عمرولیث، دومین امیر صفاری، برادر و جانشین یعقوب لیث، آغاز حکومت شوال ۲۶۵ق / می ۸۷۹م، کشته در ۲۸۹ق / ۹۰۲م. چنانکه از منابع برمیآید، عمرو در اوایل جوانی دست تنگی و فقر را مدتی تجربه کرده و به کارهائی چون بنائی و مکاریگری پرداخته است. مردی تندخو و درشت زبان و در زمان عیاری یعقوب همراه و مورد اعتماد او بود (اصطخری، ۱۴۲؛ عوفی، ۱ / ۲۴۵، ۲ / ۴۱۲؛ نولدکه، ۱۹۵).
پس از شکست یعقب در دیرالعاقول، عمرو که به علتی از او رنجیده و به سیستان رفته بود، بازگشت و در جندیشاپور به او پیوست که موجب شادمانی برادر شد (تاریخ سیستان، ۲۲۶-۲۳۰، ۲۳۲-۲۳۳؛ طبری، ۹ / ۵۱۷-۵۱۸؛ ابن خلکان، ۶ / ۴۱۵). در چند سال بعد عمرو همواره با یعقوب بود تا در ۲۶۵ق که یعقوب بیمار شد و دیگر از بستر برنخاست و در تمام مدت بیماریش، عمرو خود از او مراقبت و پرستاری میکرد (تاریخ سیستان، ۲۳۳). در غیاب عمرو، علی برادر کوچکتر، دل در جانشینی یعقوب بسته بود و با بازگشت عمرو با او به مخالفت پرداخت. سران سپاه پشتیبان عمرو درآمدند و او سرانجام رسماً جانشین یعقوب شد و چون علی همچنان مخالف خوانی میکرد بر او بند نهاد (همان، ۲۳۴-۲۳۶).
عمرو پس از سامان دادن کارهای سپاه نامهای خاضعانه برای خلیفه المعتمد نوشت. خلیفه نیز امارت خراسان، فارس، اصفهان، سیستان، کرمان و سند و بغداد و سامرا و حرمین شریفین را به او سپرد. نیز گفته شده است که دینور، نهاوند، همدان، پشتکوه لرستان، ری، قم، جبال ــ از همدان تا اصفهان ــ گرگان، طبرستان، ماوراءالنهر و هند نیز در همین عهد خلیفه به عمرو، به او واگذار شده بود. عمر. امیری بغداد و سامرا را به فردی از خاندان طاهریان که مورد اعتماد خلیفه بودند، واگذار کرد (همان، ۲۳۴؛ طبری، ۹ / ۵۴۵). از فرمان واگذاری ولایات بالا به عمرو، میتوان شادمانی و رضایت خلیفه المعتمد و برادرش الموفق، که در آن زمان گرفتار قیام زنگیان و از مخالفت یعقوب در بیم بودند (ابن اثیر، ۷ / ۳۲۵-۳۲۶)، دریافت. در عین حال فرمان خلیفه، از بکار گرفتن سیاستی ماهرانه دربارۀ امیر صفاری حکایت دارد؛ زیرا از یکسو، ولایات ناگشوده را در فرمان او قرار میداد، که او را از عراق و مرکز خلافت دور نگه میداشت و مالی گزاف را به او تحمیل میکرد و از سوی دیگر، ولایاتی همچون ماوراءالنهر را که بالقوه ماده جنگ و درگیری با حریفان دیگر را داشت، به او واگذار میکرد. رویهم رفته در این زمان بغداد مایل به نرمش نشان دادن به صفاریان بود تا فرصتی برای حل مشکلات داخلی خود فراهم آورد. به هر روی عمرو پس از سر و سامان دادن کارها و گماردن نمایندگان خود در عراق و حرمین، خوزستان را ترک کرد و به فارس رفت و از آنجا مالی فراوان برای خلیفه فرستاد و سپس به سیستان رفت. در سیستان برای یعقوب عزای بزرگ گرفت و برادرش علی را نیز از بند آزاد کرد (تاریخ سیستان، ۲۳۵-۲۳۶). اما از همان آغاز کار گرفتار شورشی خطرناکی به نام احمدبن عبدالله خجستانی گردید که پیشتر، از سرداران یعقوب بود و اکنون با استفاده از اضطراب و تشویش ناشی از تغییر امیر صفاری و غیبت چند ساله یعقوب از سیستان، خراسان و طبرستان را به تسخیر خود درآورده بود. عمرو، داماد خود را در سیستان گذاشت و با پسرش محمد و برادرش علی روی به خراسان نهاد (همانجا).
