عاقول
انطاکی کفته شوکه الجمال است
ماهیت آن
نباتی است معروف با خار بسیار و تیز و کل آن سفید و زرد و در وسط
آن مانند موتارها و دانۀ آن مانند قرطم و مستدیر
طبیعت آن
در اول سوم کرم و خشک
افعال و خواص آن
مفتح سدد و تریاق سموم و خلاصی دهنده از انها شربا و جمیع اجزای
آن جهت بواسیر شربا و بخورا و طلاء نافع و بدستور طلای خاکستر آن و عصارۀ آن نافع قروح
ساعیه و کفته اند چون بر حمره بزنند ورم آن زیاده و بزرک نشود مضر کرده مصلح آن کثیرا
بدل آن حند قوقا است و حکیم میر محمد مؤمن نوشته حاج* است که بفارسی خارشتر نامند که
بران شیر خشت در خراسان می نشیند و کویند ینبوت است که نوعی از خرنوب است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
* حاج . (اِ) صاحب تحفه گوید حاج
را بفارسی اشترخار و بترکی دَوَه تیکانی ۞ نامند گیاهی است که ترنجبین ۞ بر او منعقد می گردد. گرم و بسیار
خشک و رادع و جالی و مفتح و تریاق سموم . و شرب و بخور او و ضماد او رافع بواسیر و
طلای عصاره و سوخته ٔ او جهت قروح ساعیة بی عدیل و مضر گُرده و مصلحش کتیراو بدلش حندقوقا
و روغن او که از آب تازه ٔ او ترتیب دهند جهت مفاصل و جمیع علل بارده بغایت مؤثر و اکتحال عصیر او جهت بیاض
خفیف چشم و قطور سه قطره ٔ او دربینی و بعد از آن استنشاق روغن بنفشه رافع صداع مزمن
و مجرب دانسته اند و شکوفه ٔ او جهت بواسیر نافع است . و صاحب اختیارات آرد: حاج خاری
است که ترنجبین از وی حاصل میشود و نبات کشوث بر وی پیچیده شود و بشیرازی خار ارو(؟)
خوانند عصاره ٔ وی چون در چشم کشند سپیدی ببرد
و تاریکی زائل کند و گل وی جهت بواسیر بغایت سودمند بود - انتهی . صاحب بحرالجواهر
و هم داود ضریر انطاکی عاقول را ردیف حاج گفته اند. و در معالجات امروزی مَن ّ آن را
که ترنجبین است در منضجات برای شیرینی آن و هم تلیین و در بعض مُسهلات چون فلوس و مانندآن
چون ممدی افزایند. و اشترغاز و خلنج و انوبرخیس و شسن را نیز اهل لغت مرادف حاج آورده
اند. که نامهای دیگر خار من ّ ترنجبین است . و من ّ بنی اسرائیل در تیه نیز همان است
. ترنجبین . ترانگبین . عاقول . انوبرخیس .علف ترنجبین . تلنگبین . خارترنجبین . شسن
. ابن البیطارگوید اینکه رازی در الحاوی گوید حاج اریقی باشد، غلط است . اریقی خلنج
۞ است .
///////////
اشترخار. [ اُ ت ُ ] (اِ مرکب ) نوعی ازخار
است که شتر آنرا برغبت تمام میخورد و خار شتری همان است . (برهان ) (آنندراج ). نام
جنسی از خار باشد که شتر آنرا برغبت تمام چرا کند و آنرا خاراشتر و خارشتر و شترخار
نیز گویند. (جهانگیری ). درختی است خُرد خاردار که شُتُر را نیک فربه گرداند، و از
آن خار مانند شهد شیره ای بدرآید و آن شیره را ترانگبین گویند، و آنرا شترخار بحذف
همزه و کِرْنه نیز گویند، و [در] هند آنرا جواسه نامند. بر این نمط در فرهنگنامه مرقوم
است . فامّا چنان معلوم میشود که جواسه نباشد، زیرا از خار جواسه شیره بدرنمی آید.
(شرفنامه منیری ). بمعنی خارشتر است و معنی
دیگر گویند نوعی از مار و نوعی کنه است که خون شتر را خورد. (انجمن آرای ناصری ). و
آنرا اشترخوار نیز گویند. درختی است خرد خاردارکه شتر را نیک فربه گرداند و خار او
مانند شهد شیره بدرآید. (موید الفضلاء). اشترخوار. شترخار. خاراشتر. خارشتر ۞ . کِرْنَه . جواسه . اشترخاو.
زنجبیل عجم . مغیلان . خار مغیلان . طرثوث . طوبالیس . و رجوع به اشترغار و اشترغاز
و اشترگیا و اشترخاو و خارشتر و اشترخوار و شترخار و شترخوار شود.
//////////////
ترنجبین . [ ت َ رَ ج َ / ج ُ / ج ِ ]
(معرب ، اِ مرکب ) معرب ترانگبین یا ترنگبین است . ترشحات و شیرابه های برگ و ساقه
های گیاه خارشتر که از لحاظ شیمیایی نوعی از «من » ۞ میباشد. در ترکیب ترنجبین ساکارز
۞ و ملزیتوز ۞ موجود است و آن در تداوی به عنوان
ملین استعمال میشود. (فرهنگ فارسی معین ) :
ترنجبین و صالم بده که شربت صبر
نمی دهد خفقان فؤاد را تسکین .
سعدی .
من ّ ترنجبین بود و سلوی مرغ بریان بود.
(قصص الانبیاء ص 123). و رجوع به ترانگبین و ترنگبین شود.
//////////
اشترغار
زنجبیل عجم بود و در تفسیر اشترغار گفتهاند
که شوک الجمال است و آن بیخ انجدان خراسانی بود و آن نوعی از انجد است و انجدان از
بیابان مرو و از بلاد روم خیزد و بهترین آن رومی است و صفت انجدان گفته شود و طبیعت
اشترغار گرم و خشک است در آخر درجه سیم و یوحنا گوید گرم و خشک است در دوم و مصلح وی
سرکه بود بعد از آنکه در سرکه پرورده باشند استعمال کنند و شیخ الرئیس گوید سرکه وی
جهت معده نافع بود و قوت بدهد و اشتها بیاورد و هضم را قوت دهد و مسخن معده بود و دفع
مضرت سموم بکند و تب ربع که از عفونت بلغم سوخته بود نافع بود بخاصیت و سرکه وی نزدیک
باشد بسرکه عنصل و بدل وی انجدان است و فولس گوید جرم وی مغثی بود و مصلح وی شراب غوره
و ریباس بود
صاحب مخزن الادویه میگوید: اشترغار بضم
همزه و ضم تا معرب اشترخار است و عربان زنجبیل العجم و زنجبیل الفارس خوانند و محروث
نیز و بیونانی نرافیون و اثاریون نیز و اهل مصر لحاح و بهندی اونت کتاره نامند و آن
نباتیست شبیه به بادآورد و گل آن زرد و سفید و دانه آن کوچکتر از دانه بادآورد و بیخ
آن شبیه به بیخ انجدان
اختیارات بدیعی
////////////
تَرَنجبین (به فتح یا کسرِ جیم ) ، مادّه ای «به
شیرینی و قِوام شَهْد [ = عسل ] » (شاد، ذیل واژه ) که از ساقه ها و برگهای دو
گونه از گیاه خاردار بیابانی ، معمولاً موسوم به «خار شُتُر» (از تیره پروانه
آسایان ) می تراود و امروزه عمدتاً به عنوان داروی مُلیّنِ مزاج و شُشها خورده می
شود.
واژگان . ترنجبین (به همین صورت معرَّب در همه منابع قدیم عربی و فارسی ) مرکّب از دو واژه فارسی تَر (= تَر و تازه ) و اَنگَبین ( > فارسی میانه ، اَنگُبین ؛ = شهد، عسل ) روی هم به معنای «عسلِ تَر»، است (قس خُشک انگبین / خُشکنجبین که در مآخذِ ما نخستین بار علی بن عباس مجوسی [ سده چهارم ] آن را ذکر و وصف کرده [ به نقل ابن بیطار، ج 2، ص 61 ] و به نوشته صادق مقدّم [ ص 103 ] همان «گزانگبین »/ «گزِ خونسار» است که در اثر گزش حشره ای مخصوص ، از انواعی درختچه گز ، عمدتاً تاماریکس گالّیکا گونه مانیفرا ، می تراود؛ رجوع کنید به گز * و مَنّ * ؛ نیز رجوع کنید به حکیم مؤمن ، ص 346 ؛ تعلیقات لوکلر بر ترجمه فرانسوی الجامع ابن بیطار، ج 2، ص 32 ؛ لاوفر ، ص 348). لذا، معنای لفظیِ «عسل النَّدی '» (شهدِ شَبنَم ) که اسحاق بن عِمران [ متوفی ح 292 ؛ به نقل ابن بیطار، ج 1، ص 137 ] و شاید به تبع او، بعض مؤلفان غربی (مثلاً، فولرس ، ج 1، ص 440 ؛ رنو و کلن ، شرح بر تحفه الاحباب ، ش 295 ، ص 115ـ116) و شرقی ، یا «عسل الوَرْد» (= شهدِ گُل [ سرخ ] ) (لیوی و الخالدی ، تعلیقات بر اقراباذین سمرقندی ، ش 248، ص 202) انگاشته اند، نادرست است . در منابع ما، داوود انطاکی (متوفی 1008) ظاهراً قدیمترین دانشمندی است که معنای درست این واژه را تحقیق کرده (ص 134): «واژه ای فارسی ... به معنای ' عسل رَطْب ` و نه ، چنانکه گمان برده اند، ' طلّ النَّدی ' ` .». به نقل ابوریحان بیرونی (ص 147) از حمزه اصفهانی (نیمه دوم سده چهارم ) ترنجبین را در اصفهان «اُشتُرْ انگبین » می گفتند.
گیاهان ترنجبین آور. از لحاظ گیاه شناسی ، نام عامِّ خار شتر (در عربی : اَلحاج یا عاقول ) را بر چندین نوع درختچه کوتاه خاردار بیابانْزی از جنس . (اسم جنس لاتینی مأخوذ از همان الحاج عربی ) اطلاق می کنند. رشینگر (ص 470ـ 475) پنج تا از آنها را در حوزه گیاهْ جغرافیایی فلورا ایرانیکا (شامل ایران کنونی ، افغانستان ، بخشی از غرب پاکستان ، شمال عراق ، جمهوری آذربایجان و ترکمنستان ) گزارش و وصف کرده است ، که سه تای آنها (و یک دورَگه ) در ایران کنونی به فراوانی یافت می شوند. از اینها فقط این دو گونه ترنجبین ترشح می کنند: 1) (لفظاً، «الحاج مَنّ آور»؛ مترادفهای اکنون متروکِ آن : رویشگاه : بویژه در غرب و جنوب ایران (شامل جزیره قشم ) فراوان است . در عراق ، شمال شرقی عربستان ، فلسطین ، سوریه و شمال افریقا نیز بومی است . 2) (لفظاً ، «الحاج ایرانی »؛ مترادف قدیمتر آن : لفظاً، «الحاجِ شُتری »). رویشگاه : در ایران تقریباً در همه نواحی بیابانی ؛ در شرق آناطولی ، عراق ، ترکمنستان و افغانستان نیز به فراوانی یافت می شود (برای تصویرهای رنگی از اجزای این نوع ، وصف کوتاه ریخت شناختی و رویشگاههای آن در ایران رجوع کنید به قهرمان ، ج 7، ش 755). دورگه را از فارس گزارش کرده اند (رشینگر، ص 475). برای ریخت شناسی مشروح انواع رجوع کنید به بواسیه ، ج 2 (به لاتینی ؛ ترجمه فرانسوی بخش مربوط به در مقدّم ، ص 82 ـ83 ؛ برای جدیدترین بحث ریخت شناسی و تفصیل رویشگاههای پنج گونه مذکور در بالا رجوع کنید به رشینگر، همانجا [ به لاتینی ] ؛ در باره خارشتر و ترنجبین رجوع کنید به ایرانیکا ، مقاله ). به سبب گستردگی رویشگاهها و فراوانی «خار شتر» در نواحی ای که بومیان آنها به زبانهای ایرانی یا گویشهای فارسی سخن می گویند، نامهای محلی بسیاری برای به کار می رود، که پارسا (ج 8 ، ص 9ـ10) شماری از آنها را ضبط کرده است : علفِ شتر ، شترْخار ، مَخ ، تَنْدَن / تَنْوَن / تینْدن ، زَزْ ، خَروش (در بلوچستان ) ؛ اُشترْخار (در اراک ، تفرش )؛ یانْداغ (در بختیاری )؛ تیغْ شتری (در باغ فیض در مرکز ایران )؛ کَنْدَر / کَنْدِرا / کَنْدیرا (در ناحیه ای نامعیّن ). [ واژه یانداغ مذکور، نیز به صورتهای یانْتاق / یانْدِق / یَنْدِق / یَندک ، ترکی جغتایی ، و مترادف آن ، لفظاً «شترْخار»، است . ترنجبین را به ترکی یانْتاق شَکَری می گویند؛ لاوفر، ص 345 ] .
