طرفا
بفتح طا و سکون راء و فتح فا و الف بفارسی کز و بهندی جهاو و برومی
موریقا و بسریانی عرا و بیونانی اریغابوشا و بعضی کفته بیونانی مورسقی نامند
ماهیت آن
چهار صنف می باشد یکی درختی است عظیم و برک آن مانند برک سرو و
این را بعربی اثل و ثمر آن را عذبه و بهندی ننهی مائی و درخت آن را سال نامند و دوم
درخت آن نیز عظیم شبیه باثل و این صنف بری است و بی ثمر و سوم کوچک برکهای آن کم و
کل آن سفید مائل بسرخی و در خوشه و نحل یعنی زنبور عسل آن را دوست می دارد و ثمر آن
مانند مازوی بعطریت و خوش بو و بهندی این را بری مائی کویند و چهارم ثمر آن بی کل بهم
می رسد و بقدر حب شاهدانه و سرخ مائل بسبزی و صباغان ثیاب را بآن رنک می نمایند و این
صنف در بلاد عراق و فارس نمی باشد و کفته اند دو صنف می باشد بزرک و کوچک بزرک آن را
اثل نامند و بستانیست و ثمر آن مدور و عذبه نامند و در حرف الف مع الثاء المثلثه مذکور
شد و کوچک آن بری و آن مخصوص باین اسم است و شکوفۀ این سفید مائل بسرخی و ثمر آن مثلث
شکل و کزمازج نامند و بهترین آن آنست که در کنار آبهای شیرین روید
طبیعت آن
در اول سرد و در دوم خشک و بعضی در دوم نیز سرد کفته اند
افعال و خواص آن
قابض و با اندک قوت تجفیفی و رادع و محلل و طبیخ بیخ آن با زیت
جهت جذام حادث از ورم سموم سپرز و سدۀ آن و با سرکه جهت یرقان حادث از ضعف مراره و
ضبط و حبس صفرا در ان و جهت تفتیح سدد و ورم صلب جکر که هر روز سی و پنج مثقال آن را
بنوشند مجرب و مضمضه بطبیخ برک آن جهت تقویت لثه و دندان و آشامیدن آن جهت حبس اسهال
و نزف الدم رحم و رفع سیلان و تجفیف رطوبات آن مجرب و آشامیدن عصارۀ برک یا طبیخ لحا
و یا کل و یا تخم آن نرم و کوچک کنندۀ طحال صلب بزرک شده خصوصا که در سرکه و انجیر
طبخ نموده باشند و جلوس در طبیخ آن جهت نزف الدم مقعده و رحم و بواسیر و شستن سر بدان
جهت رفع شپش و صئبان که رشک نامند نافع و ضماد برک کوبیدۀ مطبوخ آن با سرکه جهت ورم
حار و تحلیل صلابت طحال خصوصا با اشق و سکبینج و بیخ کبر و صبر و بدستور تکمید بدان
جهت طحال و ذرور خشک آن مجفف قروح رطبه و زخم آبله آتش و دخان و بخور شاخ و برک آن
جهت زکام و اخراج زلوی در حلق مانده و خشک نمودن آبله و زخمهای رطبه مؤثر و کرفتن بخور
برک آن سه دفع ساقط کنندۀ دانۀ بواسیر و ثآلیل و خاکستر چوب آن با قوت جالیه و مجففه
و حمول آن جهت استرخا و خروج مقعده و ذرور آن جهب قروح رطبه و سوختکی آتش و ثمر آن
جهت نفث الدم مزمن و تقویت لثه مسترخیه و فساد هوا و کزیدکی رتیلا و آشامیدن آب و طعام
در ظرف مصنوع چوب آن جهت طحال مفید بدل آن اثل است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
////////////
طرفاء. [ طَ ](ع اِ) ۞ گز و آن بر چهار صفت است ، یکی
از آن اَثل است . طرفاة، یکی آن . (منتهی الارب ). درخت گز که به هندی جهاو گویند.
(آنندراج ) (غیاث اللغات ). درخت گز و چوب گز را گویند. (برهان ). گز بوستانی و ثمره آن گزمازج است . (شیخ الرئیس در مفردات قانون
). گزمازو. (تفلیسی ). گزمازک :
آن کس که یافت طوبی و طرف ریاض خلد
طرفه بود که چشم به طرفا برافکند.
خاقانی .
کسی کو روی گل بیند، به طرفا طرف نندازد
کسی کو توتیا یابد، کشد در دیده خاکش را.
بدر جاجرمی .
گزی که گزانگبین بر آن نشیند. طل (باران
نرم ) که بر ورق گز نشیند، گزانگبین باشد. (بحر الجواهر). درخت گز است . ارجانی گوید:
طرفاء سرد و خشک است در دو درجه و زداینده است و شوینده هر عضوی را، قوت خشک کردن جراحتها
در او ضعیف است و قابض است و اگربرگ و شاخهای خرد او در سرکه پخته شود و بر ضماد کرده
آید، سختی سِپرز را دفع کند و آماسها را این ضمادسودمند است . و اگر به مطبوخ او مضمضه
کرده آید، درددندان را تسکین دهد. و اگر برگ او را در شراب بجوشانند و آن شراب را در
کاسه ای کنند از چوب گز و روزی چند بگذارند بعد از آن بخورند ورم را دفع کند و اگر
خنجهای او دود کرده شود آبله و ریشهای تر را خشک گردانده و پوست گز و میوه او در قبض به مازو ماند. و خاکستر او زداینده است
مر اعضا را و خشک کننده است مر جراحتها را و قوت بریدن بادهای غلیظ در او بیش است درقبض
. (ترجمه صیدنه ابوریحان ). به پارسی درخت گز بود و آن انواع است
، یک نوع ثمر وی را گزمازج گویند وثمر وی را حب الاثل و ثمرةالطرفاء خوانند و طبیعت
وی سرد و خشک بود و در وی قبضی بود و تجفیفی و ثمر وی بغایت قابض بود و گویند گرم بود
و طبیخ وی چون نطول کنند، سپش بکشد و چون ورق و بیخ و قضبان وی با سرکه یا با شراب
بپزند سپرز را نافع بود و درد دندان را نیز نافع بود و بدان مضمضه کردن و ورق وی به
آب بپزند و با شراب ممزوج کنند و بیاشامند سِپرز را بگدازاند و موافق زنانی بود که
رطوبت از رحم ایشان روانه بود و زمان دراز بر آن گذشته باشد چون بر طبیخ آن بنشینند
نافع بود. ابن واقد گوید: زنی بر وی جذام ظاهر شد،پس از طبیخ وی با مویز چند نوبت بیاشامید،
از وی زایل شد و گوید تجربه کردیم زنی دیگر را هم صحت داد. خوزی گوید: چون دخان کنند
ورم سرد را زائل کند و بغایت سود دهد در بیشتر ورمها. رازی گوید: بخور وی سه نوبت ،
بواسیر را خشک گرداند. شریف گوید: چون بخور کننددر دهان کسی که علق در حلق او چفسیده
باشد بیفتد. وثمر وی گزیدگی رتیلا را سود دهد. دیسقوریدس گوید: بدل ثمرةالطرفاء در
داروی چشم عفص بود. (اختیارات بدیعی ). به فارسی درخت گز گویند. بزرگ او اثل است و
ثمرش عذبه و مذکور شد و بری او بی ثمر و کوچک آن مخصوص به این اسم و شکوفه اش سفید
مایل به سرخی و ثمرش مثلث وگزمازج نامند. در اول سرد و در دوم خشک و قابض و مجفف و
رادع و محلل و طبیخ بیخ او را با سرکه جهت جذام مجرب یافته اند و به دستور جهت سپرز
و یرقان و رفع سدد و ورم صلب جگر مجرب است و باید هر روز سی وپنج مثقال بنوشند. و بخور
شاخ و برگ او جهت زکام و خشک کردن آبله و زخمها و اخراج زلو از حلق موثر و خاکستر اوجهت
استرخاء و خروج مقعد و قروح رطبه و سوختگی آتش و سه دفعه بخور برگ او جهت ساقط کردن
دانه بواسیر وثآلیل مجرب است و در سایر خواص
مثل اثل و ثمرش در جمیع صفات مانند عذبه و تکرار موجب اطناب است . (تحفه حکیم مومن
). طرفا؛ گز، سرد است به درجه اول و خشک به
دوم . در ولایات سردسیر از قد مردی نمیگذرد و در گرمسیر سخت بلند میشود و سطبر، چنانکه
دو ستونش یک باع و دو باع میباشد. آن را به سرکه پخته سپرز سخت شده را نافع است . و
درد دندان بنشاند و به آب پخته در آن نشینند ماده
کهن از رحم اخراج کند. ثمره اش را خرمادوج (ظَ: گزمازوج ) خوانند. سرد است به
درجه دوم و خشک به سوم . اسهال کهنه و درد
دندان و ادرار حیض و اوجاع طحال را مفید است . برگش به غرغره درد دندان را ودودش زکام
را و ضمادش قروح رطوبی را مفید است . (نزهةالقلوب خطی ). و رجوع به فرهنگ شعوری ج
2 ص 161 و تذکره داود ضریر انطاکی ص 237 و
جنگل شناسی کریم ساعی ج 2 ص 30 و کلمه گز در
همین لغت نامه شود.