نخستین رویاروئی عمرو با خجستانی به شکست عمرو و گریز او به هرات انجامید و مال بسیار از او در دست خجستانی افتاد. خجستانی در نیشابور مستقر شد و دست به قتل و آزار طرفداران عمرو و مردم زد. رویاروئی دیگر میان دو سردار در هرات اتفاق افتاد و این بار پیروزی با عمرو بود و خجستانی را به سوی سیستان فراری داد. عمرو، برادر خود علی و محمدبن طاهر از خاندان طاهری را که این زمان در بغداد بود، محرک خجستانی میپنداشت. از اینرو علی را دوباره در بند آورد و الموفق برادر خلیفه نیز که درواقع همهکاره خلافت بود، در حمایت از عمرو، محمدبن طاهر و گروهی از اهل او را به اتهام همکاری با خجستانی در بغداد به زندان افکند (همان، ۲۳۷؛ طبری، ۹ / ۵۵۲، ۵۸۹). این چنین گرمروئی از الموفق نسبت به عمرو، ظاهراً جز دفع الوقتی برای یکسره کردن کار قیام زنگیان نمیتوانست بوده باشد (نک : نولدکه، ۱۹۶). عمرو همچنان گرفتار شورش خجستانی بود و دائم سر در پی او داشت. در سال ۲۶۷ق / ۸۸۰م، مال معهود فارس را از سوی عمرو به بغداد نفرستاده بودند و همین موجب شده بود مصریها در موسم حج خود را از عمرو که همواره بالاترین مقام را نزد خلیفه داشت، بالاتر بخواهند و کار دو گروه به جنگ نزدیک شد. اما امیرالحاج از سوی خلافت عباسی دخالت کرد و فتنه را با جانبداری از عمرو خوابانید. گرچه برخی این را به تنفر عباسیان از احمدبن طولون که در حال قیام در مصر بود نسبت دادهاند نه به هواخواهی از سیستانیان صفاری (همانجا). عمرو به ناچار پسرش محمد را در سیستان گذاشت و خود به فارس رفت تا از نزدیک به این امور سرپرستی کند. در فارس بود که خبر کشته شدن خجستانی را به سال ۲۶۸ق / ۸۸۲م به دست غلامانش شنید (ابن خلکان، ۶ / ۴۲۴). با اینهمه کشته شدن این دشمن قهار سودی برای عمرو نداشت. چراکه بلافاصله رافع بن هرثمه، سرداری که از سوی یعقوب رانده شده و دشمن صفاریان گردیده بود، سپاه خجستانی را زیر فرمان درآورد و خراسان را همچنان از ۲۶۹ تا ۲۷۱ق / ۸۸۲-۸۸۵م عرصه تاخت و تاز خویش ساخت (ابن اثیر، ۷ / ۳۶۸). عمرو نیز سراسر سالهای ۲۶۸ و ۲۶۹ را مشغول جنگ با سرکشان فارس بود و اموالی هم برای خلیفه فرستاد (همو، ۷ / ۳۷۰-۳۷۲؛ طبری، ۹ / ۶۰۱، ۶۰۶). عمرو در سال ۲۷۰ق / ۸۸۴م، خود به سوی خراسان رفت و در هرات رافع را شکست و فراری داد. در همین هنگام سردار خراسان از سوی عمرو، به او خیانت کرد و عمرو به ناچار با او هم جنگید و او را سرکوب کرد اما همین موجب شد تا رافع دوباره جانی بگیرد و به نیشابور تاخت که باز هم حریف عمرو نشد و مجبور به فرار گردید. عمرو پس از مدت کوتاهی به سیستان رفت (تاریخ سیستان، ۲۴۰-۲۴۲).
