طباق
بضم طا و فتح باء موحده و الف و قاف بلغت اندلس طباق و بیونانی
قویثرا و بفارسی اسپرغم بیابانی نامند
ماهیت آن
نباتی است که در اندلس قبل از آنکه غافث یافت شود بجای غافث بشبه
آن استعمال می نمودند و در جوزا بهم می رسد و دو نوع می باشد کبیر و صغیر کبیر آن بقدر
قامتی و برک آن شبیه ببرک زیتون و از ان اندک بلندتر و باریکتر و نازکتر و مزغب و با
چسپندکی و سهوکت و کراهیت رائحه و تلخی و تندی و شیرینی و این را طباق منتن و شجر براغیث
نیز نامند جهت آنکه از افتراش برک آن براغیث و هوام می کریزند و صغیر آن بقدر یک شبر
و برک آن نرم زودشکن و کل آن مائل بزردی و نرم و بی بو و با اندک شیرینی و ان کریه
الرائحه نیست مانند آن
طبیعت آن
کرم و خشک در آخر دوم و در سوم نیز کفته اند و کرمی آن زیاده از
خشکی آن و قوت آن تا مدتی می ماند
افعال و خواص آن
کل صغیر آن مقوی کبد و جهت اوجاع ان و تفتیح سدد و ازالۀ تهبج و
نفخ حادث از ضعف و ادرار طمث و تفتیت حصاه و دفع سموم خصوص سم عقرب شربا و ضمادا و
طبیخ و عصارۀ کل و برک آن مسهل اخلاط محترقه برفق و جهت یرقان و مغص و اوجاع رحم و
حمیات کهنه و جرب و حکه و ادرار طمث و اخراج جنین بقوت و بدستور جلوس در ان مقدار شربت
آن تا دو مثقال و چون کل تر و تازۀ آن را در زیت طبخ دهند و بنوشند جهت نافض و قشعریرۀ
حمیات دوریه نافع و ضماد برک صغیر آن جهت صدع و جراحات و نهش هوام و با سرکه جهت صرع
بلغمی و با زیت جهت کزاز و رفع تپها و جرب و حکه و افتراش برک آن خصوص منتن آن جهت
کریزانیدن هوام و پشه و قتل کیک و بدستور تدخین بدان و حمول عصارۀ آن مسقط جنین در
ساعت و صنفی از ان که قریب به آب می روید و ساق آن غلیظ ما بین کبیر و صغیر و در ان
رطوبتی که بدست بچسپد نیست و ثقیل الرائحه تر و بدبوتر از هر دو صنف و ضعیف العمل تر
از هر دو است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////
طباق . [ طُب ْ با ] (ع اِ) درختی است
که در کوههای مکه روید. نوشیدن و ضماد آن نافع است مر زهرها را و جهت خارش و گر و تبهای
کهنه و مغص و یرقان و سده های جگر شدیدالاسخان است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غافث
است و آن گلی باشد لاجوردی و درازشکل و از حوالی کوهستان شیراز آورند گرم و خشک است
در اول و دوم . (برهان ). درختی است که در کوهستان مکه میروید و نافع سموم است و امراض
دیگر. || سپرم بیابانی . (مهذب الاسماء). طباق : یسمی شجرالبراغیث . یطول نحو قامة
مزغب ، یدبق بالید، و له زهر الی الصفرة و یدرک بالجوزاء و تبقی قوته زماناً و هوحار
یابس فی آخرالثانیة اذا اقترش اورض طرد الهوام کلها خصوصاً البراغیث و طبیخه یحلل الاورام
نطولاً و یجلوه و شرباً یفتح السدد و یزیل الیرقان و اوجاع القلب و المعدة. قیل و یفتت
الحصی و یدر الطمث ، و هو یصدع المحرور و یثقل الراس و تصلحه الکزبرة و شربته ثلاثة.
(تذکره داود ضریر انطاکی ). نباتی است که در
اندلس بجای غافث استعمال میکنند شجره او بقدر
قامتی و برگش مثل برگ زیتون و درازتر از آن و زغب دارد با چسبندگی و با تلخی و تندی
و بوی کریه دارد و او را طباق منتن نامند و قسم صغیر او بقدر شبری برگش زودشکن وگلش
مایل بزردی و بی بوی و با اندک شیرینی در آخر دوم گرم و خشک و افتراش او گریزاننده هوام و کیک و کبیرا و قوی تر از صغیر. و گل او مفتح
و مقوی جگر و مدرحیض ، و مخرج مشیمه و جنین و تریاق سموم و جهت درد جگر و مهیج ۞ و برگ و گل آن مسهل اخلاط سوخته
و جهت مغص و یرقان سددی و صرع بلغمی و طبخ او جهت درد رحم ، و ضمادش جهت درد سر و با
روغن جهت کزاز و از تبها و جرب و حکه نافع و مصدع محرورو مصلحش گشنیز و شربتش تا دو
درهم است . (تحفه حکیم مومن ). شجرةالبراغیث
۞ .///////////
الطيون الدبق[1] (باللاتينية: Dittrichia viscosa) نوع نباتي ينتمي إلى
جنس الطيون الزائف من الفصيلة النجمية.
كان هذا النبات يعتبر ضمن جنس الطيون
(باللاتينية: Inula)
واسمه المرادف (باللاتينية: Inula viscosa) ولكن تم نقله إلى جنس الطيون الزائف.
صور[عدل]
Dittrichia viscosa habitus
Seed heads
Dittrichia viscosa. Flowers
Leaves
Utetheisa pulchella on
Dittrichia viscosa
Ruderal community of
Dittrichia viscosa growing on the railway-side gravel next to بتاح تكفا-Sgula railway
station,
إسرائيل.
Cipselae in situ
مصادر[عدل]
^ الموسوعة العربية. المركبة (الفصيلة).
تاريخ الولوج 16 شباط 2011.
