۱۴۰۱ تیر ۹, پنجشنبه

بودن

 

/budan/

معنی

۱. برای نسبت دادن چیزی به چیز دیگر به کار می‌رود: دریا طوفانی بود.
۲. وجود داشتن؛ هستی داشتن: در خانه‌اش یک سگ بود.
۳. توقف کردن؛ ماندن؛ اقامت کردن: مدتی کنار دریا بود.
۴. در ترکیب با صفت مفعولی فعل ماضی بعید یا ابعد می‌سازد: گفته بودم، گفته بوده‌ام.
۵. باقی بودن؛ زنده ماندن.
۶. [قدیمی] گذشتن زمان؛ سپری شدن.
۷. [قدیمی] اتفاق افتادن؛ روی دادن.
۸. [قدیمی] فرا رسیدن؛ شدن.

فرهنگ فارسی عمید

مترادف و متضاد

۱. وجود داشتن، هستن ≠ عدم، نبودن
۲. حاضر بودن ≠ غایب بودن
۳. درحیات بودن، زنده بودن ≠ مردن
۴. زندگی کردن، زیستن
۵. اقامت داشتن، سکونت داشتن
۶. وجود، هستی ≠ عدم
۷. فرا رسیدن
۸. شدن

فعل

بن گذشته: بود
بن حال: باش

دیکشنری

ance _, ation _, be, being, dom _, ery _, exist, existence, hood _, make, ment _, ness _, occur, presence, present, tion _, tude _