۱۴۰۴ اردیبهشت ۱۲, جمعه



×


مطالب علوم مختلف





ابر باید که به صحرا بارد / زان چه حاصل که به دریا بارد ( جامی )

ابر را بانگِ سگ ضرر نکند ( جامی )

ابر وگشاده باش چو دستت گشاده نیست (صائب تبریزی)

ابله آن گرگی که او نخجیر باشیر افکند (صائب تبریزی)

ابلهان را همه شربت ز گلاب و قند است (حافظ)

ابله کسی که عیب خود از دوست نشنود (عرضی)

ابلهی بین ، شکوۀ کشتی به طوفان می کنم (کلیم کاشانی)

ابلهی گفت و احمقی باور کرد (کلیم کاشانی)

اتحاد یار ، با یاران خوش است (کلیم کاشانی)

اثر نالۀ ما ، از دل بیدار بپرس (صائب تبریزی)

اجل برگشته می میرد نه بیمار (صائب تبریزی)

اجل سنگ است و مردم همچو شیشه (بابا طاهر)

احتیاج از عاشق و از یار ، استغنا خوش است (آصف سهروردی)

احتیاجم بیشتر شد هرچه نعمت بیش شد (امیر فیروز کوهی )

احوال دل سوخته ، دل سوخته داند (امیر فیروز کوهی )

احوال ، از چشم دو بین در طمع خام افتاد (حافظ)

اختلاط ظالمان ، ظالم کند مظلوم را (همت)

اخلاص من از مرحمت تو گله دارد (همت)

ادب آب حیات زندگانی است (صائب تبریزی)

ادب نیست پیش بزرگان سخن (سعدی)

ارزانی بازار ادب ، چنتۀ خالی است (امیر فیروز کوهی )

ارمغانِ مور ، پای ملخ است (امیر فیروز کوهی )

از آب دهن ، روزه نگردد باطل (طاهرآشنا)

از آب کسی ستاره کی دزدیده است (مولوی)

از آب ، هر بخار که خیزد شود غبار (مولوی)

آز آتش ، مرا بهره جز دود نیست (فردوسی)

از آفتاب گردد ، هر میوه ای رسیده (کمال خجندی)

از آمدنی فکرکن ، از رفتنی میندیش (کمال خجندی)

از آن ره کامدی ، فی الفور برگرد (کمال خجندی)

از آن که چو آب زیر کاه است بترس (گلچین معانی )

از آن گناه که نفعی رسد به غیر ، چه باک (مفتون همدانی)

از اضطراب ،کار مهّیا نمی شود (حافظ)

از اندیشه ، با مغز گردد سخن (فردوسی)

از او پرگفتن ، از من کم شنیدن (ایرج میرزا)

از اوج محبّت چه خبر بو الهوسان را (فیض)

از او یک غمزه وجان دادن از ما (شبستری)

از ایشان نیستی ، می گو از ایشان (شبستری)

از این آتش ، نبینی بهره جز دود (فخر الدّین گرگانی)

از این در در آید ، از آن بگذرد (فردوسی)

از این دیگ چوبی ، کس حلوا نخورد (فردوسی)

از این سو رانده ، آن سو مانده ماییم (حبیب خراسانی)

از این طرف که منم ، راه کاروان باز است (قاسمی)

از بام آسمان ، فلک افکنده طشت ما (سلیم تهرانی)

از بد قمار ، هر چه ستانی ، شتل بود (سلیم تهرانی)

از بد منش حضر کن ، گر نام نیک خواهی (شکیب اصفهانی)

از برای سرو ، جای چون کنارآب نیست (غنی)

از برون ، پاک واز درون ، ناپاک (سنایی)

از برهنه ، پوستین چون برکنی (سنایی)

از برهنه کی توان بردن گرو (مولوی)

از بریدن ، تیغ را نبود حیا (مولوی)

از بزرگان بیشتر دو نان تمتّع می برند (کلیم کاشانی)

از بزرگان شو پس آنگه از بزرگان خرده گیر (طالب آملی)

از بزرگان عفو باشد ، وز فرودستان ، گناه (بهاری همدانی)

از بزرگان عفو کردن اعظم است (بهاری همدانی)

از بلهوس ، محبّت قلبی طمع مدار (بیخود هندی)

از بهای گهر خویش ، صدف بی خبر است (صائب تبریزی)

از بهر جوان که آرزو عیبی نیست (مفتوحی کبریایی)

