‌كنيم، شكسپير، ملتن و شبي در آثارشان احساسات دروني كشور خويش را نمودار و آشكار ساخته‌اند. شيلر و گوتيه ابروبادومه و خورشيد آلمان را در زمينه شعري خود كاشته‌اند. منظومات دانته گوياي خصوصيات ارض وسماي ايتالياست و همچنين كلام ساير شاعران بنام از نواحي مختلف جهان مبين ويژگيهاي جغرافيائي و فرهنگي كشور مربوط مي‌باشد و آثارشان آئينة تمام‌نماي خصوصيات مادي و معنوي مملكت و ملت خود آنان است.
ولي باكمال عجب مشاهده مي‌كنيم برخلاف سنن جهاني ادب و آئين و مراسم بين‌المللي شعر و سخن گويندگان اردو بكلي راه بي‌تفاوتي و گاهي بي‌التفاتي را نسبت به محيط و دوروبرش پيش گرفته و در روش تقليد از شعراي ايران راه افراط را پيمودند و در كلام خويش محيط ايران را منعكس و مجسم ساخته‌اند.
بااينكه در سرزمين پنهناور هند و پاكستان كوههاي عظيم و سربفلك كشيده چوه هماله، ايورست، وندهياچل، اراولي، سليمان، ست پورا و غيره و رودخانه‌هاي بزرگ مانند برهماپوترا، سند، گنگ، جمنا، راوي، چناب، جهلم، كابل، نريدا، كرشنا، پدما و غيره وجود داشت ولي شاعران اردو آنها را يكسر ناديده گرفتند و عقاب تيزبين تصور آنان در وادي سيمرغ و هما بپرواز درآمد و آنها از البرز، دماوند، قاف، جيحون و سيحون، دجله و فرات و كنار ركناباد سخن گفتند.
تاريخ كهنسال هندوستان مشحون از بزرگان و مهاراجگان بنام و پادشاهان عاليمقام نظير رام‌چندرا، سري كرشنا، اشوكا، بكرماجيت، هرش و ردهن، پرتوي راج، راناپرتاب سنگ، علاءالدين خلجي، محمد تغلق، ظهيرالدين بابر، جلال الدين اكبر، شهاب الدين محمد شهاجهان، محي الدين اورنگ زيب، تيپوسلطان و امثال آنها بود اما نظير اديبان اردو از جلوة دربار پرشكوه هيچكدام از آنها خيره نشده و آنان همواره به آستان بوسي جمشيد، شاهان كياني، دارا، خسرو پرويز، انوشيروان عادل، طغرل، سنجر، نادرشاه و امثال آنها پرداختند و باكمال تعلق خاطر و علاقمندي گلهاي عقيدت را زير پاي آنها ريختند.
هرچند كه مرغزارهاي وسيع و خرم و شاداب هندوستان با آئينه‌هاي زرنگار آبشارها و گلهاي رنگارنگ جانفزا تزئين يافته و آهوان نازك خرام و پرندگان خوش الحان را به افراط دربرداشت و دركنار آنها داستانهاي شورانگيز عشق نل دمن، شكنتلا، راجااندر، رادهاشام، هيرورانجا، سسّي پنون، سوهني مهيوال و غيره بوجود آمد ولي درعين حال آن هم چنگي به قلب سخنوران اردو نزد و آنها را تحت تأثير خود قرار نداد. نه جادوي زلف بنگال شاعران اردو را اسير خود ساخت، نه سحر چشمان سياه كشميري در قلب آنان اثري گذاشت و نه حسن بي‌پرواي پنجاب و سند در احساسات آنها تأثيري داشت. همه آنها چشم بسته و كوركورانه ايمان به جمال لوليان فتنه‌گر حافظ و كمال حسن تركان شيرازي و خلخ و چگل آوردند و با صد جان، دل گرو داستان‌هاي شيرين وفرهاد، ليلي و مجنون و وامق و عذرا گذاردند و پيوسته در آثار جاودان خود از همانها سخن گفتند.