به گزارش شلیمّر (ص 357)، اولاً، تراوش ترنجبین در ایران در همه جا به یک اندازه نیست و ظاهراً بستگی به بعض احوال اقلیمی (دمای هوا، جنس خاک ، و غیره ) دارد (چنانکه ، مثلاً، در مورد کتیرا هم دیده می شود)؛ ثانیاً، این تراوش «فقط در بعض نواحی ــ خراسان ، طبس ، زَرَند، طَغَرود (نزدیک قم )، بندر بوشهر، تبریز ــ و آن هم در دمای شدید، روی می دهد و ترنجبین به شکل قطره های کوچکی بر شاخ و برگ خارشتر منعقد می گردد»؛ دیگر اینکه برعکس گزارش [ دانشمند آلمانی ] لاندرر ، که «در لبنان ، الحاج فقط پس از این که بُزها برگها و جوانه های آن را چریدند، ترنجبین می دهد»... بومیان «نواحی ترنجبین خیز ایران ... می گویند که طبق قراردادهای عُرفی ، شبانان مجبورند که با گلّه های خود از دشتهای ترنجبین خیز دور شوند زیرا گوسفندها و بزها با چَرای خود، محصول ترنجبین را سخت ضایع می کنند». انواع خارشتر خوراک مرغوبی برای مواشی در نواحی بیابانی و نیمه بیابانی در ایران و مناطق دیگر است ( رجوع کنید به دینوری [ سده سوم ؛ ج 1، ص 120، ش 249 ] که از قول یک اعرابی ، ابو زیاد، می گوید که «الحاج را الماشیه [ چهارپایان اهلی ] بیش از یَنْبوت [ = خُرنوب ] دوست می دارند». ظاهراً بویژه شتران الحاج را می جویند و به خوردن آن سخت راغبند (وجه تسمیه این گیاهان به «خارشتر» و ترکیبهای نظیر آن ــ مثلاً در انگلیسی ــ حاکی از این رغبت است ). البته در جایهایی که انواع خارشتر هیچ محصول شیرینی ندارند، روستاییان آنها را بریده برای تعلیف زمستانی دامهای خود ذخیره می کنند.
فرآورده دیگر خارشتر عَرَقی است که از آن می گیرند. شگفتا که پیشینیان این عرق را که اکنون خواص درمانی مهمی به آن نسبت می دهند و به طور تجارتی در داروخانه ها در جزو «عرقیّات سنّتی » عرضه می کنند، نمی شناختند و ذکری از آن در تألیفات قدیم نیست . مجتمع کشت و صنعت ایران تَرگل در دَفتَرَک (بروشور) تبلیغاتی خود آن را چنین وصف کرده است : [ عرق ] خارشتر طبیعت سرد دارد. خواص : مُدرّ قوی ، تصفیه خون و کبد، شستشوی کلیه ها؛ مفید برای [ دفع ] سنگ کلیه و مثانه ، [ و برای درمان ] سیاهْسرفه و تبهای نوبه ای و گرم .»
ترکیب شیمیایی ترنجبین . شیرینی ترنجبین ناشی از وجود دو گونه مادّه قندی ، ساکارز و ملزیتوز ، در آن است ، ولی مقدّم فقط ساکارز در آن یافته است (برای تفصیل چگونگی بازشناخت این قند [ ها ] در ترنجبین رجوع کنید به وصف نادقیق و مغشوش زرگری از خارشتر [ ج 2، ص 30ـ31 ] و برای گزارشی دقیقتر و علمیتر رجوع کنید به مقدّم ، ص 79ـ93 [ به زبان فرانسه ] ). پیشینه شناخت ترنجبین . پزشکان ـ داروشناسان قدیم یونانی (دیوسکوریدس ، جالینوس و پسینیان ایشان ) این مادّه را نمی شناختند. به گزارش لاوفر (ص 346)، پی یر بلن مُنْسی ، سیّاح و طبیعیدان فرانسوی (1518ـ1564 میلادی )، آن را در سده شانزدهم در اروپا شناسانید. لذا «کشف » و مصارف درمانی آن را ظاهراً به بعض حکیمان دوره اسلامی (مسلمان و غیرمسلمان ) مدیونیم . در منابع ما، قدیمترین ذکر این مادّه و بعض خواص آن محتملاً از ابوجُرَیجِ راهب (به اغلب احتمال ، سده دوم ) است (به نقل رازی [ 250ـ313 ] ، ج 20، ص 189): «ترنجبین تشنگی ، لهیب سینه و لهیب تب را فرو می نشاند؛ مُسهل ملایمی [ نیز ] هست .» چون از تألیفات ابوجریج بجز منقولات رازی در الحاوی و منقولات ابوریحان بیرونی در الصیدنه چیزی نمانده است ( رجوع کنید به سزگین ، ج 3، ص 208ـ 209)، نمی دانیم او به ماهیت یا منشأ ترنجبین نیز اشاره کرده بوده یا نه . به هر حال ، در مآخذ ما قدیمترین اشاره به ماهیت آن در فردوس الحکمه طبری (تألیف در 236) است (ص 394) که آن را «طَلّ» (شبنم )ی دانسته که «در خراسان بر بوته ها/ درختچه ها [ «الشَّجَر» ] واقع می شود/ می نشیند». در همان سده سوم ، اسحاق بن عِمران نیز، که شاید قدیمترین وصف نسبتاً مشروح خارشتر و ترنجبین از او باشد، ترنجبین را «طلّ» انگاشته است (به نقل ابن بیطار، ج 1، ص 137): «طلّی است مانند عسل ، جامد و دان دان («مُتحبّب ») که از آسمان بر بوته حاج / عاقول که در شام و خراسان می روید، می نشیند. بهترینِ آن سفیدِ خراسانی است . حاج ... گلهایی سرخ دارد [ اما ] میوه نمی دهد» (نیز رجوع کنید به ادامه مقاله ). تقریباً همه مؤلفان سپسین این ماهیت نادرست را، بدون تحقیق ، تکرار کرده اند، مثلاً : ابن سینا (370ـ 428؛ ج 1، کتاب دوم ، ص 752): «ترنجبین طلّی است که بیشتر در خراسان و ماوراءالنهر... و در بلاد ما پیشتر بر حاج می افتد [ ! ] » (نیز رجوع کنید بهابن جَزْله [ متوفی 493 ] ، به نقل غَسّانی ، ص 50 ؛ انطاکی [ ص 134 ] ؛ حکیم مؤمن ، ص 210، 266؛ و حتی عقیلی علوی شیرازی در مخزن الادویه [ تألیف در ? 1185 ] ، ص 270: «شبنمی است که بر خار شتر می نشیند و مانند ریزه های نبات منعقد می گردد»).
در این میان ، در منابع ما قدیمترین و شاید یگانه رأی درست در باره ماهیت ترنجبین آنِ دانشمند ایرانی ، ابوحنیفه دینوری ، گیاه شناس جزیره العرب باشد، زیرا این مادّه را، نه شبنمی نازل از آسمان ، بلکه از «مَغافیر» (صمغهای ) مترشّح از بعض گیاهان بادیه دانسته است . او در فصل مربوط به صمغها نوشته (ج 3، ص 86 ، ش 359) که «مغافیر مانند صمغ است ، جُز اینکه شیرین است ، [ پس از تراوش ] می خشکد، و همچون قند/ شکر می شود». سپس (ج 3، ص 95، ش 388) چنین گفته است : «از انواع مغافیر، عسل جامدی است که نزد ما [ ایرانیها ] ترنجبین نام دارد، و آن نبع [ عَرَق ، ترشح ؟ ] درختچه خارداری است ؛ لذا در [ ترنجبین ] خارهای بسیار یافت می شود.» اما شگفتا که دینوری در وصف درختچه حاج (ج 1، ص 120، ش 249) هیچ اشاره ای به مغافیر آن (= ترنجبین ) نکرده است . وی ، پس از ذکر نظر ابو زیاد در باره حاج (که «اهل عراق آن را عاقول می گویند») و وصفی از برگهای کوچک و خارهای درازِ بسیار تیز آن [ رجوع کنید به نگاره ] ، می گوید: «نزد ما [ = در ایران ] حاج از گیاهانِ همیشه سبز است ؛ [ در طلب رطوبت ] ریشه های بسیار عمیقی در زمین می دواند؛ جوشانده این ریشه ها در تداوی به کار می رود [ ؟! ] ». (نیز رجوع کنید به نظر انصاری شیرازی [ 729ـ806 ] ، ص 104: «حاج خاری است که ترنجبین از او حاصل می شود... و [ آن را ] به شیرازی خارْ دارو گویند.»)
چون گیاه بیابانی ای که مادّه خوراکیِ ترنجبین از آن به دست می آید در بیابان شبه جزیره سیناء (فلسطین ) نیز فراوان است ، بعضی در گذشته ترنجبین را آن «مَنّ»ی پنداشته اند (که همراه با سَلْوی ' [ = بلدرچین * ] ) برای خوراک بنی اسرائیل در دوره چهل ساله سرگردانیشان در بیابان پس از خروج از مصر، سحرگاهان هر روز (بجز شنبه ها) از آسمان نازل می شد ( رجوع کنید به سِفْرِ خروج ، 16: 4، 8، 12ـ15). پژوهشهای مبسوط دانشمندان غربی در باره گیاهان فلسطین منجر به اتفاق نظر در باره ماهیت و منشأ مَنِّ عبرانیان نشده (ضمناً ترادفِ منّ = ترنجبین منتفی گشته است ). طبق یکی از سه نظریه غالب در این باره ، «مَنِّ» منظور از نوعی گز ( تاماریکس مذکور)، می تراود (برای تفصیل این مسائل رجوع کنید به گَز * ؛ مَنّ * ؛ مقدّم ، ص 123ـ 135؛ و مقاله در د.جودائیکا ).