از بهر خریدار ، دو صد چشم ، کم است ( ابوالقاسم حالت )

از بهر دو نان ، منّت دو نان چه کشی (مفتوحی کبریایی)

از بهر شمع ، خلوت محفل ، برابر است (صائب تبریزی)

از بهشت آواره آدم ، از فریب دانه شد (مفتوحی کبریایی)

از بی ادبی کسی به جايی نرسید (صادق لاهوری)

از بی حجابی است اگر عمر گل کم است (صابر)

از پای شکسته ،کوچه گردی مطلب (ولا هندی)

از پریدن ،کفش ، پاره می شود (ولا هندی)

از پریشان حالی آخر کار من سامان گرفت (قصّاب کاشانی )

از پس مرده ، بد نباید گفت (نظامی گنجوی)

از پس هر مبارکی شومی است / در پی هر محرّمی ، صفری است (خاقانی شروانی )

از پیر گوشه گیری و سِیر از جوان خوش است (صائب تبریزی)

از پی مردم کسی چون رفت ، مردم می شود (طرزی قند هاری)

از پی هر شبی بود روزی (طرزی قند هاری)

از پی هرگریه ، آخر خنده ای است (مولوی)

از تشنگی بمیر و مریز آبروی خویش(صائب تبریزی)

از تنگی دل است که کم گریه می کنم (صائب تبریزی)

از تن ما اثری نیست مگر پیرهنی (عماد فقیه)

از تنور سرد هیهات است نان آید بیرون (عماد فقیه)

از تواضع کم نگردد رتبۀ گرد نکشان (صائب تبریزی)

از تواضع گرامیت سازد / وز تکبّر به خاکت اندازند (مکتبی)

از تواضع می شود ظاهر ، عیار پختگی (صائب تبریزی)

از تو به یک اشعاره ، از ما به سر دویدن (صائب تبریزی)

از جان گذشته را به کمک احتیاج نیست (حافظ)

از جفای سپهر ، در قفس است/ هرکه طوطی صفت شکر پاش است (ابن یمین)

از جوانی ،داغها بر سینۀ ما مانده است (ابن یمین)

از جور وجفا بگذر ودر عهد و وفا کوش (عماد فقیه)

از چاله برون آمده در چاه افتاد (عماد فقیه)

از چه می ترسی دگر بعد از سیاهی رنگ نیست (سعدی)

از خارجی هزار، به یک جو نمی خرند (حافظ)

از خامی دگر است که در جوش و خروش است

چون پخته شد و لذّت دم یافت ، خموش است (جلوه)

از خانۀ ما کاش به میخانه دری بود (صفایی نراقی)

از خدا برگشتگان را کار ، چندان سخت نیست (اشراق اصفهانی)

از خشک طینتان مطلب جز جواب خشک (صائب تبریزی)

از خود چون برون شدم بدیدم خود را (مولوی)

از دام آزاد شد اندر قفس افتاد (مولوی)

از در اگرت براند ، از بام درآی (مولوی)

از در هیچ سفله ، شیر مخواه (منجیک ترمذی)

از دست اجل ، هیچ کسی جان نبرد (بابا افضل)

از دست دوست هرچه ستانی شکر بود (سعدی)

از دست کوته است زبان گدا بلند (سعدی)

از دشمنان برند شکایت به نزد دوست (سعدی)

چون دوست بر جفاست شکایت کجا برم (اظهری)

از دشمن هم خانه ضررهاست نهانی (شاکر هندی)

از دل برود هر آنچه از دیده برفت (شاکر هندی)

از دل ِ غمزده ، جز ناله تراوش نکند (مخفی زیب النساء)

از دم عقرب گره نتوان گشود الّا به سگ (مخفی زیب النساء)

از دو بد مست یکی شهر پر از غوغا شد (شاطر عباس صبوحی)

از دور می برد دل و نزدیک ، زهره را (شاطر عباس صبوحی)

از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است (شاطر عباس صبوحی)

از دوست به جز دوست ، نمی باید خو است (رهی معیّری)

از دوست به دشمن نتوان کرد شکایت (کمال خجندی)

از دوست یک اشارت ، از ما به سر دویدن (ابن یمین)

از دهانش بوی شیر آید ، ز چشمش بوی خون (طالب آملی)

از دهِ ویران ، که ستاند خراج (نظامی گنجوی)