در سال ۲۷۱ق / ۸۸۵م، بغداد روش خود را نسبت به عمرو تغییر داد. رسیدن شکایاتی از خراسان به خلیفه (نک : خواندمیر، ۳(۲) / ۳۴۸) بیانگر آن است که در خراسان همگان خواستار عمرو نبودند و گروهی طرفدار طاهریان در آنجا وجود داشتند. المعتمد، عمرو را از آنچه پیش از آن به او داده بود خلع کرد، دستور داد بر منبرها او را لعن کنند و امیری خراسان را به محمدبن طاهر داد (طبری، ۱۰ / ۷). محمدبن طاهر که خود مقیم بغداد بود، رافع بن هرثمه شورشی را از سوی خود امیر خراسان ساخت و ماوراءالنهر را به نصربن احمد سامانی داد، صاعدبن مخلد نیز از جانب خلیفه به قصد جنگ با عمرو به سوی فارس آمد (ابن اثیر، ۷ / ۴۱۴؛ ابن خلکان، ۶ / ۴۲۴). از سال ۲۷۲ق / ۸۸۵م، یک سلسله درگیری میان عمرو و بغداد پدید آمد که در تمام آنها شکست نظامی نصیب عمرو شد. زمانیکه الموفق خود را قویتر از عمرو دید، در نامهای از او خواست پسرش را با مالیات فارس روانه بغداد سازد. اما عمرو در پاسخ، پسرش محمد را با سردار خیانت پیشهاش بوطلحه به جنگ خلیفه و الموفق فرستاد. الموفق نیز به تن خود به رویاروئی سپاه عمرو به فارس آمد. بوطلحه به جانب بغداد پیوست و بسیاری از سپاهیان را هم با خود برد. محمد پسر عمرو شکست خورد و به سوی پدر بازگردید. عمرو درمانده و تقریباً بیسپاه به کرمان گریخت. الموفق خود تا کرمان به دنبال او تاخت. عمرو ناچار به سوی سیستان رفت و الموفق نیز بازگشت (تاریخ سیستان، ۲۴۴-۲۴۵؛ طبری، ۱۰ / ۱۳). در جریان فرار پرشتاب عمرو به سیستان، محمد پسر رشیدش که محبوب همه لشکریان نیز بود، در راه بیمار شد و درگذشت. عمرو در این مصیبت تدبیر و استقامت کمنظیر و قابل توجهی از خود نشان داد (بیهقی، ۶۱۷). از سال ۲۷۵ تا ۲۷۸ق / ۸۹۱م، عمرو همچنان با الموفق دست و پنجه نرم میکرد و یک رشته موفقیتهای نظامی هم به دست آورد. الموفق، نیز که اکنون گرفتار امور شام و مصر شده بود، مصلحت در آن دید که با عمرو از در نرمش درآید. پس مجدداً کرمان و فارس و خراسان و سیستان را بنام او نوشت و بر دست سفیر خاص خود برای او فرستاد و نام عمرو دوباره در بغداد در خطبهها و فرمانها برده شد (تاریخ سیستان، ۲۴۵-۲۴۶). با اینهمه کار میان عمرو و بغداد هرگز براساس دوستی استوار نمیشد. الموفق همچنان در فکر کوتاه کردن دست عمرو از سرزمینهای نزدیک به عراق بود که در صفر ۲۷۸ق / می ۸۹۱م درگذشت. خلیفه المعتمد نیز کمی بعد در ۲۷۹ق / ۸۹۲م وفات یافت و خلافت به المعتضد پسر الموفق رسید. عمرو پیام و مال برای خلیفه جدید فرستاد و خراسان را درخواست کرد و کمی بعد فرمان و لوای خراسان برای عمرو از بغداد رسید (طبری، ۱۰ / ۳۰). کار جدید عمرو، اکنون سرکوبی رافع بن هرثمه بود که خراسان را از آن خود