طبع و خواص درمانی . در منابع ما، قدیمترین یادکرد طبع ترنجبین از ابن ماسویه (متوفی 243؛ به نقل رازی و طبری ، همانجاها) است . طبری آن را «معتدل [ یعنی از حیث گرمی و سردی طبع ] ، لطیف و لَیّ ِن [ یعنی مُلیّن شکم ] » دانسته و ابن ماسویه ، با اندکی توضیح گفته است : «رَطْب '] تَر ` ؛ از طبایع چهارگانه [ و در گرمی و سردی ، معتدل ... و ] لذا [ برای تب حادِّ همراه با یبوست مزاج سودمند است » ( رجوع کنید به نظر مشابه ماسَرْجویه بَصْری ] رونقش در اواخر سده دوم و اوایل سده سوم [ ، به نقل رازی ، همانجا). اما حکیمان قدیم کم کم خواص دیگری برای آن دریافته اند. ابوجُرَیج (مذکور) آن را برای «تسکین لَهیب سینه » نیز سودمند دانسته است ، و ثابت بن قُرَّه (221ـ 228)، علاوه بر این که در مبحث «صُداع » (سَرْدرد) ترکیبی از ترنجبین با چیزهای ملیّن دیگری (مثلاً، آب آلو، جوشانده هلیله زرد، و تَباشیر) را برای درمان سَردردِ ناشی از (یا همراه با) یبوست تجویز کرده (ص 16، 19)، آن را در جزو اجزای «جوشانده »ای «خوب / شایسته برای معده و جگر» ذکر کرده است (ص 71ـ72).
اسحاق بن عمران (به نقل از ابن بیطار، همانجا)، پس از تکرار خواص پیشین افزوده است : «خیسانده آن در آب آلو و عُنّاب سینه را ترطیب می کند و برای مَحروران ] = مبتلایان به گرمی مزاج ، گرمْ مزاجان [ سود دارد.» حُبَیش بن الحسن ، شاگرد حُنَین بن اسحاق (194ـ260)، بعض نکات پیشینیان را چنین ایضاح یا تکمیل کرده است (به نقل ابن بیطار، همانجا): «جَلاء ] = پاک کنندگی اَخلاط و فضولات از سینه و غیره [ آن بیش از جلای قند است ؛ لهیب تبهای تیز را تسکین می دهد و تشنگی ] تَبداران ] را فرو می نشاند... و برای سُرفه سود دارد.»
در دوره دوم پزشکی اسلامی ، دستاوردهای دیگری در باره طبیعت و موارد درمانی ترنجبین یافت می شود، که بعض آنها را در اینجا ذکر می کنیم (با حذف نوشته های تکراری پیشین ): ابومنصور علی هِرَوی (سده چهارم ؛ ص 80): «طبعش قریب به شیرْخِشت * [ یعنی ] گرم و نرم است اندر درجه دوم ... مثانه را نیز [ یعنی علاوه بر سینه ] جَلا دهد؛ ادرار بول آرد، قَی ء را یاوری دهد [ یعنی کمک به استفراغ ] و قولنج بگشاید.» ابن سینا (همانجا؛ فقط مطالب غیرتکراری او را می آوریم ): طبعش «معتدلِ مایل به گرمی است ...؛ به خاصیتی که در آن است ، [ دفع ] زردآب را آسان می کند... مقدار خوراکش از ده تا بیست [ مثقال ؟ ] است .» انطاکی (همانجا) این چند نکته را به نوشته های پیشین افزوده است : «گرم است در درجه اول و تَر در درجه دوم ، یا معتدل [ ! ] ؛ از شیرْخُشک [ کذا؛ = شیرْخِشت ] [ در تلیین ] لطیفتر... و برای [ رفع ] غَثَیان و دردهای سینه سودمند است . [ خوردن ]یک أوقیه از آن در نیم رَطْل شیر بدن را فربه و باه را تحریک می کند...؛ با روغن گاو عُسْرالبول را درمان می کند. برای سِپُرز زیان دارد. مُصلح آن آب عُنّاب و آلو، و قدر خوراکش از ده تا شصت و سه [ مثقال ؟ ] است .» دو پزشک سپسین ایرانی ، یعنی انصاری شیرازی و حکیم مؤمن ، که منبع عمده اطلاعاتشان تذکره انطاکی بوده ، چیز تازه ای نیاورده اند مگر این چند نکته : مُصلح آن تَمرِهندی * و عُنّاب ، قدر خوراکش ده دِرْهَم تا بیست مثقال (انصاری شیرازی ، همانجا) یا هفت تا سی مثقال (حکیم مؤمن ، ص 210) نیز رجوع کنید به عقیلی علوی شیرازی ، ص 270ـ271، که علاوه بر تقریباً همه مطالب مذکور، مطالب جدیدی هم از بعض مآخذ دیگر و از روی تجربه خود ذکر کرده است ).
نکته مُتطبّبانه آخر این که ، چون هیچیک از منابع ما اشاره ای به سودمندی ترنجبین برای درمان «خَفَقان » (= طپش نابهنجار قلب ) نکرده اند، توجیه این بیت عاشقانه سعدی (سده هفتم ؛ ص 729) برای ما ممکن نشد: «ترنجبین وِصالم بده که شربت صَبر/ نمی کُند خفقان فؤاد را تسکین .»
واژگان . ترنجبین (به همین صورت معرَّب در همه منابع قدیم عربی و فارسی ) مرکّب از دو واژه فارسی تَر (= تَر و تازه ) و اَنگَبین ( > فارسی میانه ، اَنگُبین ؛ = شهد، عسل ) روی هم به معنای «عسلِ تَر»، است (قس خُشک انگبین / خُشکنجبین که در مآخذِ ما نخستین بار علی بن عباس مجوسی [ سده چهارم ] آن را ذکر و وصف کرده [ به نقل ابن بیطار، ج 2، ص 61 ] و به نوشته صادق مقدّم [ ص 103 ] همان «گزانگبین »/ «گزِ خونسار» است که در اثر گزش حشره ای مخصوص ، از انواعی درختچه گز ، عمدتاً تاماریکس گالّیکا گونه مانیفرا ، می تراود؛ رجوع کنید به گز * و مَنّ * ؛ نیز رجوع کنید به حکیم مؤمن ، ص 346 ؛ تعلیقات لوکلر بر ترجمه فرانسوی الجامع ابن بیطار، ج 2، ص 32 ؛ لاوفر ، ص 348). لذا، معنای لفظیِ «عسل النَّدی '» (شهدِ شَبنَم ) که اسحاق بن عِمران [ متوفی ح 292 ؛ به نقل ابن بیطار، ج 1، ص 137 ] و شاید به تبع او، بعض مؤلفان غربی (مثلاً، فولرس ، ج 1، ص 440 ؛ رنو و کلن ، شرح بر تحفه الاحباب ، ش 295 ، ص 115ـ116) و شرقی ، یا «عسل الوَرْد» (= شهدِ گُل [ سرخ ] ) (لیوی و الخالدی ، تعلیقات بر اقراباذین سمرقندی ، ش 248، ص 202) انگاشته اند، نادرست است . در منابع ما، داوود انطاکی (متوفی 1008) ظاهراً قدیمترین دانشمندی است که معنای درست این واژه را تحقیق کرده (ص 134): «واژه ای فارسی ... به معنای ' عسل رَطْب ` و نه ، چنانکه گمان برده اند، ' طلّ النَّدی ' ` .». به نقل ابوریحان بیرونی (ص 147) از حمزه اصفهانی (نیمه دوم سده چهارم ) ترنجبین را در اصفهان «اُشتُرْ انگبین » می گفتند.
گیاهان ترنجبین آور. از لحاظ گیاه شناسی ، نام عامِّ خار شتر (در عربی : اَلحاج یا عاقول ) را بر چندین نوع درختچه کوتاه خاردار بیابانْزی از جنس . (اسم جنس لاتینی مأخوذ از همان الحاج عربی ) اطلاق می کنند. رشینگر (ص 470ـ 475) پنج تا از آنها را در حوزه گیاهْ جغرافیایی فلورا ایرانیکا (شامل ایران کنونی ، افغانستان ، بخشی از غرب پاکستان ، شمال عراق ، جمهوری آذربایجان و ترکمنستان ) گزارش و وصف کرده است ، که سه تای آنها (و یک دورَگه ) در ایران کنونی به فراوانی یافت می شوند. از اینها فقط این دو گونه ترنجبین ترشح می کنند: 1) (لفظاً، «الحاج مَنّ آور»؛ مترادفهای اکنون متروکِ آن : رویشگاه : بویژه در غرب و جنوب ایران (شامل جزیره قشم ) فراوان است . در عراق ، شمال شرقی عربستان ، فلسطین ، سوریه و شمال افریقا نیز بومی است . 2) (لفظاً ، «الحاج ایرانی »؛ مترادف قدیمتر آن : لفظاً، «الحاجِ شُتری »). رویشگاه : در ایران تقریباً در همه نواحی بیابانی ؛ در شرق آناطولی ، عراق ، ترکمنستان و افغانستان نیز به فراوانی یافت می شود (برای تصویرهای رنگی از اجزای این نوع ، وصف کوتاه ریخت شناختی و رویشگاههای آن در ایران رجوع کنید به قهرمان ، ج 7، ش 755). دورگه را از فارس گزارش کرده اند (رشینگر، ص 475). برای ریخت شناسی مشروح انواع رجوع کنید به بواسیه ، ج 2 (به لاتینی ؛ ترجمه فرانسوی بخش مربوط به در مقدّم ، ص 82 ـ83 ؛ برای جدیدترین بحث ریخت شناسی و تفصیل رویشگاههای پنج گونه مذکور در بالا رجوع کنید به رشینگر، همانجا [ به لاتینی ] ؛ در باره خارشتر و ترنجبین رجوع کنید به ایرانیکا ، مقاله ). به سبب گستردگی رویشگاهها و فراوانی «خار شتر» در نواحی ای که بومیان آنها به زبانهای ایرانی یا گویشهای فارسی سخن می گویند، نامهای محلی بسیاری برای به کار می رود، که پارسا (ج 8 ، ص 9ـ10) شماری از آنها را ضبط کرده است : علفِ شتر ، شترْخار ، مَخ ، تَنْدَن / تَنْوَن / تینْدن ، زَزْ ، خَروش (در بلوچستان ) ؛ اُشترْخار (در اراک ، تفرش )؛ یانْداغ (در بختیاری )؛ تیغْ شتری (در باغ فیض در مرکز ایران )؛ کَنْدَر / کَنْدِرا / کَنْدیرا (در ناحیه ای نامعیّن ). [ واژه یانداغ مذکور، نیز به صورتهای یانْتاق / یانْدِق / یَنْدِق / یَندک ، ترکی جغتایی ، و مترادف آن ، لفظاً «شترْخار»، است . ترنجبین را به ترکی یانْتاق شَکَری می گویند؛ لاوفر، ص 345 ] .
به گزارش شلیمّر (ص 357)، اولاً، تراوش ترنجبین در ایران در همه جا به یک اندازه نیست و ظاهراً بستگی به بعض احوال اقلیمی (دمای هوا، جنس خاک ، و غیره ) دارد (چنانکه ، مثلاً، در مورد کتیرا هم دیده می شود)؛ ثانیاً، این تراوش «فقط در بعض نواحی ــ خراسان ، طبس ، زَرَند، طَغَرود (نزدیک قم )، بندر بوشهر، تبریز ــ و آن هم در دمای شدید، روی می دهد و ترنجبین به شکل قطره های کوچکی بر شاخ و برگ خارشتر منعقد می گردد»؛ دیگر اینکه برعکس گزارش [ دانشمند آلمانی ] لاندرر ، که «در لبنان ، الحاج فقط پس از این که بُزها برگها و جوانه های آن را چریدند، ترنجبین می دهد»... بومیان «نواحی ترنجبین خیز ایران ... می گویند که طبق قراردادهای عُرفی ، شبانان مجبورند که با گلّه های خود از دشتهای ترنجبین خیز دور شوند زیرا گوسفندها و بزها با چَرای خود، محصول ترنجبین را سخت ضایع می کنند». انواع خارشتر خوراک مرغوبی برای مواشی در نواحی بیابانی و نیمه بیابانی در ایران و مناطق دیگر است ( رجوع کنید به دینوری [ سده سوم ؛ ج 1، ص 120، ش 249 ] که از قول یک اعرابی ، ابو زیاد، می گوید که «الحاج را الماشیه [ چهارپایان اهلی ] بیش از یَنْبوت [ = خُرنوب ] دوست می دارند». ظاهراً بویژه شتران الحاج را می جویند و به خوردن آن سخت راغبند (وجه تسمیه این گیاهان به «خارشتر» و ترکیبهای نظیر آن ــ مثلاً در انگلیسی ــ حاکی از این رغبت است ). البته در جایهایی که انواع خارشتر هیچ محصول شیرینی ندارند، روستاییان آنها را بریده برای تعلیف زمستانی دامهای خود ذخیره می کنند.