از دیده بسی فرق بود تا به شنیده (کمال خجندی)

از روی کار ، پی نبرد کس به پشت کار (گلچین معانی)

از سخنِ راست ، زیان کس نبرد (نظامی گنجوی)

از سخن گفتن ، خطای جاهلان پیدا شود (صائب تبریزی)

از سلفه مخواه وام واز قحبه ، حیا (مفتون همدانی)

از سلیمان تا سلیمان فرقهاست (مولوی)

از سیه کاران ، حدیث توبه جرم دیگری است (صائب تبریزی)

از شاخ کهنه ، میوۀ نورس غنیمت است (سنایی)

از شکست دل بترس ای چیره دست (صفایی نراقی)

از شیر ، حمله خوش بود و از غزال ،رم (صفایی نراقی)

از شیر مادر هست مرا می حلال تر (صائب تبریزی)

از شیشه ، گر گلاب رود ، بو نمی رود (صائب تبریزی)

از صحنِ خانه تا به لب بام از آن من

از بام خانه تا به ثریّا از آن ِ تو (وحشی بافقی)

از صد نشیبِ بخت ، مرا یک فراز نیست (کلیم کاشانی)

از صد ، یکی به پایۀ منصور می رسد (صائب تبریزی)

از طبیبان منّت درمان مکش (شاکر هندی)

از طلا گشتن پشیمان گشته ام/ مرحمت فرما و ما را مس کنید (شاکر هندی)

از طلا گشتن پشیمانیم ، ما را مس کنید(عندلیب)

از طمع چون دست کوته شد ، زبان گردد دراز (نظامی گنجوی)

از عاقبت کار ، کسی را خبری نیست (نظامی گنجوی)

از عرقهای حیا ، بوی گلاب آید برون (شاکر هندی)

از غیر در عذابم و از آشنا به رنج (رنجی تهرانی)

از فلفل و زنجبیل ، سردی مطلب (ولا هندی)

از قضاها گریختن نتوان (ولا هندی)

از قفس ، مرغ به هر جا که رود ، بستان است (ولا هندی)

از کاسۀ شکسته نخیزد صدا درست (اسیر)

از کرامت شیخ ما این است/ شیره را خورده وگفت شیرین است (اسیر)

از کسان همت کسان مطلب (خاقانی شروانی)

از کمال خویش ارباب هنر بی بهره اند (کلیم کاشانی)

از کوزه شکسته کوزه گرآب می خورد (مفتوحی کبریایی)

از کوزه همان برون تراورد که در اوست (دلفانی)

از گدا ، رسم سروری مطلب (فیض)

از گردِ کسادی ، گهرم مهرۀ گِل شد (صائب تبریزی)

از گفتن حرف حق ، دهانم تلخ است (کلیم کاشانی)

از گفتن حلوا نشنود شیرین کام (کلیم کاشانی)

از گلیم خویش پا بیرون نمی باید نهاد (مغربی)

از ماتم گدا، چه زیان عید شاه را (عرفی شیرازی)

از مار گیر ، مار برآرد همی دمار(عماره مروزی)

از ماست هر آن ستم که بر ماست (محمد حسین وفا)

از ما مپرس حرفی ، غیر از درست قولی (سعدی)

از متن بگو ، حاشیه بسیار مرو (مفتون همدانی)

از محبّت خارها گل می شود (مولوی)

از محبّت سرکه ها مل می شود (مولوی)

از محبّت شیر ، موشی می شود (مولوی)

از محبّت نیش ، نوشی می شود (مولوی)

از محبّت کارهای مشگل آسان می شود (آصف)

از مدرسه بر نخاست یک اهل دلی (خیّام)

از مذهب من گبر و مسلمان گله دارد(عشرتی)

از مردم بد اصل نخیزد هنر نیک / کافور نخیزد ز درختان سپیدار (منوچهری)

از مردمک دیده بباید آموخت/

دیدن همه کس را و ندیدن خود را (خواجه عبد الله انصاری)

از مرگ بتر ، صحبت نا اهل بود (خواجه عبد الله انصاری)

از مرگ بگیر تا به تب راضی شود (خواجه عبد الله انصاری)

از مرگ سخن ، بر سر بیمار مگویید(جهان قزوینی)

از مشتری است گرمی بازار هر قماش (شاکر هندی)

از مقلّد تا محقّق ، قرنهاست (شاکر هندی)