////////////
قس سِرِت دِ ویک، عبری:
טיון דביק (שם מדעי: Dittrichia viscosa
(L.) W. Greuter) הוא עשבוני רב-שנתי או בן-שיח ממשפחת המורכבים, הצומח בר בארץ ישראל
וידוע כבעל סגולות רפואיות רבות. גבעוליו ועליו דביקים ושעירים.
שמו בערבית طيون (טיון) או طباق (טובאק), ובאנגלית Lesser elecampane או
False
yellowhead.
///////////
Dittrichia viscosa
From Wikipedia, the free encyclopedia
Dittrichia viscosa
|
|
Kingdom:
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Subfamily:
|
|
Tribe:
|
|
Genus:
|
|
Species:
|
D. viscosa
|
Dittrichia
viscosa,
also known as false yellowhead,[2] woody fleabane,[3] sticky fleabane and yellow
fleabane, is a flowering plant in the daisy family.
Dittrichia
viscosa is
a highly branching perennial common throughout
the Mediterranean Basin. It has long, narrow
leaves that are pointed at both ends and have teeth along the edges and glandular hairs on the
surfaces. One plant can produce many yellow flower heads each with as many
as 16 ray
florets and
44 disc
florets.[4]
Originally,
the species was found mainly in dry riverbeds and abandoned fields up to a 1500
m (5000 feet) elevation. Nowadays it is quite common in roadsides and ruderal habitats, even in
urban areas. It is considered an invasive species in Australia.[5] The false
yellowhead is a tough plant, very resistant to adverse conditions and degraded environments. It is important as food
for the caterpillars of certain butterflies and moths, like Iolana iolas.
Despite
the fresh-looking green color of its leaves and its attractive inflorescence,[6]this plant is sticky and
has a certain smell that most people find unpleasant. It contains an essential oil[7] and has been used
in traditional medicine since ancient
times, especially in the Levant, as an astringent.[8]
It
is an important plant in Catalan tradition, often mentioned
in adages and proverbs. One adage says
that: "els raïms són madurs quan floreixen les olivardes.",
the grapes are ripe when the
yellow fleabane blooms.
·
Dittrichia viscosa subsp. angustifolia (Bég.) Greuter
·
Dittrichia viscosa subsp. maritima (Brullo & De Marco)
Greuter
·
Dittrichia viscosa subsp. revoluta (Hoffmanns. & Link)
P.Silva & Tutin
·
Dittrichia viscosa subsp. viscosa
Dittrichia viscosa habitus
Seed heads
Dittrichia viscosa. Flowerheads
Leaves
Utetheisa pulchella on Dittrichia
viscosa
Ruderal community of Dittrichia
viscosa growing on the railway-side gravel next to Petah Tikva-Sgula railway
station, Israel.
Cypselae in situ
2.
Jump up^ "Dittrichia
viscosa". Natural Resources
Conservation Service PLANTS Database. USDA. Retrieved 18
January 2016.
3.
Jump up^ "BSBI List
2007". Botanical Society of Britain and Ireland. Archived
from the original (xls) on 2015-02-25.
Retrieved 2014-10-17.
4.
Jump up^ Malta Wild Plants, false
yellowhead, Dittrichia viscosa includes photos,
description, etymology, and other information
6.
Jump up^ Institució Catalana
d'Història Natural, Flora del Bages - Olivarda in Catalan with photos
7.
Jump up^ Ses Sitges, Sant Llorenç
des Cardassar, Plantes aromàtiques Archived January 7, 2010, at
the Wayback
Machine.
in Italian, with photos and descriptions of several aromatic herbs
·
Universitat de las Illes
Balears- Herbari virtual - Dittrichia viscosa (L.) Greuterin Catalan with photo
/////////
Inula conyza
From Wikipedia, the free encyclopedia
Inula conyza
|
|
Kingdom:
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Tribe:
|
|
Genus:
|
|
Species:
|
I. conyza
|
·
Inula conyzae
·
Conyza squarrosa L.
·
Inula vulgaris Trevis.
·
Jacobaea conzya (DC.) Merino
·
Inula suaveolens Jacq.
·
Aster conyzae Griess.
·
Aster pubescens Moench
·
Conyza vulgaris Lam.
·
Erigeron squarrosus Clairv.
·
Inula squarrosa (L.) Bernh.
·
Jacobaea conzyae (DC.) Merino
|
Inula
conyza,
known as ploughman's-spikenard,[2] is a species
of plant from Asteraceae family that can be
found in Europe, North Africa, and the Near East.[3][4]
2. Jump up^ "BSBI List 2007". Botanical Society of
Britain and Ireland. Archived from the original (xls) on 2015-02-25.
Retrieved 2014-10-17.
4. Jump up^ Altervista Flora Italiana, Inula conyzae (Griess.) DC. includes photos and
European distribution map
///////////
&&&&&&
طباهیج
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
////////////
طباهج . [ طَ هَِ ] (معرب ، اِ) فارسی
معرب . (ثعالبی ). گوشت در روغن سرخ کرده . || کباب شامی . (منتهی الارب ) (آنندراج
). گوشتی است که در روغنها سرخ کنند. و گویند مراد از او کباب شامی است . مقوی معده
و مجفف رطوبت آن و موافق ناقهین قوی المعده و مقوی اعضاء و مضر ضعیف الاحشاء است .
(تحفه حکیم مومن ).
///////////
طباهیج:
و الطباهجۀ بفتح الأول و الهاء، هی أنْ یقطّع اللحم و یغلی فی أي
دهن کان. و قیل مرقۀ متخذة من اللحوم المشویۀ فی الأدهان الطیبۀ.
و لا یکون طبیخاً لأنَّ الطبیخ ما له مرق و فیه لحم أو شحم. و قد
یطلق علی العجز التی مع اللحم جمعه طباهیجات. :« الکرخی » قال
و قیل هی کباب شامی و هو أنْ یدقّ اللحم دقّاً ناعماً و یضاف إلیه
البصل و یفرطح و یغلی علی طابق بدهن الشیرج.