سرزميني كه داراي تاريخ چندين هزارساله بوده و هميشه جمعيت بزرگي نيز درآن ميزيسته بايد در طول تاريخش قهرمانان بزرگ و دلاوران نامي متعددي هم داشته باشد. نامداراني مثل ارجن، بهيم، رام چندرا، هنومان، راناسانگا، گاما و افراد متعدد ديگر نظير آنها در طول تاريخ دراز شبه قاره هند و پاكستان سرچشمه داستانهاي شجاعت و جوانمردي و قهرماني بوده‌اند ولي نويسندگان و اديبان اردو همواره چشم به زال و رستم، سهراب و گيو، نريمان گودرز و اسفنديار دوخته و قهرمانان اساطيري ايران را ممتاز‌تر و سرفرازتر در مقابل كليه خداوندان قوت نيروي انساني درجهان مي‌شناسند و مجسمه‌هاي كليه هركول‌ها و الهه‌هاي شجاعت و زور و دلاوري را زيرپاي رستم و اسفنديار مي‌شكنند.
خيلي شگفت‌انگيز است مظاهر دلنواز طبيعت كه سرايندگان اردو درتمام زندگي درآغوش آنها بسر مي‌برند مانند گلهاي بسيار قشنگ محلي مانند موگرا، چمپا، هارسنگهار، چنبلي، گيندا، رات‌كي‌راني (ملكة شب) مولسري و امثال اينها چنگي بدل آنها نمي‌زنند و آنان دلباخته چشم ناديده نرگس شهلاي شيرازي و مست مي جام لاله ارغواني و اسير زلف مجعد سنبل‌‌اند و به درختان خرم و شاداب وتناور چون نيم، پيپلي، برگد، شيشم، آم، جامن، اِملي، ببول، نارگيل، تار و غيره التفاتي ننموده گرفتار قد رعناي شمشاد و سرو و فريفتة چنار و بيدمجنون و تبريزي‌اند.
قضاوت درستي درمورد خوش‌نوائي پرندگان ممكن است مستلزم آزمايش صداي آنها باشد اما حيرت‌آور است اينكه شاعران اردو ناشنيده و بدون اينكه هيچگونه آزمايشي از صداي پرندگان ايران بعمل آورده باشند فريفتة چهچه بلبل و زمزمه قمري‌اند و با نغمه سرائي آنها كه فقط برنوار تصور و خيال‌شان ظبط شده حظ مي‌برند. تصوير خيالي بلبل شيراز كه هيچوقت در زندگي آن را نديده‌اند روح شعري آنان را به وجد و سرور مي‌آورد و نشاط فراوان فكري‌شان را فراهم مي‌سازد درحاليكه نواهاي سحرانگيز و پرشور و سرور پرندگان معروف و خوش الحان مانند كويل و پپيها و مينا و طاووس و امثال آنها از حيث قضاوت بي‌طرفانه براي تمام اهالي شبه قاره دلنشين‌تر و فرح‌انگيزتر از صداي پرندگان ديگر جهان است اما براي شاعران اردو چنين نيست.
عجب‌تر آنكه فصل نشاط‌آور «برسمات» (فصل باران) و ماه دل‌انگيز «سماوان» كه با ابرهاي متراكم و نم‌نم باران فصل بهار باغ بهشت را برروي صفحه زمين ترسيم مينمايد و از سپيده دم آن رقص و سرود و پايكوبي و شادكامي مردم در نواحي مختلف آن سرزمين آغاز مي‌گردد و هر صحن چمن و كوه و دمن بدست نقاش ازل با كشيدن صحنه‌هاي زندگي بخش و حيات آفرين زيبائي وصف‌ناپذيري، به نمايشگاه هنر و جمال آسماني مبدل مي‌شود و تمام مخلوق را تحت تأثير فراوان قرار داده و كليه افراد باذوق را وادار به برگزاري جشن‌هاي شادي و محافل عشرت و سرور مي‌سازد كمتر جلب توجه شاعران اردو را مي‌نمايد زيراكه آنان شيداي فصل ناديدة بهار ايراني مي‌باشند. بهار ايراني كه در تمام عمرشان هزاران كيلومتر با آنها فاصله دارد و فقط در آئينه مخيله آنها از دور پرتوي خيالي مي‌افكند و در صدف تصوراتشان نقش گوهر وجود مي‌بندد.