از مکافات عمل غافل مشو/ گندم از گندم بروید ،جو ، زجو (مولوی)

از نامه نخوانند بجز آنچه نوشته است (سعدی)

از نسیمی ، دفتر ایّام برهم می خورد (صائب تبریزی)

از نصیحت مست را هشیار کردن مشکل است (صائب تبریزی)

از هرچه بگذری ، سخن دوست خوشتر است (حافظ)

از هرچه می رود ، سخن دوست خوشتر است (سعدی)

از هر قدمش قیامتی بر می خواست (سعدی)

از هر که دهد پند ، شنودن باید (ابوالفرج رونی)

از هزاران ، یک نفر در رتبه انسان می شود (صغیر)

از همت بلند به دولت توان رسید (صغیر)

ازهمدم بی وفا ، جدای خوشتر (صغیر)

از همه محروم تر ، خفاش بود (صغیر)

از هول حلیم توی دیگ افتاده (صغیر)

از هول حلیم ، در طپان افتاده (مفتوحی کبریایی)

از یاد تو ما باده ز پیمانه ندانیم (مولوی)

از یار حکایت ، بر ِاغیار نگویید(عماد فقیه)

از یک دوجرعه گرم نگردد دماغ ما (باقر کانی)

از یک غنچه رسند بسی بی نوا به فیض (طاهر اصفهانی)

از یک گل ، کجا بهار آید (شهریار)

اسباب تجمّل ، همه بر باد فنا رفت (شهریار)

اسب و استر به هم لگد نزنند (شهریار)

اسب و زن و شمشیر ، و فادار که دید (شهریار)

اسبی که صفیرش نزنی می نخورد آب (منوچهری)

استاده را ثواب نماز نشسته نیست (صائب تبریزی)

استخوان لای زخم می شکند (صائب تبریزی)

اسرار عشق ، بر ورق زر ورق نوشته اند (خواجوی کرمانی)

اسرار نهان داشتن آیین کرام است (ابن یمین)

اسرار نکو نیست مگر در عمل خیر (ابن یمین)

اسیر مال دنیا ، راحتی جز غم نمی بیند (ابن یمین)

اشتر چون مست شد ، نشود رام ، از مهار (آشفته)

اشتری در مرغزاری رفت ، رفت (آشفته)

اشکم خالی ، نجوید جز غذا (صفایی نراقی)

اصحاب خانه ها را قفل وکلید باید (مولوی)

اظهار عجز نزد ستم پیشه ابلهی است (مولوی)

اشک کباب ، باعث طغیان آتش است (صائب تبریزی)

اظهار عشق را به زبان احتیاج نیست (صائب تبریزی)

اعتبار دانه پیش مور ، بیش از گوهر است (صائب تبریزی)

اعجاز عاشقی است که روزی هزار بار/

می میرم از برای تو و زنده می شوم (سوزی ساوجی)

اغنیا بهره ز اندوختۀ خود نبرند(کلیم کاشانی)

افتادگی آموز اگر قابل فیضی

هرگز نخوردآب ، زمینی که بلند است (پوریای ولی)

افتادگی است حاصل ، از پختگی ثمر را (صائب تبریزی)

افتادگی به شرط ادب ،اوج عزّت است (عندلیب)

افتادگی دیوار کهن ، نو شدن اوست (کلیم کاشانی)

افتاده ام چو سایه به دنبال آفتاب (میر هادی)

افتاده وخیزنده بود دولت ایّام (قطران تبریزی)

افروختن توان ز یکی شمع صد چراغ (قطران تبریزی)

افسانه چو از حد گذرد ، درد سر آرد (طالب آملی)

افسون چون خوش باشد ، بیدار نباید شد (حزین لاهیجانی)

افسرده دل ، افسرده کند انجمنی را (طاهر)

افسوس از این متاع ، که ارزان فروختیم (آتش)

افسوس که شب کوتاه واین قصّه دراز است(هدایت)

افعی به زمرّد نگرد ، کور شود (مفتون همدانی)

افعی گزیده می رمد از شکل ریسمان (سلیم تهرانی)

اکبر ندهد ، خدای اکبر بدهد (سلیم تهرانی)

اکنون که نه شبنم شب است و نه روزم ، روز (سنایی)

اگر آسودگی خواهی ، میاسای (کمال خجندی)

اگر او با تو نسازد ، تو به او سازی ، به (سعدی)