//////////////
طرفا
بپارسی درخت گز خوانند و آن انواع بود
یک نوع ثمر آن گز مارخ بود و آن امل بود و ثمر وی حب الامل خوانند و ثمرة الطرفا نیز
گویند طبیعت وی سرد و خشک بود و در وی قبضی و تجویفی بود و ثمر وی بغایت قابض بود و
گویند گرم بود طبیخ وی چون نطول کنند شپش بکشد و چون ورق و بیخ و قصبان وی با سرکه
یا با شراب بپزند سپرز را نافع بود و درد دندان را چون بدان مضمضه کنند نافع بود و
ورق وی چون با آب بپزند و با شراب ممزوج کنند و بیاشامند سپرز بگدازد و موافق زنانی
بود که رطوبات از رحم ایشان روانه بود و مدتی از آن گذشته باشد چون در طبیخ آن نشینند
نافع بود و خاکستر چوب وی چون زن بخود برگیرد همین عمل بکند و چون بر ریشها افشانند
خشک گرداند و ریشهایی که از سوختگی آتش بود و دخان وی زکام و جدری را نافع بود و ابن
واقد گوید زنی جذام بر وی ظاهر شده بود بعد از آن از طبیخ بیخ وی با مویز چند نوبت
بیاشامید از وی زایل شد و گوید تجربه کردیم زنی دیگر را همچنین صحت یافت و جوزی گوید
چون دخان کنند ورم سرد را مفید بود و بیشتر ورمها و رازی گوید بخور وی سه نوبت بواسیر
را زایل گرداند و خشک کند و شریف گوید چون بخور کنند در دهان کسی که علق در حلق وی
چسبیده بود بیفتد و ثمره وی گزندگی رتیلا را نافع بود و دیسقوریدوس گوید بدل ثمرة الطرفا
در داروی چشم عفص بود
لاتینTAMARIS GALLICA فرانسه TAMARISQUF انگلیسیFRENCH TAMARISK
/////////////
درخت گزانگبین
اشاره
به فارسی «درخت گزانگبین» و کردهای آذربایجان
غربی «گزگزو» گویند. در کتب طب سنتی با اصطلاح عربی «طرفا» و «طرفة المنّ» و «حطب احمر»
نامبرده میشود. و انگبینی که از آن گرفته میشود «جزمازج» و «گزمازج» و «جزمازق» گفته
میشود که شبیه گال مازو میباشد و به علت گرفتن انگبین از این درخت است که آن را درخت
گزانگبین مینامند.
این درخت را به فرانسوی بهطور کلیTamarix یاTamaris و این گونه راTamaris manne وTamaris mannifere و به انگلیسیManna وFrench tamarisk وManna tamarisk گویند و گزانگبین
را به فرانسویManne du desert
مینامند. گیاهی است از خانوادهTamaricaceae نام علمی آنTamarix gallica L . و مترادفهای آنT .Mannifera Ehr . وT .mannifera var
persica Bge
. وT
.gallica var mannifera Ehern . وT .nilotica var mannifera Schwein . از طرف گیاهشناسان مختلف نامگذاری شده است.
مشخصات
گزانگبین درخت کوچکی است به بلندی 10-
6 متر. قطر آن به 30 سانتیمتر میرسد. دارای انشعابهای زیاد و چوب آن سخت است و برگهای
آن خیلی کوچک
معارف گیاهی، ج4، ص: 39
شاخه درخت گزانگبین
( c
میوه(b مقطع گل(a گل
و صاف و رنگ آنها غباری سفید میباشد.
شکل آنها لوزی و تخم مرغی با نوکتیز است و گلهای آن خوشه کوتاه و متراکم، قسمت چوبی
خارجی آن سفید و چوب داخلی یا مغز چوب سرخ رنگ است.
درخت گزانگبین در خاورمیانه از مصر- دامنههای
سینا تا عربستان و افغانستان و پاکستان و ایران انتشار دارد. در ایران بیشتر در اراضی
شورهزار و مناطق خشک و نیمگرم میروید. در راه تهران تا اصفهان، کاشان، یزد، شیراز،
کرمان، شهداد تا زاهدان و بندر عباس و نیز در گوتوند و در خوزستان در باتلاق گاوخونی
و شمال خراسان از اترک تا بجنورد و شیروان و در جاجرود و بهرام و اراضی شورهزار جنوب
کرج و نیز در شرفخانه آذربایجان غربی و کرمانشاه و لرستان بین خرمآباد و اندیمشک انتشار
دارد و در ارتفاعات از 1100 متر در بهرام تا 2200 متر در کرمان دیده میشود.
ترکیبات شیمیایی
از نظر ترکیبات شیمیایی در گالهای پوست
این درخت در حدود 40 درصد تانیک اسید[73] وجود دارد و به علاوه در پوست درخت گالیک
اسید[74] و برگ آن
معارف گیاهی، ج4، ص: 40
دارای اسکولین 75] میباشد. و در اثر نیش
حشرهای به نامCoccus manniparus
از برگ و شاخههای جوان این درخت، عصاره شیرینی به خارج تراوش میکند
که در مجاورت هوا سفت شده و به نام گزانگبین جمعآوری میشود. گزانگبین در حدود 50
درصد ساکاروز و در حدود 20 درصد لوولوز و در حدود همین مقدار دکستروز دارد.
خواص- کاربرد
از گال پوست درخت گزانگبین که دارای مقدار
زیادی تانن است در استعمال داخلی برای بند آوردن اسهال و اسهال خونی استفاده میشود
و از گزانگبین یاManne
آن به عنوان ملین و مسهل و برای نرم کردن سینه و به عنوان پاککننده
و تمیزکننده یاdetergent
استفاده میشود]G .I .M .P[ .
از نظر طبیعت طبق رأی حکمای طب سنتی شاخه،
برگ، ریشه و پوست آن سرد و خشک است. از نظر خواص درخت گزانگبین معتقدند که قابض است
و محلل. ریشه پخته آن با روغن زیتون برای جذام که از سموم ایجاد شده باشد، ورم طحال
و گرفتگیها و انسداد مجاری طحال مفید است و با سرکه برای یرقان که ناشی از ضعف کیسه
صفرا باشد، نافع است. اگر روزانه 150 گرم از آن را بخورند برای ورمهای سفت کبد و باز
شدن انسداد و گرفتگیهای کبد مفید است. مضمضه با دم کرده برگ آن برای تقویت لثه و دندان
و خوردن آن برای بند آوردن اسهال و خونریزی رحم و رفع ترشحات و خشک کردن آن نافع است.
خوردن عصاره برگ یا دم کرده پوست و یا گل و یا دانه آن برای کوچک کردن و نرم کردن طحال
که سفت و بزرگ شده باشد، مفید است. ضماد برگ پخته کوبیده آن با سرکه برای ورمهای گرم
و تحلیل سختی طحال مفید است، خصوصا اگر با اشق و سکبنیج و صبر خورده شود. گرد پوست
و برگهای خشک آن برای خشک کردن زخمهای مرطوب و زخم آبله و بخور شاخه و برگ آن برای
زکام و خارج ساختن زالوی در حلق مانده و خشک کردن آبله و زخمهای تر مفید است. جانشین
آن از نظر خواص اثل است.
انگبین یا منّ آن گرم و خشک است و خواص
آن در بخش گزها در جلدی دیگر از این کتاب که مانّها شرح داده میشود، آمده است.
معارف گیاهی، ج4، ص: 41
برای تهیه جوشانده معمولا 30- 20 گرم پوست
درخت را در 1000 گرم آب میجوشانند و یا در سرکه میجوشانند و پس از صاف کردن و خنک
شدن، میخورند. ممکن است از گرد پوست درخت نیز به مقدار 3 گرم در یک جوشانده ریخته،
مصرف کنند.
معارف گیاهی، ج4، ص: 42
//////////
21. واژه منّ، "ترانگبین" كه
ریشه سامی دارد (mān عبری، mann عربی) از راه یونانی در ترجمه هفتادی و برگردان عهد جدید به ما رسیده است. ترانگبین مادهای است
قندی كه در شرایط خاص– از سوراخهایی كه کرمها (=حشرات) ایجاد میكنند یا زخمی
کردن تنه و شاخههاـ از پوست یا برگ برخی گیاهان بیرون میتراود. بدین ترتیب، ترانگبینهایی با چیستی و خاستگاه متفاوت
هست . نامی ترین ترانگبین تراوشات Fraxinus ornus (یا Ornus europaea) بنام زبان گنجشكِ ترانگبینآور [شیر خشتی] است
كه از منطقه مدیترانه و هرُم (آسیای صغیر) خیزد.1 اصلیترین ماده تشكیل دهنده ترانگبین، قندِ ترانگبین یا مانیتول است كه جز زبان گنجشك،
در بسیاری گیاهان دیگر نیز هست .