برخلاف ايران كه داراي چهار فصل بهار، تابستان، پاييز و زمستان مي‌باشد در هندوستن سه فصل مشخص وجود دارد. سرما، گرما و برشكال (فصل باران) و دربين اين فصل‌ها فصل بهار بمعناي بهار ايران وجود ندارد. درعين حال شاعران اردو صرفاً براساس تقليد از گويندگان ايراني بكلي چشم از فصل بسيار جالب باران هندوستان بسته و از ديدگاه تصور و خيال آنچه را كه در كلام شعراي ايران خوانده يا از ايرانيان شنيده مي‌بينند و تمام عمر از چيزهائي تعريف مي‌كند كه صرفاً متعلق به ايران است و او هيچگاه در زندگي آنها را مشاهده نكرده است.
سخنوران اردو گويا در موقع شعر سرودن با بال و پر تصور و خيال به شيراز و اصفهان و طوس و نيشابور پرواز مي‌كنند و كوركورانه بمصداق « آنچه استاد ازل گفت همان ميگويم » قدم بقدم دنبال تاجداران سخن ايران مي‌روند و دراغلب موارد صددرصد از گفتار و افكار گويندگان فارسي پيروي مي‌كنند. بديهيست راه و روش فوق سرايندگان اردو نمايشگر نفوذ وصف‌ناپذير شعر فارسي و تأثير شگرف و عميق شاعران ايران در قلوب گويندگان اردو زبان مي‌باشد و بهمين دلايل است كه درواقع شعر اردو ديگر شاهد معناي فارسي و تجلي شكوهمند ديگر انديشه‌هاي ادبي ايران محسوب مي‌گردد.
ضرب‌المثلهاي فارسي در اردو
ابيان و فقرات در تعداد زيادي از آثار ارجدار فارسي مانند شاهنامه فردوسي و مثنوي مولانا روم و گلستان و بوستان سعدي و غزليات حافظ و امثال آنها، بمنظور تزئين كلام و زور بيان بعنوان ضرب‌المثلها مورد استفاد سرشار اديبان و سخن‌سرايان اردو زبان قرار گرفت و بامرور ايام جزو زبان گرديد. مقدراي از اين قبيل فقرات و ابيات فارسي كه درضمن موجب شمول چندين هزار كلمه فارسي در اردو گشت عبارتند از :
آب آمد تيمم برخاست
آب كه از سر گذشت چه يك نيزه چه يك دست
آب جو آمد و غلام را ببرد
آب رفته به جو باز نمي‌آيد
آب نديده موزه كشيده (موزه بمعناي جوراب)
آتش دوست و دشمن نداند
آخر پيري وداع عمر است
آدم گرسنه ايمان ندارد
آدم نه آدم زاد
آدميان گم شند ملك خدا خر گرفت
آزموده را آزمودن جهل است
با دوستان تلطف با دشمنان مدارا
آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است
قرعه فال بنام من ديوانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست كشيد
آفتاب آمد دليل آفتاب
آفرين باد براين همت مردانة تو
آمدن به ارادت رفتن به اجازت
آمدم برسر مطلب
آنان كه غني‌ترند محتاج‌ترند
ليك بعد از خرابي بسيار
آنچه دانا كند كند نادان
آنچه استاد ازل گفت همان مي‌گويم