میدانست. وی نیز شعار خود را نیز با تغییر رنگ لباس از سیاه به سپید دیگر کرد و به این ترتیب رسماً از عباسیان برید و به خوارج پیوست (ابن خلکان، ۶ / ۴۲۴، ۴۲۵؛ تاریخ سیستان، ۲۵۲). عمرو آنقدر او را دنبال کرد و بر او پی در پی شکست وارد آورد تا سرانجام مستأصل شد و پس از آخرین نبرد در نیشابور به سوی خوارزم گریخت. فرمانروای طبرستان برخلاف انتظارش به او کمک نکرد (ابن اسفندیار، ۱ / ۲۵۶؛ نولدکه، ۱۹۸-۱۹۹) و شاه خوارزم او را گرفت و سر بریدهاش را برای عمرو فرستاد و آن سر در ۲۸۴ق / ۸۹۷م به بغداد فرستاده شد و در آنجا نصب گردید (ابن اثیر، ۷ / ۴۵۷-۴۵۹).
پس از این ماجراها، عمرو توقع آن داشت که فرمان ماوراءالنهر را از بغداد بگیرد. سالها پیش از قدرت گرفتن سامانیان در بخارا، خطبه بخارا بنام یعقوب خوانده شده بود (نک : نرشخی، ۱۰۸-۱۰۹). در حالیکه المعتضد خلیفه جدید، ماوراءالنهر را به برادر نصربن احمد، یعنی امیراسماعیل سامانی داده بود و او را در آنجا که همواره تابع خراسان بود، مستقل ساخته بود. عمرو در نیشابور، نارضایتی خود را از کار خلیفه آشکار ساخت. المعتضد، که قطعاً میدانست چه میکند، اسماعیل را عزل و عمرو را بر ماوراءالنهر گماشت (طبری، ۱۰ / ۶۷). عمرو که میخواست با زبان دیپلوماتیک به خلیفه بفهماند که از نوع بازیهای او آگاه است گفت: البته اکنون اسماعیل بن احمد ولایت را جز با صد هزار شمشیر تسلیم نخواهد کرد (ابن خلکان، ۶ / ۴۲۴، ۴۲۵). با اینهمه وجود هوشیاری و آگاهی از سیاست بازیهای دربار بغداد، عمرو در دامی که برای او تنیده شده بود افتاد و از آن پس بیشتر از یک یا دو سال دیگر بر سر قدرت باقی نماند. عمرو با حمله به ماوراءالنهر شکست یافت و خود نیز گرفتار گردید. علت این امر را با وجود آگاهی او بر توطئه و روشهای معمول بغداد، بر چیزی جز اعتماد به نفس بیش از حد و اطمینان از اینکه او پیروز این میدان خواهد بود نمیتوان دانست و اینکه، اسماعیل سامانی را که مردی کافی و زیرک بود، دست کم گرفته بود. اسماعیل برخلاف امیران بلخ و گوزکانیان، رفتن به زیر فرمان عمرو را نپذیرفت (نرشخی، ۱۱۹، ۱۲۰). دربارۀ وقایع این دوره گزارشها گوناگونند. ظاهراً عمرو، کوشش بسیار نمود که با نرمش اسماعیل را ولو به صورت اسمی تابع خود سازد، اما اسماعیل که قطعاً به نحوی به خلیفه، که برای رفتارهایش دلایل خاص خود را داشت (نک : نولدکه، ۲۰۱) پشتگرم بود، سفیران عمرو را با وضعی که به عنوان هیئت سفیران شایسته آنان نبود، بازگرداند (نرشخی، ۱۲۱). عمرو در نخستین نبرد از سامانیان شکست خورد و به تجدید قوا مشغول شد که از نافرمانی و شورش دو شاه هندی در غزنین خبر یافت و این در حالی بود که امیراسماعیل در سرتاسر ماوراءالنهر