////////
طباهج من المطبخ الليبي
القاهرة " "بوابة الوسط" | الأربعاء 12 مارس 2014, 10:32 AM
الطباهج من الأكلات الشعبية الشهيرة في ليبيا لمذاقها الرائع
واحتوائها على نسبة كبيرة من الفيتامينات الموجودة في الخضراوات التي تتكون منها
الوجبة، نقدم إليكِ اليوم طريقة تحضيرها في مطبخك بسهولة.
المكونات:
ثمرة باذنجان واحدة- ثمرة كوسا واحدة- 22 بطاطس متوسطة الحجم- بيضتان (ملح + فلفل + بزار (كركم) + فلفل أسود + بهارات + جوزة الطيب)، على حسب الرغبة
ثلاث ملاعق معجون طماطم- زيت زيتون- ملعقة كبيرة زيت عادي ذرة للقلي- كوب كبير ماء
ثمرة باذنجان واحدة- ثمرة كوسا واحدة- 22 بطاطس متوسطة الحجم- بيضتان (ملح + فلفل + بزار (كركم) + فلفل أسود + بهارات + جوزة الطيب)، على حسب الرغبة
ثلاث ملاعق معجون طماطم- زيت زيتون- ملعقة كبيرة زيت عادي ذرة للقلي- كوب كبير ماء
طريقة التحضير:
نقطع الباذنجان والبطاطس والكوسا دوائر، ومن ثم نقلي كل منها على حدة في زيت ذرة، ثم يتم وضعها على ورقة لمص الزيت.
نقطع الباذنجان والبطاطس والكوسا دوائر، ومن ثم نقلي كل منها على حدة في زيت ذرة، ثم يتم وضعها على ورقة لمص الزيت.
بعد الانتهاء من القلي نأخذ مقلاة ونضع بها قليلاً من زيت
الزيتون والملح والفلفل الأحمر والكركم، بالإضافة إلى معجون الطماطم وقليل من
الماء.
نحضر طنجرة ثم نضع بها الباذنجان والكوسا والبطاطس ونحركها
قليلاً من ثم نضع عليها البيض ونحرك إلى أن يستوي البيض، ونضع عليها جوزة الطيب
والبهارات وتصبح جاهزة للتقديم.
///////////
طريقة عمل طباهج بالخضار
ارياف1542006 ارياف1542006
تابِع هذا الطباخ
المقادير
3 باذنجان
5 بطاطا
3 كوسا
4 جزر
5 طماطم
10 فص ثوم
3 فلفل أخضر
1 ملعقة صغيره بهارات
1 ملعقة صغيره ملح
1 1/2 كوب زيت نباتي للقلي
طريقة التحضير
15 دقيقة
يقطع البذنجان شرائح رقيقة، تقطع البطاطا،
الكوسا والجزر أيضاً إلى شرائح وتملح جميعها ثم تقلى
في الزيت لتتحمر.
يوضع في قدر، طبقة بطاطا وطبقة باذنجان
ثم طبقة كوسا و أخيراً جزر.
يقطع الفلفل الاخضر إلى شرائح ثم يقلى
ويضاف على الطبقة الاخيرة من الخضار.
لتحضير الصلصلة، تقطع الطماطم ناعم ثم
توضع في مقلاة مع القليل من الزيت ويضاف، الملح، البهارات والثوم المهروس، يضاف القليل
من الماء لكي تنضج الطماطم والثوم، يسكب على قدر الخضار المقلية.
يوضع على النار قليلاً ثم يقدم.
////////////
ترجمة و معنى طباهج في قاموس عربي تركي
النص الاصلى المعنى
طبَاهَجَةٌ [عامة] kaygana,omlet,mıkla
شواء ، كباب ، خميط ، مشنط ، شوي ، كباب
، طباهج ، لحم مشوي ، خميط [عامة] (kebap (ar
////////// https://www.youtube.com/watch?v=jnpbu1iTbG0
&&&&&&
طحال
بکسر طا و فتح حا و الف و لام لغت عربی است و بفارسی سپرز و بهندی
تلی نامند بکسر تاء مثناه فوقانیه و کسر لام مشدده و یاء مثناه تحتانیه
ماهیت آن
معروف است که عضوی است نرم سخیف کبودرنک واقع در جانب چپ زیر قلب
و آن اوعیه سودا متولد در کبد است برای ریختن قدری از ان بعد دفع فضول از معده بر فم
معده و از معده جهت انتباه آن بجوع برای دباغت معده و داخل شدن قدری از ان در خون برای
تغذیۀ بعض اعضای صلبیه چنانچه بتفصیل در کلیات فن طب مذکور است و تکون آن از دم سوداوی
است و آنچه می کویند که فرس طحال ندارد نیست چنین مانند آنکه می کویند که شتر زهره
ندارد و آن مثل است برای سرعت و جلادت فرس و عدم جرأت و جسارت شتر بهترین آن حیوان
فربه جوان اهلی است جهت آنکه رداءت آن کمتر است از حیوان پیر بری و شیخ الرئیس کفته
بهترین همه طحال خنزیر است و طحال طیور بدترین همه
طبیعت آن
بارد یابس
افعال و خواص آن
بطئ الهضم ردی الکیموس مولد خون سوداوی و ذرور خون خشک آن ملصق
و قاطع نزف الدم جراحات تازه مصلح رداءت آن خالص نمودن از عروق و با روغن بسیار دنبه
و پیه پختن و بالای آن شراب رقیق آشامیدن است بدانکه طحال از اعضای مفرده است یعنی
در بدن هر حیوانی از یک طحال بیش نیست و لیکن اطبای فرنک می کویند که بندرت متعدد نیز
دیده شده و در بدن بعضی حیوانات تا پنج عدد و شنیده شده که اطبای فرنک شکم سکی را شکافتند
در جوف آن پنج عدد طحال یافتند و نیز شنیده شده که طحال سکی را بریده برآوردند و باز
آن را ملتئم ساختند و آن سک تا مدتی زنده بود
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
//////////////
طحال . [ طِ ] (ع اِ) سپرز. (منتهی الارب
) (آنندراج ) (زمخشری ). اسپرز. ج ، طُحُل . گویند اسب سپرز ندارد، و این مثل است در
شتابروی ، چنانکه گویند: شتر مراره ندارد؛ یعنی بددل است . (منتهی الارب ). اسبل .