فرآورده دیگر خارشتر عَرَقی است که از آن می گیرند. شگفتا که پیشینیان این عرق را که اکنون خواص درمانی مهمی به آن نسبت می دهند و به طور تجارتی در داروخانه ها در جزو «عرقیّات سنّتی » عرضه می کنند، نمی شناختند و ذکری از آن در تألیفات قدیم نیست . مجتمع کشت و صنعت ایران تَرگل در دَفتَرَک (بروشور) تبلیغاتی خود آن را چنین وصف کرده است : [ عرق ] خارشتر طبیعت سرد دارد. خواص : مُدرّ قوی ، تصفیه خون و کبد، شستشوی کلیه ها؛ مفید برای [ دفع ] سنگ کلیه و مثانه ، [ و برای درمان ] سیاهْسرفه و تبهای نوبه ای و گرم .»
ترکیب شیمیایی ترنجبین . شیرینی ترنجبین ناشی از وجود دو گونه مادّه قندی ، ساکارز و ملزیتوز ، در آن است ، ولی مقدّم فقط ساکارز در آن یافته است (برای تفصیل چگونگی بازشناخت این قند [ ها ] در ترنجبین رجوع کنید به وصف نادقیق و مغشوش زرگری از خارشتر [ ج 2، ص 30ـ31 ] و برای گزارشی دقیقتر و علمیتر رجوع کنید به مقدّم ، ص 79ـ93 [ به زبان فرانسه ] ). پیشینه شناخت ترنجبین . پزشکان ـ داروشناسان قدیم یونانی (دیوسکوریدس ، جالینوس و پسینیان ایشان ) این مادّه را نمی شناختند. به گزارش لاوفر (ص 346)، پی یر بلن مُنْسی ، سیّاح و طبیعیدان فرانسوی (1518ـ1564 میلادی )، آن را در سده شانزدهم در اروپا شناسانید. لذا «کشف » و مصارف درمانی آن را ظاهراً به بعض حکیمان دوره اسلامی (مسلمان و غیرمسلمان ) مدیونیم . در منابع ما، قدیمترین ذکر این مادّه و بعض خواص آن محتملاً از ابوجُرَیجِ راهب (به اغلب احتمال ، سده دوم ) است (به نقل رازی [ 250ـ313 ] ، ج 20، ص 189): «ترنجبین تشنگی ، لهیب سینه و لهیب تب را فرو می نشاند؛ مُسهل ملایمی [ نیز ] هست .» چون از تألیفات ابوجریج بجز منقولات رازی در الحاوی و منقولات ابوریحان بیرونی در الصیدنه چیزی نمانده است ( رجوع کنید به سزگین ، ج 3، ص 208ـ 209)، نمی دانیم او به ماهیت یا منشأ ترنجبین نیز اشاره کرده بوده یا نه . به هر حال ، در مآخذ ما قدیمترین اشاره به ماهیت آن در فردوس الحکمه طبری (تألیف در 236) است (ص 394) که آن را «طَلّ» (شبنم )ی دانسته که «در خراسان بر بوته ها/ درختچه ها [ «الشَّجَر» ] واقع می شود/ می نشیند». در همان سده سوم ، اسحاق بن عِمران نیز، که شاید قدیمترین وصف نسبتاً مشروح خارشتر و ترنجبین از او باشد، ترنجبین را «طلّ» انگاشته است (به نقل ابن بیطار، ج 1، ص 137): «طلّی است مانند عسل ، جامد و دان دان («مُتحبّب ») که از آسمان بر بوته حاج / عاقول که در شام و خراسان می روید، می نشیند. بهترینِ آن سفیدِ خراسانی است . حاج ... گلهایی سرخ دارد [ اما ] میوه نمی دهد» (نیز رجوع کنید به ادامه مقاله ). تقریباً همه مؤلفان سپسین این ماهیت نادرست را، بدون تحقیق ، تکرار کرده اند، مثلاً : ابن سینا (370ـ 428؛ ج 1، کتاب دوم ، ص 752): «ترنجبین طلّی است که بیشتر در خراسان و ماوراءالنهر... و در بلاد ما پیشتر بر حاج می افتد [ ! ] » (نیز رجوع کنید بهابن جَزْله [ متوفی 493 ] ، به نقل غَسّانی ، ص 50 ؛ انطاکی [ ص 134 ] ؛ حکیم مؤمن ، ص 210، 266؛ و حتی عقیلی علوی شیرازی در مخزن الادویه [ تألیف در ? 1185 ] ، ص 270: «شبنمی است که بر خار شتر می نشیند و مانند ریزه های نبات منعقد می گردد»).
در این میان ، در منابع ما قدیمترین و شاید یگانه رأی درست در باره ماهیت ترنجبین آنِ دانشمند ایرانی ، ابوحنیفه دینوری ، گیاه شناس جزیره العرب باشد، زیرا این مادّه را، نه شبنمی نازل از آسمان ، بلکه از «مَغافیر» (صمغهای ) مترشّح از بعض گیاهان بادیه دانسته است . او در فصل مربوط به صمغها نوشته (ج 3، ص 86 ، ش 359) که «مغافیر مانند صمغ است ، جُز اینکه شیرین است ، [ پس از تراوش ] می خشکد، و همچون قند/ شکر می شود». سپس (ج 3، ص 95، ش 388) چنین گفته است : «از انواع مغافیر، عسل جامدی است که نزد ما [ ایرانیها ] ترنجبین نام دارد، و آن نبع [ عَرَق ، ترشح ؟ ] درختچه خارداری است ؛ لذا در [ ترنجبین ] خارهای بسیار یافت می شود.» اما شگفتا که دینوری در وصف درختچه حاج (ج 1، ص 120، ش 249) هیچ اشاره ای به مغافیر آن (= ترنجبین ) نکرده است . وی ، پس از ذکر نظر ابو زیاد در باره حاج (که «اهل عراق آن را عاقول می گویند») و وصفی از برگهای کوچک و خارهای درازِ بسیار تیز آن [ رجوع کنید به نگاره ] ، می گوید: «نزد ما [ = در ایران ] حاج از گیاهانِ همیشه سبز است ؛ [ در طلب رطوبت ] ریشه های بسیار عمیقی در زمین می دواند؛ جوشانده این ریشه ها در تداوی به کار می رود [ ؟! ] ». (نیز رجوع کنید به نظر انصاری شیرازی [ 729ـ806 ] ، ص 104: «حاج خاری است که ترنجبین از او حاصل می شود... و [ آن را ] به شیرازی خارْ دارو گویند.»)
چون گیاه بیابانی ای که مادّه خوراکیِ ترنجبین از آن به دست می آید در بیابان شبه جزیره سیناء (فلسطین ) نیز فراوان است ، بعضی در گذشته ترنجبین را آن «مَنّ»ی پنداشته اند (که همراه با سَلْوی ' [ = بلدرچین * ] ) برای خوراک بنی اسرائیل در دوره چهل ساله سرگردانیشان در بیابان پس از خروج از مصر، سحرگاهان هر روز (بجز شنبه ها) از آسمان نازل می شد ( رجوع کنید به سِفْرِ خروج ، 16: 4، 8، 12ـ15). پژوهشهای مبسوط دانشمندان غربی در باره گیاهان فلسطین منجر به اتفاق نظر در باره ماهیت و منشأ مَنِّ عبرانیان نشده (ضمناً ترادفِ منّ = ترنجبین منتفی گشته است ). طبق یکی از سه نظریه غالب در این باره ، «مَنِّ» منظور از نوعی گز ( تاماریکس مذکور)، می تراود (برای تفصیل این مسائل رجوع کنید به گَز * ؛ مَنّ * ؛ مقدّم ، ص 123ـ 135؛ و مقاله در د.جودائیکا ).
طبع و خواص درمانی . در منابع ما، قدیمترین یادکرد طبع ترنجبین از ابن ماسویه (متوفی 243؛ به نقل رازی و طبری ، همانجاها) است . طبری آن را «معتدل [ یعنی از حیث گرمی و سردی طبع ] ، لطیف و لَیّ ِن [ یعنی مُلیّن شکم ] » دانسته و ابن ماسویه ، با اندکی توضیح گفته است : «رَطْب '] تَر ` ؛ از طبایع چهارگانه [ و در گرمی و سردی ، معتدل ... و ] لذا [ برای تب حادِّ همراه با یبوست مزاج سودمند است » ( رجوع کنید به نظر مشابه ماسَرْجویه بَصْری ] رونقش در اواخر سده دوم و اوایل سده سوم [ ، به نقل رازی ، همانجا). اما حکیمان قدیم کم کم خواص دیگری برای آن دریافته اند. ابوجُرَیج (مذکور) آن را برای «تسکین لَهیب سینه » نیز سودمند دانسته است ، و ثابت بن قُرَّه (221ـ 228)، علاوه بر این که در مبحث «صُداع » (سَرْدرد) ترکیبی از ترنجبین با چیزهای ملیّن دیگری (مثلاً، آب آلو، جوشانده هلیله زرد، و تَباشیر) را برای درمان سَردردِ ناشی از (یا همراه با) یبوست تجویز کرده (ص 16، 19)، آن را در جزو اجزای «جوشانده »ای «خوب / شایسته برای معده و جگر» ذکر کرده است (ص 71ـ72).
اسحاق بن عمران (به نقل از ابن بیطار، همانجا)، پس از تکرار خواص پیشین افزوده است : «خیسانده آن در آب آلو و عُنّاب سینه را ترطیب می کند و برای مَحروران ] = مبتلایان به گرمی مزاج ، گرمْ مزاجان [ سود دارد.» حُبَیش بن الحسن ، شاگرد حُنَین بن اسحاق (194ـ260)، بعض نکات پیشینیان را چنین ایضاح یا تکمیل کرده است (به نقل ابن بیطار، همانجا): «جَلاء ] = پاک کنندگی اَخلاط و فضولات از سینه و غیره [ آن بیش از جلای قند است ؛ لهیب تبهای تیز را تسکین می دهد و تشنگی ] تَبداران ] را فرو می نشاند... و برای سُرفه سود دارد.»
