۱۴۰۰ فروردین ۱۱, چهارشنبه


 

 تحفه. [ ت ُ ف َ ] (اِخ ) زنی از اولیات بود. در آغاز کنیز و نوازنده عود بود، پس از آن عاشق پیشه شد و او را بگمان اینکه دیوانه شده به تیمارستان بردند. سری سقطی از حال وی آگاه گشت و او را از تیمارستان رهانید و آزاد کرد. وی طبع شعر نیز داشت. دو بیت زیر از ابیاتی است که در تیمارستان درباره ٔ وضع خود سرود

معشرالناس ماجننت ولکن
انا سکراﷲ و قلبی صاح
اغللتم یدی و لم آت ذنباً
غیر جهدی فی جدی و افتضاحی

(از قاموس الاعلام ترکی )

 میانه کار همی باش و بس کمال مجوی

که مه تمام نشد جز ز بهر نقصان را

ناصرخسرو

 اولاد و احفاد چنگیزخان ده هزار زیادت باشند که هر کس را مقام و یورت و لشکر و عدت جدا جداست . (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 32).  کجایند حالا؟!

۱۴۰۰ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

 َنَبست ایچ در داوَرِ بی نیاز

کز آن بِه دری نیز نَگشود باز

فردوسی









 


 

آن دَم که با تو باشَم یک سال هَست روزی

وان دَم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی

 هر کو نَکُنَد فهمی زین کِلکِ خیال انگیز

نَقشَش به حرام اَر خود صورَتگَرِ چین باشَد



 صورتگر جوهر هم جوهر بود ایراک

صورت نپذیرد زِ عَرَض هرگز جوهر

ناصرخسرو





۱۴۰۰ فروردین ۹, دوشنبه

 

رونمایی از سه کتاب جدید استاد ایرج افشار

 

 

 

نشست رونمایی از 3 کتاب جدید مرحوم «ایرج افشار» اردیبهشت 1390 به همت مرکز پژوهشی میراث مکتوب برگزار می‌شود.

 

اکبر ایرانی در پایگاه اطلاع‌رسانی مرکز پژوهشی میراث مکتوب می‌نویسد: در یک سال اخیر مرحوم افشار بیشتر پیگیر کارهای خود بود. ما هم در بین کارهای خود، کتابهای ایشان را اولویت می دادیم. کتاب کاغذ در زندگی و فرهنگ ایرانی او حاصل سالها تلاش و مطالعه در متون فارسی است. هرچه در بارۀ کاغذ، انواع کاغذ، استفاده های کاغذ و دهها موضوع دیگر که در متون اشاره ای به آن شده، استاد آنها را فیش برداری و سپس تدوین کردند. البته نخست این کار را با مؤسسۀ فهرستگان قرارداد داشتند و آقای احمدرضا رحیمی ریسه الحق در تدوین و صفحه آرایی این فیشهای پراکنده و بعضاً با اطلاعاتی ناقص، زحمات بسیاری متحمل شدند و یاد دارم که استاد چند بار این نکته را به بنده یادآور شدند. قطعاً چاپ این کتاب که استاد آرزوی دیدنش را داشت، گام بزرگی است برای معرفی و شناخت بیشتر فرهنگ و تمدن ایران و اسلام در حوزۀ کتاب که چه قلمرو وسیعی را در برداشته است.

 

کتاب بسیار مهم دیگری که مانند فهرست مقالات فارسی استاد، کلید پژوهش و تحقیق به شمار می رود و نشان دهندۀ گسترۀ نفوذ و توجه و اهمیت شاهنامه فردوسی در جهان است، کتابشناسی فردوسی است که چند دهه پیش توسط انجمن آثار ملی منتشر شد و حدود سه سال قبل هم بدون مشورت و اطلاع استاد آن را تجدید طبع کردند و حال آن که این کار 3 برابر شده و لذا قرار بود مؤسسه فهرستگان آن را چاپ کند و سال گذشته این کار نیز به میراث مکتوب واگذار شد. حدود 6000 مدخل اعم از کتاب و مقاله در این اثر کم مانند معرفی شده است که بزودی چاپ و رونمایی و در نمایشگاه کتاب عرضه می شود.

 

ایران دوستی و ایران شناسی استاد چنان چشمگیر بود که هر کتاب و رساله ای را می دیدند به معرفی علم و دانش و هنر و صنعت مربوط به ایران است و یا سفرنامه ها و امثال آن، دست به تحقیق و چاپ آن می زدند. مثلاً نخست کتاب تحفه المحبین را تحویل میراث مکتوب دادند که در بارۀ آیین خوشنویسی و رموز و آداب و انواع خط و مباحث عرفانی مربوط به خط است که به همراه دوست عزیز و دیرین خود مرحوم دانش پژوه و مرحوم رعنا حسینی تصحیح کرده بودند. بعد کتاب فروغستان را تصحیح کردند که دانشنامه ای در حساب سیاق و استیفاء می باشد که از علوم مهجور و فراموش شده است. استاد افشار معتقد بود ما باید تاریخ ایران و فرهنگ مردم ایران را از طریق این منابع و موضوعات مهم اما مهجور بشناسیم، زیرا می دیدند که محققان غالباً سراغ متون عرفانی و ادبی و فلسفی می روند و کمتر به موضوعات تاریخی و اجتماعی و حرف و مشاغل و هنرها توجه می کنند. لذا ایشان اهمیت چاپ فرسنامه ها و بازنامه و کتابهای آشپزی و کشاورزی و کلاً علوم و فنون را کمتر از متون دیگر نمی دانست.

