مُلکِ دارا/داریوش سوم، آخرین شاه هخامنشی. ملک . [ م ُ ] (ع اِ) پادشاهی . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : الملک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم . (حدیث ). که را بویه ٔ وصلت ملک خیزد یکی جنبشی بایدش آسمانی . دقیقی. + داریوش سوم . [ دارْ ش ِ س ِوْ وُ ] (اِخ ) این شاه که او را در کتب پهلوی «داراپسر دارا» خوانده اند فرزند آرسان بوده و آرسان پسر استن ۞ و نوه ٔ داریوش دوم است . بنابراین داریوش سوم نسبش با فاصله ٔ سه نسل به داریوش دوم میرسد و بهمین جهت او را «پسر دارا» (فرزند داریوش دوم ) گفته اند. هنگامیکه در زمان اردشیر سوم درباره ٔ خاندان هخامنشی و شاهزادگان آن سخن میرفت نام داریوش بر زبان نمیآمد. به این معنی که او را بچیزی نمیشمردند و اردشیر سوم وقتی که میخواست برای استقرار حکومت خود شاهزادگان مزاحم را براندازد او را بیاد نیاورد. داریوش در دستگاه هخامنشی چاپاری بود که فرمانهای شاهنشاه را به والیان و فرماندهان ایالات میرساند. در یکی از جنگهای روزگار اردشیر رشادتی از خود نشان داد که اردشیر او را «دلیرترین پارسیان » نامید بقول ژوستن ، تاریخ نویس معروف ، او را والی ارمنستان کرد. درباره ٔ اینکه او چرا به تخت شاهنشاهی نشست سخن بسیار گفته اند اما آنچه به حقیقت نزدیکتر مینمایداین است که باگواس خواجه ٔ بزرگ دربار او را با هر حیله ای بود به روی کار آورد تا عملاً خودش فرمانروای مطلق باشد. زیرا باگواس گمان کرده بود که داریوش شاهزاده ٔ زرنگی نیست و شاه نیرومندی نخواهد شد. اما هنگامی که داریوش بر اورنگ شاهنشاهی استوار شد به اشارات و نظرات باگواس توجهی نکرد و خواجه بزرگ که به خطای خود آگاهی یافته بود برآن شد که داریوش را از میان بردارد داریوش از این تصمیم باخبر شد و او را احضار کرد و جام زهری به او نوشانید. آغاز پادشاهی داریوش سوم با شروع حکومت اسکندر پسر فیلیپ در مقدونیه تقریباً مقارن است و در سیر تاریخ ، او مانند رقیبی است که سرنوشت برای اسکندر تراشیده است . داریوش سوم در سال 336 ق . م . بر تخت نشست و سلطنتی را آغاز کرد که دوران کوتاه آن پر از وقایع بزرگ و در عین حال سوزناک است . پایان زندگی او در حقیقت پایان امپراطوری بزرگ هخامنشی است . مقدونیه : کشوری بود در شبه جزیره ٔ بالکان که در زمان فیلیپ وسعت آن به 58800 کیلومتر مربع رسید و چنانکه وسعت جلگه های آن ایجاب میکرد در این سرزمین حکومتی واحد بوجود آمد. تاریخ این سرزمین پیش از دوران مورد بحث ما زیاد روشن نیست ، ترقیات ناگهانی حکومت مقدونیه آتن را بیمناک کرد و بخصوص انتقاد موستن سخنور نامدار از آتنی ها و تشویق او بنزدیکی آتن با ایران ، موجب شد که آتنی ها در صدد برآیند مداین دیگر یونان را بر فیلیپ بشورانند و برای شکست او کم وبیش اقدام کنند. از طرف دیگر گروهی آتنی خیانتکار با رشوه های فیلیپ به زیان مدینه ٔ خود کار میکردند. سرانجام جنگی در 356 ق .م . در یونان درگرفت که آن را جنگ مقدس نامیده اند و همین جنگ است که آغاز دوگانگی بین مداین یونان و جنگهای آتن و اسپارت شمرده میشود. ظاهراً این جنگها بر سر موضوع حمایت و اداره ٔ معبد آپولن ۞ بود که طرفین هرکدام حق خود می دانستند. در این گیرودار فیلیپ در این اندیشه بود که در یونان نام نیکی بیابد و با درهم شکستن قدرت آتنی ها و هواخواهان آنها، سپهسالار کل یونان گردد و زمینه ٔ تصرف قلمرو شاهنشاهی ایران را فراهم کند. سرانجام در جنگی که با آتن کرد این پیروزی را به دست آورد. و با گرفتن عنوان