در سالنامههای دودمان سوئی (Sui) گیاهی بنام yan ts‛e ("خار گوسفند")
را به منطقه كائوـ چان (Kao-č‛an) (تورفان) نسبت دادهاند كه از بخش زبرین آن انگبینی
آید بس خوشمزه.2
چن تسان-كی (Čen Ts‛an-k‛i) كه در نیمه نخست سده
هشتم مینوشت آورده است در ماسههای كیائوـ هو (Kiao-ho) (یارخوتو/Yarkhoto) گیاهی است كه بر بالای
آن پرزهایی روییده و از آنها انگبین آید ؛ مردمان هو (ایرانیان) آن را (=
) k‛ie-p‛o-lo ‘*k‛it
(kir)-bwuδ-la
نامند. 3 بخش نخست ظاهراً برابر
است با xār
("خار") فارسی یا rāδ
که صورت این واژه در یكی از گویشها است؛4 بخش دوم برابر است با burra یا bura ("بره")
فارسی؛5 پس روشن است كه نام چینی yan ts‛e بر گردان واژ به واژه نامی فارسی (یا بهتر از آن فارسی میانه یا سغدی)
است. در فارسی امروز خارِ شتر و به گفته ایچیسن
(Aitchison)، خارِ بزی نیز بهكار
میرود. 1
طرف این كه چینیها واژه فارسی میانهای را برای "ترانگبین" حفظ
كردهاند كه هنوز در هیچ منبع ایرانی نشانه ای از آن یافت نشده است. این گیاه (Hedysarum alhagi) كه در سرتاسر بیابانهای
پست و كم آب ایران فراوان یافت میشود تنها در برخی از بخشها ترانگبین به دست میدهد. هر کجا از این گیاه ترانگبین به دست نیاید، شتران
آن را میچرند (نام "خارِ شتر" هم از همین جاست) و برابر گفته صریح
و قاطع شلیمر،2 خوراك گوسفندان و بزها نیز میشود.
"Les indigènes des contrées
de la Perse, ou se fait la récolte de teren-djebin, me disent que les pasteurs
sont obliges par les institutions communales de s'éloigner avec leurs troupeaux
des plaines ou la plante mannifere abonde, parce que les moutons et chèvres ne
manqueraient de faire avorter la récolte."
كورژینسكی3 درباره یكی از همخانواده های آن (Hedysarum semenowi) گوید گوسفندان بسیار
دوستش دارند و پروارشان كند.
Pen ts‛ao kan mu از کتـــــــــــــــــــــــــــــاب Lian se kun tse ki4 چنین می آورد:
"در كائوـ چان، ترانگبین ( ts‛e mi) هست . آقای كییه
(Kie) گوید
در شهر نانـ پین (Nan-p‛in) 5 گیاه yan ts‛e برگ ندارد، انگبینش سفید و شیرین است. برگهای گیاه
yan
ts‛e در شهر نمك ( Yen č‛en) بزرگ است وانگبینش
تیره وبی مزه. كائوـ چان همان كیائوـ هو (Kiao-ho) در سرزمین بربرهای
باختری (ســــــی فان/Si Fan ) اســــــت؛6 امــــــــــروزه بــــــخش بــــــــزرگی از (ta čou ) است."
وان ینـ ته (Wan Yen-te) كه در سال 981 ترسائی برای مأموریت به تورفان گسیل شده بود، در سفرنامه
خود از این گیاه و ترانگبین شیرین آن یاد میكند. 1
چو كوـ فی (Čou K‛ü-fei) نویسنده Lin wai tai ta ، در سال 1178، در بازنمائی "ترانگبین اصیل (ژاله شیرین)
موصلی ( Wo-se-li) چنین مینویسد:2
"این سرزمین چند كوه نامی دارد. وقتی شبنم پاییز فرو افتد، زیر آفتاب سخت شده چون شكر و برفک گردد كه گرد آورده بکار برند. این ماده خنك، پاک كننده خون، شیرین و پرورنده است و آن را ترانگبین ناب
دانند. "3
وان تــــــــاـ یوان (Wan Ta-yüan) در كتــاب خــــــــــــــود، Tao i či lio به تاریخ 1349،4 نكته زیر را در بازنمائی ترانگبین (kan lu) در ماـكوـ سهـ
لی (Ma-k‛o-se-li)5 آورده : "هر
سال در ماههای هشتم و نهم سال ترانگبین از آسمان میبارد و مردم گودالی میكنند تا
آن را گرد كنند. با برآمدن آفتاب مانند قطرات آب فشرده و سپس خشك میشود. مزه آن مانند بلورِ شكر است. در كوزه نگه می دارند
و آمیخته اش با آب داغ را داروی تــــــب لرز (مالاریا) میدانند. گفته ای کهن، این سرزمــــــــــــین را آمریتاراجاـتاتهاگاتا
(Armritarāja-tathāgata) شمرده است."6
لی شیـ چن، پس از آوردن نوشته های چن
تسانـكی (Č‛en Ts‛an-k‛i)، Pei ši
و جز آن7، به این نتیجه میرسد كه این اطلاعات مربوط به همان گیاه مولد
انگبین است هرچند روشن نیست مراد از yan ts‛e چه گیاهی است.
نام تركی این گیاه یانتاق yantaq است و صمغ شیرینی را كه بر روی آن انباشته میشود یانتاق شکری
yantaq
šäkärī میگویند. 1
نام فارسی امروزی ترانگبین tär-ängubīn است (terenjobīn /ترنجبین عربی كه tereniabin اسپانیایی نیز از
آن آمده)؛ و چنان كه گفته شد، گیاهی كه این ماده
شیرین از آن بیرون میتراود xar-i-šutur ("خارشتر") نام دارد. ترانگبین نزدیک پایان تابستان بناگاه در درازنای شب پدیدار میشود و بایست در نخستین
ساعت های بامداد گردآوری شود. آن را به شكل طبیعی اش بکار برند ،یا به شكل شربت (شیره
šire) در آسیای مركزی یا
در كارخانههای قند و شكر مشهد و یزد در ایران به كارگیرند. 2 چینیها در سمرقند و
به صورت آوانگاشت ta-lan-ku-pin با این واژه فارسی آشنا شدند. 3 در بازنمائی این محصول زیر عنوان
kan lu ("ژاله
شیرین") گفته شده كه از گیاهی كوچك به دست میآید كه بلندای آن سی تا شصت
سانتیمتر است و رشدی انبوه دارد و برگهایش به آن Indigofera [نیل] (lan) ماند. ژاله خزانی
بر سطح ساقهها سخت میشود با مزه ای شكرسان. آن را گردآورده میجوشانند تا نبات گردد.
Kwan
yü ki4 گیاهی كوچك در سمرقند را به همین نام kan-lu باز نموده كه در پاییز روی برگهای آن شبنمی بهم رسد
به شیرینی انگبین با برگهایی چون گیاه نیل
(lan) ؛ و همان کتاب5 این
گیاه با نام yants‛e
را از قــــــره خوجه (Qarā-khoja) دانسته است. در سالنامههای مینگ6 نیز همین نكته
آمده است. هانبری این گیاه را همان خارشتر (Alhagi camelorum) دانسته كه گیاه كوچك
خارداری است از تیره بنشنها یا پروانهواران
(Leguminosae) كه در ایران و تركستان
میروید. 1
در سده چهاردهم اودوریک پوردنونی (Odoric of Pordenone) نزدیك شهر حوش (Huz) در ایران ترانگبینی بهتر و به فراوانی ی بیش
از هر جای دیگر در جهان یافت. 2 در سده شانزدهم،
پییر بلون دو مون (Pierre Belon du Mons) (64ـ1518)، جهانگرد و طبیعیدان،3 ترانگبین ایرانیـعربی را به این
شرح به اروپاییان وانمود:
"Les Caloieres auoyt de la
Manne liquide recueillie en leurs montagnes, qu'ils appellent Tereniabin, a la
différence de la dure: Car ce que les autheurs Arabes ont appelle* Tereniabin,
est garde en pots de terre comme miel, et la portent vendre au Caire : qui est
ce qu' Hippocrates nomma miel de Cedre, et les autres Grecs ont nomine*
Rose"e du mont Liban: qui est differente a la Manne blanche seiche. Celle
que nous auons en France, apporte*e de Brianson, recueillie dessus les Meleses
a la sommité' des plus hautes montagnes, est dure, differente & la
susdites. Parquoy estant la Manne de deux sortes, Ion en trouve au Caire de
1'vne et de l'autre es boutiques des marchands, exposé en vente. L'vne est
appelée Manne, et est dure: Pâture Tereniabin, et est liquide: et pource qu'en
auons fait plus long discours au liure des arbres tousiours verds, n'en dirons
autre chose en ce lieu."
ترانگبین بریانسون (Briançon) كه بلون نام برده
از درخت كاج (Pinus larix) در جنوب فرانسه به دست میآید. 1 گارسیا دا اورتا (Garcia Da Orta)2 چندین گونه ترانگبین
را باز نموده كه یكی از آنها به نام شیرخشت xirquest یا xircast "به معنی شیر
درختی به نام خشت quest
زیرا xir [بخوانید šir] در زبان فارسی شیر است، پس
شیرخشت ژالهای است كه از این درختان میچكد، یا صمغی است كه از آنها تراوش
میكند" از سرزمین ازبكان به هرمز میآید.3 "پرتغالیها این واژه را تحریف
كرده و به صورت siracost درآوردهاند.