 

کتاب جواهر نامۀ نظامی در بارۀ سنگهای قیمتی، سعادت نامه، معرفت فلاحت یا کشاورزی 12 بابی، دفتر اشعار صوفی, اسناد پادریان کرملی( با همکاری دکتر منوچهر ستوده), دستورالجمهور( با همکاری مرحوم محمدتقی دانش پژوه), جامع الصنایع در آشپزی ، آداب المضیفین در آداب میهمانی و احکام آن در فرهنگ ایرانی و اسلامی و نیز نگارش مقدمه ای بر چاپ عکسی الابنیه عن حقائق الادویه و تاریخ هرات از کارهایی است که میراث مکتوب افتخار نشر آنها را داشته است.

 

کتاب عهد حسام را که سفرنامه لرستان و خوزستان در سال 1245 قمری از محمود میرزا قاجار است , استاد به دوست دیرین و هفتاد سالۀ خود آقای احمد اقتداری اهدا کرده که هم در سفرهای بسیار همراه و همسفر او بود و هم به خاطر این که او آثار سدید السلطنه را که در بارۀ خوزستان و جزایر ایرانی و... می باشد، چاپ کرده است.

 

اولین نشست پژوهشی میراث مکتوب در سال 1382 با حضور استاد افشار آغاز شد. در بارۀ تصحیح متون بود با عنوان «متن پژوهی،راهگشایی برای عرضه بهتر متون» و 20 دی ماه 1389، آخرین نشست سال 89 میراث مکتوب با حضور ایشان در بارۀ دستور الجمهور برگزار شد. سیمای نحیف و بدن ضعیف ایشان در آخرین نشست علمی حیاتش، نشانه های رحیل به سرای جاوید را داشت, و خودش گفت که نمی توانستم بیایم و برایم دشوار بود، ولی آمدم تا دوستانم را چشم انتظار نگذارم.

 

ارادت و اخلاص زنده یاد افشار به میراث مکتوب و دلباختگی و شیفتگی او به ایران و فرهنگ ایران و اهتمام و سعی او به شناسایی ایران به ایرانیان با نوشتن سفرنامه ها و ایران گردیهای خود و چاپ آنها در نشریات و نیز چاپ کتاب بسیار ارزشمند گلگشتی در وطن، ما را بر آن داشت تا اقداماتی هرچند ناچیز ولی از باب مالا یدرک کله لایترک کله، اگر قادر نیستیم چنان که حق اوست و در شأن و شایستگی اوست، کاری کنیم به این مقدار فعلاً بسنده کنیم تا خدا چه خواهد.

 

1. نامه ای به شورای شهر تهران نوشتیم و درخواست کردیم یکی از خیابانهای نزدیک و اطراف منزل استاد به نام ایشان نامگذاری شود.

 

2. از تعدادی از دوستان ایشان خواستیم تا خاطرات و مقالات خود را در بارۀ آثار و اخلاقیات و...... و آنچه مربوط به ابداعات و تخصصهای ایشان است در 4-5 صفحه(حروفچینی شده قطع وزیری) تا تاریخ 26 فروردین برای میراث مکتوب بفرستند تا در ویژه نامه گزارش میراث منتشر کنیم.

 

3. اگر توانستیم رونمایی از سه کتاب استاد را در  تاریخ 12 یا 14 اردیبهشت 1390 برگزار می کنیم.

 

4. اگر استاد ماهر نیا که سردیس علامه محمد قزوینی را برای میراث مکتوب ساخت و توسط استاد افشار هم پرده برداری شد، موفق بشوند تا این تاریخ سردیس استاد افشار را هم آماده کنند که فبها المراد و همزمان با رونمایی از آن 3 کتاب، از سردیس آن مرحوم هم چهره گشایی می کنیم.

 

5. برگزیده ای از عکسها و فیلمهایی که از استاد داشتیم در دست تدوین است که همزمان در میراث مکتوب و سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش می شود.

 

 

مرکز اسناد مجلس

 

 

 

۱۴۰۰ فروردین ۷, شنبه

۱۴۰۰ فروردین ۶, جمعه

 

History of the glass harp

 
Origins...
 
Many of those who see a set of wine glasses for the first time consider it most avant-garde to use it as a musical instrument. And it amazes them to learn that in the Far East glass instruments were already known in the Middle Ages. There are few clear indications as to when glass made instruments appeared for the first time. Traditional stories trace it back to 12th century China and also to 14th century Persia. In Europe, the earliest references to glass music date back to 1492. musical glassesold musical glassesFrom this time onward amateur events which featured performances on sets of wine glasses, fine tuned by the addition of small amounts of water, were documented. In 1742, the Irishman Richard Pockridge constructed and performed on an angelic organ - a set of tuned wine glasses; three years later composer Wilibald Glück delighted European audiences with his verrillon, also a set of wine glasses. It was the start of a new musical tradition.grand harmonicongrand harmonicon
 
Sewing machine?
 
The popular modern history of glass music begins with Benjamin Franklin's invention of the glass harmonica in 1761. Working with a London glassblower, he eliminated the need for water tuning by having each glass made with the correct size and thickness to give the desired pitch without being filled with any water. He made a set of glasses more compact and playable by nesting them inside each other, mounted on a spindle which was turned by a foot treadle - as in the case of sewing machine. Masters of this instrument quickly arose, and the glass harmonica took its place in the world of European art music. Among the composers writing for glass harmonica were W.A. Mozart, J.G. Naumann, L.van Beethoven, and many others. But although glass music had become such a favourite in a very short time, it died out very rapidly and disappeared completely from the European music scene after 1835. In the 20th century Richard Strauss was the first to use the glass harmonica again in its Die Frau ohne Schatten ( Vienna, 1919), but the lasting revival of glass instruments is attributed to Bruno Hoffmann, who devoted his whole life to promoting these instruments and the music.glass harmonicaglass harmonica
 
Without water...
 