رجوع به سپرز شود. شیخ الرئیس گوید: طِحال : عضویست غیرحساس . (قانون چ تهران ص 17،
72). نیکوترین سپرز آن بود که از حیوان فربه گیرند، از بهر آنکه بدی بوی آن کمتر از
لاغر بود. شیخ الرئیس گوید: بهترین سپرزها سپرز خوک بود. معذلک کیموس وی بد بود و طبیعت
وی گرم و خشک بود، و در وی قبض بود، و خون سودائی ازوی متولد شود، و وی دیر هضم شود،
سبب عفونتی که دارد اولی آن بود که با روغن بسیار و پیه پخته کنند، و بر سر وِی شراب
صافی و رقیق یا سرکه و کبر خورند. (اختیارات بدیعی ). غلیظ و کثیف و مولد سودا، و ذرور
خون او که خشک کرده باشند، قاطع نزف الدم جراحات تازه است . (تحفه حکیم مومن ). طحال بپارسی سپرز و بترکی طلاق گویند.
بهترینش آن بود که از حیوان فربه گیرند. طبیعتش گرم است در اول و گویند سرد و خشک است
در دوم ،شکم ببندد و خون سوداوی از او تولد کند، و مصلحش روغن و سرکه کبر است . طحال را به پارسی سپرز و بهندی تِلّی
نامند. ماهیت آن : معروف است که عضوی است نرم سخیف کبودرنگ واقع در جانب چپ زیر قلب
، و آن ادویه سودا متولد در کبد است برای ریختن
قدری از آن بعد دفعفضول از معده بر فم معده ، و از معده جهت انتباه آن به جوع برای
دباغت معده ، و داخل شدن قدری از آن در خون برای تغذیه بعض اعضاء صلبیه ، چنانچه بتفصیل در کلیات فن طب
مذکور است ، و تکون آن از دم سوداوی است وآنچه میگویند فرس طحال ندارد، نیست چنین ،
مانند آنکه میگویند که شتر زهره ندارد، آن مثل است برای سرعت و جلادت فرس ، و عدم جرات
و جسارت شتر، بهترین آن (طحال ) حیوان فربه جوان اهلی است . جهت آنکه ردائت آن کمتر
است از حیوان پیربری . و شیخ الرئیس گفته : بهترین همه طحال خنزیر است . و طحال طیور بدترین همه . طبیعت
آن : بارد یابس . افعال و خواص آن بطی ءالهضم ، ردی ءالکیموس مولد خون سوداوی و ذرور
و خشک خون آن ملصق و قاطع نزف الدم جراحات تازه ، مصلح ردائت آن خالص کردن از عروق
، و با روغن بسیار دنبه و پیه پختن ، و بالای آن شراب رقیق آشامیدن است . بدان که از
اعضای مفرده است ، یعنی در بدن هر حیوانی از یک طحال بیش نیست ، ولکن اطبای فرنگ میگویند
که بندرت متعدد نیز دیده شده ، و دربدن بعضی حیوانات تا پنج عدد. شنیده شده که اطبای
فرنگ شکم سگی را شکافتند در جوف آن پنج عدد طحال یافتند و نیز شنیده شده که طحال سگی
را بریده برآوردند، و باز آنرا ملتئم ساختند و آن سگ تا مدتی زنده بود. (مخزن الادویه
). باردٌ یابس فی الثالثة. یکون عن الخلط السوداوی ، ردی الغذاء، فاسدالکیموس ، لایتناول
منه الاماله فائدةٌ مخصوصة، و هو مذکور عند اصوله . (ضریر انطاکی ج 1 ص 237). رجوع
به همان کتاب ج 2 ص 154 شود.
- عِظَم ِ طحال ۞ ؛ بزرگ شدن سپرز.
- سپرز. [ س ُ پ ُ ] (اِ) عنصری
است که بعربی طحال گویند. (آنندراج ). آن پاره گوشت در معده که ماده سوداست بتازیش طحال نامند. (شرفنامه ). اندامی است
با منفعت بسیار و خانه سوداست و هرگاه سپرز
فربه شود جگر و همه تن لاغر شوند ازبهر آنکه
او ضد جگر است و فعل او آن است که سودا را که در وی خون است از خون جدا کند و بخویشتن
کشد و مزه آن بگرداندو ترش کند و غذای خویش
از آن بردارد و هر روز جزوی از آن سودا بمعده فرستد و ترشی آن معده را بگزد و شهوت
طعام پدید آید. (ذخیره خوارزمشاهی)
////////////
طحال
نیکوترین سپرز آن بود که از حیوان جوان
گیرند شیخ الرئیس گوید بهترین سپرزها سپرز خوک بود معذلک کیموس وی بد بود طبیعت آن
گرم و خشک بود و گویند سرد بود و در وی قبضی بود و خون سوداوی از وی متولد شود و دیر
هضم شود به سبب عفوضتی که دارد و اولی آن بود که با روغن بسیار و پیه بپزند و بر سر
وی شراب صافی رقیق بیاشامند یا سرکه کبر
اختیارات بدیعی، ص: 281
//////////
سپرزذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
سپرز یکی از اعضای بدن می باشد که در بعضی
از ابواب فقه از آن سخن گفته شده است.
فهرست مندرجات
۱ - تعریف سپرز
۲ - کاربرد سپرز در فقه
۲.۱ - در باب طهارت
۲.۲ - در باب اطعمه و اشربه
۲.۲.۱ - اقوال در استفاده از سپرز
۳ - پانویس
۴ - منبع
تعریف سپرز[ویرایش]
سپرز که از آن به طحال نیز تعبیر می شود
عضوى غدّه مانند از بدن می باشد که در بالا و سمت چپ حفره شکم قرار گرفته است.
