پارادوکس روشنفکری در ایران و منجیان خودخوانده: احمد شاملو
علیرضا حسنزاده
انسانشناس
نخبهگرایی احمد شاملو، همچون بسیاری از روشنفکران دوره پهلوی دوم، یادآور دو مفهوم بههمپیوسته است که در کتاب جدید و در دست چاپم به آنها پرداختهام: نخست، «اضطراب جدایی در برابر مدرنیته» و دوم، «دانای کلپنداری» روشنفکر که همواره با نوعی انکار و طرد دیگری همراه است. این دگرهراسی، در چشماندازی حیرتانگیز، به نوعی مردمهراسی منجر میشود.
شاملو، همچون همنسلانش نظیر داریوش شایگان، احمد فردید، صمد بهرنگی، جلال آلاحمد، فروغ فرخزاد، علی شریعتی و دیگران، مردم را تجسمی از تجارب زمینی، نازل، ناخالص، و گرفتار در ناخودآگاهی میدانست. به همین دلیل، خود را ناجی آنها تصور میکرد. به این شعر توجه کنید:
«ای یاوه
یاوه
یاوه،
خلایق!
مستید و منگ؟
یا به تظاهر
تزویر میکنید؟
از شب هنوز مانده دو دانگی.
ور تایبید و پاک و مسلمان
نماز را
از چاوشان نیامده بانگی!»
و در ادامه میگوید:
«ای کاش میتوانستم
یک لحظه میتوانستم ای کاش ــ
بر شانههای خود بنشانم
این خلقِ بیشمار را،
گردِ حبابِ خاک بگردانم
تا با دو چشمِ خویش ببینند که خورشیدِشان کجاست
و باورم کنند.»
در این سطرها، خودشیفتگی روشنفکرانه شاملو آشکار است. او خود را نجاتبخش مردم ناآگاه میپندارد، و این نگرش در سراسر آثارش حضور دارد. بدون بهرهای کافی از دانش اسطورهشناسی و حماسهپژوهی، فردوسی بزرگ را با بیانصافی مورد تحقیر قرار میدهد، موسیقی شگفتانگیز ایران را ــ بیآنکه درک عمیقی از آن داشته باشد ــ به «صدای عرعر» تقلیل میدهد، و سپس با ژستی مردمشناسانه، مجموعهای به نام کتاب کوچه منتشر میکند، مجموعهای کممایه و بیروش و فاقد تحلیل.
زبان شعری شاملو از حیث بافت و ساختار، فاقد ویژگیهای «چندصدایی» است. آثار او عموماً تحت سلطه یک صدای واحد و غالباند؛ همان صدای شاعر با ذهنیت نخبهگرایانهاش. آنچه در شعر او میشنویم، نه دیالوگی فرهنگی، بلکه مونولوگی از موضع بالاست؛ از زبان کسی که خود را دانای کل میبیند و مردم را نادان.
کتاب کوچه، که شاملو آن را یکی از مهمترین آثار در حوزه فرهنگ عامه معرفی کرد، فاقد روششناسی علمی دقیق است و بیشتر شامل مدخلهایی پراکنده و بدون انسجام مفهومی است. تناقض بزرگ شاملو دقیقاً همینجاست: از یکسو به سراغ فرهنگ عامه میرود و از سوی دیگر، مردم را نادان، فاقد خودآگاهی و نیازمند هدایت میداند. این تصویر منجیگونه از خویش، در واقع ریشه در همان دانایکلپنداریای دارد که پیشتر به آن اشاره شد.
شاملو همچنین، تحت تأثیر فضای چپگرای زمان خود، حتی به اسطوره و تاریخ ایران نیز نگاهی ایدئولوژیک و سادهانگارانه دارد. فردوسی را «ابوالقاسمخان» میخواند و گئومات را «نخستین مارکسیست جهان» مینامد! این نگاهها نه تنها عاری از دقت تاریخی و ادبیاند، بلکه حاکی از نوعی تقلیلگرایی و بیتوجهی به شأن میراث فرهنگی و ادبی ایران هستند.
حملات او به موسیقی سنتی ایران، و تحقیر آن با واژگانی چون «عرعر»، نشاندهنده ناآشناییاش با لایههای عرفانی، فلسفی و هنری این سنت کهن است. این داوریها، نگاهی سطحی و غیرمنصفانه را بازتاب میدهند. او به راحتی قضاوت میکند و کل تاریخ را در پیمانهای فاقد هوشیاری طی میکند!
حتی در حوزه ترجمه نیز برخی اقدامات شاملو، محل تردید و نقد است. برای مثال، ترجمهی دوبارهی «شازده کوچولو» در حالی که ترجمهی درخشان محمد قاضی در دسترس و مورد تأیید جامعه فرهنگی ایران بوده، بیشتر از آنکه ضرورتی فرهنگی داشته باشد، بیانگر میل به برجستهسازی خود است.
در نهایت، باید به این واقعیت توجه داشت که نفوذ و شهرت شاملو، بیش از آنکه نتیجهی قدرت و غنای آثارش باشد، حاصل همسویی با جریانهای چپ، و بهرهمندی از رانت گستردهی مطبوعاتی و محافل ادبی آن دوره است. البته، او تنها کسی نبود که از این فضا بهره برد. هم امروز چگونه میتوان بهترین آهنگسازان را به خدمت خود در آورد و شعر خود را به موسیقی آنان مزین نمود و منتشر ساخت؟!
بازاندیشی در جایگاه چهرههایی چون شاملو ــ بهویژه آنان که در دهههای پایانی پهلوی دوم، با حمایت رسانههای چپ مطرح شدند ــ امروز برای نقد علمی و منصفانهی شعر معاصر ایران ضرورتی جدی دارد.
به عنوان نمونه، از خوانندگان دعوت میکنم تا دوباره به شعر مشهور «پریا» بازگردند و درباره معنای پنهان و جهتگیری آن تأملی دوباره داشته باشند. میراث فکری روشنفکرانی چون شاملو میباید نقد شود تا محتوای تاریخ روشنفکری ایران آشکار گردد.