مردم را، با احساسی شبیه به حس ملیگرائی امروزین، بر ضد صفاریان تحریک و تجهیز میکرد و در اجرا و اعمال آن نیز موفق گردید (نک : تاریخ سیستان، ۲۵۵). اینک عمرو در برابر وضع دشواری قرار گرفته بود. اگر این گزارش صحیح باشد که امیراسماعیل پس از پیروزی در جنگ نخست برای عمرو نوشت که: ترا بر سرزمین گستردهای دست است و من فقط در این سرحد نشستهام، به آنچه داری قانع باش و این را به من بازگذار تا حافظ ثغر تو باشم (طبری، ۱۰ / ۷۶)، عاقلانه آن مینمود که عمرو از ماوراءالنهر چشم بپوشد. اما عمرو، که شاید حیثیت خود را در گرو ماجرای ماوراءالنهر میدید، به بلخ حمله کرد. اسماعیل به شیوه جنگهای پارتیزانی به او ضربههای کاری و مهم وارد آورد و طریقی برگزید که او را در بلخ عملاً به محاصره کشانید (نرشخی، ۱۲۲-۱۲۳). در این مرحله بود که عمرو تازه به دامی که در آن گرفتار شده بود، یعنی سرگشتگی در سرزمینی که خود و سپاهیانش به جغرافیای خاص آن آشنائی نداشتند و وجود حریفی زورمند و زیرک و کافی با شیوههای جنگی غافلگیرانه و آشنا به مختصات زمین و منطقه و مسلط بر به اصطلاح امروز افکار عمومی، پی برد. پس، از اسماعیل درخواست مذاکره کرد. اسماعیل هم که به قدرت خود و شعف حریف واقف بود و نتیجه تقریباً دو سال کشمکش را نزدیک میدید، نپذیرفت و جنگی سخت درگرفت که به از هم پاشیدگی سپاه عمرو و شکست سخت او منجر شد. خود عمرو نیز در حال فرار از بیراهه به علت ندانستن راه، گرفتار گردید. اختصار بیش از اندازه تاریخ سیستان در این رویداد با توجه به جانبداری نویسنده آن از صفاریان و گزارشی از فریفته شدن فرماندهان سپاه عمرو به سخنان اسماعیل بر در بلخ (تاریخ سیستان، ۲۵۶؛ ابن خلکان، ۶ / ۴۲۸) این نظر را تقویت میکند که سپاهیان عمرو در این زمان انگیزههای نخستین خود را از دست داده بودند و دیگر چندان به عمرو و آرمانهای فرماندهی او اعتقاد نداشتند. سال واقعه ۲۸۷ و ۲۸۸ق / ۹۰۰ و ۹۰۱م ذکر شده است که دومی درستتر مینماید. رویدادهای پس از اسارت عمرو نیز میتواند در جهت درستی نظر بالا تفسیر گردد. ظاهراً در تصفیهای که در سیستان انجام گرفت، روه تازه به قدرت رسیده، طاهر نوه عمرو را ــ پسر محمد که در اثر بیماری مرده بود، به امیری برداشتند و سران و بزرگان جبهه مخالف را ــ که به نظر میآید طرفداران عمرو بوده باشند، کشتند و از میان برداشتند. به همین علت مالی که در ازای آزادی عمرو درخواست شده بود هرگز فرستاده نشد و عمرو همچنان در اسارت ماند و اندک اندک خود نیز به این حقیقت واقف شد که جانشینان او مایل به آزاد ساختن او نیستند (نک : تاریخ سیستان، ۲۵۷-۲۶۰). وضع رقتانگیز عمرو، حتی امیر اسماعیل را نیز متأثر ساخته بود و گویا او قلباً مایل