سپهسالار کل یونان واختیارات بسیار در سال 336 ق . م . یعنی نخستین سال شاهنشاهی داریوش سوم لشکری روانه ٔ آسیا کرد. فیلیپ چنان مغرور بود که شکست ایران را در این جنگ پیش چشم میدید. اما پیش از آنکه به آرزوی خود برسد یکی از درباریانش او را کشت . اسکندر: این کلمه صورت اسلامی و ایرانی کلمه ٔ الکساندر ۞ است . بنابر تاریخ مقدونیه او سومین کسی است که به نام اسکندر بر آن سرزمین فرمان رانده است . پدرش فیلیپ و مادرش المپیاس دختر پادشاه ملس ها ۞ بود. جوانی نیرومند و کشیده اندام و طبیعتاً دارای روح مردی و شهامت بود. او در 335 ق . م . یعنی در سال دوم شاهنشاهی داریوش سوم بر تخت نشست و بزودی ، با وجود جوانی ، توانست در میان درباریان و رعایای خود ارزش و منزلتی بدست آورد و محبوب آنها گردد. آنگاه پس از فرونشاندن شورشهایی که در نقاط مختلف قلمرو پدرش پیدا شده بود در اندیشه لشکرکشی به ایران شد. داریوش تصور نمیکرد که پسر جوان فیلیپ برای ایران خطرناک باشد. اما هنگامی که شنید یونیان او را سپهسالار کل یونان کرده اند ناچار شد در تدارک مقابله بااو برآید و حتی از خود یونانیان سپاهیان مزدور گردآوری و شخصی را بنام «مم نن » ۞ از آنها بسرکردگی برگزیند. در چند جنگ کوچک محلی در آسیای صغیر و کرانه های داردانل ایرانیان پیروزیهایی بدست آوردند. اما چون دربار ایران طبق معمول به مقدونیه و یونان اهمیت نمیداد و دشمن را ناتوان میشمردبه اسکندر فرصت داده شد که بسوی این سرزمین پیش آید. اگر دربار ایران بموقع ایالات مختلف یونان را با پول و تجهیزات تقویت میکرد هرگز مقدونیان بر یونان چیره نمیشدند. اسکندر برای حمله به ایران بیشتر املاک خود را به نزدیکانش بخشید و هرچه داشت هزینه ٔ تجهیز سپاه کرد و آنتی پاتر ۞ مقدونی را بجای خود در مقدونیه گذاشت . بیست روز پس از عزیمت ، اسکندر به کرانه های داردانل رسید و باز چون در بار و سرداران ایران به اسکندر با دیده ٔ حقارت نگریستند و برای مقابله ٔ با او بموقع اقدام نکردند او موفق شد پای در خاک آسیا گذارد و آنها را غافل گیر کند. سرداران شکست خورده ایرانی یا گریختند و یا خودکشی کردند و قسمت وسیعی از آسیای صغیر را به دست اسکندر دادند. و جنگ معروف به «گرانیک » بدین ترتیب منجر به شکست سپاه ایران شد. در جنگ دیگر شهر «می لت » نیز که در کنار دریا واقع بود محاصره و تسخیر شد. اسکندر پس از این پیروزی قسمت عمده ٔ نیروی خود را برداشت و بسوی شهر هالیکارناس مرکز ایالت کاریه رهسپار شد و شهرهای یونانی بین میلت و هالیکارناس را گرفت . با اینکه «مم نن » توانست اعتماد دربار ایران را جلب کند و فرمانداری صفحات آسیای صغیر را بگیرد و پس از آن نیز برای دفاع از هالیکارناس و نقاط دیگر کوشش و زیرکی بسیار ازخود نشان داد باز هم قدرت و پایداری اسکندر او را ناچار کرد که با مشاوره سرداران ایرانی تصمیم به تخلیه ٔ شهر بگیرد. پس از آنکه اسکندر دیگر ایالت آسیای صغیر را یک یک تسخیر کرد «مم نن » برآن شد که جنگ را به هرترتیب که بتواند به مقدونیه بکشاند و به این ترتیب اسکندر را وادار کند که به مقدونیه بازگردد و آسیای صغیر را واگذارد و داریوش نیز جز او بکسی امیدوار نبود. «مم نن » قسمتی از جزایر میان آسیا و اروپا را تسخیر کرد و هنگامی که نزدیک بود اسکندر را بوحشت اندازد و به مقدونیه بازگرداند ناگهان درگذشت . ظاهراً این واقعه در سال 333 ق . م . پیش آمده است . پس از درگذشت «مم نن » داریوش خود فرماندهی سپاه را بعهده گرفت و در این حال اسکندر پیوسته پیش می آمد. در