اگر با خِرقه کس درویش بودی/ رئیس خرقه پوشان میش بودی (سعدی)

اگر با دیگرانش بود میلی / چرا ظرف بشکست لیلی (جامی)

اگر بار گران بودیم و رفتیم / اگر نا مهربان بودیم و رفتیم (مولوی)

اگر باور نداری ، در میان است (مولوی)

اگر بد کنی چشم نیکی مدار/ که گر خار کاری ،سمن ندروی (ابن یمین)

اگر بد کنی ،چون بدی ندروی (فردوسی)

اگر بد نیستی ، با بد مشو یار (فردوسی)

اگر برکه ای پر کنند از گلاب/ سگی در وی افتد ، شود منجلاب (سعدی)

اگر به هر سر مویت دو صد هنر باشد/

هنر به کار نیاید چون بخت بد باشد (سعدی)

اگر تو تیغ کشی ، ما سپر بیندازیم (نشاط)

اگر تو زخم نهی ، به که دیگران مرهم (سعدی)

اگر تو عمه ای ،من مادرستم (سعدی)

اگر چراغ بمیرد ، صبا چه غم دارد (سعدی)

اگر چوبِ حاکم نباشد ز پی / کند زدگی مست در کعبه قی (سعدی)

اگر چه ظاهرم تلخ است ، شیرین است گفتارم (صائب تبریزی)

اگر حسود نباشد ، جهان گلستان است (سعدی)

اگر خر نیاید به نزدیک بار / تو بار گران را به نزد خر آر (فردوسی)

اگر خواهی سلامت ، در کنار است (سعدی)

اگر دیده نبیند ، دل نخواهد (فخر الدین گرگانی)

اگر را با مگر چون جفت کردند/ از ایشان بچه ای شد کاشکی نام (سعدی)

اگر رفیق شفیقی ، درست پیمان باش (حافظ)

اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی/ بر آورند غالامان او درخت از بیخ (سعدی)

اگر سر بایدت ، سرّ را نگهدار (ناصر خسرو)

اگر عاشقی ، پارسایی مکن (مولوی)

اگر عاقلی ، یک اشرت بس است (سعدی)

اگر عنقا ز بی برگی بمیرد /شکار از دست گنجشکان نگیرد (سعدی)

اگر کار کنی ، مزد ستانی (ناصر خسرو)

اگر مردن نبودی ، زندگی با ما چها کردی (کلیم کاشانی)

اگر مردی ، از مردی خود مگوی (سعدی)

اگر من ضعیفم ، پناهم قوی است (سعدی)

الماس چون لکه داشت ، چون خر مهره است (مفتون همدانی)

امتحان خود را کن ، انگه غیررا (مولوی)

امروز بهای هیزم و عود یکی است (بابا افضل)

امروز تخم کار که فردا مجال نیست (منوچهری)

امروز سبو شکست و فردا کوزه (بابا افضل)

امروز که در دست توأم مرحمتی کن /

فردا که شوم خاک ، چه سود اشک ندامت (حافظ)

امروز هم گذشت بهر تلخی ای که بود (منصف شیرازی)

امید دراز و عمر کوتاه چه سود (سعدی)

امید وصال اگر باشد از رقیب چه بیم (کمال خجندی)

انتقام دیگران را چرخ از من می کشد (سلیم تهرانی)

اندازه نگه دار که اندازه نکوست(سلیم تهرانی)

اندر آینه چه بیند مرد عام/که نبیند پیر اندر خشت خام (سلیم تهرانی)

اندر این خاکدان فرسوده/ هیچ کس را نبینی آسوده(سنایی)

اندر پس هر خنده ، دوصد گریه مهیّا است/

اندر دل ما درد وغم وسوز خوش است(مفتون همدانی)

اندک اندک بهم شود بسیار/ دانه دانه است غلّه در انبار (سعدی)

اندک اندک ز آشنایان دغل باید برید(صائب تبریزی)

اندک بنوش باده و بسیار غم مخور (خواجوی کرمانی)

اندک به چشم احوال ، بسیار من نماید (غنی)

اندک خور و از مستی ، بسیار مترس ای دل (خواجوی کرمانی)

اندک خور وگه گاه خور و پنهان خور (خیّام)

اندک شمر ار دوست ترا هست هزار

ور دشمن تو یکی است بسیار شمار (یوسفی)