کاربرد سپرز در فقه[ویرایش]
از آن در باب طهارت و اطعمه واشربه سخن
گفتهاند.
← در باب طهارت
خونى كه بعد از تذکیه حیوان حلال گوشت
در اعضاى حلال آن باقى مىماند، بعد از خروج آن به اندازه متعارف، پاک است؛ ليكن نسبت
به اعضای حرام، مانند سپرز، نجاست و پاكى آن محل اختلاف است. [۱] [۲] [۳]
← در باب اطعمه و اشربه
از اعضاى حرام در حیوان حلال گوشت تذکیه
شده سپرز است و اگر كسى با علم به حرمت ، آن را بخورد از سوى حاکم شرع تعزیر مىشود.
[۴] [۵]
←← اقوال در استفاده از سپرز
به قول مشهور [[]] چنانچه كسى گوشت حلالى
را با سپرز کباب كند، در صورتى كه گوشت در زير سپرز و سپرز شكافته شده باشد، گوشت نيز
حرام مىگردد؛ اما اگر گوشت بالاى سپرز باشد يا سپرز شكافته نشده باشد، گوشت بر حلیّت
خود باقى است. [۶] [۷]
برخى قدما در صورت پايينتر بودن گوشت
از سپرز، مطلقا قائل به حرمت شدهاند؛ خواه سپرز شكافته شده باشد يا نه. [۸]
برخى گفتهاند: حرمت گوشت در فرض بالا
بودن سپرز و شكافته شدن آن مقید به صورتى است كه جريان خون از بالا به پايين و آميخته
شدن آن با گوشت امكانپذير باشد. بنابر اين، با قطع به عدم امکان آن، گوشت محکوم به
حلیت است؛ هرچند زير سپرز باشد. [۹]
پانویس[ویرایش]
۱. ↑ جامع المقاصد ج۱، ص۱۶۳.
۲. ↑ جواهر الکلام ج۵، ص۳۶۳-۳۶۴.
۳. ↑ مصباح الفقيه ج۷، ص۱۴۸-۱۴۹.
۴. ↑ النهاية ص۷۱۳.
۵. ↑ تحریر الأحکام ج۵، ص۳۴۶.
۶. ↑ مسالک الأفهام ج۱۲، ص۶۳.
۷. ↑ جواهر الکلام ج۳۶، ص۳۵۱-۳۵۲.
۸. ↑ المقنع ص۴۲۴.
۹. ↑ جواهر الکلام ج۳۶، ص۳۵۳.
منبع[ویرایش]
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام،
ج۴، ص۳۸۵-۳۸۶.
///////////
طَحال (فارسی: اِسپُرز[۱]) عضوی از دستگاه
تورینهای-پوششی (دستگاه رتیکولو اندوتلیال) است که در افراد بالغ در یک چهارم فوقانی
چپ شکم واقع شدهاست و از طریق لیگامان طحالی کلیوی به کلیه و توسط لیگامان طحالی معدی
به معده متصل شدهاست.
قس طحال در عربی:
طَحال (فارسی: اِسپُرز[۱]) عضوی از دستگاه
تورینهای-پوششی (دستگاه رتیکولو اندوتلیال) است که در افراد بالغ در یک چهارم فوقانی
چپ شکم واقع شدهاست و از طریق لیگامان طحالی کلیوی به کلیه و توسط لیگامان طحالی معدی
به معده متصل شدهاست.
///////////
الطِّحَال (بالإنجليزية: Spleen) هو عضو يوجد في الإنسان
وكذلك جميع الحيوانات الفقارية. عند الإنسان، يكون الطِّحَال عضو مفرد، وهو أكبر كتلة
مفردة من النسيج اللمفاوي في الجسم. لونه يميل للاحمرار. وهو يعمل بشكل أساسي كمرشح
(مصفاة) للدم، ويستطيع الإنسان الحياة بشكل طبيعي بعد إزالة الطحال، سواء كان نتيجة
حادث أو كإجراء علاجي. وهو عضو ليمفي فيه جيوب عدة تمتلئ بالدم والخلايا الأكولة والخلايا
الليمفية.
///////////
قس دَلق در آذری:
Dalaq
(lat. Lien, yun. Splen) qanyaradıcı üzvlərin ən böyüyüdür; uzunluğu 10-12 sm,
eni sm, qalınlığı 4 sm, çəkisi 150-200 q-dır. Zahiri şəkli qəhvə toxumuna bənzəyir,
özü yumşaq və rəngi tünd qırmızıdır.
Dalağın
əhəmiyyəti olduqca çoxdur, burada limfositlər törəyir və qırmızı qan cisimcikləri
pozulur. Bundan başqa dalaq artıq dərəcədə şişərək qanın təzyiqini azaldır və
onu nizama salır. İti sürətlə axan çay gölə töküldükdə öz sürətini azaltdığı
kimi, dalaqda qan 8-10 mikron diametrli arterial kapillyarlardan 80-150 mikron
diametrli venoz kapillyarlara keçdikdə yavaş axır; nəticədə ağ qan çisimciklərinin
fəaliyyəti artır və onlar faqositoz vəzifəsini ifa edirlər.
/////////
قس در دیوهی (مالدیوی):
މިއީ ވެސް އިންސާނާގެ ހަށިގަނޑުގައި ހިމެނެ ގުނަވަނެކެވެ.
ހުންކޮށި ނުވަތަ (އިނގިރޭސި ބަހުން: Spleen) އަކީ އެތެރެހަށީގެ ގުނަވަނެކެވެ. ހުންކޮށީގެ ވަޒީފާ އަކީ ދުވަސް ރަތް
ސެލްތައް ނައްތާލުމާއި، ލޭ ހިފަހައްޓައިދޭ ރިޒާވަރެއްގެ ގޮތުގައި މަސައްކަތް ކުރުމެވެ.
