۱۴۰۴ شهریور ۵, چهارشنبه

 

Mo Sadri
یادش گرامی باد🌺🖤🌺
در بابِ یک مجلهٔ گمنام
شورشِ ۵۷ ـچه قبل و چه بعد- چند موجِ بزرگ از مهاجرت را با خود به همراه داشت که سخن گفتن از همهٔ آنها کتابی مفصّل می‌طلبد. امّا مطلبی که در ادامه می‌خوانید، مربوط به موجِ سوّم است. مهاجرت یا فرارِ خودی‌هایِ انقلابی که بسیار زودهنگام غریبه شده بودند.
پس از شروعِ اعدام‌های دههٔ ۶۰، بسیاری از اعضا و طرفدارانِ احزاب و گروه‌هایی چون توده، مجاهدین خلق، چرک‌های فدایی و غیره، مجبور به ترکِ کشور شدند که مسیر عمدهٔ آنان از راه پاکستان می‌گذشت. فرد یا افرادی که تا کنون هیچ نشانی از آنها نیافته‌ام و یقیناً سمپات یا از اعضای چریک‌های فدایی خلق بوده‌اند، در شهرِ کراچی پاکستان اقدام به انتشار یک مجلهٔ فرهنگی ادبی می‌نمایند که کم‌رنگ ظهور کرد و گمنام خاتمه یافت.
بانیان نشریه در نخستین شماره، دلیلِ این نامگذاری را چنین بیان می‌کنند:
«ما حرکت خود را تنها گامی در دامنهٔ رفیع و سرافراز فرهنگ پارسی می‌دانیم و واژهٔ دامنه، بیانگر موقعیّت حرکت ما، در قبالِ کلیّت فرهنگ ایران است.»
در همین شماره، هدفِ فرهنگیِ خود از انتشار این مجله را «فعال کردنِ [ایرانیانِ مهاجر] در زمینهٔ فرهنگی، بخصوص فرهنگ و ادبِ ملّی» و «ایجادِ زمینه برای بروز استعدادهای پناهندگان» بیان می‌کنند، و هدفِ سیاسیِ آن را «حرکتی همسو با نیروهای مقاومت علیه نظام‌های قبلی و فعلی بر ایران » می‌دانند. آنان با اینکه خود را صراحتاً «بدون وابستگی به جریانات و احزاب سیاسی» معرفی می‌کنند، امّا جای جای، رد پای اندیشه چپ و همچنین علاقه و بستگی به افکارِ چریک‌های فدایی قابل مشاهده است. به طوری که در سرمقالهٔ شمارهٔ دوم، با ذکر جمله‌ای از سعید سلطان‌پور و شهید خطاب نمودِ وی، صراحت در بیان موضع سیاسی را شدّت می‌بخشند. امّا از شمارهٔ سوم، تحت تأثیر اختلافات حزبی و فکری، این موضع ضعیف و ضعیف‌تر می‌شود، به طوری که تا شمارهٔ ششم اشاره‌ای در این باره نمی‌بینیم. علاقه به شاملو و انتشارِ اشعار و مطالبِ وی، و همچنین کمرنگ شدنِ شورِ انقلابیِ نخستین و پرداختن به حکومتِ آخوندی از همین شماره بیشتر می‌شود.
بانیِ مجله، مانند بسیاری از عاشقانِ این مسیر، در ابتدا امیدها و آرزوهای فرهنگی زیادی داشته و سعی در عملی نمودن آنها می‌کرد ولی عملاً هیچ کدام محقق نشد. آرزوهایی چون؛ برگزاری شب شعر، مسابقهٔ عکاسی، مسابقاتِ شعر و طنز و...
بنیانگذار مجله در شمارهٔ ششم که احتمالاً آخرین شمارهٔ آن بوده، با خطّ ناخوشِ خود (به دلیل مهاجرتِ «حسین»، خطّاطِ شماره‌های پیشین ) ناامیدانه از عدمِ همکاریِ جامعهٔ پناهندگانِ خستهٔ کراچی می‌گوید و ناآشناییِ بسیاری دیگر با مقوله‌های ادبی و فرهنگی. گویا مصادف با انتشارِ شماره ۶، همان تعدادِ معدودی هم که با مجله همکاری می‌کردند، با پذیرفته‌شدنِ پرونده‌های مهاجرتی به هلند می‌روند و بانیِ نشریه تنهاتر می‌شود. در کنارِ این تنهایی، مشکلات مالی نیز فشار خود را بیشتر می‌کنند و چشمِ نشریه به درِ کمک‌های ایرانیان می‌خُشکد.
طرح‌ها و کاریکاتورهای مجله توسط دو نفر از همکارانِ دامنه کشیده می‌شد که متأسفانه با وجود وعدهٔ مصاحبه با آنها که در شمارهٔ سوم داده بودند، هیچگاه نه ذکری از نام آنان شد و نه مصاحبه‌ای صورت گرفت. بعضِ طرح‌های روی جلد، از هفته نامهٔ «کتاب جمعه» برداشته شده بودند ولی طرح‌های داخلی همگی توسط همکارانِ گمنام نشریه کشیده می‌شد که ظرافت و عمقِ مفهومیِ بعضِ آنها تحسین‌برانگیز است.
همکاران، نویسندگان، هنرمندان و شاعرانی که در این شش شماره از آنها طرح‌ها و مطالبی به چاپ رسیده است، همگی با نام مستعار بودند که تنها می‌توان ردّ کمرنگِ یکی از آنها به نام «م.معلّم» را جُست. محمود -م.معلم- قبلاً از اعضای کانون نویسندگانِ ایران بوده که در این نشریه جمعاً هشت شعر و مطلبِ کوتاه از او به چاپ رسیده است.
شمارهٔ ششم، غمنامهٔ بنیانگذارِ نشریه است. گلایه از جامعهٔ پناهندگانی که یا خسته از فعالیّت‌اند، یا درکی از فرهنگ و ادب ندارند یا خود را در سطح همکاری با یک مجلهٔ نوپا نمی‌بینند. در بخشی با همکارانش وداع می‌کند که کراچی را ترک کرده‌اند و به اروپا رفته‌اند و در جایی نیز آخرین تلاش‌هایش را به قلم می‌آورد تا شاید مبلغی را برای پرداختِ بدهی‌های مجله و ادامهٔ راه گرد آورد. این شماره چنان از مطلب و محتوا نیز فقیر است، که چهار صفحه را به مطالب و نقاشی‌های کودکانِ پناهنده اختصاص داده و عمدهٔ دیگر را با بازنشر از نشریات داخلی پر کرده است.
چه بسیار علاقه‌مندان به فرهنگ و هنر که با فریبِ روشنفکرنمایان به راهی بی‌راهه رفتند و در نهایت یا به جوخه‌های مرگ سپرده شدند، یا در غربت سوختند و نامی از آنان هم نماند.
پ.ن: امیدوارم حداقل برای درج در تاریخ بتوانم نامی از بنیانگزارِ این نشریه و همکارانِ او بیابم.