اندکی پیش تو گفتم غم دل ، ترسیدم /

که دل آزرده شوی ور نه سخن بسیار است (ذوقی تونی)

اندوه دل سوخته ، دل سوخته داند (سعدی)

انعام پادشاهان ، درویش را حلال است (کمال خجندی)

انگشت عسل مخور وصد نیش مخور (بابا افضل)

انگشت کسی کار گشای دیگری نیست (فروغی بستامی)

انگشت مکن زنجه بدر کوفتن کس /

تاکس نکند رنجه بدر کوفتنت مشت (رودکی)

انگشت نمای خلق عالم شده است (رودکی)

او بگوید من چرا باور کنم (شقایق اصفهانی)

او سخن از آسمان میگوید و من از زمین (سلیم تهرانی)

اوقات خوش آن بود که با یار به سر شد(کمال خجندی)

او گرامی تر است کاو داناست(مسعود سعد سلمان)

اوّل اندیشه ، وانگهی گفتار (سعدی)

اول بلا به مرغ بلند آشیان رسد (کلیم کاشانی)

اول بنا نبود که سوزند عاشقان /

آتش به جان شمع فتد کاین بنا نهاد (سعدی)

اول دکان اماده کن ، وانگه بچین اسباب را (یغمای جندقی)

اول نهال ،گل کند آنگه ثمر شود (قصاب کاشانی)

اولین چیزی که رفت اندر سر می ، آبروست (کمال خجندی)

او مظلومه برد ودگری زر (کمال خجندی)

اهل تمیز خانه نگیرند بر پلی (کمال خجندی)

اهل حکمت ، چاره فاسد ، به افسد می کنند (سلیم تهرانی)

اهل دریا ، همه محتاج به آب نهرند (سلیم تهرانی)

اهل دل و حرف گله آمیز ، محال است (صائب تبریزی)

اهل دنیا همگی چو مگسان عسلند (صائب تبریزی)

اهل دنیا همه درمانده تر از یک دیگرند (صائب تبریزی)

اهل هنر ، غریب بود در دیار خویش (صائب تبریزی)

ایّام خوش آن بود که با یار به سر شد (حافظ)

ایّام خوش دلی گذاران است همچو باد (صغیر)

ای بس آلوده ، که پاکیزه ردایی دارد (پروین اعتصامی)

ای بسا اسب تیز رو که بمرد/ خرک لنگ جان به منزل نبرد (سعدی)

ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد (حافظ)

ای بسا خنده که از گریه غم انگیز تر است (حافظ)

ای زبیا دانه که کشتند و نرست (دهلوی)

ای بسا زشت ، که در دیدۀ عاشق زیباست (سرخوش تفرشی)

ای بسا فتنه که برخاست ز بیداری ما (شاطر عباس صبوحی)

ای بسا کارا که اوّل سخت گشت/ بعد کان بگشاده شد سختی گذشت (مولوی)

ای بسا هندو وترُک همزبان/ وی بسا دو ترُک ، چون بیگانگان(مولوی)

ای پخته زهم صحبتی خام ، حذر کن (مظفّر کرمانی)

خاموشی استای جام ، جواب جاهلان (ولا هندی)

ای خواجه گر طبیب نباشد ،حبیب هست (کمال خجندی)

ای خوش آن روزگار دیرینه/ عیش دیرینه و یار دیرینه (سروش اصفهانی)

ای داد ز دست فلک شعبده باز (سروش اصفهانی)

ای دریده پوستینِِِِِِِِِ یوسفان / گر بدرد گرگ آن از خود بدان (سروش اصفهانی)

ای دریغا عمرمان بر باد رفت (صفایی نراقی)

ای دل ، روشن عشق ، ز پروانه بیاموز (یار علی تهرانی)

ای دوست بر جنازۀ دشمن چو بگذری/

شادی مکن که بر تو همین ماجرا رود(سعدی)

ای دیده اگر کورنهای ، گور ببین (بابا افظل)

ای سلیم آب ز سرچشمه ببند/ که چو پر شد نتوان بستن جوی (سعدی)

ای سیر ، تو را نان جوین خوش ننماید /

معشوق من است آن که به نزدیک تو زشت است (سعدی)

ای شاد کبوتری که صید عشق است (مولوی)

ای عزیز من گنه آن به که پنهانی بود (حافظ)

ای عشوه فروش با خریدار بساز (مولوی)

ای فقیه اول نصیحت گوی نفس خویش را (سعدی)