آن قدح بشكست و آن ساقي نماند
آنرا كه خبر شد خبرش باز نيامد
احتياج است احتياج است احيتاج
آنچه شيران را كند روبه مزاج
آنچه از دل خيزد بردل ريزد
آنرا كه حساب پاك است از محاسبه چه باك است
آنرا كه عيان است چه حاجت به بيان است
آنچه يكي را نوش ديگري را نيش است
آيينه داري در مجلس كوران
درجهل مركب ابدالدّهر بماند
آنكس كه نداند و بداند كه نداند
آواز دهل شنيدن از دور خوش است
آواز سگان كم نكند رزق گدا را
بس نازك است شيشة دل دركنار ما
آهسته برگ گل بيفشان برمزار ما
تا تو ناني به كف آري و به غفلت نخوري
ابر و باد و مه و خورشيد و فلك دركاراند
ابله گفت و ديوانه باور كرد
از آدم تا اين دم
از خردان خطا از بزرگان عطا
از تو حركت از خدا بركت
از اسب دو از صاحبش جو
از اين سو رانده وازان سو درمانده
از دل برود هرانكه از ديده برفت
از ديده دورا ز دل دور
ازعلم لغت فرشته عاريست
گندم از گندم برويد جو ز جو
از مكافات عمل غافل مشو
از ماست كه بر ماست
از يك گل بهار نمي‌آيد
از يك دست صدا برنمي‌آيد
افسرده دل افسرده كند انجمني را
اقرار جرم اصلاح جرم
بخال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را
اگر آن ترك شيرازي بدست آرد دل ما را
كه زندگاني ما نيز جاوداني نيست
اگر بمرد عدو جاي شادماني نيست
اگر خاموش بيشيني گناهست
اگر بيني كه نابينا و چاهست
اگر پدر نتواند پسر تمام كند
من و گرز و ميدان و افراسياب
اگر جز بكام من آيد جواب
اگر خاركاري سمن ندروي
ببايد گفت اينك ماه و پروين
اگر شه روز را گويد شب است
اگر ماند شبي ماند شب ديگر نمي‌ماند
همين است و همين است و همين است
اگر فردوس بر روي زمين است
اگر يار اهل است كار سهل است
الخاموشي نيم رضا
الا بلا بگردن ملا
الله بس باقي هوس
اندك اندك بهم شود بسيار
اندكي جمال به از بسيار مال
اول انديش وانگهي گفتار
اي گل بتو خرسندم تو بوي كسي داري
اي روشني طبع تو برمن بلا شدي
اي بسا آرزو كه خاك شدي
ستار عيوب و قاضي الحاجاتي
اي زر تو خدا نه‌اي وليكن بخدا
اي ز فرصت بي‌خبر درهرچه باشي زود باش
اياز قدر خود را بشناس
ايجاد بنده اگر چه گنده
اين خانه همه آفتاب است
اين زمين را آسماني ديگر است
تا نه بخشد خداي بخشنده
اين سعادت بزور بازو نيست
اين دفتر بي‌معني غرق مي ناب اولي
اين كار از تو آيد و مردان چنين كنند
اين است جوابش كه جوابش ندهي
اين هم بچه شتر است
اين هم اندر عاشقي بالاي خمهاي دگر
با ادب با نصيب بي‌ادي بي‌نصيب
با دردكشان هركه درافتاد برافتاد
بازار مصطفي خريدار خدا
بازي بازي با ريش بابا هم بازي!