در دوره دوم پزشکی اسلامی ، دستاوردهای دیگری در باره طبیعت و موارد درمانی ترنجبین یافت می شود، که بعض آنها را در اینجا ذکر می کنیم (با حذف نوشته های تکراری پیشین ): ابومنصور علی هِرَوی (سده چهارم ؛ ص 80): «طبعش قریب به شیرْخِشت * [ یعنی ] گرم و نرم است اندر درجه دوم ... مثانه را نیز [ یعنی علاوه بر سینه ] جَلا دهد؛ ادرار بول آرد، قَی ء را یاوری دهد [ یعنی کمک به استفراغ ] و قولنج بگشاید.» ابن سینا (همانجا؛ فقط مطالب غیرتکراری او را می آوریم ): طبعش «معتدلِ مایل به گرمی است ...؛ به خاصیتی که در آن است ، [ دفع ] زردآب را آسان می کند... مقدار خوراکش از ده تا بیست [ مثقال ؟ ] است .» انطاکی (همانجا) این چند نکته را به نوشته های پیشین افزوده است : «گرم است در درجه اول و تَر در درجه دوم ، یا معتدل [ ! ] ؛ از شیرْخُشک [ کذا؛ = شیرْخِشت ] [ در تلیین ] لطیفتر... و برای [ رفع ] غَثَیان و دردهای سینه سودمند است . [ خوردن ]یک أوقیه از آن در نیم رَطْل شیر بدن را فربه و باه را تحریک می کند...؛ با روغن گاو عُسْرالبول را درمان می کند. برای سِپُرز زیان دارد. مُصلح آن آب عُنّاب و آلو، و قدر خوراکش از ده تا شصت و سه [ مثقال ؟ ] است .» دو پزشک سپسین ایرانی ، یعنی انصاری شیرازی و حکیم مؤمن ، که منبع عمده اطلاعاتشان تذکره انطاکی بوده ، چیز تازه ای نیاورده اند مگر این چند نکته : مُصلح آن تَمرِهندی * و عُنّاب ، قدر خوراکش ده دِرْهَم تا بیست مثقال (انصاری شیرازی ، همانجا) یا هفت تا سی مثقال (حکیم مؤمن ، ص 210) نیز رجوع کنید به عقیلی علوی شیرازی ، ص 270ـ271، که علاوه بر تقریباً همه مطالب مذکور، مطالب جدیدی هم از بعض مآخذ دیگر و از روی تجربه خود ذکر کرده است ).
نکته مُتطبّبانه آخر این که ، چون هیچیک از منابع ما اشاره ای به سودمندی ترنجبین برای درمان «خَفَقان » (= طپش نابهنجار قلب ) نکرده اند، توجیه این بیت عاشقانه سعدی (سده هفتم ؛ ص 729) برای ما ممکن نشد: «ترنجبین وِصالم بده که شربت صَبر/ نمی کُند خفقان فؤاد را تسکین .»
* Septuaginta ترجمه عهد
عتیق به زبان یونانی به دست هفتاد تن از علمای یهود.
1. نک: تحقیق گرانسنگ هانبری: D. Hanbury, Science
Papers, pp. 355-368.
** ماده قندی
شیرخشت، گزانگبین/ترانگبین و مانند آن.
2. Sui šu, Ch. 83, p. 3 b.
همین نوشته را میتوان در Wei šu
و Pei ši یافت؛ در T‛ai p‛in
hwan yü ki (Ch. 180, p. 11b) از محصولات
كوـشی (Kü-ši)
در تورفان دانسته شده است.
3. استوارت (Chinese Materia Medica, p. 258) نویسه نخست را به غلط نوشته است. او نتوانسته
این گیاه را شناسایی كند.
4. P. Horn, Grundriss der iranischen
Philologie, Vol. I, pt. 2, p. 70.
5. در گویشهای شمال ایران varre و varra
و werk نیز بهكار میرود:
J. de Morgan, Mission en Perse, Vol. V. p. 208.
1. بسنجید با:
D. Hooper, Journal As. Soc. Bengal, Vol. V, 1909, p. 33.
2. Schlimmer, Terminologie, p. 357.
3. S. Koržinski, Vegetation of Turkistan (به روسی), p. 77.
4. اثر چان یوئه (Čan Yüe)
(667 تا 730 م)؛ نک: الماس، کتاب پیش رو ، ص 6.
5. در نوشته های
دیگر hu
فرونگاشته شده است.
6. گویا این نام که بیشتربه
معنای تبّت است، ولی بی گمان در اینـــــــــــجا چنین نیست، استوارت را گـــــــــــمراه کرده و (Chinese Materia Medica, p. 258) واداشته تا بگوید، میگویند
این ماده را از تانگوت (Tangut) میآورند.
1. Cf. W. Schott, Zur Uigurenfrage II, p. 47 (Abh.
Berl. Akad., 1875).
2. Ch. 3, p. 3b (ed. of Či pu tsu čai ts‛un šu).
در مورد نام kan lu كه ترجمه واژه سنسكریت amrita نیز هست، نک: Chavannes and Pelliot, Traité manichéen, p.155.
3. همین متن را چائو ژوـكوا (Čao Žu-kwa)
(ترجمه هیرت، ص 140) با تغییرات جزئی رونویس كرده است.
4. در مورد این كتاب، نک:
Pelliot, Bull. de l‛Ecole française, Vol. IV, p. 255.
5. روشن نیست كجاست. برخلاف نظر راكهیل، دور
است که موصل باشد.
6. Rockhill, T‛oung Pao, 1915, p.
622.
این نام بودایی
به این دلیل به اینجا راه یافته كه kan lu (’’ژاله
شیرین‘‘) ترجمه واژه سنسكریت amrita (’’شیره
خدایان‘‘) و نامی است برای ترانگبین.
7. همچنین Yu yan tsa tsu،
اما در این نوشته اشاره به هند و گیاهی
متفاوت است، و بنابراین دیرتر در جای خود بدان پردازیم.
1. A. v. Le Coq, Sprichwörter und Lieder
aus Turfan, p. 99.
اگر این فرض مونكاسی درست باشد (B.
Munkacsi, Keleti szemle, Vol. XI, 1910, p. 353) كه ممکن است
gyanta (gyánta ، jánta،
gyenta، ’’صمغ‘‘) و gyantár
(’’جلا‘‘) مجاری وام واژه هائی از زبان تركی باشند، دور نیست که نام تركی بالا
اشاره به خاصیت صمغآوری گیاه داشته باشد.
2. Vámbéry, Skizzen aus Mittelasien, p. 189.
3. Ta Min i t'un či, Ch. 89,
p. 23.
4. Ch. 24, p. 26, edition of 1744;
این نوشته در چاپ نخست سال 1600 نیامده است (نک: ص 251
كتاب پیش رو در بحث چاپهای گوناگون این کتاب).
5. Ch. 24, p. 6 چاپ نخست؛ و
Ch. 24, p.
30 b چاپ سال 1744.
6. Ch. 329 (cf. Bretschneider, Mediæval
Researches, Vol. II, p. 192).
1. میگویند این گیاه در هند (viçāladā
و gāndhārī سنسكریت؛ به معنای از قندهار)،
عربستان و مصر هم میروید، اما شگفت اینكه در این كشورها ماده شكرسان از آن تراوش
نمیشود. پس نمیتوان گفت همان گیاهی است كه در صحرا بهر بنیاسرائیل ترانگبین(
منّ) میآورد (نک: Dictionnaire de la Bible‛ F.
Vigouroux, Vol. I, col, 367). دیر زمانی نیست که مردم چین با ترانگبین شمال هند آشنا شده اند؛ نک:
Lu č‛an kun
ši k‛i , p. 44, in Ts‛in
čao t‛an ts‛un šu.
* «دهی است بزرگ [به خراسان از گوزگانان] خرم
و آبادان اندر میان بیابان نهاده و عرب بیابانهای شهر ازیو [شهركی به خراسان، آخرِ
عمل گوزگانان] تابستان اینجا بیشتر باشند». لغتنامه دهخدا به نقل (از حدودالعالم).
2. Yule, Cathay, new ed., Vol. II,
p. 109; Cordier's edition of Odoric, p. 59.
3. Les Observations de plusieurs singularitez, pp. 228-229
(Anvers, 1555).
1. Flückiger and Hanbury, Pharmacographia,
p. 416.
2. C. Markham, Colloquies, p.
280.
3. ریشهشناسی گارسیا تا حدی
درست است. واژه فارسی šīr-xešt [شیر خشت] است به معنی "شیرِ بز."
[؟]* širixišd ، sirxešd ، širaxušg یا širaxuž
ارمنی هم از همین واژه است (نک: E. Seidel, Mechithar, p. 210).
* خشت از خوشت، مطلق صمغ را گویند. لغتنامه دهخدا.
4. John Fryer, New Account of East India
and Persia, Vol. II, p. 201.
5. G. Watt, Agricultural Ledger,
1900, No. 17, p. 188.
1. نک: Flückiger
and Hanbury, op. cit., p. 415. به گفته شلیمر (Terminologie,
p. 357)، این ترانگبین از هرات، خراسان، و بخش لرـ شهرستانك میآید.
2. L. Leclerc, Traité des simples, Vol. II, p. 32.
3. بهویژه، نک:
D. Hooper, Tamarisk Manna, Journal As. Soc. Bengal, Vol. V, 1909,
pp. 31-36.
4. Terminologie, p. 359.
1. VII, 31.
* تاماریسک
.
(اِ(تاماریس و تاماریکس اثل است . رجوع به اثل شود.
اثل
[اَ ] (ع اِ) نوعی از درخت گز را گویند و ثمرآن را گزمازه
و بعربی حب الاثل خوانند. و طبیخ آن را اگر با مویز بیاشامند
جذام را زایل کند و بخور آن بواسیر را نافع است . این لغت عربی است . (برهان
قاطع). قسمی از طرفاء یعنی گز. (زمخشری ). داود ضریر انطاکی گوید: اثل طرفاء (گز) بزرگ است که در
بربریّه اغرطا و به یونانی قسطارین و ثمره آن گزمازک یا گزمازج است و به عراق ابهل گویند و
در مصر آن را عذبة یا عذبة الصغار نامند و آن نزدیک به سرو است لکن
برگ آن درشت تر و خشن تر و مزغب (پرزدار) است و شکوفه ندارد و میوه آن چون نخود است که به غبرت و صفرت زند و
آب
آن سرخ باشد. و بهترین آن آن است که در حزیران گیرند یعنی بماه یونیه و یولیه
. حکیم
مومن در تحفه آرد: اثل به لغت عربی اسم نوع بزرگ درخت گز است بقدر درخت سروو
عظیم
و برگش خشن و با زغب اندکی و ثمرش بی شکوفه وبقدر نخودی و بزرگتر از آن و تیره
رنگ
مایل به زردی و در جوف او دانه های ریزه و بهم چسبیده و گویند آب اوسرخ است و
آن
بار را عذبه و ثمرة الاثل نامند و مولف اختیارات و جامع انطاکی و مغنی و جامع
الادویه
و منهاج و کامل الادویه و صیدنه و قانون ، اقسام سرو کوهی و درخت گز را
مشتبه
ذکر کرده اند. و از جامع ابن بیطارو جامع بغدادی ظاهر می شود که ابهل و عرعر
اقسام
سروکوهی و طرفا و اثل اقسام گز است و جوزالابهل غیر ثمرةالعرعر و عذبه غیر
ثمرةالطرفا
است .
لغت نامه دهخدا.
شوره گز، گز شور.
2. Chinese Materia Medica, p. 259.
3. Bretschneider, Bot. Sin.,
pt. II, No. 527; Pen ts‛ao kan mu, Ch. 35 B, p. 9.
4. Ch. 76, p. 12.
5. نام تركی تاماریسك yulgun
است. در فارسی آن را gaz [گز] یا gazm
[گزم] مینامند (gazo یا gezu
كردی)، و میوه آن را gazmā 2ak یا gazmāzū ( gaz basrah، ترانگبین درخت) مینامند؛
اضافه بر اینها، belangmuši، balangmusk، یا balanjmušk ، و kizmāzaj عربیـ
فارسی نیز هست.
1. Flückiger and Hanbury, Pharmacographia,
p. 416; Hanbury, Science Papers, p. 287;
شلیمر
(Terminologie,
p. 358)
ترانگبین بلوط را محصول کوههای کردستان ایران دانسته است.