ای کشته چرا کشتی ، تا کشته شدی راز /

تا باز که او را بکشد آن که تورا کشت (ناصر خسرو)

ای که اندازه کلوخی ، سنگ را آماده باش (دهقان)

ای که بر مرکب تا زنده سواری ، هشدار (دهقان)

ای که پنجاه رفت ودر خوابی /مگر این پنج روزه دریابی (سعدی)

ای که در قافله ای بی همه شو ، با همه رو (سعدی)

ای که دستت می رسد کاری بکن/ پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار (سعدی)

ای که گل چیدی ، منال از نیش خار (سعدی)

ای مگس عرصۀ سیمرغ ، نه جولانگه توست (حافظ)

ای من فدای آن که دلش با زبان یکی است (حافظ)

ایمن مشو ز فتنه چون خود فتنه می کنی(پروین اعتصامی)

ایمن منشین که تیغ دوران تیز است (بابا افضل)

این آب رفته باز نیاید دگر به جوی (فیض)

این آب ز فرق بر گذشته است/ این کارد به استخوان رسیده است (انوری)

این آبهای مرده ، به دریا نمی رسد (صائب تبریزی)

این آتشی که مرا سوخت ، خویش را هم سوخت (حزین لاهیجی)

ای نابلد ، مکوب دری را که باز نیست (حزین لاهیجانی)

این اشتر چموش لگد زن از آن من/ آن گربۀ مصاحب بابا از آن تو (وحشی بافقی)

این باره هرزۀ ، هرز ، خر آسیا کشد (سنایی)

این به بیداری است یا رب یا به خواب (صفایی نراقی)

این توپ ، دگر توپ میان خالی نیست (مفتون همدانی)

اینجا تن خسته و دل خسته می خرند/

بازار خود فروشی از آن سوی دگر است (مفتون همدانی)

اینجاست که تیر ماه به سنگ آمده است (شاطر عباس صبوحی)

اینجا شکری هست که چندین مگسانند (شاطر عباس صبوحی)

این جامه بر اندام نکوی تو بریده (آتش)

این جامه به قدّ من رسا نیست (آتش)

این جهان محنت سرای بیش نیست (احمد جام)

این چشمه هر چه آب دهد ، کم نمی شود (احمد جام)

این خطا ز صد صواب اولی تر است (مولوی)

این دزد ها تمام شریکند با عسس (صائب تبریزی)

این دم شیر است به بازی مگیر (مولوی)

این دیگ ز خامی است که در جوش و خروش است (صائب تبریزی)

این راه مار پیچ ، به پایان نمی رسد (صائب تبریزی)

این رشته ، سر دراز دارد (آصفی)

این روشِ تازه را ، تازه بنا کرده ای (همای مروزی)

این راه که تو می روی ، سراب است (سعدی)

این زان سؤال هاست که آن را جواب نیست (دهلوی)

این زمان بگذار تا وقت دیگر (دهلوی)

این زن و زور وزر ، گذاشتنی است (اوحدی مراغه ای)

این سبو امروز اگر نشکست ، فردا بشکند (صائب تبریزی)

این سخن بگذار تا وقت دیگر (همای شیرازی)

این سر خر را که راه داده به بستان (همای شیرازی)

این سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را (حافظ)

این طفل یک شبه ، ره صد ساله میرود (حافظ)

این عجب نبود که کور افتاد به چاه / بو العجب افتادن بینای راه (حافظ)

این غم اندر عاشقی ، بالای غمهای دیگر (حافظ)

این قافله تا به حشر لنگ است (حافظ)

این قافله تا حشر در این مرحله لنگ است (صفا استر آبادی)

این قبایی است که بر قامت من دوخته است (آتش)

این قصّه ناتمام بوَد تا به روز حشر(شکیب)

این قفل بسته ، گوش به زنگ کلید نیست (صائب تبریزی)

این کاسه ، کوزه بر سر دنیا شکسته است (صابر همدانی)

این کشتی شکسته ، به طوفان نمیرسد (صائب تبریزی)

این که می بینم به بیداری است یارب یا به خواب (فخر الدّین گرگانی)

این گرگ را به قیمت یوسف خریده اریم (صائب تبریزی)

این گرگ سالهاست که با گله آشنا است (پروین اعتصامی)

این گناهی است که مستوجب بخشیدن نیست (سلیم تهرانی)

این متاعی است که در هر سربازاری هست (حافظ)