با همين مردمان ببايد سوخت
با يك بيني و دو گوش
با دل ناخواسته
ببين تفاوت ره از كجاست تا بكجا
از تقاضاي زشت قصابان
بتمنّاي گوشت مردن به
اجابت از در حق بهر استقبال مي‌آيد
بترس از آه مظلومان كه هنگام دعا كردن
بچه شير هم شير است
بخت و دولت به كارداني نيست
بخونريزي بود چالاك شمشيري كه خم دارد
بدنام كننده نكونامي چند
كنار آب ركناباد و گلگشت مصلا را
بده ساقي مي باقي كه در جنت نخواهي يافت
بد همه را بد بيند
بر اين رادم و هم بر اين بگذرم
برات عاشقان بر شاخ آهو
اينچنين تسبيح كي دارد اثر
بر زبان الله و در دل گاو خر
بر مخنّث سلاح جنگ چه سود
برگذشته صلوات آينده را احتياط
ني پر پروانه سوزد ني صداي بلبلي
بر مزار ما غريبان ني چراغي ني گلي
برمن منگر بر كرم خويش نگر
برعكس نهند نامي زنگي كافور
بر اين عقل و دانش ببايد گريست
بر سر اولاد آدم هر چه آيد بگذرد
چه كند بينوا ندارد بيش
برگ سبز است تحفه درويش
بزرگي بايدت بخشندگي كن
توانگري بدل است نه به مال
بزرگي بعقل است نه بسال
بدوزد طمع ديدة هوشمند
بسيار سفر بايد تا پخته شود خامي
بمرگش گير تا به تب حاضر شود
كه در آفرينش ز يك جوهرند
بني آدم اعضي يكديگراند
دگر عضوها را نماند قرار
چو عضوي بدرد آورد روزگار
نشايد كه نامت نهند آدمي
تو كز محنت ديگران بي‌غمي
اگر خواهي سلامت در كنار است
بدريا گر منافع بيشمار است
بلاي طويله بر سر ميمون
بهر زمين كه رسيديم آسمان پيداست
صراحي چون شود خالي جدا پيمانه ميگردد
بوقت تنگدستي آشنا بيگانه ميگردد
بود هم پيشه با هم پيشه دشمن
ترا در هر لباسي مي‌شناسم
بهر رنگي كه خواهي جامه تن كن
نه برندش بكارگاه حرير
بوريا باف گرچه بافنده است
بود نقره محتاج پالودگي
بيك دست دو هندوانه نگنجد
بيك كرشمه دو كار
پا بمقدار ردا بايد كشيد
پا بدست دگري دست بدست دگري
پاجي به طواف كعبه حاجي نگردد
پاي گدا لنگ نيست ملك خدا تنگ نيست
پدرم سلطان بود
پراگنده روزي پراكنده دل
اگر چه بود زاده شهريار
پرستار زاده نيايد بكار
پروانه چراغ حرم و دير نداند
خاندان نبوتش گم شد
پسر نوح با بدان بنشست
پيش طبيب ملا و پيش ملا طبيب
پيران نمي‌پرند مريدان همي‌پراكنند
نشستند و گفتند و برخاستند
پي مصلحت مجلس آراستند
پيري رسيد و قامت خميده شد
پير شو و بياموز
پيري و صد عيب چنين گفته‌اند
مار گزيده مرده شود
تا ترياق از عراق آورده شود
لاغري مرده باشد از سختي
تا شود مرد فربهي لاغر
تا صدف قانع نشد پر در نشد
عيب و هنرش نهفته باشد
تا مرد سخن نگفته باشد
تا جان در خطر نهي بر دشمن ظفر نيابي
تا خدا نه دهد سليمان كي دهد
تا نباشد چيزكي مردم نگويند چيزها
تا نگريد طُفل كي نوشد لبن
تا مار راست نشود بسوراخ نم‌رود
تدبيركند بنده تقدير زند خنده
تبيت نا اهل را چون گردكان بر گنبد است
تركي تمام شد
همه عالم بچشم چشمه آب
تشنگان را نمايد اندر خواب
تصنيف را مصنف نيكو كند بيان
بزندان لعنت گرفتار كرد
تكبر عزرايل را خوار كرد