The end of the glass harmonika era did not mean that this angelic organ ceased to be popular. The instrument has always been alive as a source of inspiration for innovators questing to achieve its optimum form. The grand harmonicon created by F. Hopkinson-Smith (1797-1872) was the next step in that direction. His instrument, made of 25 wine glasses fixed within a square box, did not have to be tuned with water. Smith discovered a method of mechanical tuning wine glasses by means of grinding the glass. Thus a new embodiment of angelic organ was born, one which was closer to the modern glass harp invented by Bruno Hoffmann. Hoffmann was a man who devoted his whole life to the promotion glass music. Its renaissance in modern times we owe almost entirely to him. He slightly modified the form of glass harp - the most striking innovation was his use of specially cast glasses, whose shapes were optimum for the instrument.
 
Singing glasses?
 
Performers playing on instruments made of wine glasses today use terms which are not always unambiguous. The most popular ones are (1) the very general term musical or singing glasses (German: Glasspiel, French: verillon), and (2) glass harp - which is a reference to Hoffmann's set of glasses (German: glasharfe, French: harpe de verre) In Europe the tradition revived by Hoffmann is maintained today only by a few musicians. In Poland it is cherished only by the Glass Duo.
twoja muzaruch muzyczny

Find out more - articles written by Anna Szafraniec from GlassDuo have been published in two respected musical periodicals: Ruch Muzyczny (english version) and Twoja Muza.

 

از پای تا سَرَت هَمه نور خُدا شَوَد

در راهِ ذوالجلال چو بی پا و سَر شَوی

لسان الغیب حافظ قدسی

 

گیتی پاشایی؛ هنرمندی هنرشناس



خواننده ترانه‌‌های خاطره‌انگیز «دل بلهوس»، «گل مریم»، «شب من، شب تو»، "داش آکل"، "مشروطه (لیلی لیلی حوضک) و «یه دل دارم»

گیتی پاشایی، خواننده، آهنگساز و بازیگر ایرانی در ۲۳ خرداد ماه ۱۳۱۹ در تهران دیده به جهان گشود. پدربزرگ گیتی، جعفر منصوری، شاعر و استاد موسیقی بود. او تار و سه‌تار را به دخترش آموزش داد و این‌گونه شد که مادر گیتی با موسیقی آشنا شد. گیتی پاشایی ردیف‌های موسیقی را نزد اساتیدی چون فرامرز پایور، مهدی فروغ و محمود کریمی آموخت. گیتی پس از دیپلم به آمریکا رفت و در سیتی‌کالج نیویورک در رشته‌ معماری به تحصیل پرداخت. او همچنین در سیاتل آمریکا لیسانس هارمونی و ارکستراسیون دریافت کرد. اواخر دهه‌ چهل شمسی بود که گیتی با خواندن در رادیو و تلویزیون رسما وارد عالم خوانندگی شد. ترانه‌‌هایی مانند «دل بلهوس»، «گل مریم»، «شب من، شب تو» و «یه دل دارم» از ترانه‌های آن دوره‌ گیتی پاشایی محسوب می‌شوند.


پس از دیپلم به امریکا رفت و در سیتی‌کالج نیویورک‌ معماری خواند

پاشایی سال ۱۳۵۴ به نوعی مشی عارفانه و تصوف گرایش پیدا کرد که در برخی از ترانه‌های این دوره‌ او نیز می‌توان ردپایی از آن دید. او ترانه‌‌های ماندگاری نیز اجرا کرد که اشعار آن از شاعران بنامی چون مهدی اخوان ثالث، احمدرضا احمدی و محمدعلی سپانلو بود. آهنگسازی این ترانه‌ها را نیز خود بر عهده داشت. گیتی پاشایی سال ۱۳۵۶ در فیلم «سفر سنگ» نیز که همسرش، مسعود کیمیایی کارگردانی آن را بر عهده داشت به ایفای نقش پرداخت.


در کارنامه‌ هنری خود، آهنگسازی فیلم نیز دارد

او سال ۱۳۶۸ به آلمان رفت و در شهر هامبورگ یک دوره‌ موسیقی کلیسایی و ترانه‌‌های مذهبی را در «نوریخ هوخ شوله» گذراند. او در کارنامه‌ هنری خود، آهنگسازی فیلم نیز دارد؛ آهنگ‌ فیلم‌هایی چون «تیغ و ابریشم» (۱۳۶۵)، «سرب» (۱۳۶۷) و «گروهبان» (۱۳۶۹) که همگی ساخته‌ مسعود کیمیایی بوده‌اند از ساخته‌های گیتی پاشایی هستند. گیتی در ۱۷ اردیبهشت ۱۳۷۴ به دلیل ابتلا به سرطان پستان و در سن ۵۴ سالگی در تهران درگذشت و در قطعه‌ ۱۰۳ ردیف ۱۴۲ شماره ۳۱ بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد. حاصل ازدواج گیتی پاشایی و مسعود کیمیایی، پولاد کیمیایی است که هنرپیشه است و سال ۱۳۵۹ به دنیا آمده است.


در فیلم «سفر سنگ» که مسعود کیمیایی کارگردان آن بود، ایفای نقش کرد

پولاد در سن نوجوانی مادر خود را از دست داده است. او مادرش را این‌گونه توصیف می‌کند: «خوشبختانه مادر من اینقدر کارهای هنری فراوان انجام داده است که باعث می‌شود دلم برایش تنگ نشود. البته از آن جهت که دیگر کنارم نیست دلم برایش تنگ می‌شود. ولی حضورش را همواره در لحظه لحظه زندگی‌ام حس می‌کنم. برای این‌که هم در کارهای موسیقی‌اش و هم در هر زمینه‌ای همیشه وجود دارد.»