این مملکت از برهنه خوشحال ، پر است (مفتون همدانی)

این مور دانه از دهان اژدها کشید (مفتون همدانی)

این نکته را شناسد آن دل که دردمند است (اقبال)

اینها که تو اهل دلشان می خوانی/ اهل شکمند جمله ، کو اهل دلی (طالب آملی)

این هم گذشت ، فکر دگرکن به حال من (شهیدی قمی)

این همه آوازها از شه بود (مولوی)

این یک دم نقد را غنیمت می دان (خیّام)

ایوان پی شکسته ، مرمّت نمی شود (نیم تاج خانم)

ای وای بر اسیری ، که از یاد رفته باشد (حزین لاهیجی)



+ نوشته شده در شنبه سی و یکم شهریور ۱۳۹۷ ساعت 20:30 توسط دانشمندجهانگيري ميناآباد | نظرات

دانشمندجهانگیری میناآبادفرزندهلال بیگ فرزند علی مرادبیک فرزندجهانگیربیگ فرزندحسینعلی بیگ فرزند گنجی بیگ فرزندشاه پلنگ بیگ برادرزن میرجمال الدین معروف به میرقره خان ودایی وفرمانده میرمصطفی خان تالش،متولد1343/1/2 ،روستای میناآباد ،بخش عنبران ،شهرستان نمین، استان اردبیل ،محل تحصیلات ابتدایی دبستان نورمیناآباد ومطلعی نمین،محل تحصیلات دوره راهنمایی آموزشگاه شهیدشیردل نمین،محل تحصیل دوره متوسطه دبیرستان شهیدمطهری نمین ازسال 1360الی1363،محل تحصیل دوره کاردانی ازسال1363 الی1365(فوق دیپلم علوم اجتماعی)تربیت معلم شهیدرجایی تبریز،محل تحصیل دوره کارشناسی(لیسانس علوم اجتماعی) آموزش عالی ضمن خدمت فرهنگیان ساری، محل تدریس مناطق آموزش وپروش شهرستانهای کوثر - اردبیل- نمین -قائمشهر- رضوانشهروتالش ،سال بازنشستگی 1388،ازدوران کودکی دوستدارفراگیری علم ودانش بوده وهستم واین علاقه باعث انتخاب شغل معلمی وزندگی با کتاب ومطالعه شد ولی به دلیل مشکلات زندگی امکان دامه تحصیل درمقاطع ارشد ودکترا نبود به همین خاطر برای جبران فرصتهای ازدست رفته پس ازبازنشستگی به فکرادامه تحصیل افتادم هرچندکه ادامه تحصیل پس از بازنشستگی هیچ تاثیری در ترفیع شغلی وافزایش حقوق من ندارد وبسیاری از دوستان مرا سرزنش می کنند که چراخودرا بیخودی دراین سن وسال درگیر تحصیل می کنم ولی من درجواب ایشان میگویم که فراگیری علم ودانش برای افزایش علم وآگاهی است نه برای پول وثروت و فراگیری علم ودانش زمان ومکان نمی شناسد.وچون نام کوچک من دانشمنداست باید اسم با مسمی باشم وبه خاطر اسمم هم که شده بایدهمیشه
علم ودانش بیاموزم.لذا 9سال پس ازبازنشستگی و ازسال 1397سه بار درآزمون های ارشد شرکت کردم ودرسال1397درمقطع کارشناسی ارشدرشته جغرافیای سیاسی دانشگاه بیرجند ودرسال1399 و1401درمقطع کارشناسی ارشدرشته مطالعات منطقه ای آسیای مرکزی وقفقاز به ترتیب دردانشگاه یزد ومحقق اردبیل پذیرفته شدم ولی به دلیل مشکلات خانوادگی وبیماریها ازجمله شیوع بیماری کرونا مجبورز به انصراف ازتحصیل شدم وبیش از500جلدازکتابهای خودراکه درزمینه علوم سیاسی وجغرافیا وجامعه شناسی وتاریخ و روانشناسی ودینی بودند به کتابخانه های عمومی شهرهای عنبران ونمین ودانشکده علوم انسانی دانشگاه محقق اردبیل اهدانمودم تا مورداستفاده اساتید ودانشجویان ودانش آموزان وسایرعلاقه مندان قرارگیرد.

نوشته‌های پیشینهفته اوّل اردیبهشت ۱۴۰۴