2. Terminologie, p. 359.
* «شکر تیغال: گیاهی است خاردار از تیره
مركبان به شكل خارخسك ... روی برگها و ساقه این گیاه. حشرهای از راسته قاببالان
به نام خزوكك جهت حفظ تخمها و نوزاد خود پیلهای میتند به قدر یك فندق که سفیدرنگ
است جنس پیله ... ترکیبی از مواد سلولزی، ازُته و حدود 25 درصد قند مخصوصی به نام
ترهالوز است. در طب قدیم به عنوان ملین استفاده میکردند. در بازار منظور از شكر
تیغال همین گل تیغال پیله خزوكك است و خود گیاه را به نام تیغال میگفتند. خارشكر،
رعیالابل، شوك الجمال ... آن جزء شیرین را، در دركه قندك و خود گیاه را تیغ قندك
نامند » (لغتنامه دهخدا).
** «تیغال: آشیان جانوران را گویند و به این معنی به جای حرف
ثالث (غ) حای نقطهدار هم به نظر آمده است. چیزی است دوایی مانند به نمك و همچون ترنجبین برخار میبندد و بعضی
گویند آشیان كرمی است كه بر بوته خار میسازد و در آن حلاوتی به اندك عفوصتی هست و
به عربی سكراُلعشر میخوانند و بعضی گویند صمغی است كه از درخت عشر برآید (برهان،
آنندراج (از ناظم الاطباء). سكرالعشر به فارسی شكرك كوهی است (از الفاظ
الادویه). در دركه آن را تیغ قندك گویند. (لغتنامه دهخدا).
1. C. Joret, Plantes dans l‛antiquité,
Vol. II., p. 93.
درباره ترانگبین در ایران، نیز نک: E. Seidel, Mechithar,
p. 163.
2. G. Watt, Commercial Products of India,
p. 929.
* تباشیر. [ ت َ ] (اِ) چیزی باشد سفید که از میان نی
هندی که بابانس و بنبو گویند برآید. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ
رشیدی ). چیزی باشد سفیدرنگ مانند استخوان سوخته و آنرا از درون نی هندی
برمی آورند که بنبو باشد. (برهان ). نام داروی سردمزاج که آنرا
بهندی بنسلوخیا گویند. (شرفنامه منیری ). و آن دوائی باشدسپید قدری مایل به
کبودی که از میان نی پیدا شود...و تباشیر دوای سپید که از نی
پیدا میشود، فارسی است و طباشیر به طای مطبقه معرب آن است . (غیاث
اللغات ).صمغی است که از چوب خیزران بیرون می
آورند. (فرهنگ نظام ). چیزی سپید که از میان نی هندی بیرون آید. (آنندراج
) (انجمن
آرا). و در دواها بکار برند. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) (انجمن
آرا)
(از فرهنگ نظام ). معرب آن طباشیر است . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا)
(آنندراج
) (از فرهنگ نظام ) (از غیاث اللغات ). اگر قدری از آن در کوزه آب اندازند تشنگی را فرونشاند. (برهان ). و آن
نیکو رفع عطش کند. (انجمن آرا) (آنندراج ). تحثرات سیلیکی که مرکب
شده اند از سیلیکات پتاس و سیلیکات آهک و متشکل میشوند در تجویف
عقود یک قسم نی هندی موسوم به بنبو و گل سفید و نوع گل و گچ . (ناظم
الاطباء).
دوایی است که از جوف نی هندی بهم رسد... و گویند چون نی از شدت باریکی بر
دیگری
بهم میخورد از آنجا آتش برآید و در نیستان افتد، تباشیر بندهای نی است که از
خاکستر
آن جدا کنند و بهترین آن سپید گردد با اندک تندی و گزیدگی زبان و مغشوش آن
که
ازاستخوان سر گوسفند میسازند با اندک شوری و بی حدت می باشد... لغت
نامه دهخدا.
3. نک: G. Watt, Agricultural Ledger,
1900, No. 17, pp. 185-189.
4. آخرین كسی كه درباره این موضوع نوشته، تنها چند نكته
تاریخی مربوط به سدههای میانه را آورده است:
G. F. Kunz, The Magic of Jewels
and Charms, pp. 233-235, Philadelphia, 1915.
5.
به شماره ثبت 70،13834. آوردن این
نكته در اینجا بیدلیل نیست، زیرا دكتر كونتس گوید خردکی از این ماده به ایالات متحده رسیده است.
1. H. Diels, Antike Technik, p. 123.
2. نخستین بار ابومنصور تباشیر
را باز نموده است (آخوندوف، ص 95)، و هنوز هم از خوراکهای خوشمزه زنان ایران است (همان، ص 247). در ارمنی dabašir
گویند.
3. در Č‛en lei pen ts‛ao (Ch., 13,
p. 48) همین متن از اثری به نام Lin hai či
نقل شده كه گیویا كتابی است سوای Lin hai i wu či
كه برتشنایدر (Bot. Sin.,
pt. i, p. 169) نام برده است.
4. ادعای زیر از جانب استوارت (Chinese
Materia Medica, p. 64) خطاست: «مردم چین احتمالاً این ماده را در
اصل از هند نگرفتند، اما محتمل است كه دانش مربوط به كاربردهای دارویی آن را از آن
سرزمین گرفته باشند كه از سالها سال پیش در آنجا ارزش زیادی برای آن قائل بودهاند.
» دانش مربوط به این محصول و خود محصول نخستین بار از هند به چین رسید، و طبعاً
آنها را برانگیخت تا در خیزرانهای خود به جستجوی این ماده برآیند.
5. Ch. 14, p. 4b (ed. of Lu Sin-yüan).
1. Pen ts‛ao kan mu, Ch. 37,
p. 9.
*
قسمی نشاسته از گیاهی به همین نام، arrow root.
2. G. Ferrand, Textes relatifs à l'Extrême-Orient, p.
225.
3. L. Leclerc, Traité des simples, Vol. II, pp. 399-401.
1. C. Markham, Colloquies of Garcia da Orta; pp. 409-414.
اشمیت سیاههای از نامهای مترادف برای تباشیر در زبان
سنسكریت ارائه كرده است (ZDMG. Vol. LXV, 1911, p. 75).
2. Yule, Cathay, new ed. by Cordier,
Vol. II, p. 161.
3. J. A. de Mandelslo Voyages and
Travels, p. 120 (London, 1669).
بهشناخت دو سویه ایران و چین باستان (ساینو-ایرانیکا)
/////////////
قس عاقول در عربی:
اضغط هنا للاطلاع على كيفية قراءة التصنيف
العاقول الإغريقي
التصنيف العلمي
المملكة: النبات
الشعبة: البذريات
الشعيبة: مستورات البذور
الرتبة: الفوليات
الفصيلة: البقولية
الجنس: العاقول Alhagi
النوع: الإغريقي graecorum
الاسم العلمي
Alhagi graecorum
بواسييه، 1849
تعديل طالع توثيق القالب
العاقول الإغريقي ويعرف اختصاراً بالعاقول
نوع نباتي يتبع جنس العاقول من الفصيلة البقولية.
محتويات [أظهر]
الموئل والانتشار[عدل]
موطنه معظم مناطق الوطن العربي (المشرق
العربي والجزيرة العربية ووادي النيل والمغرب العربي) وتركيا واليونان وقبرص.[1]
في السعودية، ينتشر العاقول في المنطقة
الوسطى ويوجد بكميات قليلة في المناطق الشرقية والشمالية.
الوصف النباتي[عدل]
نبات عشبي شوكي معمر دائم الخضرة. يصل
ارتفاع النبات إلى 60 سم. الزهرة صغيرة حمراء قرمزية تخرج من جوانب الأشواك، الثمرة
قرنية داكنة اللون اسفنجية يظهر عليها تخصرات بين مواقع البذور، ينمو النبات في المنطقة
الوسطى في المملكة.
الاستخدامات الطبية[عدل]
يحتوي نبات العاقول على مواد كربوهيدراتية
وجلوكزيدات وفلافونيدات ومواد عفصية وستيرولات غير مشبعة ومواد راتنجية وسكر مختزل
وزيت طيار ولكن الجذور لا تحتوي على اي نسبة من الزيت الطيار كما يحتوي النبات على
مواد انثراكينونية ومواد صابونية.
استعمالات العاقول[عدل]
هو من النباتات التي لها استعمالات طبية
شعبية كثيرة فقد قال داود الانطاكي سنة 1008 ه في العاقول: "إنه شوك الجمال وهو
نبت كثير الأشواك له زهر ابيض واصفر وحبه مستدير، سائر اجزاء هذا النبات تبرئ البواسير
شربا وبخورا وطلاء ولو برمادها".
العقول علاج للروماتيزم وحالات حصى الكلى،
والعاقول ملين ومقيء ومدر للبول ومطهر للجهاز الهضمي.
ويقول داستور ان العاقول يستخدم في الهند
كمسهل ومدر للبول ومقئ، العصير الطازج للنبات يستعمل للتخلص من حبس البول، كما يستعمل
النبات في عمل ضمادة توضع على البواسير لعلاجها، أو يحرق النبات الجاف ويوجه الدخان
المتصاعد جهة البواسير لتخفيف آلامها.
وهو أحد النباتات المستوطنة في السعودية
والجزء المستعمل منه جميع أجزائه. يحتوي على غلوكوزيدات انثراكينونية ومواد عفصة وراتنجية
وسيترولات غير مشبعة ومواد صابونية ومواد كربوهيدراتية.تستخدم جميع اجزاء النبات شرباً
أو بخوراً أو طلاءً حتى ولو برد ماؤه لعلاج البواسير، كما يستعمل النبات كضمادات لعلاج
البواسير لتخفيف آلامها.* ملاحظة هامة لمرضى البواسير: يجب على مرضى البواسير عمل أي
نوع من الرياضة وأفضلها المشي، كما يجب علاج الإمساك لانه أساس المشكلة ويجب الاقلال
من تناول السمك ولحم البقر والحوامض والتوابل الحارة والاستمرار في دهن فتحة الشرج.
كما يستعمل في عمل نشوق ضد آلام الشقيقة.
والمستخلص الذي ينتج عن تبخير مغلي النبات يستعمل كمسكن أو ملطف للحكة وبالأخص عند
الأطفال، اما المادة الافرازية التي تخرج من أوراق النبات فلها تأثير منشط للجنس وتكسب
الجسم حيوية وهي مسهلة ومدرة للصفراء ومدرة للبول ومنقية للدم، ومن السعودية يقول الشيخ(1982)
ان بعض المواطنين يعتقدون أن المن الذي يفرزه نبات العاقول هو المن الذي ذكر في القرآن
في سورة البقرة. وفي الصيف تغطى الأوراق والأفرع بنقط من سائل في قوام العسل، ثم يأخذ
هذا السائل في التحول إلى مادة شديدة اللزوجة، ومن أجل جمع هذا المن تقطع هذه الأجزاء
وتضرب على قطعة قماش فتتساقط، رماد النبات بعد حرقه يستخدم في تجفيف الجروح، كما يستعمل
النبات كمسهل.
ومن الكويت يقول الخليفة وشركس (1984 م)
ان نبات العاقول يستعمل كعلاج للروماتيزم وحالات حصى الكلى، ومن مصر يقول سعد
(1985) أن البدو يستخدمون العاقول في الصحراء كملين، أما الشوربجي (1986) فيقول انه
يستعمل كمسكن للآلام وموقف للسيلان ومسهل ومسكن لآلام البلهارسيا ومطهر، اما عاشور
(1985) فيقول إذا غلي افاد شربه فائدة كبيرة في إزالة الحامض البولي وإدرار البول وهو
مسهل ومطهر للجهاز الهضمي، كما ان صبغته من أنجح الأدوية في علاج ورم المفاصل.