همراه با فریدون فروغی

پولاد کیمیایی درباره بیماری مادرش می‌گوید: «وقتی آلمان بودیم مادرم مریض شد منتها یک دوره‌ای علاج پیدا کرد. بعد یک دوره‌ای که برگشتیم ایران بیماری سرطان او برگشت و بعد فوت شد. از سن ۵ سالگی از ایران رفتم و با مادرم زندگی کردم. یعنی از زمان فیلم "سرب" از ایران رفتم و آن‌جا بزرگ شده بودم تا زمانی که بیماری‌اش شدت گرفت و برگشتیم ایران، قرار نبود که من ایران بمانم اما وقتی فوت شد من ایران ماندم. در واقع بیش‌تر عمرم را با مادرم گذراندم و فیلم "تجارت" اولین کاری بود که در آلمان ساخته شد و این بهانه‌ای بود که ما برگردیم و برگشتیم. بعدش هم دیگر "سلطان" ساخته شد که آن موقع مادرم فوت شده بود. یعنی بین ساخت "تجارت" و "سلطان" مادرم از دنیا رفت.» 


در سیاتل آمریکا لیسانس هارمونی و ارکستراسیون دریافت کرد​

از گیتی پاشایی ترانه‌های ماندگار بسیاری بر جای مانده است که می‌توان به ترانه‌های «آرزوها» با شعری از «مهدی اخوان ثالث» و آهنگسازی و تنظیم «محمدعلی سپانلو»، «آشپزخانه» با ترانه‌سرایی «ایرج جنتی عطایی» و آهنگسازی «بابک بیات»، «ترسم از عشق است» با ترانه‌سرایی «احمدرضا احمدی»، «گستاخی» با ترانه‌سرایی «شهیار قنبری» و آهنگسازی «حسن شماعی‌زاده»، «کتاب غم» با ترانه‌سرایی «هما میرافشار» و آهنگسازی «اسدالله ملک»، «دختری این‌جا نشسته داره گریه می‌کنه» با ترانه‌سرایی «فرهاد شیبانی» و آهنگسازی «اسفندیار منفردزاده» و ده‌ها ترانه‌ شنیدنی دیگر اشاره کرد.


در ۵۴ سالگی به دلیل ابتلا به سرطان پستان درگذشت

 در سفر رئیس جمهور غنی به نیمروز خلبانان و خدمه پرواز زن بودند


غنی



شرکت خصوصی کام‌ایر افغانستان اعلام کرده که محمد اشرف غنی، رئیس جمهور این کشور که روز چهارشنبه گذشته برای افتتاح بندکمال خان به نیمروز سفر کرده بود، تمام خلبانان و خدمه هواپیمای او زن بوده‌اند.

آقای غنی با هواپیمای شرکت خصوصی کام ایر به نیمروز سفر کرده بود.

اداره هوانوردی افغانستان هم پیشتر گفته بودپروازنخستین هواپیمای مسافرتی با هدایت خلبان و خدمه زن در افغانستان، حوت/اسفند سال ۱۳۹۹ از کابل به مقصد هرات و برعکس انجام شده است.

دیوان قدسی حافظ با اعراب و ارجاع، بیست غزل نخست

 

دیوان شمسُالدّینْ محمّدِ بن بهاءُالدّینْ محمّدْ حافظِ شیرازی

 

غَزَل   ۱

 

اَلا یا اَیهّا الساقی اَدِر کأسا  و  ناوِلها

که عِشق آسان نِمود اَوَّل ولی اُفتاد مُشکلها

 

به بوی  نافِهای کآخِر صَبا زان طُرّه  بُگشاید

ز تابِ جَعدِ مِشکینَش چه خون اُفتاد در دِلها

 

مَرا دَر مَنزِلِ جانان چه اَمن عِیش چون هَردَم

جَرَس فَریاد میدارَد که بَربَندید مَحمَلها

 

به مِی سَجّاده رَنگین کُن گَرَت پیر مُغان گوید

که سالِک بیخَبَر نَبْوَد زِ راه و رَسمِ مَنزِلها

 

شَبِ تاریک و بیمِ موج و گِردابی چِنین هایل

کُجا دانَند حال ما سَبُک باران ساحِلها

 

هَمه کارَم زخود کامی به بَدنامی کَشید آخِر

نَهان کِی مانَد آن رازی کز او سازَند مَحفِلها

 

حُضوری گَر هَمیخواهی از او غایِب مَشو حافِظ

مَتی ما تَلق من تَهوی دَع الدُنیا و اَهملها

 

 

غَزَل    ۲       

 

صَلاحِ کار کُجا و مَن خَراب کُجا

بِبین تَفاوُت رَه کز کُجاست تا به کُجا

 

دِلَم ز صومَعه بِگرِفت و خِرقِه سالوس

کُجاست دِیرِ مُغان و شَرابِ ناب کُجا

 

چه نِسبَت اَست به رِندی صَلاح و تَقوا را

سَماع وَعظ کُجا نَغمه رَباب کُجا

 

ز رویِ دوست دِل دُشمَنان چه دَریابَد

چِراغِ مُرده کُجا شَمع آفتاب کُجا

 

چو کُحلِ بینشِ ما خاک آستانِ شُماست

کُجا رَویم بِفَرما از این جِناب کُجا

 

مَبین به سیبِ زَنَخدان که چاه دَر راه اَست

کُجا هَمی‌ ‌رَوی ای دِل بِدین شِتاب کُجا

 

بِشُد که یاد خوشَش باد روزگارِ وِصال

خود آن کِرِشمه کُجا رَفت و آن عِتاب کُجا

 

قَرار و خواب ز حافظ طَمَع مَدار ای دوست

قَرار چیست صبوری کُدام و خواب کُجا

 

 

غَزَل    ۳

 

اگر آن تُرکِ شیرازی به دست آرد دِل ما را

به خال هندویش بَخشَم سَمَرقَند و بُخارا را

 

بِده ساقی مِیِ باقی که در جَنَّت نَخواهی یافت

کِنارِ آبِ رُکن آباد و گُلگَشت مُصَّلا را

 

فَغان کاین لولیان شوخِ شیرین کار شهرآشوب

چِنان بُردَند صَبر از دِل که تُرکان خوانِ یغما را

 

ز عِشقِ ناتمام ما جَمالِ یار مُستَغنی اَست

به آب و رَنگ و خال و خَطّ چه حاجَت روی زیبا را

 