شهر تارس که حاکم نشین کیلیکیه بود اسکندر بدنبال یک آب تنی بیمار شد و حالش چنان رو به وخامت نهاد که سپاهیان مرگ او را حتمی دانستند. اما اسکندر که از نزدیکی سپاه داریوش آگاه بود از پزشک خود خواست که او را با داروهای تند درمان کنند و معالجه را طول ندهند. سپاه داریوش با زیورها و آرایش های بسیار چشم ها را خیره می کرد. لباسهای زربفت سپاهیان ، جامه های گوناگونی که بر آنهاهزاران دانه ٔ گرانبها دوخته شده بود و طوقهای مرصعی که بر گردن مردان جنگی افتاده بود سرمایه ٔ این سپاه عظیم را تشکیل می داد و در مقابل یاران اسکندر بدون هیچ زیور و آرایشی در پشت سپرهای خویش آماده ٔ شنیدن فرمان حمله بودند. پیداست که در جنگ سپاهیانی بهتر پیش میروند که از قید زیورها و جامه های فاخر آسوده باشند. در جنگ ایسوس که نخستین برخورد سپاهیان اسکندر و داریوش بود، پس از شروع جنگ اسکندر با سواره نظام خود بسوی جایگاه داریوش تاخت و میان سواره نظام دو طرف جنگ سختی درگرفت و هر یک کشته های بسیار دادند. برادر داریوش بنام اکزات رس ۞ برای دفاع از شاهنشاه ایستادگی و شجاعت بسیار از خود نشان داد اماچون پیوسته بر شمار کشتگان افزوده می شد، اسبان گردونه ٔ داریوش رم کردند و نزدیک بود آن را واژگون کنند و هنگامی که داریوش میخواست از آن گردونه به گردونه ٔدیگر سوار شود، اختلاف میدان نبرد بیشتر شد و وحشتی در دل شاه راه یافت . سواره نظام ایران عقب نشست و بدنبال آن پیاده نظام راه فرار پیش گرفت . یونانی های اجیرکه در سپاه ایران بودند در پناه کوهها سنگر گرفتند و اسکندر چون جنگ با آنها را دشوار دید از تعقیب آنها صرف نظر کرد. هنگام شب مقدونی ها بخیال غارت اردوگاه ایران و بویژه بارگاه داریوش افتادند. شبیخون زدند و اشیاء گرانبهایی را که در خیمه ها یافتند غارت کردند. این زیورها و جامه های فاخر بقدری زیاد بود که مقدونی ها توانایی حمل آن را نداشتند. بنا برسم مقدونی تنها خیمه ٔ داریوش را که می بایست سردار فاتح (اسکندر) در آن منزل کند از آسیب مصون داشتند و در پایان این شبیخون آن را آراستند و برای اسکندر حمامی آماده کردند و مشعل ها را افروختند و چشم براه دوختند. اسکندر داریوش را که با اسب میگریخت دنبال کرد اما چون نتوانست او را دستگیر کند بازگشت و هنگامی که خود را در خمیه ٔ داریوش دید و تجمل و شکوه او را مشاهده کرد گفت : معنی شاه بودن این است ! اسکندر پس از فتح با زنان دربار ایران مؤدبانه روبرو شد و بی اینکه به آنان نظری داشته باشد وعده داد که رفاه ایشان را پیوسته در نظر گیرد. اسکندر عشق و آسایش را حرام میشمرد زیرا خستگی و شهوت را نشانه ٔ ضعف انسان میدانست . پس از تسخیر اردوگاه ایران اسکندر بطرف سوریه رفت و خزاین شاه را که در دمشق بود بدست سردار معروفش پارمن ین گرفت . سرداران داریوش در آسیای صغیر هر یک بطریقی برای جبران شکست ها کوشش کردند اما این کوشش ها چنانکه خواهیم گفت بی ثمر ماند. اسکندر شهر صور مرکز فنیقیه را هم که حاضر به قبول اطاعت او نشد محاصره و در سال 332ق . م . آن را تسخیر کرد. داریوش پیش از این نامه ای به اسکندر نوشته بود و در آن خود را شاه خوانده و از این سردار جوان مقدونی آزادی خانواده ٔ خود را خواسته بود. پس از تسخیر فنیقیه داریوش نامه ٔ ملایم تری به او نوشت و تذکر داد که چون هنوز سرزمینهای وسیعی در اختیار من است و تو نمیتوانی سراسر آنها را تسخیر کنی بهتر است راه آشتی را برگزینی و در این نامه داریوش وعده کرده بود که دخترش را به اسکندر دهد و تمام سرزمینهای میان بغاز داردانل و رود هالیس (قزل ایرماق کنونی ) را بعنوان جهاز عروس واگذارد. اسکندر در پاسخ او به پیکان شاه گفت : من برای این کشورها وارد قاره ٔآسیا نشده ام . من بقصد پرسپولیس (تخت جمشید) آمده ام .