بود که عمرو آزاد شود. هرچند این روایت از سوی مورخی طرفدار سامانیان آورده شده (نک : نرشخی، ۱۲۶)، گزارش تاریخ سیستان نیز با آن موافقت دارد که امیراسماعیل در پی فرمان خلیفه برای فرستادن عمرو به بغداد، درصدد آن بود که او را از راهی بفرستد تا بلکه خاندان صفاری او را بربایند و آزاد سازند. اما در طی سی روز اقامت گروه حامل عمرو در شهر نه سیستان، هیچکس به سراغ او نیامد. عمرو که از این همه تعلل افراد خاندان خود افسرده شده بود، خود به زندانبانش گفت که به سوی بغداد حرکت کند (تاریخ سیستان، ۲۶۱). عمرو در حدود یک سالی در زندان المعتضد در بغداد ماند و گویا به لطف المکتفی ولیعهد خلیفه امیدوار بود. اما پیش از آنکه دست المکتفی به نجات او برسد کشته شد و یا سرانجام در نتیجه چند روز بیتوجهی به وضع او در هنگام مرگ المعتضد، از گرسنگی مرد (برای روایات گوناگون مرگ عمرو، نک : ابن اثیر، ۷ / ۵۰۲؛ ابن خلکان، ۶ / ۴۲۹-۴۳۰؛ خواندمیر، ۲ / ۳۵۰).
دولت صفاری پس از عمرو هرگز به قدرت و شوکت گذشته باز نگشت. گستره متصرفات عمرو از برادرش یعقوب فراتر رفت و با وجود اقتدار و استقلال در حکومت، همواره، جز مدت کوتاهی که با الموافق اختلاف علنی یافت، خود را دست کم به ظاهر مطبع خلافت بغداد نشان میداد و نام خلیفه را از خطبه نینداخت. در عین جنگاوری، عمرو به ساختن و آبادی نیز علاقمند بود و مسجد و پل و مناره و میل راهنما، بسیار ساخت و از خود بر جای گذاشت. او را چونان مردی بلند همت، عدالتپیشه و مخالف ضعیف آزاری (تاریخ سیستان، ۲۶۸)، بسیار هوشیار، با آگاهی کامل از وضع سپاه و خبرگیری مرتب و منظم از احوال فرماندهان و دارای نظم و ترتیب در بودجه و مخارج (گردیزی، ۱۴۲-۱۴۳) ستودهاند.
مآخذ:
ابن اثیر، الکامل، ابن اسفندیار، محمد، تاریخ سیستان، به کوشش عباس اقبال، تهران، ۱۳۲۰ش؛ ابن خلکان، وفیات، اصطخری، ابراهیم، المسالک و الممالک، به کوشش محمدجابر عبدالعال حسینی و شفیق غربال؛ مصر، ۱۳۸۱ق / ۱۹۶۱م؛ بیهقی، ابوالفضل، تاریخ، به کوشش قاسم غنی و علیاکبر فیاض، تهران، ۱۳۲۴ش؛ تاریخ سیستان، به کوشش محمدتقی ملکالشعرا بهار، تهران، ۱۳۱۴ش؛ خواندمیر، غیاثالدین، حبیبالسیر، تهران، ۱۳۳۳ش؛ طبری، تاریخ، عوفی، محمد، جوامع الحکایات، ج ۱(۳)، به کوشش امیرابنو مصفا، ۱۳۵۲ش، ج ۲(۳)، به کوشش همو و مظاهر مصفا، تهران، ۱۳۵۳ش؛ گردیزی، عبدالحی، زینالاخبار، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، ۱۳۴۷ش؛ نرشخی، محمد، تاریخ بخارا، ترجمۀ ابونصر احمدبن محمدبن نصر القباوی، تلخیص محمدبن زفربن عمر. به کوشش مدرس رضوی، تهران، ۱۳۶۳ش؛ نیز:
Nöldeke, Theodore, Sketches from Eastern History, Tr. Eng., John Sutherland Black, London, ۱۹۸۵.