مَن از آن حُسن روزافزون که یوسِف داشت دانِستَم

که عِشق از پَردِه عِصمَت بَرون آرد زُلَیخا را

 

اگر دُشنام فَرمایی و گَر نِفرین دُعا گویم

جَوابِ تَلخ میزیبَد لَبِ لَعلِ شِکَّرخا را

 

نَصیحَت گوش کُن جانا که از جان دوستتر دارند

جوانان سَعادَتمند پَندِ پیرِ دانا را

 

حَدیث از مُطرِب و مِی گو و رازِ دَهر کَمتَر جو

که کَس نَگشود و نَگشاید به حِکمَت این مُعَمّا را

 

غَزَل گُفتی و دُرّ سُفتی بیا و خوش بخوان حافظ

که بَر نَظمِ تو اَفشانَد فَلَک عِقد ثُرَّیا را

 

 

غَزَل   ۴

 

صَبا به لُطف بِگو آن غَزال رَعنا را

که سَر به کوه و بیابان تو دادهای ما را

 

شَکَّرفروش که عمرش دِراز باد چِرا

تَفَقُّدی نَکُنَد طوطی شِکَّرخا را

 

غرورِ حُسنت اِجازَت مَگَر نداد ای  گُل

که اِجازَتی نَکُنی عَندَلیب شِیدا را

 

به خُلق و لُطف تَوان کَرد صِید اَهلِ نَظَر

به بَند و دام نگیرند مُرغِ دانا را

 

نَدانَم از چه سَبَب رَنگ آشنایی نیست

سَهی قَدان سیه چَشم ماه سیما را

 

چو با حَبیب نِشینی و باده پِیمایی

به یاد دار مُحِبّان بادپیما را

 

جُز این قَدَر نَتَوان گُفت دَر جَمالِ تو عیب

که وَضع مِهر و وَفا نیست رویِ زیبا را

 

دَر آسمان نَه عَجَب گَر به گُفته حافظ

سرودِ زُهره به رَقص آوَرَد مَسیحا را

 

 

غَزَل   ۵

 

دِل میرَوَد ز دَستَم صاحِب دِلان خُدا را

دَردا که راز پِنهان خواهَد شَد آشکارا

 

کشتی شِکَستگانیم ای  بادِ شُرطه بَرخیز

باشَد که بازبینیم دیدارِ آشنا را

 

دَه روزه مِهرِ گَردون اَفسانه اَست و اَفسون

نیکی بِجای یاران فُرصَت شِمار یارا

 

دَر حَلقه گُل و مُل خوش خواند دوش بُلبُل

هات الصبوح هبوا یا ایها الُسکارا

 

اِی صاحِب کرامت شُکرانه سَلامَت

روزی تَفَقُّدی کُن دَرویشِ بینَوا را

 

آسایشِ دو گیتی تَفسیرِ این دو حَرف است

با دوستان مُرُوَّت با دُشمَنان مُدارا

 

دَر کویِ نیک نامی ما را گُذَر ندادند

گر تو نمیپسندی تَغییر کن قَضا را

 

آن تَلخ وَش که صوفی اُمُّل الخبائثش خواند

اَشهی لَنا و اَحلی من قُبلَة العَذارا

 

هِنگامِ تَنگدَستی دَر عِیش کوش و مَستی

کاین کیمیایِ هَستی قارون کند گِدا را

 

سَرکِش مَشو که چون شَمع از غیرتَت بِسوزد

دِلبَر که دَر کَف او موم است سَنگِ خارا

 

آیینه سِکَندَر جامِ مِی است بنگَر

تا بَر تو عَرضه دارَد احوالِ مُلکِ دارا

 

خوبان پارسی گو بخشندگان عمرَند

ساقی بِده بِشارَت رِندان پارسا را

 

حافظ به خود نَپوشید این خِرقِه مِی آلود

اِی  شِیخِ پاکدامَن مَعذور دار ما را

 

 

غَزَل    ۶

 

به مُلازِمان سُلطان که رِسانَد این دُعا را

که به شُکر پادشاهی ز نَظَر مَران گِدا را

 

ز رَقیب دیوسیرت به خُدای خود پَناهَم

مَگَر آن شَهابِ ثاقِب مَدَدی دَهَد خُدا را

 

مُژه سیاهَت اَر کرد به خون ما اِشارَت

ز فَریب او بیندیش و غَلَط مَکُن نِگارا

 

دِل عالَمَی بِسوزی چو عِذار بَرفُروزی

تو از این چه سود داری که نِمیکنی مُدارا

 

هَمه شَب دَر این اُمیدَم که نَسیمِ صُبحگاهی

به پَیام آشنایان بِنَوازد آشنا را

 

چه قیامَت اَست جانا که به عاشِقان نِمودی

دِل و جان فِدای رویَت بِنما عِذار ما را

 

به خُدا که جُرعِهای ده تو به حافظِ سِحَرخیز

که دُعای صُبحگاهی اَثَری کُنَد شُما را

 

 

غَزَل    ۷

 

صوفی بیا که آینه صافیست جام را

تا بِنگَری صَفایِ مِیِ لَعل فام را

 

رازِ درونِ پَردِه ز رِندان مَست پُرس

کاین حال نیست زاهد عالی مَقام را

 

عَنقا شِکارِ کَس نَشَوَد دام بازچین

کآنجا هَمیشه باد به دست اَست دام را

 

دَر بَزم دُور یک دو قَدَح دَرکِش  و بُرو

یعنی طَمَع مَدار وِصال دَوام را

 

ای  دِل شَباب رَفت و نَچیدی گُلی ز عِیش

پیرانه سَر مَکُن هُنَری ننَگ و نام را

 

دَر عِیشِ نَقد کوش که چون آبخور نَماند

آدَم بِهِشت روضه دارُالَسّلام را

 