اگر این مضمون کاملاً درست و دقیق نباشد باز هم بایدگفت که حقیقت امر با آنچه گفته شد چندان تفاوت ندارد. یعنی آنچه مسلم است داریوش نامه ای نوشته و اسکندرپاسخ این نامه را بدرشتی و غرور داده است . اسکندر در همان سال 322 ق .م . به مصر رفت و پس از تسخیر آنجا بنای شهر اسکندریه را آغاز نمود. سپس مصر را بدست یکی از سرداران خود سپرده بسوی ایران رهسپار شد. مینویسد در راه ، درگذشت زن داریوش که زیباترین ملکه جهان شناخته شده بود او را متأثر کرد و دستور داد این بانوی بزرگ را با شکوهی هر چه بیشتر بخاک سپارند اما درباره ٔ درستی این روایت تردید باید کرد. هنگامی که اسکندر دومین پیشنهاد آشتی با داریوش را رد کرد، شاه ایران در صدد آمادگی برای جنگ برآمد. اما بنا بنوشته ٔ «کنت کورث » مورخ معروف در مقابل نرمی و محبتی که اسکندر نسبت بخانواده ٔ اسیر او نمود بار دیگر سفیرانی برای صلح فرستاد، و این بار حاضر شد تمام ممالک خودرا از آسیای صغیر تا ساحل فرات به اسکندر سپارد. اما اسکندر که پیروزی خود را مسلم میدانست گفت : این که داریوش میخواهد بمن بدهد در اختیار من است و نیازی نیست که او این سرزمین را بمن سپارد، و از طرف دیگر من جز جنگ با او کاری ندارم . بناچار داریوش آماده ٔ جنگ شد و هر چه میتوانست سپاهیان خود را تجهیز کرد و در دشت نینوا، نزدیک شهر اربل ۞ اردو زد. اسکندر از دجله گذشت و سردار داریوش بنام «مازه » که میبایست مانع او گردد در برابرش عقب نشست و بیشتر مورخان میگویند اگر مازه عقب نمی نشست ، با بی نظمی موقتی که هنگام عبور از دجله در سپاه اسکندر پدید آمده بود، بخوبی میتوانست بر آنها غلبه کند. پس از گذشتن از دجله باز هم مازه جلوگیری مؤثری از آنها نکرد. در این حال شبی ماه گرفت و این مقدونیان را، که به پیش بینی های نجومی عقیده داشتند و این نکته با عقاید دینی آنها نیز مربوط میشد، بوحشت انداخت . میان سربازان اسکندر گفتگوهایی درگرفت که نزدیک بود به شورش بینجامد اما تعبیر کاهنان مصری که بلا و مصیبت بزرگی را برای ایران پیش بینی کرده بودند آرامشی درسپاه اسکندر بوجود آورد. پلوتارک میگوید: «جنگ بزرگ اسکندر با داریوش برخلاف آنچه اکثر مورخین نوشته اند در گوگمل روی داد، نه در اربل » این دو شهر هر دو در نزدیکی موصل است و در اختلاف این دو محل نباید زیاد کنجکاو شد. بهرحال در این دشت بزرگ سپاهیان اسکندر بار دیگر از کثرت سپاه ایران ترسیدند و از طرف داریوش که گمان میکرد مقدونیان بار دیگر به او شبیخون میزنند سپاهیان خود را در هنگام شب زیر سلاح نگاه داشت و دستور داد لگام ستوران را بر ندارند و به این ترتیب شبیخونی پیش نیامد و اراده هر دو طرف بر این قرار گرفت که بمیدان درآیند و بجنگند. در این جنگ نیز پس از زد و خوردهایی که میان سربازان اسکندر و داریوش درگرفت و بدنبال حمله ای که اسکندر به گردونه ٔ داریوش کرد او را مجبور ساخت از میدان بگریزد،سرداران بزرگ ایران و مقدونیه هر یک برای پیروزی خویش کوششها کردند اما سرانجام فرار داریوش و هراس مازه موجب شد که سپاه ایران درهم شکسته شود و همه ٔ سپاهیان راه فرار پیش گیرند. مقدونیان آنها را دنبال کردند و گروه بسیاری را کشتند. در اینجا داریوش فهمید که تجمل بی حساب و وجود زنان و خواجه سرایان جز کندی و سستی کارها، ثمری