ހުންކޮށްޓަކީ ދިފާޢީ ނިޒާމްގެ ބައެއް ކަމުގައިވާ ރެޓިކިއުލޯ އިންޑޯތީލިއަލް ނިޒާމް
ގައި ހިމެނޭ ވަރަށް މުހިއްމު ގުނަވަނެކެވެ. ބުނެވޭގޮތުގައި ހުންކޮށި ނެތުމަކީ ނުވަތަ
ނުހުރުމަކީ ތަފާތު އިންފެކްޝަންތަކަށް ހަށިގަނޑު ހުށަހެޅިގެން ދިއުމަށް ވަރަށް ބޮޑަށް
މަގުފަހި ކުރުވާ ކަމެކެވެ.
///////////
قس لیمپا در باسای اندونزی:
Limpa
adalah kelenjar tanpa saluran (ductless) yang berhubungan erat dengan sistem
sirkulasi dan berfungsi sebagai penghancur sel darah merah tua. Limpa termasuk
salah satu organ sistem limfoid, selain timus, tonsil dan kelenjar limfe. [1]
Sistem limfoid berfungsi untuk melindungi tubuh dari kerusakan akibat zat
asing. Sel-sel pada sistem ini dikenal dengan sel imunokompeten yaitu sel yang
mampu membedakan sel tubuh dengan zat asing dan menyelenggarakan inaktivasi
atau perusakan benda-benda asing [2]. Sel imunokompeten terdiri atas.
////////
قس در عبری:
הטחול הוא איבר פנימי רך בצבע
סגול אדום, שגודלו כגודל אגרוף. משקלו 150-200 גרם (גדול יותר בגברים). הוא שוכן בחלקו
העליון השמאלי של חלל הבטן, לצד הקיבה ומאחורי הצלעות התחתונות. הטחול מהווה חלק ממערכת
הלימפה.
قس لیمپا در باسای جاوی:
Limpa iku kelenjar tanpa saluran (ductless)
sing magepokan karo [[sistem saliyané sirkulasi]] lan nduwèni fungsi ngajuraké
sèl getih abang tuwa. Limpa kalebu salah siji organ sistem limfoid, saliyané timus, tonsil, lan kelenjar limfe. [1]Sistem limfoid nduwèni
fungsi kanggo ngayomi awak saka
karusakan akibat dat asing. Sèl-sèl ing sistem iki ingkenal minangka sèl
imunokompeten ya iku sèl sing mampu mbédakaké sèl awak karo
dat asing lan nyelenggarakaké inaktivasi utawa perusakan barang-barang
asing [2]. Sèl imunokompeten dumadi
saka
///////////
قس اسپیل، سیپیل در کردی:
Spil[1], sipil[2][3], didanxoşk[3], patereşk, fatereşk [4], xalxalk[3] an jî dêdik,[3], organê di piş zikê biçûk
li pêşiya gurçika çepê û di bin diafragmayê (perdeya navbir) de ye. Mezinbûna
wê li gorî temen diguhere.
Karê
fatreşkê pirranî bi şaneyan xwînê re ye.
//////////
قس تالوگ در ازبکی:
Taloq
— odam va umurtqali hayvonlarning qorin boʻshligʻidagi toq parenximatoz organ.
Asosiy qon rezervuarlaridan biri (qon "depo"si); qon yaratilishi,
moddalar almashinuvida ishtirok etadi; immunobiologik va himoya funksiyasini
bajaradi — antitelolar ishlab chiqaradi, bakteriya va toksinlarni tutib qolib,
zararsizlantiradi, yashab bitgan eritrotsit va trombotsitlarni yemiradi.
Qonning hosil boʻlishi, buzilishi, qayta taqsimlanishida va organizmning himoya
reaksiyalarida qatnashadi.
//////////
قس سپل در کردی سورانی:
سپڵ (بە عەرەبی: طحال، بە ئینگلیزی: Spleen) بەشێکە لە کۆئەندامی سووڕان و ها لە چارەکی ژووری لای چەپی سک. ئەم ئەندامە بە هۆی لیگامانی گەدەیی لەگەڵ گەدە و بە هۆی لیگامانی گورچیلەیی لەگەڵ گورچیلە بەیەکەوە لکاون.
////////////
قس دالک در ترکی استانبولی:
Dalak, karnın sol tarafında, mide ile diyafram arasında yer alan, süngerimsi yapıda,
damarsal lenfoid organdır.
Ömrünü doldurmuş kırmızı
kan hücrelerini ortadan
kaldırarak, içlerindeki demiri yeniden kullanıma verir. Görevlerinin birçoğunu,
aslında başka organlar da görmektedir.
/////////
قس تِلی در اردو:
تلی : (عربی: طحال ، فارسی:طحال، انگریزی:
Spleen) ریڑھ کی ہڈی والے جانوروں میں ایک عضو ہے جو ان کے مدافعتی نظام میں ایک اہم کردار ادا کرتا ہے۔ انسانی جسم میں یہ معدہ کے قریب پایا جاتا ہے۔
/////////
قس تِلا در اویغوری:
تلا بولسا ئانتروپوتومىيە
////////////
Spleen
From Wikipedia, the free encyclopedia
Spleen
|
|
Human spleen removed from a cadaver
|
|
Spleen
|
|
Details
|
|
Identifiers
|
|
Lien
|
|
The spleen (from Greek σπλήν—splḗn[1]) is an organ found in virtually all vertebrates. Similar in structure to a large lymph node, it acts primarily as a blood filter.