" گونه دیگر ترانگبین را tiriam-jabim یا trumgibim
(tär-ängubīn
فارسی) مینامد. "میگویند این ماده لابلای خارها و به صورت تکه
های كوچك و به رنگی سرخ فام یافت میشود. گویند
آن را با زدن چوب به خارها به دست میآورند، و خشك شده آن بزرگتر از تخم گشنیز است و رنگش، همانطور كه
گفتم، بین قرمز و شنگرفی است. عوام آن را میوه
میدانند، هرچند از دید من صمغ یا رزین است. "به باور آنها از ترانگبین ما خوشگوارتر و سودمند تر است و در
ایران و هرمز بسیار کار گیرند." "گونه
دیگر آن در تکه های بزرگ و همراه با برگ است. این گونه مانند ترانگبین كالابریا است و نرخش گرانتر
است و از راه بخارا (Boçora)، از شهرهای نامی ایران
صادر میشود. گونه دیگر را گاه میتوان در
گوآ (Goa) یافت که شربت آن در
مشک عرضه میشود و مانند انگبین سفید شكركزده
است. آن را از هرمز برایم فرستادند، چرا كه
در كشور ما زود خراب میشود هرچند در بطریهای
شیشهای محفوظ میماند. من چیز دیگری درباره این دارو نمیدانم". جان فرایر4 از ژالهای
خوشگوار یاد میكند كه در شب تبدیل به ترانگبین میشود كه سفید و دانهدانه است و از
ترانگبین كالابریایی چیزی كم ندارد. به گفته
وات5، shirkhist
نام تودههای سفیدرنگدانهدانهای است كه در ایران روی بوته Cotoneaster nummularia یافت می شود؛ ترنجبین سفید از خارشتر (A. maurorum, Alhagi
camelorum)
كه در ایران میروید به دست میآید و گونه ایی قند خاص بنام ملزیتوز (melezitose) و قند نیشكر در آن
است. شیرخشت را بیشتر از هرات میآورند و از
atraphaxis
spinosa (polygonaceae/ تیره ریواسیان) نیز به دست میآید. 1
بدین ترتیب از نظر واژشناسی و تاریخی
نیز روشن شد مراد چینیها از yan ts‛e و k‛ie-p‛o-lo گونه Alhagi camelorum است.
نام فارسی دیگر ترانگبین xoškenjubīn [خشكانگبین] است به
معنی "انگبین خشك". در یكی از واگویه
های عربی آمده است كه این ماده ژالهای است
كه در كوههای ایران روی درختان مینشیند؛ هرچند
نویسنده عرب دیگری گوید ، "انگبین
خشك است كه از كوههای ایران میآورند. بویی ناپسند دارد، گرم و خشك است؛ گرمتر
و خشكتر از انگبین . به طور كلی نیروبخشتر از انگبین است. "2 این محصول، كه در هند guzangabin نامند ، از گیاه
گزانگبین (Tamarix gallica, var. mahnifera Ehrenb. ) در درههای شبهجزیره سینا و نیز ایران به دست میآید. 3 در ایران نام
بالا از آنِ ترانگبینی است كه ازAstragalus florulentus و A. adscendens در بخشهای كوهستانی چهارمحال و فریدن و به ویژه پیرامون
خونسار در جنوب باختری اصفهان به دست میآید.
بهترین انواع این ترانگبین كه گز علفی یا گز خونسار (از شهرستان خونسار) است
در ماه مرداد با تكان دادن شاخهها به دست میآید وسرشگهای كوچك سرانجام به یكدیگر
چسبیده توده ای سخت سفید چرك خاكستری فام سازند.
به گفته شلیمر4 بوتهای كه این ترانگبین روی
آن تشكیل میشود در همه جا یافت میشود، هرچند
كوچكترین نشانی از ترانگبین روی آن
نمیتوان یافت، زیرا این ماده تنها از بوتههای
خونسار به دست میآید. علت این پدیده را در وجود Coccus mannifer در آنجا و نبود این
حشره در دیگر قسمتهای ایران دانستهاند. چندین پزشک ایرانی از اصفهان، و برخی نویسندگان
اروپایی ساخت ترانگبین در خونسار را به سوراخهایی كه این حشره در می آورد بسته اند
و شلیمر پیشنهاد می دهد آن را به سرزمین هائی كه Tamarix خودروست برده با
آب و هوای آنجا خوگر كنند.
گفته شده است کهن ترین اشاره به گزانگبین را در تاریخ هرودت میتوان یافت،1
كه درباره مردان شهر كالاتبوس (Callatebus) در هرُم (آسیای صغیر) گوید آنها
از دانه و میوه گزانگبین انگبین گیرند. به هر روی ، سخن او دیگر است و از تراوش
این ماده از درخت یاد نكرده است.
استوارت2 گوید ترانگبین تاماریسك* را če‛n žu
میگویند. تاماریسك از گیاهان چین است و سه گونه آن شناخته شده. 3 تا
آنجا كه من میدانم، چینیها نامی ازترانگبین هیچ یك از این سه گونه نبرده اند و آنچه
استوارت یاد کرده تنها به شیره درون درخت اشاره
دارد كه به نقل از Pen ts‛ao
در كتاب استوارت به كار رفته است. چن تسیائو(Čen Tsiao) از دوره
سونگ در كتاب خود، T‛un-či4، در تعریف č‛en žu تنها گوید :
"شیره موجود در چوب یا تنه تاماریسك.
"5
افزون بر این، گونه ایی ترانگبین بلوط
هست که از Quercus vallonea Kotschy
و Q. persica [ما زوج ایرانی/بلوط ایرانی] به دست میآید. در مرداد ماه بیشمار کرمهای
كوچك سفیدرنگ (Coccus)
روی درخت نشسته از سوراخهایی كه در درخت در می آورند مادهای قندی برون تراود که بسان
دانههای كوچك سخت میشود. مردم پیش ازبر آمدن آفتاب بیرون شده دانههای ترانگبین را
با تكان دادن شاخهها روی پارچههای كتانی كه زیر درختها گسترده اند میتكانند. این تراوشات را با فروبردن شاخههای كوچكی كه این
ماده بر روی آن بهم رسیده در آب جوش و جوشاندن این محلول قندی و تبدیل آن به شربتی
غلیظ نیز جمعآوری کرده برای شیرین كردن خوراک
بکار زنند یا با آرد آمیخته گونه ایی كلوچه سازند. 1
سوای ترانگبینهای بالا، شلیمر2 دو گونه
دیگر را نیز باز نموده است كه در كار هیچ نویسنده دیگری ندیده ام. نام فارسی یكی از آنها را شكر تیغال šiker
eighal بر شمرده گوید در پی سوراخی كه كرم در گیاه در میآورد بهم رسد. خود وی این كرم را در ترانگبین تازه یافته است. این ترانگبین را کشتکاران البرز، Lawistan [كذاـلارستان؟ لویزان؟]
و دماوند به تهران میآورند، هرچند این گیاه
گرد تهران و بخشهای دیگر نیز یافت میشود.
گرچه این ترانگبین کمابیش هیچ شیرینی ندارد خلط آور بسیار خوبی است و سرفههای
سخت درمان را آرام می کند. دیگری ترانگبین
Apocynum
syriacum
است كه آن را در ایران به نام شكرالعشر šiker āl-ošr میشناسند و از یمن و حجاز وارد میشود. به گفته
داروشناسان ایرانی این گیاه محصول تراوشهای شبانه است كه در درازنای روز سخت
و چون تكههای كوچك نمك سان میشود كه سفید ،خاكستری یا حتی سیاه است. این ماده نیز کاربرد دارویی دارد.
ترانگبین از جمله فرآورده های خوراکی ایرانیان باستان بود و از دیرباز در سفره آنها جای داشته است. وقتی شاهشاهان در سرزمین ماد می ماند، هر روزه
سد سبد پر از ترانگبین، كه وزن هر یك ده mine [من؟] بود، به سفرهخانهاش
تحویل داده میشد. آن را چون انگبین بکار شیرین كردن نوشیدنیها می کردند. 1 بگمانم ایرانیان این روش را در آسیای
مركزی گسترش دادند.
در Yu yan tsa tsu در اشاره به ترانگبین
هند چنین آمده است: "در شمال هند گیاهی انگبینی هست كه چون پیچك رشد میكند، با
برگهای بزرگ كه در پائیز و زمستان خزان نمیكند.
وقتی روی آن ژاله و شبنم می بندد انگبین
بهم رسد." به گفته وات،2 سیزده، چهارده گیاه در هند شناخته شدهاند
كه زیر تأثیر زندگی انگلی کرمها (حشرات) یا به شیوه های دیگر مادهای شیرین بنام
"ترانگبین" آرند. این ماده پیوسته
گردآوری میشود و مانند انگبین بسیار بیشتر از شكر در قرابادبن هندوان بکار است.