كما يقول قطب أن العاقول ملين ومدر ومقيء
كما ان الزيت المستخلص من الأوراق يستخدم في علاج الروماتزم كما تستخدم الأزهار في
علاج النزيف.
ويقول اليحيى ورفاقه (1987) أن النبات
له تأثيرات حيوية إذ يعمل على زيادة قوة انقباض القلب ومنشط ويزيد سرعة التنفس ولكنه
لا يؤثر على درجة حرارة الجسم.
المصادر[عدل]
^ قاعدة البيانات الأوروبية-المتوسطية
للنباتات.خريطة انتشار العاقول الإغريقي (بالإنكليزية). تاريخ الولوج 9 كانون الثاني
2012.
تصنيفات: بقوليةنباتات الشامنباتات شبه
الجزيرة العربيةنباتات المغرب العربينباتات وادي النيلنباتات تركيانباتات اليوناننباتات
قبرصحياة نباتية في الوطن العربي
//////////
همچنین:
العاقول أو الحاج جنس نباتي يتبع الفصيلة
البقولية.
محتويات [أظهر]
من أنواعه الواطنة في الوطن العربي[عدل]
يضم عدداً من الأنواع منها:
العاقول الإغريقي (باللاتينية: Alhagi graecorum)
العاقول المغربي (باللاتينية: Alhagi maurorum)
فوائده العلاجية[عدل]
العلاج الأكبر أثرآ : يستخدم لعلاج الفشل
الكلوي !
هذا وقد أثبتت التجارب ذلك
طريقة استخدامه للعلاج : في البداية هي
نبتة متوفرة إما جاهزة معبأة في أكياس وكراتين خاصة ، وإما نابتة في الأراضي الصحراوية
!
الاستخباص[عدل]
طريقة استخلاص الفائدة منها لأمراض الكلى
؛
بالنسبة للنبتة التي تقطف من الأرض مع
جذرها: تجفف الجذور تحت الشمس حتى تجف بشكل كامل. ثم يغلى بمعدل جذر واحد لكل لتر ماء
واحد حتى يتغير لون المغلي إلى لون شبيه بلون العسل ورائحته قريبة نوعآ ما من رائحة
العسل - أي ما يقارب 10 دقائق من الغليان. ثم ينتظر حتى يبرد قليلآ - ويصبح دافئآ بالإمكان
شربه - ويشرب مقدار كوب صباحآ عند الاستيقاظ ( على معدة خاوية ) ، وكوب قبل الخلود
للنوم.
2 - بالنسبة للجذور المجففة الجاهزة التي
في كراتين: يغلى مقدار ملعقة من الجذور في مقدار كوب من الماء ، لنفس الوقت والمعايير
المذكورة أعلاه
مناطق وجوده[عدل]
أما عن أماكن توفر العلاج ؛
السعودية 1- الرياض : جذور مجففة معبأة
في ( المعيقلية ) 2- القصيم : جذور مجففة معبأة في بريدة ، حي العجيبة ، شارع الخزان
( الرسيني للعطارة ) 3- صحراء الجوف وما حولها : نبات في الأرض يقطف !
سوريا 1- دير الزور : نبات في الأرض يقطف
! 2- إدلب : نبات في الأرض يقطف !
مراجع[عدل]
مشاريع شقيقة في كومنز صور وملفات عن:
عاقول
معرفات الأصنوفة
موسوعة الحياة: 27912 GBIF: 2945087
Tropicos: 40009743 ITIS:
26452 ncbi: 47036 GRIN:
ps://npgsweb.ars-grin.gov/gringlobal/taxonomygenus.aspx?id=383 FOC: 101023 PLANTS: ALHAG
AFPD: 187934
تصنيفان: أجناس نباتيةفويلاوية
//////////
خارشُتُر یا آدور (نام علمی Alhagi) گیاهی است پایا از
خانواده باقلائیان (Papilionaceae
یا Fabaceae) از زیرخانواده باقالیها (Faboideae) و یکی از بنشنها
بشمار میرود. نام دیگر آن علف ترنجبین است.
میوه این خانواده ناشکوفا است. بوتههای
آن نیمهدرختچهای و نیمهچوبی است که تا ارتفاع ۵۰ تا ۱۵۰ سانتیمتر میرسد. ساقههای
آن سبزرنگ با خارهای تیز نوکزرد است. ∗ ادرارآور و ضد سیاهسرفه و تب
و لرز است.∗ کاسبرگ آن بدون کرک، زنگمانند و با پنج دندانه مثلثلی
کوتاه نوک تیز است. دانههای آن در درون نیامک پهلوی هم قرار دارند.∗
خارشتر از نظر پزشکی پزشکی سنتی دارای
طبع سرد است و برای رفع صفرا و سنگ کلیه و مثانه مؤثر است. [۱]. خارشتر یکی از علوفههای
خوراکی برای دامها بویژه بزها است.∗ این گیاه مقاوم به سرما و دارای
ریشه عمیق است و به آب کمی نیاز دارد. خارشتر برای گیاهانی مانند غلات و چغندر به عنوان
علف هرز بشمار میآید.
ریشههای خارشتر گاه تا ژرفای ۵ تا ۷ متر
هم میرسد. میوه آن را ترنجبین (تَراَنگَبین) مینامند که به معنی عسل تر است. این
گیاه در شورهزارهای ایران، عربستان، صحرای سینا، سوریه و هند و پاکستان تا ارتفاع
۴۰۰ متری از سطح دریا میروید.[۲]
محتویات [نمایش]
خارشتر ایرانی[ویرایش]
خارشتر ایرانی با نام علمی Alhagi maurorum یا Alhagi persarum نمونه خارشتر غالب
در ایران است.
نامهای علمی و انگلیسی[ویرایش]
واژه Alhagi در زبانهای اروپایی از عربی الحاجی گرفته شدهاست.
برای گونه اصلی خارشتر یعنی Alhagi maurorum سه نام علمی دیگر بکار میرود یعنی:∗
Alhagi mannifera Jaub.
& Spach
Alhagi graecorum Boiss
Alhagi tournefortii Heldr
نامهای گوناگون خارشتر در زبان انگلیسی
عبارتاند از: (معنای واژگانی آنها درون دوکمان آمدهاست)
Camelthorn (خار شتر)
Manna Tree (درخت انگبین)
Persian Manna Plant (گیاه انگبین ایرانی)
پانویس[ویرایش]
^
دانشکده کشاورزی دانشگاه بوعلیسینای همدان
^
پارسمیوه
^ بررسی بیولوژی و فنولوژی خارشتر
^
از گیاه خارشتر Alhagi camelorum
در جیره غذایی بزهای منطقه آذربایجان شرقی
^ [۳]
منابع[ویرایش]
برخی دادهها برپایه مقدس، احسان، [http://www.ivo.org.ir/etelaat/camel/parvaresh/plant/pl1.htm گیاهان مرتعی مورد
استفاده شتر، از انتشارات معاونت امور دام وزارت جهاد کشاورزی، سال ۱۳۷۴ تهران
گلها و گیاهان مناطق خشک ونیمه خشک وکویری
ایران. جلد یکم ص ۶۲.
جستارهای وابسته[ویرایش]
خاکشیر
[نمایش] ن ب و
سردههای گیاهان ایران
ردهها: باقلائیان گیاهان دارویی
///////////
قس دِویتیکانی در آذری:
Dəvətikanı, yaxud Yağtikan[1] (lat. Alhagi[2], türk. deve dikeni [3], qaz. түйетікен, rus. верблюжья колючка)– paxlakimilər fəsiləsinə aid bitki cinsi.[4]
//////////
قس یانتوق در ازبکی:
Yantoq (Alhagi) — dukkakdoshlar oilasiga mansub koʻp yillik begona
oʻtlar turkumi. Oʻrta Osiyoning dasht, choʻl, chala choʻllarida hamda RossiyaningYevropa qismidagi
chala choʻl r-nlarida 5 turi maʼlum. Oʻzbekistonda Ya.ning soxta yantoq va qirgʻiz
yantogʻi turi oʻsadi. Boʻyi 40—110 sm, tik, sershox, ildizi kuchli rivojlangan, yer osti
suvlarigacha yetib boradi (10 m va undan ortiq). Barg qoʻltigʻida qattiq tikanlari bor.
Barglari choʻziq, nashtarsimon, barg bandi kalta, ketmaket joylashgan. Gullari mayda, qizil yoki pushti. May—
sentyabrda gullaydi, avg .— oktyabr oylarida urugʻlaydi. Mevasi 10 tagacha
urugʻ boʻlgan dukkak. Ya.ning yer usti qismi qishda qurib
qoladi, bahorda ildiz boʻgʻzidagi kurtaklardan yangi poyalar oʻsib chiqadi.
Urugʻi va ildiz bachkilaridan koʻpayadi. Urugʻi poʻstlogʻi qattiq
boʻlganligi tufayli juda sekin unadi. Ya.ning hamma turi tuyachilik va
qoʻychilikda yaxshi ozuqa hisoblanadi. Guli va ildizidan xalq tabobatida turli
damlamalar tayyorlanadi. Ya.dan yuqori sifatli yemxashak, silos va oziq uni
olinadi. Ya. yaxshi asal beruvchi oʻsimlik. Daraxtsiz choʻllarda Ya.dan oʻtin
sifatida foydalaniladi. Sugʻoriladigan yerlarda, yoʻl, ariq, kanallar
boʻylarida, tashlandiq yerlarda, ekinzorlarda begona oʻt sifatida oʻsadi.
Kurash choralari: almashlab ekish, yerni chuqurroq haydash, ildizpoyalarni yigʻib olish, dalalarga chirigan goʻng
solish va boshqalar
////////////
قس ماخی در پشتو:
ماخۍ (په انگرېزي: Alhagi) د يو ډول اغزن بوټي نوم دی.
///////////
Alhagi
From Wikipedia, the free encyclopedia
Alhagi
|
|
Kingdom:
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Subfamily:
|
|
Tribe:
|
|
Genus:
|
|
Species
|
|
Alhagi is a genus of Old World plants in the family Fabaceae. They are commonly called camelthorns or manna
trees. There are three to five species.
Alhagi species have
proportionally the deepest root system of any plants - a 1 m high shrub may
have a main root more than 15 m long; due to their deep root system Alhagi species
are drought-avoiding plants that utilize ground water, adapting in that way
perfectly to the hyper-arid environment.
Alhagi species are used as
food plants by the larvae of some Lepidoptera species including Coleophora argyrella which feeds
exclusively on A. maurorum.
Wikimedia Commons has
media related to Alhagi.
|
·
Water relation
characteristics of Alhagi sparsifolia and consequences for a
sustainable management [1]
Wikispecies has information related to: Alhagi
|
This Faboideae-related
article is a stub. You can
help Wikipedia by expanding it.
|
//////////
منّ
این لغت که به انگلیسیManna و به فرانسویManne گفته میشود ریشه سامی دارد و به زبان هبرو من(man) و به عربی منّ(mann) گفته میشود. این
نام به طور کلی به مواد فرآوردههای شیرینی گفته میشود که از برگ و پوست و شاخهها
و حتی در برخی موارد از خارهای تعدادی از گیاهان در شرایط خاصی بیرون میآید.
ظاهر شدن این مواد یا از طریق نیش حشرات به قسمتهایی از گیاه حاصل
میشود نظیر گزانگبین، گز علفی، گز خوانسار و نظایر آن و یا بهطور طبیعی به صورت قطرات
شبنم روی گیاه جمع میشود مانند ترنجبین که روی گیاه خارشتر جمع میشود و یا از طریق
وارد کردن شکافی در ساقه و تنه گیاهان به دست میآید.