The
spleen plays important roles in regard to red blood cells (also referred to as erythrocytes)
and the immune system.[2] It removes old red blood cells and
holds a reserve of blood, which can be valuable in case of hemorrhagic
shock,
and also recycles iron. As a part of the mononuclear
phagocyte system, it metabolizes hemoglobin removed from senescent red blood cells (erythrocytes). The globin portion of hemoglobin is degraded to
its constitutive amino acids, and the heme portion is metabolized to bilirubin, which is removed in the liver.[3]
The
spleen synthesizes antibodies in its white pulp and removes antibody-coated bacteria
and antibody-coated blood cells by way of blood and lymph node circulation. A study published in
2009 using mice found that the red pulp of the spleen forms a reservoir that
contains over half of the body's monocytes.[4] These monocytes, upon moving to
injured tissue (such as the heart after myocardial
infarction),
turn into dendritic cells and macrophages while promoting tissue healing.[4][5][6] The spleen is a center of activity of
the mononuclear phagocyte system and can be
considered analogous to a large lymph node, as its absence causes a
predisposition to certain infections.[7]
In
humans, the spleen is brownish in color and is located in the left upper
quadrant of
the abdomen.[3][8]
&&&&&&
طحلب
بضم طا و سکون حا و ضم لام و باء موحده بر وزن قنفذ و بکسر اول
و سوم نیز آمده بر وزن زبرج لغت عربی است و بسریانی طحلیا و بیونانی اویسون و برومی
برونیا و بفارسی جغرابه و جام خواب بک و بشیرازی جل بک و باصفهانی جل وزغ و بهندی سوال
نامند و در بنکاله معروف بکائی است و کسی که آن را بهندی کنحال دانسته محض توهم است
جهت آنکه کنجال طحلب الصحرا است که خراز الصخر باشد نه طحلب الماء
ماهیت آن
سبزی است که بالای آبها خصوص آبهای ایستاده که آفتاب بر آنها نتابد
مانند غدیرها و آب جویها و حوضها تکون می یابد و سه قسم می باشد آنچه مستدیر و از هم
متفرق است مسمی بخراز الما و طحلب لیفی است و آنچه مانند ریشها متصل بهم و بر لب جویها
بسیار می باشد غزل الماء نامند و آنچه متراکم مانند نمد باشد خروع الضفادع کویند و
در آبهای ایستاده تکون می یابد بهترین آن آنست که در آب شیرین تکون می یابد
طبیعت آن
در دوم سرد و تر و با قوت قابضه و قبض نهری آن زیاده از بحری است
افعال و خواص آن
ضماد آن بتنهائی و یا با آرد جو جهت حبس الدم از هر موضعی که باشد
و باد سرخ و تحلیل اورام حاره و تپهای حاره و نقرس و قیلا و فتق اطفال و چون در روغن
زیتون بجوشانند در تلیین عصب قوی الاثر و چون در روغن زیتون بجوشانند و بلع نمایند
و آب کرم بالای آن بنوشند و قئ کنند در اخراج زلوی در کلوی چسپیده مجرب و آشامیدن خشک
آن حابس اسهال مراری و آشامیدن نوع دوم آن مقدار یک درم با سه چهار دانه فلفل و قلیلی
تنباکوی خشک که همه را با آب غلیان نرم سوده حب بسته صبح ناشتا فرو برند جهت طحال حادث
از کثرت خوردن بقول نافع تا که دفع کردد و هرچه بر روی سنکهای دریا متکون شود بسیار
قابض طلای آن حابس سیلان خون اعضا است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////
طحلب .[ طُ ل ُ ] (ع اِ) ۞ چغزلاوه که بجهت دورماندگی آب
پیدا شود. (منتهی الارب ). سبزی که بر روی آب استاده جمع شود، بهندی کائی گویند. (آنندراج
). طِحلِب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سبزابه . (تفلیسی ). جامه غوک . (دهار). چیزیست که بر سر آب آیدچون نمد بسته
، و سبزرنگ است . (مهذب الاسماء). سبزی که بر کنار و روی حوضها و جویها بندد چون پشمی
بر روی آب افکنده . خزه . بزغ سمه . جُل وزغ . ثورالماء. عرمض . عدس الماء*، و بر سر
آب سبزئی ایستاده باشد... و آن سبزی را به تازی طُحلب گویند. (ذخیره خوارزمشاهی ). خُروءالضفادع است ، و آنرا به پارسی
جامه خواب پک گویند طبیعت آن سرد بود در سوم و گویند در دوم ، و تر بود در دوم ، خون
را ببندد و طلا کردن بر ورمهای گرم و نقرس گرم و حُمره و درد مفاصل گرم ، بغایت مفید
بود، و چون در زیت کهن بجوشانند عصب را نرم گرداند، و اگر ضماد کنند بر قیله امعاء کودکان نافع بود. (اختیارات بدیعی ). به پارسی
پشم وزغ نامند، و به اصفهان جُل وزغ گویند، و آن جسمی است سبز که بر روی آبهای ایستاده
و کنار جویها متکون میشود آنچه مستدیر و متفرق باشد،مسمی به خزازالماء است ، و طحلب
لیفی و غزل الماء آن است که مانند رشتها باشد، و هرچه متراکم مثل نمد باشد، خروءالضفادع
است . در دوم سرد و تر، و ضماد آن بتنهائی و با آرد جو جهت باد سرخ و اورام حاره و
نقرس وقیله و فتق اطفال نافع، و شرب خشک او حابس اسهال مراری ، و چون در روغن زیتون
بجوشانند، در تلیین عصب قوی الاثر است . و هرچه بر روی سنگهای دریا متکون شود بسیار
قابض ، و طلای او حابس سیلان خون اعضاء است . و چون طحلب را بلع کرده ، درساعت آب گرم
آشامیده قی کنند، دراخراج زلوی که به گلو چسبیده باشد مجرب است . (تحفه حکیم مومن
). پارسیان آن را جامه غوک گویند. ارجّانی
گوید: طُحلب سرد است و به این معنی ورمها (را) که از گرمی باشد منفعت کند. و علت نقرس
را سود دارد، ودرد پیوندها دفع کند، و پی ها را نرم گرداند، چون باپیه جوشیده شود،
و بر مفاصل ضماد کرده آید. (ترجمه صیدنه ابوریحان
). یتولد من تراکم الرطوبات المائیة، و ینعقد بالبرد، و هو اما حب متفاصل الاجزاء و
یسمی خروءالمائی ، او خیوط متصلة، و یسمی غزل الماء، اولابدٌ بالاحجار، و یمسی خروءالضفادع
، و هو اجودها مطلقاً.بارد رطب فی الثانیة، محلل للاورام کلها، و الحمیات الحارة، و
ما فی الانثیین ، و من اکله و شرب علیه الماء الحار فوراً و اخرجه بالقی ، اخرج العلق
الناشب فی الحلق مجرب . و الملبد بالاحجار یزیل الحرارة و امراضها ضماداً. (تذکره داود انطاکی ). به پارسی کشش جوی گویند، طبیعتش
سرد است در سوم و تر است در دوم . چون بر پیشانی طلا کنند، رعاف را دفع کند، و چون
بر ورم گرم و نقرس گرم و وجعالمفاصل گرم گذارند سودمند آید.