دانههای سخت سیلیسی که چون بلور روی
ساقه یا بندهای خیزران هندی (Bambusa arundinacea) یافت میشود و آن را تباشیر tabashir میشناسند، در هند "ترانگبین خیزران" نیز
نامیده می شود که به روشنی نادرست است. از سوی دیگر ، گاه گونه ایی ترانگبین راستین
برروی گرههای گونه ای خاصی از خیزران در هند یافت میشود. 3 قضیه تباشیر هیچ ربطی به ترانگبین ندارد و به روابط ایران
و چین نیز، هرچند از آنجا كه سرگذشت اولیه
این ماده هیچگاه به درستی شرح داده نشده ، باشد که کوتاه نوشته های زیر سودمند افتد. 4 نمونههای تباشیر كه در سال 1902 در چین
گردآوری كردهام در موزه تاریخ طبیعی نیویورك
موجود است.5
اكنون میدانیم كه تباشیریافته ای است
باستانی در هند و در دوران کهن به چین و مصر برده میشد. در سالهای واپسین همین نــــــام به صورت تباسیس tabasis ( ) در پاپیروسی یونانی پیدا و در آنجا گفته شده است كه این سنگ متخلخل
از مصر [بالا] [به اسكندریه] آورده میشود: کالای هندی پس از گذر از دریای سرخ و رسیدن
به بندرهای مصر از راه آبی نیل به دلتای این رودخانه برده میشد. 1 خاستگاه هندی این كالا پیش ازهر چیز با این حقیقت ثابت میگردد
كه نام یونانی tabasis
(با ظاهر آوایی مشابه tabāšīr
فارسی) با tavak-kisīrā سنسكریت (یا tvak-ksīra؛ ksirā، "شیره گیاهی") ارتباط دارد، و به ما اجازه میدهد
صورت پراكریتی (Prākrit) tabašīra
را بازسازی كنیم؛ زیرا روشن است که وارد كنندگان یا صـــــــادر كنندگان
یونانی این واژه را از سنســــــكریت نگرفته، و آن را از نامی از یکی از زبان های
بومی رایج در جایی در دربابار باختری هند گرفته
اند. یا اینكه باید گمان كرد كه یونانیان این
نام را از ایرانیان و ایرانیان از پراكرتی هندی گرفتهاند. 2
چینیها هم به همــین ترتیب نخست این كالا را از هنــــد وارد كردند و آن را
"زردِ هند" ( T‛ien-ču hwan) مینامیدند. این كالا نخستین بار با این نام به عنوان یكی از
فرآورده های هند در مفردات داروئی در دوره
كاییـ پائو (K‛ai-pao) (976ـ 968 ترسائی ) به نام K‛ai pao pen ts‛ao آمده ؛ هرچند
در عین حال چنین آورده كه این ماده در آن روزگار از تمامی خیزرانهای چین به دست میآمد،3 و چینیها عادت داشتند
آن را با استخوان بو داده، ارو-روت* pathyrhitus angulatus و مواد دیگر در آمیزند. 4 Pen ts'aos yen i از سال 1116 5 این
ماده را محصول طبیعی بامبو خوانده كه مانند
لوس [خاك بادرفتی] زرد رنگ است. این
نام در اندك مدتی به "زرد خیزرانی" (
ču hwan)
یا "روغن خیزران" (ču kao) تغییر یافت. 1 خوب است یادآور شویم چینیها تباشیر را در رده سنگها
نیاورده فرآورده ای از خیزران میدانند، در حالی كه هندوان آن را گونه ایی مروارید
به شمار میآورند.
کهن ترین نویسنده عـــرب كه این ماده را باز نموده ابودَلف
از دربار سامانیان در بخاراست و دور وبر سال 940 ترسائی به سفر آسیای مركزی رفت. وی گوید
این ماده محصول مندوراپاتن (Mandūrapatan) در شمال باختری هند است (ابوالفدا و دیگران
میگویند تانه [Tana]
در جزیره سالسته [Salsette] در بیست مایلی بمبئی
محل اصلی کشت آن بود)، و از آنجا به تمامی
كشورهای جهان صادر میشود. این ماده
از نیهای بوریا آید كه وقتی خشك باشند و باد آنها را بجنباند به یكدیگر سائیده گرما
و آتش آرند. گاه آتش در پهنهای به گستردگی
پنجاه فرسنگ یا حتی بیشتر از آن گسترش مییابد.
تباشیر محصول این نی بوریاست. 2 دیگر نویسندگان عرب كه ابنابیطار از آنها نقل
كرده آن را مشتق از نیشكر هندی دانسته میگویند از همه کرانه های هند صادر میشود، و به تفصیل در خواص
دارویی آن قلم فرسودهاند.3 گارسیا دا اورتا (1563) كه با این دارو آشنا بود نیز به
سوزاندن نیها اشاره میكند و با بی گمانی گوید آتش زدن نی ها برای دستیابی به مغزشان است؛ هرچند
همیشه چنین نمی کنند چنان كه بسیاری
نمونههای آن هست كه آتش نگرفتهاند. وی به
درستی گوید كه نام عربی (تباشیر، كه در آوایش پرتغالی
او تباخیر tabaxir
نوشته میشود) برگرفته از فارسی است، به معنی "شیر یا شیره، یا
نم". بهای معمول این محصول در ایران و
عربستان هموزنش سیم بود. به گفته او نیها، كه به بلندی و بزرگی درخت زبان گنجشگاند،
، بین گرهها رطوبت فراوان ایجاد میكنند كه وقتی می بندد به نشاسته ماند. نجاران هندی كه با این نیها كار میكنند شیره یا
مغزی غلیظ در آنها مییابند كه آن را روی ناحیه
كمر یا شانهها و در صورت سردرد بر پیشانی خود مینهند؛ پزشكان هندی آن را در
موارد حرارت بیش از حد، اعم از درونی یا برونی ، و تب و اسهال تجویز میكنند. 1 جالبترین
آنها همچنان داستان اودوریك پوردنونی (درگذشت به سال 1331) است كه گرچه از این محصول
نام نمیبرد و شاید کمابیش آن را با زهرمهره (bezoar) جابجا میگیرد، به سنگهایی ویژه اشارهها میكند
كه در نیهای بورنئو یافت میشود و گوید این
سنگها "چناناند كه اگر مردی آن را همراه داشته باشد هیچگاه از آهن به هر شكل
كه باشد آسیب نبیند و زخمی نشود و از همینروست که بیشتر مردان آنجا همراه دارند.
"2
ماندلسلو3 درباره تباشیر چنین نوشته است: "روشن است كه در کرانه
های مالابار (Malabar)،
كوروماندل (Coromandel)، بیسنگر (Bisnagar) و نزدیك مالاكا (Malacca) از این گونه نی (كه جاوهایها آن را مامبو mambu مینامند) گونه ایی
دارو به نام sacar mambus
یعنی شكر مامبو به دست میآید.
اعراب، ایرانیان و مورها آن را تباشیر tabaxir مینامند كه در زبان
آنها به معنای شیرهای بسته و سفیدرنگ است.
این نیها به بلندای تنه سپیدار و دارای
شاخههای راستاند با برگهایشان كمی درازتر از برگ زیتون دار. گرههای پرشمار دارند باماده ای سفیدرنگ نشاسته مانند در درون، كه اعراب و ایرانیان همسنگ
آن سیم دهند، زیرا در پزشکی در درمان تبهای سوزان، اسهال خونی و بخصوص در مراحل آغازین
همه بیماری ها کار گیرند."
بهشناخت دو سویه ایران و چین
باستان (ساینو-ایرانیکا)
//////////
گز انگبین، گز فرانسوی (نام علمی: Tamarix gallica) نام گونه ای از سرده
گز است.
منابع[ویرایش]
مشارکتکنندگان ویکیپدیا، «Tamarix gallica»، ویکیپدیای انگلیسی،
دانشنامه آزاد (بازیابی در ۲۹ ژوئیه ۲۰۱۴).
///////////
قس اَثل الفرنسي، بُجْمُ در عربی:
الأَثل الفرنسي [بحاجة لمصدر] أو البُجْمُ[1]
(باللاتينية: Tamarix gallica) هو أحد أنواع الأثل.
الموئل الأصلي[عدل]
موطن الأثل الفرنسي هو فرنسا وإسبانيا.
الوصف النباتي[عدل]
هو شجيرة أو شجرة نفضية يمكن أن يصل ارتفاعها
إلى 5 أمتار. لون النورات زهري.
المراجع[عدل]
^ "بَجَمَ (ب ج م)". المعجم
الكبير، مجمع اللغة العربية، القاهرة. اطلع عليه بتاريخ تشرين الثاني 2012.
/////////////
Tamarix gallica
From Wikipedia, the free encyclopedia
Tamarix gallica
|
|
Kingdom:
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Genus:
|
|
Species:
|
T. gallica
|
Tamarix anglica
Tamarix algeriensis Tamarix brachylepis Tamarix madritensis |
In front of the sea in Vic-la-Gardiole.
Tamarix
gallica,
the French tamarisk,[1] is a deciduous,
herbaceous, twiggy shrub or small tree reaching up to about 5 meters high.
It
is indigenous to Saudi Arabia and
the Sinai Peninsula,
and very common around the Mediterranean region. It is present in
many other areas as an invasive introduced species,
often becoming a noxious weed.[1]It was first described
for botanical classification by the taxonomist Carolus
Linnaeus in 1753, but had already been in cultivation since 1596.[2]
It
has fragile, woody branchlets that drop off in autumn along with the small,
scale-like leaves that cover them. The leaf-shape is
an adaption over time to exceedingly dry conditions.[2]
The
pink flowers are tiny, hermaphroditic, and are borne on narrow,
feather-like spikes. They frequently bloom earlier than the leaves, first in
May, and sometimes a second time in August.[2]
In
its native range the plant grows in moist areas such as riverbanks, especially
in saline soils.[3] It has been grown
as an ornamental plant for
its profuse production of showy pink flower spikes. In Algeria and surrounding areas it has been
used medicinally for rheumatism, diarrhea, and other maladies.[3]
1. ^ Jump up to:a b "Tamarix
gallica". Natural
Resources Conservation Service PLANTS Database. USDA.
Retrieved 8 December 2015.
2. ^ Jump up to:a b c Eleanor
Lawrence, Ed. (1985). The Illustrated Book of Trees & Shrubs. New
York, NY: Gallery Books, an imprint of W.H.Smith Publishers Inc.
p. 150. ISBN 0-8317-8820-8.
·
Calflora Database: Tamarix gallica (French
tamarisk) — introduced species in California.
·
USDA
Plants Profile for Tamarix
gallica (French tamarisk) — introduced
species in U.S.
·
Jepson Manual Treatment of Tamarix gallica — introduced
species.