ما را بَر آستانِ تو بَس حَقّ خِدمَت است

ای خواجه بازبین به تَرَحُّم غُلام را

 

حافظ مُریدِ جام مِی است ای صَبا بُرو

وَز بَنده بَندِگی بِرِسان شیخِ جام را

 

 

غَزَل    ۸

 

ساقیا بَرخیز و دَردِه جام را

خاک بَر سَرِ کُن غَمِ اَیام را

 

ساغَر مِی بَر کَفَم  نِه  تا ز بَر

بَرکِشَم این دَلق اَزرَق فام را

 

گَرچِه بَدنامیست نَزد عاقِلان

ما نمیخواهیم نَنگ و نام را

 

باده دَردِه چَند از این بادِ غرور

خاک بَر سَر نَفسِ نافَرجام را

 

دودِ آه سینه نالان مَن

سوخت این افسردگانِ خام را

 

مَحرَمِ رازِ دِل شِیدایِ خود

کَس نمیبینم ز خاص و عام را

 

با دِلارامی مَرا خاطِر خوش اَست

کز دِلَم یک باره بُرد آرام را

 

نَنگَرَد دیگَر به سَرو اَندَر چَمَن

هر که دید آن سَرو سیم اَندام را

 

صَبر کن حافظ به سختی روز و شَب

عاقِبَت روزی بیابی کام را

 

 

غَزَل    ۹

 

رونَقِ عَهدِ شَباب است دِگَر بُستان را

میرِسَد مُژده گُل بُلبُل خوش اَلحان را

 

ای  صَبا گَر به جوانان چَمَن بازرسی

خِدمَت ما بِرِسان سَرو و گُل و ریحان را

 

گر چِنین جِلوه کُنَد مُغبَچِه باده فروش

خاک روب دَر مِیخانه کنم مُژگان را

 

ای که بَر مَه کِشی از عَنبَرِ سارا چوگان

مُضطَرِب حال مَگَردان مَنِ سَرگَردان را

 

تَرسَم این قوم که بر دُردکِشان میخَندَند

دَر سَرِ کارِ خَرابات کُنَند ایمان را

 

یارِ مَردانِ خُدا باش که دَر کشتی نوح

هَست خاکی که به آبی نَخَرد طوفان را

 

بُرو از خانه گَردون به دَر و نان مَطَلَب

کان سیه کاسه دَر آخِر بِکُشَد مِهمان را

 

هر که را خوابگه آخِر مُشتی خاک است

گو چه حاجَت که به اَفلاک کشی اِیوان را

 

ماهِ کَنعانی مَن مَسنَدِ مِصر آن تو شد

وَقتِ آن است که بِدرود کُنی زِندان را

 

حافظا مِی خور و رِندی کن و خوش باش وَلی

دامِ تَزویر مَکُن چون دِگَران قرآن را

 

 

غَزَل    ۱۰

 

دوش از مَسجَد سویِ مِیخانه آمد پیر ما

چیست یارانِ طَریقَت بَعد اَز این تَدبیرِ ما

 

ما مُریدان روی سوی قِبلِه چون آریم چون

روی سویِ خانه خَمّار دارد پیرِ ما

 

دَر خَرابات طَریقَت ما به هَم مَنزِل شَویم

کاین چِنین رَفتهست دَر عَهدِ اَزَل تَقدیرِ ما

 

عَقل اگر دانَد که دِل دَر بَند زُلفَش چون خوش اَست

عاقِلان دیوانه گَردَند از پِیِ زَنجیر ما

 

رویِ خوبَت آیَتی از لُطف بَر ما کَشف کرد

زان زَمان جُز لُطف و خوبی نیست دَر تفسیرِ ما

 

با دِل سَنگینت آیا هیچ دَرگیرد شَبی

آه آتش ناک و سوز سینه شَبگیرِ ما

 

تیرِ آه ما ز گَردون بُگذَرَد حافظ خَموش

رَحم کُن بر جان خود پَرهیز کن از تیرِ ما

 

 

غَزَل    ۱۱

 

ساقی به نور باده بَراَفروز جامِ ما

مُطرِب بِگو که کارِ جَهان شد به کام ما

 

ما دَر پیاله عَکسِ رُخِ یار دیدهایم

ای  بیخَبَر ز لَذَّتِ شُربِ مُدام ما

 

هَرگَز نَمیرَد آن که دِلَش زِنده شد به عِشق

ثَبت اَست بَر جَریده عالَم دَوام ما

 

چَندان بُوَد کِرِشمه و ناز سَهی قَدان

کایَد به جِلوه سَرو صِنوبَرخَرام ما

 

ای باد اگر به گُلشَنِ اَحباب بُگذَری

زِنهار عَرضه دِه بر جانان پَیام ما

 

گو نامِ ما زِ یاد به عَمدا چه میبَری

خود آیَد آن که یاد نَیاری زِ نامِ ما

 

مَستی به چَشم شاهد دِلبَند ما خوش است

زان رو سِپُردهاند به مَستی زِمامِ ما

 

تَرسَم که صَرفهای نَبَرَد روزِ بازخواست

نانِ حَلالِ شِیخ زِآب حَرامِ ما

 

حافظ زِ دیده دانه اَشکی هَمی‌‌فشان

باشَد که مُرغ وَصل کُنَد قَصدِ دامِ ما

 

دریایِ اَخضَر فَلَک و کَشتی هِلال

هَستند غَرقِ نِعمَتِ حاجی قوام ما

 

 

غَزَل    ۱۲

 

ای  فُروغِ ماه حُسن از رویِ رَخشان شُما

آبِ روی خوبی از چاهِ زَنَخدان شما

 

عزمِ دیدارِ تو دارد جان بَر لَبِ آمده

بازگردد یا بَرآیَد چیست فَرمان شما

 

کَس به دُورِ نَرگِسَت طَرفی نَبَست از عافیَت

بِه که نَفروشَند مَستوری به مَستان شما

 