- جل وزغ . [ ج ُ وَ زَ ] (اِ مرکب ) جامه غوک است و آن چیزی باشد سبزرنگ که در رویهای آب
ایستاده بهم میرسد و آنرا بعربی طحلب و خرءالضفادع نیز گویند. خرو الضفادع . رجوع به
جل بک (جلبک ) شود.
- جل بک . [ ج ُ ب َ ] (اِ مرکب
) جلبک . چیزی باشد سبز مانند ابریشم که در روی آبها بهم میرسد. و بعربی طحلب خوانند.
(برهان ). خزه . خمزه . جل وزغ .
- بک . [ ب َ ] (اِ) پک . وک . وزغ
را گویند و آنرا بعربی ضفدع خوانند. (برهان ). در پهلوی وک ۞ «روایات 77-78»، سانسکریت بهک
۞ (قورباغه ) «ویلیامز 742، 2 بهکبهکایه
» ۞ ، طبری وک ۞ «واژه نامه 798» (از حاشیه برهان چ معین ). و در تداول امروز گناباد نیزبک
گویند. (از محمد پروین گنابادی ). وزغ و غوک و قرباغه . (ناظم الاطباء). وزغ که غوک
گویند. (رشیدی ) (از صحاح ). وزغ باشد و آنرا چغز و مکل نیز گویند. (جهانگیری ). غوک
و چغز (معیار جمالی ). وزغ باشد که بتازی ضفدع گویند. (سروری ). جانوری است در آب که
آنرا وزغ گویند و بعربی ضفدع خوانند و آنرا غوک هم گویند بسیار کریه الوجه و کریه الصوت
و آنرا وَک و چغز نیز خوانند. (آنندراج ) (انجمن آرا)
//////////
طحلب:
گفته که: « تاج » بضم الطاء و سکون الحاء
المهملتین و بضم اللام و بفتح، چیزي سبزي که بر روي آب میباشد و در
طحلب، افکندهي چغز است. اگر وي را بر مثانه
طلا کنند حرقۀ البول را سود دارد.
بحر الجواهر
/////////////
عدسک آبی (نام علمی: Lemna minor) نام یک گونه از سرده
عدسک آبی است.
منابع[ویرایش]
مشارکتکنندگان ویکیپدیا، «Lemna minor»، ویکیپدیای انگلیسی،
دانشنامه آزاد (بازیابی در ۸ اکتبر ۲۰۱۶).
///////////
قس لمنة صغرى در عربی:
لمنة صغرى (الاسم العلمي:Lemna minor) هي نوع من النباتات
يتبع جنس اللمنة من الفصيلة اللوفية[2] .
انظر أيضاً[عدل]
اللمنة
مراجع[عدل]
^ مذكور في : القائمة الحمراء للأنواع
المهددة بالانقراض 2016.3 — معرف القائمة الحمراء للأنواع المهددة بالانقراض: 164057
— تاريخ الاطلاع: 10 ديسمبر
2016 — العنوان : The IUCN Red List
of Threatened Species 2016.3
^ موقع لائحة النباتات (بالإنكليزية) The Plant List لمنة صغرى تاريخ
الولوج 06 شباط 2014
/////////
قس مایم در عبری:
עדשת מים זעירה (שם מדעי:
Lemna
minor) ממשפחת הלופיים בתת-משפחת Lemnoideae הוא
צמח מים רב שנתי זעיר הנפוץ בעולם. עדשת המים גדלה במקווי מים עומדים ועשירים בתרכובות
חנקניות. החלק הירוק הצף על-פני המים הוא גוף-עלה אליפטי בצבע ירוק בהיר שמתרבה במהירות
על ידי ניצנים הניתקים מצמח האם. הוא שטוח בחלקו העליון וכדורי בחלקו התחתון. לצמח
שורשים נימיים בלתי מסועפים הטבולים במים. הפרחים הזעירים מופיעים לעתים רחוקות ביותר.
והוא נפוץ באזורים רבים בעולם.
///////////
Lemna minor, the common duckweed[1][2] or lesser duckweed, is an aquatic
freshwater plant of the genus Lemna. They belong to the family of Lemnaceae, which is monophyletic to the Araceae family.[3] L. minor is used as animal fodder,
bioremediator, for wastewater nutrient recovery and other applications.
//////////
همچنین:
دوکچه(نام علمی: Closterium) نام یک سرده از رده
یوغیجلبکان است.
منابع[ویرایش]
مشارکتکنندگان ویکیپدیا، «Closterium»، ویکیپدیای انگلیسی،
دانشنامه آزاد (بازیابی در ۱۷ آوریل ۲۰۱۴).
///////////
قس طحلب در عربی:
دوکچه(نام علمی: Closterium) نام یک سرده از رده
یوغیجلبکان است.
منابع[ویرایش]
مشارکتکنندگان ویکیپدیا، «Closterium»، ویکیپدیای انگلیسی،
دانشنامه آزاد (بازیابی در ۱۷ آوریل ۲۰۱۴).
////////////
Closterium
From Wikipedia, the free encyclopedia
Closterium
|
|
Closterium sp.
|
|
Kingdom:
|
|
Division:
|
|
Class:
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Genus:
|
Closterium
|
Contents
[show]
https://en.wikipedia.org/wiki/Closterium