·
Tamarix gallica in the CalPhotos
Photo Database, University of California, Berkeley
·
Tamarix
&&&&&&
طریخ
بفتح طا و کسر را و سکون یاء مثناه تحتانیه و خاء معجمه و آن را
بتارخ نیز نامند
ماهیت آن
نوعی ماهی است بقدر یک شبر و اندک زیاده بر ان و تا دو شیر نیز
و پهن و سفید رنک و آن را بفارسی حلواماهی نامند و در بحیرۀ ازحبش از ناحیۀ آذربیجان
و دریای فارس و بحرین و بعض سواحل بنادر مانند پهولچری و غیره بهم می رسد فلس دار و
کم استخوان و نازک و تازۀ آن بسیار لذیذ و آن را نمک سود نیز می نمایند و باطراف می
برند
طبیعت تازۀ ان
کرم و خشک در اول و نمک سود آن در آخر دوم
افعال و خواص آن
مشهی و مبهی و جالی و مقطع بلغم معده و ملطف سودای غلیظه و جهت
حمیات ربع و تحریک باه مبرودین و مرطوبین نافع و در بعض امزجه تلیین طبع و در بعض حبس
می نماید و مضر محرورین و بهترین استعمال آن آنست که با روغن بادام یا کنجد مقشر تازه
بریان نموده باشد بعد تنظیف تام از فلس و امعا و مراره و غیرها و پاک شسته و تازۀ آن
بهتر از نمک سود آنست
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////
طریخ . [ طِرْ ری ] (ع اِ) ماهیی است خرد
که آن را نمک زده گذارند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نوعی از ماهی کوچک باشد که از
طرف آذربایجان آورند. (برهان ). نوعی از ماهی کوچک است و گفته اند که از طرف آذربایجان
می آورند و از طرف تبریز و این مولف گوید: آن را از لجه دریای قلزم گیرند و در آنجاآن
را شاه ماهی خوانند، بهترین آن بود که کهن باشد، و طبیعت آن گرم و خشک بود، طبع براند،
اندکی از وی ملطف بود سودا را در تبهای ربع، و وی مضر بود به سپرزو معده و مصلح وی
روغن بسیار بود. (اختیارات بدیعی ): در آنجا [ بحیره ارجیش به ولایت ارمن ] ماهی طریخ بغایت خوب میباشد
و از آنجا به ولایت دور برند. (نزهةالقلوب چ اروپا ص 241). نوعی ماهی است و آن ماهی
باشد با گوشتی نهایت لذیذ و آن در دریاچه ارجیش
باشد. ماهی خردی است که نمک سود کنند (و بسفایج را) در ماهی طریخ باید خوردن . (ذخیره خوارزمشاهی ). و ماهی طریخ نمک سود بر آتش نهند
تا سرخ شود و بسوزد. (ذخیره خوارزمشاهی ).
محمدبن عبدون گوید: طریخ ماهیی باشد کوچک چون بدستی و از دریاچه ارجیش صید کنند و از آنجا به بغداد آرند. صاحب منهاج
گوید: بهترین این ماهی آن است که تازه گرفته باشند. گرم و خشک است و شکم براند و کمی
از آن در تب ربع تلطیف سودا کند و مضر طحال باشد و اصلاح آن با روغن بسیار بود. (ابن
البیطار). و لکلرک گوید: شاید اصل این کلمه طاریخای ۞ یونانی باشد، لکن در همه لغت نامه ها طریخ آمده است . و رجوع به بحر الجواهر
شود.
- طریخ . [ طِرْ ری ] (اِخ ) (بحیره
...) یا دریاچه طریخ . دریاچه وان است که آن را دریاچه «ارجیش » نیز نامند. رجوع به «اِثریر» شود.
- اثریر. [ ] (اِخ ) (بحیره ...) در حدود
آذربایجان است و بمیان این بحیره در قدیم الایام دیری عظیم بوده است و چنین گویند که
از این بحیره ماهی طرّیخ به آفاق برند و آن بغایت لذیذ می باشد و استخوان ندارد. (حبیب
السیر ج 2 ص 410). و ظاهراً این صورت مصحف ارجیش باشد. رجوع به ارجیش و رجوع به طریخ
(بحیره ...) شود.
////////////
طریخ
نوعی از ماهی کوچک بود که از طرف آذربایجان
آورند و از طرف تبریز و ابن مؤلف گوید آن را از لجه دریای قلزم گیرند و در آنجا آن
را شاهماهی خوانند بهترین وی آن بود که کهن کشته نباشند و طبیعت آن گرم و خشک بود
طبع براند و اندکی از وی ملطف صفرا بود و در تبهای ربع مفید بود و وی مضر بود به سپرز
و مصلح وی روغن بسیار بود که در آن بریان سازند
اختیارات بدیعی، ص: 283
/////////////
ساردین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: sardine] (زیستشناسی) sārdin نوعی ماهی دریایی
کوچک فلسدار به رنگ سبز تیره که زیر شکمش سفید است و بیشتر برای ساختن کنسرو صید میشود.
سردین (اسم) [فرانسوی: sardine] (زیستشناسی) sardine = ساردین.
فرهنگ فارسی عمید
سماریس (اسم) [یونانی] (زیستشناسی) *samāris = ساردین.
فرهنگ فارسی عمید
طریخ (اسم) [عربی] [قدیمی] terrix نوعی ماهی کوچک که
آن را نمکسود کنند و نگهدارند؛ ماهی ساردین.
فرهنگ فارسی عمید
*
Spicara smaris
From Wikipedia, the
free encyclopedia
Spicara smaris
|
|
Kingdom:
|
|
Phylum:
|
|
Class:
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Genus:
|
|
Species:
|
S. smaris
|
·
Maena smaris (Linnaeus,
1758)
·
Smaris alcedo (Risso, 1810)
·
Smaris gracilis Bonaparte,
1836
·
Smaris maurii Bonaparte,
1836
·
Smaris smaris (Linnaeus,
1758)
·
Smaris vulgaris Valenciennes,
1830
·
Sparus alcedo Risso, 1810
·
Sparus smaris Linnaeus,
1758
·
Spicara alcedo (Risso, 1810)
|
Spicara smaris, the picarel, is a species of ray-finned fish native to the eastern Atlantic Ocean, the Mediterranean Sea and
the Black Sea. It grows to a maximum length of about 20 cm (8 in); females are
usually smaller than males.
Contents
[show]
Spicara smaris grows to a maximum length of 20 cm (8 in) but a more common
maximum size is 15 cm (6 in). It is a more slender fish than the
closely related blotched picarel (Spicara maena) and can be
distinguished from that species by having 75–81 scales along the lateral line rather than 68–70. Its back is
grey-brown and it has silvery flanks with a large black spot located above the
tip of the pectoral fin. Male fish are usually larger than females and have
small blue spots scattered across the dorsal and anal fins.[3]
Spicara smaris is native to the subtropical eastern Atlantic Ocean including the
coasts of Portugal, the Canary Islands and Morocco, the Mediterranean Sea and
the Black Sea.[4] It is usually found in seagrass meadows and over sandy and muddy
seabeds. Its depth range is generally 15 to 170 m (49 to 558 ft) but
it has been recorded at depths of 328 m (1,076 ft) in the
eastern Ionian Sea.[1]
Spicara smaris is a sociable fish, forming large groups with others of its species.[1] It is a protogynous sequential
hermaphrodite, individuals maturing as females and
becoming males at some later point.[5] All individuals over about
17.9 cm (7.0 in) are male and the maximum age for a male is six years
while for a female it is four.[6]Breeding takes place once a year and the colour
of a male becomes brighter at this time. The male will scoop out a nest in soft
sediment in which the female will lay eggs. The male then guards these until
they hatch, after which time his bright colours fade and he rejoins other
schooling fish.[5]
Spicara smaris has been removed from the family Centracanthidae and placed in family
Sparidae in 2014.[1]
2. Jump up^ Bailly, Nicolas (2013). "Spicara smaris (Linnaeus, 1758)". World Register
of Marine Species.
Retrieved 2014-03-24.
3. Jump up^ Kramm, N. (2008). "Picarel (Spicara smaris)". Archipelagos Wildlife Library. Archipelagos, Institute of Marine
Conservation. Retrieved 2014-03-24.
4. Jump up^ "Spicara smaris". Fishes of
the NE Atlantic and the Mediterranean. Marine Species Identification Portal.
Retrieved 2014-03-24.
6. Jump up^ Dulčić, J.; Pallaoro, A.; Cetinić,
P.; Kraljević, M.; Soldo, A.; Jardas, I. (2003). "Age, growth and
mortality of picarel, Spicara smaris L. (Pisces: Centracanthidae),
from the eastern Adriatic (Croatian coast)". Journal of Applied
Ichthyology. 19 (1): 10–14. doi:10.1046/j.1439-0426.2003.00345.x.
////////
قس ایزماریت در ترکی
استانبولی:
İzmarit (Spicara smaris), Sparidae familyasından, Atlas Okyanusu'nun
doğusu, Akdeniz ve Karadeniz'de yaşayan balık türü.
Ilıman ve sıcak deniz balığı olan izmarit, denizlerin çamurlu, yosunlu
ve kayalık kesimlerinde, dip veya dibe yakın bölgelerinde yaşamaktadırlar. Dişi
bireyleri 2-3, erkek bireyleri 3-4 yaşlarında üreme çağına ulaşabilmektedir.
Yapılan araştırmalara göre dişiler 5-8 yıl, erkekler ise 7-10 yıl arasında bir
yaşam süresine sahiptir[1]. Türkiye kıyılarında genel olarak Mart-Nisan
aylarında olan yumurtlama dönemi, Doğu Karadeniz kıyılarında Mayıs-Haziran
ayları arasında olabilmektedir[2].