تنگ آمد بجنگ آمد
كه با آسمان نيز پرداختي
تو كار زمين را نكو ساختي
گدا گر تواضع كند خوي اوست
تواضع ز گردن فرازان نكوست
توبه فرمايان چرا خود توبه كمتر كنند
ني براي فصل كردن آمدي
تو براي وصل كردن آمدي
زنند جامة ناپاك گازران برسنگ
تو پاك باش برادر مدار از كس باك
صدكار كني كه مي غلام است اورا
تو فخر همي كني كه تو مي نخوري
فكر هركس بقدر همت اوست
تو طوبي و ما و قامت يار
تير تقدير از سپر تدبير رد نگردد
چون نداني كه درسراي تو كيست
تو بر اوج فلك چه داني چيست
كه همان چشم داري از پسرت
تو بجاي پدر چه كردي خير
تهيدستان را دست دليري بسته و پنجه شيري شكسته
جاي تنگ است و مردمان بسيار
جاي استاد خاليست
جاي شيران نشست گيپاي
جائيكه گل است خار است آنجا
جبل بگردد جبلي نگردد
ننگ قوم و ننگ دين ننگ وطن
جعفر از بنگال و صادق از دكن
جگر جگر است و دگر دگر
جواب جاهلان باشد خموشي
جور استاد به ز مهر پدر
جهان ديده بسيار گويد دروغ
چاه كن را چاه درپيش
چرا كاري كند عاقل كه باز آيد پشيماني
چراغ مقبلا هرگز نميرد
چشم ما روشن دل ما شاد باد
اينچنين كس با كسي نيكي نكرد
چشم ارزق موي ميگون رنگ زرد
چنان نماندچنين نيز نخواهد ماند
چندي آفتاب چندي ماهتاب
چو دشمن خراشيدي ايمن مباش
چو سَر خواهي سلامت سِر نگهدار
سخن‌شناس نه اي جان من خطا اينجاست
چو بشنوي سخن اهل دل مگو كه خطاست
چنان نماند چنين نيز هم نخواهد ماند
چو كفر از كعبه برخيزد كجا ماند مسلماني
عراقي را چرا بدنام كردند
چو خود كردند راز خويشتن فاش
چون قضا آيد طبيب ابله شود
چون دمش برداشتم ماده درآمد
چوب خدا صدا ندارد
چه داند بوزنه لذات ادراك
چه كنم چشم آسمان كور است
گرد و گرما گدا و گورستان
چهار چيز است تحفه ملتان
گتكا، بتوا، چنيتي و رومال
چهار چيز است تحفه بهوپال
چه دلاور است دزدي كه بكف چراغ دارد
ني قماش و نقره و فرزند وزن
چيست دنيا از خدا غافل شدن
چه خوش بود كه برآيد بيك كرشمه دوكار
چو ميدان فراخ است گوئي بزن
چون پير شدي حافظ از ميكده بيرون شو
با بدان آن به كه كم گيري ستيز
چون نداري ناخن درنده تيز
درويش صفت باش‌و كلاه تتري‌دار
حاجت بكلاه بركي داشتنت نيست
حاجت مشاطه نيست روي دلارام را
در بند آن مباش كه نشنيد يا شنيد
حافظ وظيفه تو دعا گفتن است و بس
دام تزوير مكن چون دگران قرآن را
حافظا مي خور و رندي كن و خوش باش ولي
با مسلامان الله الله با برهمن رام رام
حافظا اگر وصل خواهي صلح كن با خاص و عام
حساب دوستان در دل
آنچه خوبان همه دارندتو تنها داري
حسن يوسف دم عيسي يد بيضا داري
حصه بقدر جثه
حق بحقدار رسيد
حكم حاكم مرگ مفاجات
حكمت له لقمان آموختند
حلوه خوردن روي بايد
روي گل سير نديديم‌و بهارآخر‌شد
حيف در چشم زدن صحبت يار آخر شد
خاك شو پيش از آنكه خاك شوي
خانة دوستان بروب و در دشمنان بكوب
خاك از توده كلان بردار
توچه‌داني‌كه دراين گردسواري‌باشد
خاكساران جهان را بحقارت منگر
خانة خالي را ديو ميگيرد