بخت خواب آلودِ ما بیدار خواهَد شَد مَگَر

زان که زد بر دیده آبی رویِ رَخشان شما

 

با صَبا هَمراه بِفِرِست از رُخَت گُلدَستهای

بو که بویی بِشنَویم از خاکِ بُستان شما

 

عمرِتان باد و مُراد ای ساقیان بَزمِ جَم

گَرچِه جامِ ما نشد پُر مِی به دُورانِ شما

 

دِل خَرابی میکُنَد دِلدار را آگَه کنید

زینهار ای دوستان جان مَن و جان شما

 

کِی دهد دَست این غَرَض یا رَب که هَمدَستان شَوَند

خاطِرِ مجموع ما زُلفِ پَریشانِ شما

 

دور دار از خاک و خون دامَن چو بر ما بگذری

کاَندَر این رَه کُشته بِسیارند قُربانِ شما

 

ای صَبا با ساکِنانِ شَهر یَزد از ما بِگو

کای سَر حق ناشناسان گویِ چوگان شما

 

گَرچِه دوریم از بَساطِ قُرب هِمَّت دور نیست

بَنده شاهِ شماییم و ثناخوان شُما

 

ای شَهَنشاهِ بُلَند اَختَر خُدا را هِمَّتی

تا بِبوسَم هَمچو اختر خاکِ اِیوان شما

 

میکند حافظ دُعایی بِشنو آمینی بگو

روزیِ ما باد لَعلِ شِکَراَفشان شما

 

 

غَزَل    ۱۳

 

میدَمَد صُبح و کُلَه بَست سَحاب

الصبوح الصبوح یا اَصحاب

 

میچِکَد ژاله بَر رُخِ لاله

المُدام المدام یا اَحباب

 

میوَزَد از چَمَن نَسیمِ بِهِشت

هان بنوشید دَم به دَم مِیِ ناب

 

تَختِ زُمُّرُد زده اَست گُل به چَمَن

راحِ چون لَعلِ آتَشین دَریاب

 

دَر مِیخانه بَستهاند دِگَر

اِفَتِتح یا مُفَتِح الَابَواب

 

لَب و دَندانت را حُقوقِ نَمَک

هَست بر جان و سینههایِ کَباب

 

این چِنین موسِمی عَجَب باشَد

که بِبنَدند میکده به شِتاب

 

بر رُخِ ساقی پَری پِیکر

هَمچو حافظ بِنوش بادهِ ناب

 

 

غَزَل    ۱۴

 

گُفتَم ای  سُلطانِ خوبان رَحم کُن بَر این غَریب

گفت دَر دُنبالِ دِل رَه گُم کند مِسکین غریب

 

گفتَمَش مَگذَر زَمانی گفت معذورَم بدار

خانه پروردی چه تاب آرد غَمِ چَندین غریب

 

خُفته بر سَنجابِ شاهی نازَنینی را چه غَم

گر ز خار و خاره سازَد بِستَر و بالین غریب

 

ای که دَر زَنجیر زُلفَت جایِ چَندین آشناست

خوش فِتاد آن خال مِشکین بر رُخ رَنگین غریب

 

مینماید عَکسِ مِی دَر رَنگِ رویِ مَهوَشت

هَمچو بَرگِ اَرغَوان بر صَفحه نَسرین غریب

 

بَس غریب افتاده اَست آن مور خَطّ گرد رُخَت

گَرچِه نَبوَد دَر نِگارِستان خط مِشکین غریب

 

گفتم ای شامِ غَریبان طُرِّه شَبرَنگِ تو

دَر سِحَرگاهان حَذَر کن چون بِنالَد این غَریب

 

گفت حافظ آشنایان دَر مَقام حیرتَند

دور نَبوَد گَر نِشینَد خسته و مِسکین غَریب

 

 

غَزَل   ۱۵

 

ای  شاهِد قُدسی که کِشَد بَند نِقابَت

و ای مُرغ بِهِشتی که دَهَد  دانه  و آبت

 

خوابم بِشُد از دیده دَر این فِکرِ جِگَرسوز

کاغوش که شد مَنزِل آسایش و خوابَت

 

دَرویش نمیپُرسی و تَرسَم که نَباشَد

اندیشه آمُرزِش و پَروای ثَوابَت

 

راهِ دِل عُشّاق زد آن   چشم خُماری

پِیداست از این شیوه که مَست اَست شَرابَت

 

تیری که زدی بَر دِلَم از غمزه خَطا رَفت

تا باز چه اندیشه کُنَد رَأی صَوابَت

 

هر ناله و فَریاد که کَردَم نشنیدی

پِیداست نِگارا که بُلَند است جِنابَت

 

دور است سَرِ آب از این بادیه هُش دار

تا غول بیابان نَفَریبد به سَرابَت

 

تا دَر رَه پیری به چه آیین رَوی ای دِل

باری به غَلَط صَرف شد اَیامِ شَبابَت

 

ای قَصرِ دِل اَفروز که مَنزِلگَه اِنسی

یا رَب مَکُناد آفَتِ اَیام خَرابت

 

حافظ نَه غُلامیست که از خواجه گُریزَد

صُلحی کن و بازآ که خَرابم ز عِتابَت

 

 

غَزَل    ۱۶

 

خَمی که اَبروی شوخ تو دَر کَمان انداخت

به قَصدِ جان مَنِ زارِ ناتوان انداخت

 

نَبود نَقشِ دوعالَم که رَنگِ اُلفَت بود

زَمانه طَرح مَحبَت نَه این زَمان انداخت

 

به یک کِرِشمه که نَرگِس به خودفروشی کرد

فَریب  چشم تو صَد فِتنِه دَر جَهان انداخت

 

شَراب خورده و خوی کرده میروی به چَمَن

که آبِ رویِ تو آتَش دَر اَرغَوان انداخت

 