İzmarit ortalama 15 cm boyunda olup, yassı ve elips şeklindedir. Derisi
kalın, pulları sert, sırt yüzgeci sert ve batıcı dikenlerle çevrilidir.
Vücutlarının her iki yanında birer siyah leke bulunmaktadır.
///////////
همچنین:
السردين هو أحد أنواع الأسماك
التي تعيش في المحيط الأطلسي. كما يوجد السردين في الجزء الغربي من البحر الأبيض المتوسط
ويقل وجوده في شرق البحر المتوسط. كما يوجد بقلة في البحر الأسود و بحر مرمرة. والسردين
من أنواع السمك التي يكثر أكلها ويعتبر من ثروات المملكة المغربية الطبيعية.
تنتمي أسماك السَّردين إلى فصيلة
الرنجة. وتشير كلمة سردين إلى عدّة مجموعات من الأسماك إلا أنها تُستخدم في الدرجة
الأولى لأنواع محدّدة مثل سردين المحيط الهادئ، وسردين جنوب إفريقيا، والسردين الأوروبي
الذي يُسَمَّى البلشار. وهناك أنواع أخرى من أسماك الرنجة الصَّغيرة تشمل الأسبرط،
وأسماك الرِّنجة الصغيرة في المحيط الأطلسي التي تباع بوصفها نوعًا من السردين.
وقد أُطْلق اسم سردين على هذا
النوع من الأسماك لأنّ اصطياده تمّ لأول مرّة بالقرب من جزيرة سردينيا غربي البحر الأبيض
المتوسط.
ويعيش السردين في مياه المحيط
المعتدلة والمدارية الحارة، بالقرب من سواحل كلّ القارات تقريبًا. ويُوجد بكميات كبيرة
بعيدًا عن الساحل الياباني، وفي شمال غربي إفريقيا، وغربي أمريكا الجنوبية. ويبلغ متوسط
طول سمكة السردين بين 23 و 30سم، وتزن 113 جرامًا تقريبًا. ولون الجزء الأعلى من جسمها
رمادي ضارب إلى الزرقة ، والجزء الأسفل منها فضِّي.
وتعيش أسماك السردين الكبيرة بالقرب
من سطح الماء، وعادةً ما تسبح في مجموعات كبيرة، وتظهر على السطح في اللّيل لتتغذى
بالأحياء المائية الطافية المسماة العوالق.
تضع أسماك السردين البيض في فصل
الربيع بكميات كبيرة وتكون طافية على سطح الماء. وتأتي حيوانات المحيط المفترسة على
معظم البيض ويبقى القليل منه نسبيًا. وفي الغالب تنساق صغار السردين مع التيار إلى
داخل مرابي الأسماك القريبة من الساحل.
وتتم معظم رحلات صيد سمك السردين
في اللّيالي المظلمة، إذ إن حركة هذه الأسماك تؤدي إلى حدوث اضطراب في الأجسام الصغيرة
التي توجد بالقرب من سطح الماء، ممَّا يَتَسبَّب في حدوث تفاعل كيميائي ينتج عنه ضوء
يعرف بالتفسفر الأحيائي، وهذا الضوء يُرْشِد الصيادين إلى مكان هذه الأسماك. ويتمّ
صيد أسماك السردين بنوع معيَّن من الشباك يسمى الشبكة الحافظة.
يصل عدد سمك السردين في أسرابه
إلى عدة ملايين أحيانًا، وعلى الرّغم من ذلك فقد أدى الصيد الزائد عن الحد لهذا النوع
إلى انخفاض كمياته في بعض أجزاء العالم. ومن المناطق التي تأثّرت بشكل بالغ مياه ساحل
كاليفورنيا وجنوب إفريقيا.
وقد صار من المألوف رؤية السردين
المعلب على رفوف الأسواق المركزية. وانتشرت صناعة تعليب السردين المطبوخ. واستُخْدِم
زيت السردين في إنتاج الشَّمعات والِّدهان والورنيش. ويُستعمل بعض أنواع السردين وجبات
لتغذية الحيوانات وأسمدة. كما يستعمل سمك السردين الصغير طُعمًا لصيد أسماك التونة
بكميات تجارية.[1]
محتويات [أظهر]
حفظ السردين[عدل]
السردين من المأكولات الشائعة
ويقوم الصيادون بصيدها بالشباك بزوارق مخصوصة . وكما يتبعون في المملكة المغربية وفي
الدول الأوروبية تقوم بتعليب السردين في زيت أو ماء غليته ، ويمكن حفظه بذلك معقما
لمدة سنوات . والسردين المحفوظ بتلك الطريقة يكون من الأحجام الصغيرة . ويؤكل الكبير
منه (نحو 20 سنتيمتر ) كثيرا مشويا في أسبانيا و البرتغال . وتوجد منه أنواع في بحر
الشمال وبحر البلطيق ويفضله الألمان و الدانمركيون مبخرا بأنواع مختلفة من الأخشاب
.
السردين ومرضى النقرس[عدل]
يعتبر السردين من المواد الغنية
بمادة البورين التي تساعد على زيادة نسبة حمض البول في الجسم . لهذا يجب على مرضى النقرس
التقليل من أكل السردين أو الامتناع عنه.
معرض صور[عدل]
سردين في العلبة
سردين في الطبق
سردين مشوي
sardine
sardi
sardine
sardine
اقرأ أيضا[عدل]
التغذية الصحية
غذاء
النقرس
الأسماك
التخسيس
مراجع[عدل]
^ الموسوعة العربية العالمية
////////////
قس در عبری:
סרדין אירופי (שם מדעי: Sardina pilchardus)
הוא מין דג יחידי בסוגו ממשפחת הסרדיניים (Clupeidae),
משפחה של דגים שמנוניים[דרושה הבהרה] הכוללת בתוכה גם את הסוג הרינג. המונח הקולינארי "סרדין" משמש לתיאור מינים שונים של דגי מאכל, המשתנים ממקום למקום. הסרדין היה לאחד מהמזונות הראשונים אשר אוחסנו בקופסאות שימורים. את שמם קיבלו הדגים מהאי סרדיניה שבים התיכון, אשר חופיו שפעו בעבר בדגים אלו. הפופולריות הרבה של הסרדינים הביאה לדיג יתר, עד כי מספריהם בימות העולם התדלדלו מאוד.
//////////////
قس ساردالیا در ترکی
استانبولی:
Sardalya veya sardalye (Sardina pilchardus), Clupeidae familyasından
ekonomik değeri düşük bir balık türü.
//////////
Sardine
From Wikipedia, the free encyclopedia
This article is about the fish. For use in
food, see Sardine (food). For the
children's games, see Sardines (game). For the pilot of Inside No. 9,
see Sardines (Inside No. 9).
Sardines
Sardines are
small epipelagic
fish that sometimes migrate along the coast in large schools. They are an important forage fish for larger forms of marine life.
"Sardine" and "pilchard"
are common
names used to refer to various small, oily fish within the herring family of Clupeidae.[2] The term sardine was first used in English during
the early 15th century and may come from the Mediterranean island of Sardinia, around which sardines were once abundant.[3][4]
The terms "sardine" and
"pilchard" are not precise, and what is meant depends on the region.
The United Kingdom's Sea Fish Industry Authority, for example, classifies sardines as young pilchards.[5] One criterion suggests fish shorter in length than 15 cm
(6 in) are sardines, and larger fish are pilchards.[6] The FAO/WHO Codex standard for canned sardines cites 21 species that may be classed as sardines;[7]FishBase, a comprehensive database of information about fish, calls at least six species
"pilchard", over a dozen just "sardine", and many more with
the two basic names qualified by various adjectives.
&&&&&&
طرفریدوس
بفتح طا و سکون را و فتح فا و کسر راء
مهمله و سکون یاء مثناه تحتانیه و ضم دال مهمله و سکون واو و سین مهمله
ماهیت آن
دیسقوریدوس کفته عشبه کثیر الاغصان است
شبیه بعصا و کماذریوس و برک آن باریک است شبیه ببرک نخود و در بلاد نلیقه کثیر الوجود
است
افعال و خواص آن
جهت نهش هوام نافع است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
&&&&&&
طرفولس
بفتح طا و سکون را و ضم فا و سکون واو
و ضم لام و سین مهمله لغت یونانی است
ماهیت آن
قطعهای لطیف نافع است جهت جساوۀ طحال و
کفته اند خشک است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
//////////
طرفولس:
تكه هاى لطيف دارد با سوپ می خورند براى طحال مفيد است.
قانون در طب، ج. 2
///////////
Teucrium scordium
From
Wikipedia, the free encyclopedia.
germander
Scordio
|
|
T. scordium
|
|
( Clade )
|
|
( Clade )
|
|
( Clade )
|
|
( Clade )
|
|
( Clade )
|
|
common
names
|
|
Scordio
|
The Scordio
germander (Teucrium scordium scientific name L. , 1753 ) is a plant herbaceous , perennial ,
belonging to the family of Lamiaceae . Native
to the Mediterranean basin and
' Eastern Europe . [1]
Index
o 2.1Roots
o 2.2Frame
·
7uses
·
9Notes
The
name of the genus (Teucrium) comes
from Teucro ,
legendary king of Troy son
of Scamander (river god) and
the nymph Idea ,
which according to Pliny ( Pliny the Elder was
born in Como in 23, and died at Stabiae August 25, 79, writer Admiral and Roman
naturalist) first to experiment with medicinal properties of some plants
(including certain plants of the genus of this entry). Dioscorides called
it these plants from the greek "Teukrion",
but Linnaeus which
resumed this name by changing it in the Latin "Teucrium". [2] [3] [4] The specific name (scordium) is
an alteration of the name Latin "scordion" which
derives from the greek "skordion" or "skordon" (short
for "skorodon")[1] , indicating an old generic name for
a plant with garlic odor mentioned by Dioscorides (Anazarbus,
about 40 - about 90), doctor, botanist and ancient greek pharmacist who
practiced in Rome at the time of
Emperor Nero [5] ; Other etymologies for "scordium" indicate
a herb known to the time Mithridates (king
of Pontus) [2] .