خانه بر دوش – با يك بيني و دو گوش
خالي دست و روسياه
ختم شد
خدا خود مير سامانست ارباب توكل را
گشايد به فضل و كرم ديگري
خدا گر بحكمت ببندد دري
خدا دارم چه غم دارم
خدا شري برانگيزد كه خير ما در آن باشد
خانه درويش را مهتاب شمع روشن است
خبر بد به بوم وزاغ بسپار
خربوزه از خربوزه رنگ ميگيرد
خرج با دخل برابر صفت مردان است
چون بيايد هنوز خر باشد
خر عيسي اگر به مكه رود
خامش علامت رضاست
تا ثريا ميرود ديوار كج
خشت اول چون نهاد معمار كج
خضر صورت شيطان سيرت
خطاي بزرگان گرفتن خطاست
خفته را خفته كي كند بيدار
مگر بناي‌محبت‌كه‌خالي‌ازخلل است
خلل پذير بود هر بنا كه مي بيني
خموشي معني اي دارد كه در گفتن نمي‌گنجد
خوشامد هر كه را كردي خوش آمد
خود را بشناس تا خداي خود را بشناسي
خود كرده را علاجي نيست
خواجه آنست كه باشد غم خدمتكارش
خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شو
خوي بد را بهانة بسيار
خود فضيحت ديگران را نصيحت
خود كوزه و خود كوزه‌گر و خود گل كوزه
گفته آيد در حديث ديگران
خوشتر آن باشد كه سر دلبران
دانه دانه است غله در انبار
دامي درمي قدمي سخني
داشته آيد بكار گرچه بود سرمار
دخل در معقولات
در عمل كوش و هرچه خواهي پوش
در عفو لذتيست كه در انتقام نيست
در كار خير حاجت هيچ استخاره نيست
دروغ را نبود فروغ
دروغگو را حافظه نباشد
دروغ مصلحت آميز به از راستي فتنه‌انگيز
دروغ برگردن راوي
دروغ گويم بر روي تو!
باي مي‌گوئي كه دامن تر مكن هشيار باش
درميان قعر دريا تخته بندم كرده‌اي
گر تو نمي‌پسندي تغيير ده قضا را
دركوي نيكنامي ما را گذار ندادند
دست خود دهان خود گر نخوري زيان خود
دست سخي براي دادن خارد دست بخيل نهادن
دست بالاي دست بسيار دست
در طريقت هرچه پيش سالك آيد خير اوست
در خانه اگر كس است يك حرف بس است
دشمن چه كند چو مهربان باشد دوست
دشمن دانا به از دوست نادان
دشمن اگر قويست نگهبان قوي‌تر است
دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد
دُر يتيم را همه كس مشتر شود
درويش هركجا كه شب آمد سراي اوست
دكانش بلند و كارش نژند
دل همه واغ واغ شد پنبه كجا كجا نهم
از هزاران كعبه يك دل بهتر است
دل بدست آور كه حج اكبر است
دنيا به اميد قايم
نه دانائي ستيزد با سبكسار
دو عاقل را نباشد كين و پيكار
خردمندش بنرمي دل بجويد
اگر نادان بوحشت سخت گويد
اگر زنجير باشد بگسلانند
وگر درهر دو جانب جاهلانند
چو چشم‌اي كه اندرو شنا كنند مارها
دو زلف تابدار او به چشم اشكبار من
در پريشانحالي و درماندگي
دوست آن باشد كه گيرد دست دوست
دو دل يك شود بشكند كوه را
ده درويش به گليمي بخسبند ولي دو سلطان در اقليمي نگنجند
ديده دوست عيب بين نبود
ديگ شركت بجوش نمي‌آيد
دير آيد درست آيد
ديگر بخود مناز كه تركي تمام شد
ديوانه را هوائي بس است
ديوانه باش تا غم تو ديگران خورند
ديوانه بكار خويش هشيار
ديوار هم گوش دارد
ديوانه چو ديوانه ببيند خوشش آيد