۱۳۹۲ خرداد ۲۳, پنجشنبه

بغرا

بغرا. (ترکی ) نام آشی است مشهور. و چون واضع آن آش بغراخان پادشاه خوارزم بوده موسوم بنام او ساخته بغراخانی میگفتند و اکنون خان را انداخته و بغرا می خوانند. (برهان ) (از هفت قلزم ) (از رشیدی ذیل بغراخانی ). بغرة. (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). و رجوع بهمان متن شود . قطعات مربع خمیر که با آبگوشت و کشک از آنها آش ترتیب دهند و مخترع آن بغراخان پادشاه خوارزم بود. (ناظم الاطباء). آشی منسوب به بغراخان یکی از خوانین ترکستان . (از آنندراج ). نام آشی است که ایجاد بغراخان پادشاه خوارزم است و آن چنان باشد که مثل لیموی کاغذی بلکه خردتر از آن از آرد نخود گلوله هایی ساخته آش از آن درست می سازند بکثرت استعمال لفظ خان و یای نسبت حذف شده . (آنندراج ) (از غیاث ) (سروری ) (از جهانگیری ). نام آشی است معروف و در فرهنگ سطور است که واضع آش بغرا، بغراخان بوده و بغراخانی میگفتند، بمرور ایام خانی را حذف کرده اند. (رشیدی ). آشی که در آن گلوله های خمیر و شلغم و زردک ریخته بپزند. لفظ مذکور در تکلم خراسان هست ومنسوب است به بغراخان شاه خوارزم که مخترع است یا خیلی مایل آن بوده است . (از فرهنگ نظام ) : 
بجو قلیه در صحن بغرا دلا
که جویندگی عین یابندگیست 
بسحاق اطعمه (از سروری ).
بغرا. [ ب ُ ] (اِخ ) بغراخان نام پادشاهی بوده است از خوارزم . (برهان ). شهاب الدوله هارون بغراخان بن سلیمان از ایلک خانیه ٔ ترکستان (متوفی بین383 و 384هَ . ق .). دیگر هارون بغراخان بن یوسف خضرخان از ایلک خانیه ٔ مشرق ترکستان (455؟-496). «طبقات سلاطین اسلام ص 122، 123» (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). نام چند نفرپادشاه ترک . بغراخان هارون بن سلیمان ایلک خان پادشاه خوارزم و کاشغر و بعض ممالک دیگر تا سرحد چین ، در 383هَ . ق . بر بخارا غالب آمده و نوح بن منصور پادشاه ماوراءالنهر فرار کرده بغراخان وارد بخارا شده و درآنجا بیمار گشت و از اینجهت از آنجا کوچ کرده روانه ٔ بلاد خود گردید و در عرض راه بمرد و نوح مجدداً ببخارا بازگشت . (ناظم الاطباء). نام یکی از خوانین ترکستان است و آنرا بغراخان گفتندی و آش بغرا منسوب بدوست .(آنندراج ) (انجمن آرا). نام پادشاه خوارزم . (آنندراج ) (مؤید الفضلاء) (از هفت قلزم ) (سروری ) (غیاث ) (ازرشیدی ). و رجوع بشعوری ج1 ورق 211 شود : 
قراخان و ایلک چو بغرا گذشت 
تو گویی که بادی بصحرا گذشت .
؟ (از فرهنگ سروری ).

قسمی ازپلاو که از گوشت و میده ٔ نخود و روغن و قند و سرکه وزردک و غیره راست کنند. (غیاث ) (آنندراج بنقل از آیین اکبری ). || رشته ای که آنرا گرد برند. (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ).
لغت نامه دهخدا