به بَزمگاهِ چَمَن دوش مَست بگذشتم

چو از دهانِ توام غُنچه دَر گُمان انداخت

 

بَنفَشه طُرِّه مَفتول خود گِرِه میزد

صَبا حِکایت زُلفِ تو دَر میان انداخت

 

ز شَرمِ آن که به روی تو نِسبَتَش کَردَم

سَمَن به دَست صَبا خاک دَر دهان انداخت

 

مَن از وَرَع مِی و مُطرِب نَدیدَمی زین پیش

هوای مُغبَچِگانم دَر این و آن انداخت

 

کُنون به آب مِی لَعل خِرقِه میشویَم

نَصیبه اَزَل از خود نمیتوان انداخت

 

مَگَر گُشایِش حافظ دَر این خَرابی بود

که بَخشِش اَزَلَش دَر مِی مُغان انداخت

 

جَهان به کامِ مَن اَکنون شَوَد که دُورِ زَمان

مَرا به بَندِگی خواجه جَهان انداخت

 

 

غَزَل    ۱۷

 

سینه از آتَشِ دِل دَر غَمِ جانانه بِسوخت

آتَشی بود دَر این خانه که کاشانه بسوخت

 

تَنَم از واسطه دوریِ دِلبَر بِگُداخت

جانَم از آتَشِ مِهرِ رُخ جانانه بسوخت

 

سوزِ دِل بین که ز بَس آتَشِ اَشکَم دِل شَمع

دوش بَر مَن ز سَر مِهر چو پَروانه بسوخت

 

آشنایی نَه غَریب اَست که دِلسوزِ من است

چون من از خویش بِرَفتَم دِل بیگانه بسوخت

 

خِرقِه زُهدِ مَرا آب خَرابات بِبُرد

خانه عَقل مرا آتَشِ مِیخانه بسوخت

 

چون پیاله دِلَم از توبه که کَردَم بِشِکَست

هَمچو لاله جِگَرَم بی مِی و خُمخانه بسوخت

 

ماجرا کَم کُن و بازآ که مرا مَردُمِ چَشم

خِرقِه از سَر بِدَرآورد و به شُکرانه بسوخت

 

تَرکِ اَفسانه بِگو حافظ و مِی نوش دَمی

که نَخُفتیم شَب و شَمع به اَفسانه بسوخت

 

 

غَزَل   ۱۸

 

ساقیا آمدن عید مُبارَک بادَت

وان مَواعید که کردی مَرَواد از یادَت

 

دَر شِگِفتَم که دَر این مُدَّتِ اَیامِ فِراق

بَرگِرِفتی ز حَریفان دِل و دِل میدادت

 

بِرِسان بَندِگی دُختَرِ رَز گو به دَرآی

که دَم و هِمَّت ما کرد ز بَند آزادت

 

شادی مَجلِسیان دَر قَدَم و مَقدَمِ توست

جای غم باد مَر آن دِل که نخواهد شادَت

 

شُکرِ ایزد که ز تاراج خَزان رخنه نَیافت

بوستانِ سَمَن و سَرو و گُل و شِمشادَت

 

چَشمِ بَد دور کز آن تَفرَقهات بازآورد

طالِع ناموَر و دولَت مادَرزادَت

 

حافظ از دَست مَده دولَتِ این کشتی نوح

وَرنَه طوفانِ حَوادِث بِبَرَد بُنیادَت

 

 

غَزَل    ۱۹

 

ای  نَسیمِ سِحَر آرامگَهِ یار کُجاست

مَنزِل آن مَهِ عاشِق کُش عَیار کُجاست

 

شَبِ تار اَست و رَهِ وادی ایمن در پیش

آتَشِ طور کُجا موعد دیدار کُجاست

 

هر که آمد به جَهان نَقشِ خَرابی دارد

دَر خَرابات بِگویید که هُشیار کُجاست

 

آن کس است اَهلِ بِشارَت که اِشارَت دانَد

نُکتهها هَست بَسی مَحرَمِ اَسرار کُجاست

 

هر سَرِ موی مَرا با تو هِزاران کار است

ما کُجاییم و مَلامَتگَرِ بیکار کُجاست

 

بازپُرسید ز گیسویِ شکن دَر شکنش

کاین دِل غَمزَده سَرگَشته گرفتارِ کُجاست

 

عَقل دیوانه شد آن سِلسِله مِشکین کو

دِل ز ما گوشه گرفت اَبروی دِلدار کُجاست

 

ساقی و مُطرِب و مِی جُمله مُهَّیاست وَلی

عِیش بی یار مُهَّیا نَشَوَد یار کُجاست

 

حافظ از باد خَزان دَر چَمَن دَهر مَرَنج

فِکرِ معقول بِفَرما گُل بی خار کُجاست

 

 

غَزَل    ۲۰

 

روزه یِکسو شد و عید آمد و دِلها بَرخاست

می ز خُمخانه به جوش آمَد و مِی باید خواست

 

نوبه زُهدفُروشان گِرانجان بگذشت

وَقتِ رِندی و طَرَب کردن رِندان پِیداست

 

چه مَلامَت بُوَد آن را که چِنین باده خورَد

این چه عیب اَست بِدین بیخردی وین چه خَطاست

 

باده نوشی که دَر او روی و ریایی نَبوَد

بِهتَر از زُهدفُروشی که دَر او روی و ریاست

 

ما نَه رِندان ریاییم و حَریفان نِفاق

آن که او عالِمِ سِرّ است بِدین حال گُواست

 

فَرضِ ایزد بِگُذاریم و به کَس بَد نَکُنیم

وآنچه گویند رَوا نیست نگوییم رواست

 

چه شَوَد گَر مَن و تو چَند قَدَح باده خوریم

باده از خون رَزان است نَه از خونِ شُماست

 

این چه عیب است کز آن عیب خَلَل خواهد بود

وَر بُوَد نیز چه شد مَردُم بیعیب کُجاست