انواع معروف منّها اغلب دارای خواص دارویی هستند و در طب سنتی به
کار گرفته میشوند مانند ترنجبین، گزانگبین، گز خوانسار، شیرخشت، بیدخشت، گز علفی،
شکر تیغال و ... و همچنین منّهایی که از برخی از گونههای زبان گنجشک مانند زبان گنجشک
گل و از برخی درختان پسته و درختان گز گرفته میشود. ضمنا ترشحات صمغی و رزینی که از
تعداد زیادی از کاجها، اکالیپتوسها، بلوطها، بیدها و ...
گرفته میشود نیز معمولا تحت عنوان منّ نیز ردهبندی میشوند. در
این کتاب و همچنین در سایر جلدهای این مجموعه کوشش شده است که معروفترین منّها که
در طب سنتی شناخته شده و مصرف دارویی دارند شرح داده شود. معروفترین گیاهانی که از
آنها به طرق مختلف منّ گرفته میشود عبارتاند از:
معارف گیاهی، ج6، ص: 124
زبانگنجشک گلFraxinus ornus L . که شیرخشت مرغوب تجارتی سیسیل را میدهد.
خاربز یا خارشترAlhagi maurorum Baker Alhagi comelorum Fisch . که ترنجبین میدهد.
درخت سدر لبنانCedrus Libani Barrel . که صمغ میدهد.
درخت لاریکسLarix europaea DC . که از آن تربانتین میگیرند.
درخت گزTamarix gallica L . که گز انگبین تولید میکند.
درخت بلوطQuercus vallonea Kotschy . وQ .mannifera Lindl . که گز علفی تولید میکند.
نوعی گونAstragalus adscendens Boiss .et Hamukn . که گز خوانسار تولید
میکند.
گیاه شیرخشتCotoneaster nummularia F .M . که نوعی شیرخشت تولید میکند.
درخت بیدخشتSalix Fragilis L . که بیدخشت تولید میکند.
گیاه شکر تیغال پیله حشرهای که روی گیاهEchinops candidus یاE .persicus زندگی میکند.
زیتونOlea europaea L . که صمغ زیتون تولید میکند.
اکالیپتوسEucalyptus camaldulensis Dehn . وE .dumosa A .cunn . که از آن صمغ کینو میگیرند.
درخت عشرApocynum syriacum یاCalotropis procera که از آن سکر العشر میگیرند که سمّی است.
معارف گیاهی، ج6، ص: 125
ترنجبین
اشاره
به فارسی «ترنجبین»، «ترانگبین» و «ترنگبین» گفته میشود و در حقیقت
ترنجبین معرّب ترنگبین است که در فارسی معمول میباشد. به فرانسویManne d'hedysarum وManna d'alhagi وManne de perse و به انگلیسیManna of hedysarum و به عربی «ترنجبین»
نامند. مادهای است شیرین از منّها که به صورت شبنم روی گیاه حاج یا خارشتر یا خاربز
مینشیند. گیاه خارشتر که شرح مشخصات کامل آن تحت عنوان خاربز در این کتاب آمده است
درختچه یا بوته خاری است از خانواده بقولات که در بیابانها و دشتهای کمارتفاع ایران
مانند خراسان، تبریز، زرند، اطراف قم و بوشهر بهطور خودرو فراوان دیده میشود. در
فصل گرمای زیاد و در اواخر تابستان روی برگها و شاخههای این گیاه قطرات ترنجبین شبها
ظاهر میشود و روستاییان محل صبحهای خیلی زود قبل از طلوع آفتاب آن را جمعآوری مینمایند.
معمولا در مناطقی که این گیاه ترنجبین نمیدهد به مصرف تعلیف دام، شتر و بز میرسد.
به همین جهت این گیاه به خارشتر و یا خاربز معروف شده است. البته در مناطقی که این
گیاه ترنجبین میدهد نیز شتر و بز خیلی دوست دارند از آن تعلیف شوند و پروار هم میشوند
ولی شتربانان و چوپانان و روستاییان چون از ترنجبین نفع بیشتری عایدشان میشود در اینگونه
مناطق از چرای گیاه خاربز خودداری مینمایند و از سایر گونهها که در همان مناطق میرویند
و ترنجبین نمیدهند نظیرHedysarum semenowi برای چرای دام استفاده میکنند. سابقا مرسوم بود از
معارف گیاهی، ج6، ص: 126
ترنجبین در خراسان و یزد در کارخانجات ساده قندگیری بهطور سنتی
قند میگرفتند ولی بعدها چون فروش ترنجبین از نظر دارویی بازار بهتری پیدا کرد فقط
به عنوان دارو میفروشند.
از نظر ترکیبات شیمیایی روشن شده است که در ترنجبین به مقدار زیادی
قند ساکاروز وجود دارد.
خواص- کاربرد
ترنجبین طبق نظر حکمای طب سنتی کمی گرم ولی درعینحال تر است. به
طور کلی ملیّن و مسهل صفرا بوده و در مورد سرفه، درد سینه، تسکین عطش و تبهای گرم از
شیرخشت لطیفتر و مؤثرتر است. با آب پنیر برای اخراج اخلاط سوخته و با ماء الشعیر برای
دفع اخلاط گرم و مخلوط با کره برای باز کردن ادرار در مواردی که ترشح ادرار بند میآید
و مداومت در مصرف آن با شیر تازه برای تحریک قوه باه مفید است. برای این کار باید
30 گرم آن را با 200 گرم شیر تازه هربار بیاشامند. اگر ترنجبین با آب زیره خورده شود
برای دفع صدای شکم که با تب خفیفی توأم باشد، نافع است. خوردن ترنجبین برای بیماران
مبتلا به حصبه، اسهال خونی، بواسیر و خون ادراری و آبله جایز نیست. در مورد بیمارانی
که مبتلا به آبله هستند ابو علی سینا برای لینت مزاج تمر هندی را توصیه مینماید و
اگر به تنهایی اثر نبخشید معتقد است که قدری شیرخشت به آن اضافه شود و بههرحال توصیه
این است که از خوردن ترنجبین احتراز شود. معمولا از ترنجبین در مورد تبهای گرم نباید
استفاده نمود و در این موارد اگر لینت مزاج مورد نظر باشد باید از تمر هندی و رب میوههای
ترش و نظایر آن استفاده شود. ترنجبین برای طحال و اشخاص گرممزاج مضّر است. برای تهیه
آب ترنجبین مقدار لازم ترنجبین را در آب جوش میریزند تا حل شود و آب صاف روی آن را
برداشته میگذارند که قدری بماند و مواد خارجی آن تهنشین شود و صاف روی آن آماده خوردن
است. اگر صبح ناشتا خورده شود مؤثرتر است. مقدار خوراک آن 35- 12 گرم است و جانشین
آن از نظر دارویی شیرخشت است.[201]
معارف گیاهی، ج6، ص: 127
خاربز- اشترخار
اشاره
به فارسی «خاربز»، «اشترخار» و «علف ترنجبین» نامیده میشود. در
محلهای مختلف ایران نظیر بلوچستان و سایر مناطق در هر محل نام محلی خاصی دارد. در کتب
طب سنتی با نام «حاج» آمده است و به هندی «جواسا» گفته میشود. به فرانسویAlhagi که ظاهرا از عربی
گرفته شده و همان الحاجی است و به انگلیسیHedysarum وCamel thorn گویند. گیاهی است
از خانوادهLeguminosae
نام علمی آنAlhagi pseudalhagi (Bieb .) Desv . و مترادفهای آنHedysarum alhagi L . وAlhagi camelorum
Fisch
. وAlhgi
maurorum Baker
میباشد.
مشخصات
خاربز درختچهای کوچک گسترده روی زمین که بلندی آن از نیم متر تا
یک متر، خاردار است و کرکهای تیزی دارد. غلاف میوه آن کرکدار کمی ضخیم و خمیده و اسفنجی
و تخمدان آن پوشیده از تارهای ابریشمی است. ریشه آن بسیار عمیق میشود تا به آب برسد.
دانههای آن در ابعاد ارزن و به رنگ سرخ است.
این گیاه و واریتههایی از آن بهطور گستردهای در جنوب و شرق ایران
در بلوچستان، بوشهر، کرمان، اهواز، سرخه و در بجنورد و شیروان، سمنان، دامغان و در
زرند و تفرود (نزدیک قم) دیده میشود. در هندوستان نیز در بلوچستان و پنجاب
معارف گیاهی، ج6، ص: 128
دیده میشود. نامهای محلی آن در بلوچستان «خاربز»، «شترخار»، «اشترخار»
و در سایر نقاط با نامهای «شینز»، «گز»، «ماخ»، «کندر»، «زاز»، «تانوان»، «استرخار»،
«کاندرا» و ... شناخته میشود.
این گیاه را به آن سبب علف ترنجبین گویند که در فصل گرمای تابستان
روی برگ و شاخههای آنها قطرات سخت ترنجبین به شکل شبنم که سفت شده باشد، دیده میشود.
خواص- کاربرد
خاربز یا حاج از نظر طبیعت طبق نظر حکمای طب سنتی خیلی گرم و خشک
است و از نظر خواص معتقدند که این گیاه مدّر و مسهل است و برای سینه بسیار خوب است.
جوشانده آن معرّق است. مالیدن روغن برگهای آن برای روماتیسم خیلی
نافع است و گلهای آن برای بواسیر بسیار مفید است. عرق گیاه ترنجبین اگر مدتی با مداومت
خورده شود برای دفع سنگ کلیه و مثانه تا حدودی مؤثر است.
ترنجبین که از این گیاه به دست میآید از منّها میباشد طعم آن
شیرین است. چون خواص و کاربرد ترنجبین در بخشی با عنوان ترنجبین در این کتاب آمده است،
از تکرار آن در اینجا خودداری میشود. اگر سه قطره از آب خالص گیاه ترنجبین یا آب خاربز
ناشتا در بینی ریخته شود و بعد از یک ساعت روغن بنفشه استنشاق شود برای رفع سردرد مزمن
بسیار مجرّب است و بهطور کلی بازکننده انسداد مجاری است.
معارف گیاهی، ج6، ص: 129
////////////
خاربز ـ اشترخار
نام
فارسی: «خاربز»،
«اشترخار» و «علف ترنجبین»
نام عربی:
نام انگلیسی: Hedysarum و Camel thorn
نام محلی: در
بلوچستان «خاربز»، «شترخار»، «اشترخار» و در سایر نقاط با نامهای «شینْزْ»، «گز»،
«ماخْ»، «کَنْدَرْ»، «زاز»، «تانوان»، «استرخار»، «کاندرا» و ...
نام فرانسوی: Alhagi که
ظاهراً از عربی گرفته شده و همان الحاجی است
نام علمی: Alhagi pseudalhagi
(Bieb.) Desv.
نام در کتب طب سنّتی: حاج
مترادف: Hedysarum alhagi L.، Alhagi
camelorum Fisch. و Alhgi maurorum Baker
خانواده: Leguminosae
جنس:
مشخصات و ویژگی ها
این گیاه را به آن سبب علف ترنجبین گویند که در فصل گرمای تابستان روی
برگ و شاخههای آنها قطرات سخت ترنجبین به شکل شبنم که سفت شده باشد، دیده میشود.
درختچهای است کوچک گسترده روی زمین بلندی آن از نیم متر تا یک متر، خاردار است و
کرکهای تیزی دارد. غلاف میوۀ آن کرکدار کمی ضخیم و خمیده و اسفنجی و تخمدان آن
پوشیده از تارهای ابریشمی است. ریشۀ آن بسیار عمیق میشود تا به آب برسد. دانههای
آن در ابعاد ارزن و به رنگ سرخ است.