ندارد و تصمیم گرفت که با سپاه اندکی که در اربل داشت بنقاط دیگر ایران رود و بار دیگر بگردآوری سپاهیان تازه پردازد. اسکندر از گوگمل بسوی بابل رفت . در راه مازه پیامی فرستاد و به او اظهار انقیاد کرد و بدین ترتیب خیانت بزرگ دیگری را از خودنشان داد. هنگامی که اسکندر به شهر بابل رسید کوتوال ارگ بابل به استقبال او رفت و چنان او را بگرمی پذیرفت که شرح گلها وریاحین و عود سوزهایی که بر سر راهش بپا شده بود در تاریخ بجا ماند. در خلال این وقایع، یونانیان - که از تسلط اسکندر چندان خشنود نبودند - در انتظار شکست او از داریوش نشسته بودند. اسکندر از بابل رهسپار شوش شد و پس از بیست روز به آنجا رسید. والی شوش پسرش را به پیشباز اسکندر فرستاد و بدنبال او خودش تا کنار رود کرخه به استقبال آمد. اسکندردر شوش بر جایگاه فرمانروای پارسی تکیه زد و چند روزی در آن شهر ماند و سپس عازم پارس گردید. در دربند پارس ، کوچ نشین های نقاط کوهستانی و عشایر پارس برای او دردسر زیادی ایجاد کردند اما سرانجام اسکندر با دادن تلفات زیاد توانست از این مهلکه بگریزد. اسکندرهنگام ورود به تخت جمشید به سربازان خود گفت : اینجامرکز قدرتی است که سالیان درازمدت ملت یونان و مقدونیه را عذاب داده و لشکریان خود را بسرکوبی آنها فرستاده است و اکنون باید با ویران کردن این شهر روح اجداد خود را شاد کنیم . سربازان هنگام غارت و چپاول خزاین عظیم تخت جمشید آنقدر پارچه ها و اشیاء گرانبها دیدند که بحقیقت نمیتوانستند تمام آن را بربایند و به این سبب هر یک میکوشید که غنیمت بهتری را برای خود برگیرد و میان آنها بر سر غنایم ارزنده تری زد و خورددرمیگرفت . بموازات این غارتگری کشتار و خونریزی در شهر ادامه داشت . و مردم برای اینکه به اسارت نیفتند خود را از بامها فرومیافکندند و خانه هایشان را به آتش میکشیدند. اسکندر جشن پیروزی خود را در کاخ شاهان هخامنشی برپا کرد و در آن جشن به هنگام مستی کاخ عظیمی را که سالیان دراز بر جهانی فرمان رانده بود آتش زد و چنانکه می نویسند زنی بنام تائیس ، که یونانی بوداو را بدین کار واداشت . اسکندر پس از این فتح وحشیانه در تعقیب داریوش از راه ماد و مغرب ایران کنونی بطرف شمال راند و از دربند خزر (درّه خوار امروز) گذشت و بسوی شمال شرقی رفت . در اینجا میان تاریخ نویسان اختلافی هست . یکی از آنها (آریان ) میگوید دو تن از سرداران داریوش بنام ساتی برزن و رازانت او را با زخمهای کشنده مصدوم کردند و گریختند کنت کورث مورخ دیگر میگوید ساتی برزن و بسوس تصمیم گرفتند که او را با حیله دستگیر کنند و سپس یا به اسکندر تحویل دهند و یا خود بر جای او نشسته با اسکندر بجنگند و آنگاه چون اسکندر آنها را دنبال میکرد داریوش را در گردونه اش مصدوم کردند و خود گریختند. آنچه مسلم است داریوش در اثر خیانت سرداران خود مصدوم شده و در آخرین لحظات زندگی او اسکندر بر بازمانده ٔ سپاهیانش چیرگی یافته است . تاریخ کشته شدن داریوش تیرماه سال 330 ق . م . است اسکندر در جایی میان سمنان و شاهرود بر سر نعش داریوش رسید. تاریخ مینماید که داریوش سوم خواهان اصلاح ایران و مردی نیک نفس و هوشیار بود اما حمله ٔ ناگهانی و پیش بینی نشده ٔ اسکندر او را بدین روز افکند. (از تاریخ ایران باستان ج 2 صص 1188 - 1449). درباره ٔ این سرگذشت و شکست داریوش از اسکندر در شاهنامه ٔ فردوسی و اسکندرنامه ٔ نظامی ، داستان بشیوه ٔ دلپذیری بنظم درآمده است . قسمتی از اشعار فردوسی و نظامی را در ذیل عنوان «دارا» .آورده ایم . بدانجا رجوع شود