The scientific name of
the species was defined
for the first time by Carl Linnaeus (1707
- 1778) Swedish biologist and writer, considered the father of modern scientific
classification of living organisms, in the publication "Species
Plantarum - 2: 565" [6] of 1753. [7]
portamento
These
plants reach a maximum height of 2 to 6 dm. The organic form is emicriptofita scaposa (H
scap), which generally are plants herbaceous ,
perennial life history, with wintering buds at ground level and protected
by litter or
snow and are equipped with a flower-axis erected and often devoid of leaves
. The whole plant is bitter and aromatic with an unpleasant smell of
garlic-like and reminds me 'that of' Allium sativum (some
glands containing essential oils ). [8] [9] . [10] [2] [11] [12]
The roots are rhizomes stoloniferas .
The
aerial part of the stem varies from ascending to decombente ; is
little or nothing branched; in the upper part it is hairy, while the base
is herbaceous .
The
leaves are pubescent (with
soft hairs), sessile and along
the caule are arranged
oppositely (inserted on the shaft 2 by 2) and spaced; have forms lanceolate with
5 - 7 teeth; the apex is obtuse or rounded; the margins are crenate -seghettati
and rolled down; the consistency is soggy and the surface is
glossy. Size of leaf: width of 7-15 mm; length 25-40 mm.
The inflorescences are
formed by verticillastri of 2-6 flowers axils of normal leaves similar to
cauline leaves; the flowers are arranged in a spiral along the stem.
The
flowers are hermaphrodite , zygomorphic ,
tetramers (4-cyclical), ie with four whorls ( goblet - corolla - androceo - harem ) and
pentamer (5-mer: the corolla and the cup
are 5 parts).
·
Formula flowering: for
this plant family is indicated the following formula flowering :
·
Cup, the cup is more
or less attinomorfo , gamosepalo and
hairy. The basal part is tubular; the terminal has 5 teeth
shaped lanceolate -triangolare
long 1/3 - 1/2 of the pipe. Total length of the calyx: 4 mm.
·
Corolla: the corolla is zigomorfa , gamopetala , pubescent and
colorful pinkish-purple. The shape is pseudobilabiata with the upper lip underdeveloped
formed by two thin lobes folded upwards, while the lower quello- is more or
less trilobed with much larger central lobe, and with concave edges crenate . There
is not a ring of hairs within the corolla. Size of corolla: 7-9 mm.
·
Androceo: l ' androceo has
four stamens didinami ,
two large and two small all fertile. The filaments are adnate to
the corolla. The stamens are parallel, straight and curved all'innanzi and
partially protruding from the corolla tube. The anthers are
biloculari, yellowish in color, and emerge fully from the jaws. The display cases are
of the retracted and confluent into a single slot dehiscence ). The
mature pollen with proterandry (before
the receptivity of their stigmas ). The
granules of pollen are the
type tricolpato or
esacolpato.
·
Gynoecium: l ' ovary is overcome (or
semi-inferior) formed by two carpels welded
(ovary bicarpellare) and is 4- locular for
the presence of false septa. The placentation is axial . The eggs are four
(one for each alleged tomb), they have a seed coat and tenuinucellati (with
nocella, primordial egg stage, reduced to a few cells). [13] The stylus inserted
at the base of the ovary (stylus ginobasico) is the hair type and is very
protruding; it is also fleeting. The stigma is
bifid shaped laciniae equal and divergent. The nectaries are
very high in sugar and are arranged in a circle all around the ' ovary irregularly.
·
Flowering: June to August
(September).
The
fruit is one schizocarp consists
of 4 achenes ovoid
(tetrachenio) encased in glass that
is persistent. The fruit surface is papillosa .
·
Pollination: the ' pollination is
done by insects ( entomogama
pollination ) or by self-pollination .
·
Reproduction:
fertilization takes place essentially through the pollination of flowers (see
above).
·
Dispersion: the seeds
falling to the ground (after being transported for a few meters from the wind
- dissemination anemocora)
especially type ants insects are then dispersed (dissemination mirmecoria ).
·
Geoelemento: the
type Chorological (source
area) is European - Caucasian or Eurasian .
·
Distribution: in Italy this plant is
present throughout the country but it is rare (it is endangered by the
disappearance of its habitats typical due
to drainage and transfers [10] ). In the Alps Italian it is
present discontinuously. Outside Italy, always in the Alps, this species
is found in France (departments
of Hautes-Alpes , Isere , Savoie and Haute-Savoie ),
in Switzerland (Canton Ticino ), in Austria ( the Länder of Carinthia and Lower Austria )
and Slovenia . On
other European surveys related to the Alps it is located in the Jura mountains , the Massif Central , the Pyrenees , the Balkan Mountains and the Carpathians . [15] In the rest of ' Europe is present
everywhere except Norway , the Finland and Russia (North); whereas
the Mediterranean basin is located in ' Anatolia , in Transcaucasia ,
in' Asia and the
Mediterranean in Morocco . [16]
·
Habitat: the ' habitats typical for
this species are the wet meadows and marshes; but also damp environments
in general, ditches, banks and ponds. The substrate is
preferred limestone with pH basic, average
nutritional values of the land that has to be wet. [15]
·
Altitudinal distribution:
on the reliefs these plants can be found up to 1500 m above sea level ; then
attend the following plan vegetation: hilly and
partly to the mountain (in
addition to the plain - at sea level).
From
the point of view phytosociological the species of this entry
belongs to the following plant communities: [15]
Training: the land of the
macro- and tall herbs communities
Class: Molinio-Arrhenatheretea
The family membership
of the species ( Lamiaceae ), very
large with about 250 genera and nearly 7000 species [8] , has the main differentiator
in the center of the Mediterranean
basin and are plants mostly xerophilous (in Brazil there are also
species of trees ) . For
the presence of aromatic substances, many species of this family are used in
cooking as a seasoning, in perfumery, liqueurs and pharmacy. The
genus Teucrium is
composed of about 250 species, fifteen of whom live in Italy . The distribution
is sub-cosmopolitan, but most of extratropical and with greater diversity in
the Mediterranean basin. Within the family this kind is described in the
subfamily Ajugoideae . In
the older classifications such a family Teucrium is
called Labiatae .
The chromosome number of T.
scordium is: 2n = 32. [17]
In
Italy there are two subspecies : [10] [15]
·
subsp. scordium: the
leaves cauline have a narrow
base; the stolons occur with
more or less normal leaves; hairiness is generally
poor. Distribution: is the prevalent type in Northern Italy (mainland).
·
subsp. scordioides (Schreber) Arcang., 1882: the base of the
cauline leaves are heart-shaped semi- amplessicaule ; the
leaves of the stolons are scaly; the general hairiness is
denser. Distribution: is present in the part of the Italian peninsula and
islands.
Other
sub-species not present in Italy are: [1]
·
subsp. glabrescens (Murata) Rech.f., 1982
·
subsp. serratum (Benth.) Rech.f ,. 1982
This
entity has had over time different nomenclatures . The
following list shows some of the synonyms most
frequently: [1]
·
Chamaedrys palustris (Lam.) Gray
·
Chamaedrys scordium (L.) Moench
·
Monochilon palustris (Lam.) Dulac
·
Scordium altaicum Gilib.
·
Scordium officinale Gueldenst. Former Ledeb.
·
Marsh Scordium (Lam.) Fourr.
·
Scordium procumbens Lag.
·
Scordium scordioides (Schreb.) Fourr. (synonym of scordioides subspecies)
·
Teucrium abyssinicum Hochst. ex Benth.
·
Teucrium amplexicaule Wallr. (synonym of scordioides subspecies)
·
Teucrium arenarium SGGmel.
·
Teucrium caucasicum Willd. ex Spreng.
·
Teucrium corbariense Pourr. ex Nyman (synonym of scordioides subspecies)
·
Teucrium elongatum Menyh.
·
Teucrium lanuginosum Hoffmanns. & Link (synonymous scordioides subspecies)
·
Teucrium marsh Lam.
·
Teucrium petkovii Urum. (synonym of scordioides subspecies)
·
Teucrium scordioides Schreb. (synonym of scordioides subspecies)
·
Teucrium scordioides var. lanuginosum (Hoffmanns. & Link)
Nyman (synonym
of scordioides subspecies)
·
Teucrium scordium var. glabrescens (Murata) Hedge &
Lamond (synonym
of glabrescens subspecies)
·
Teucrium scordium var. microphyllum A.Rich.
·
Teucrium scordium var. serratum (Benth.) Hedge &
Lamond (synonym
of serratum subspecies)
·
Teucrium scordium var. villosum K.Koch
·
Teucrium scordium var. virgatum K.Koch
·
Teucrium serratum var. glabrescens Murata (synonym of glabrescens subspecies)
·
Teucrium serratum Benth. (synonym of serratum subspecies)
Alpine
in facility there are several species of the genus Teucrium . The
following list compares the most similar to that of this entry: [10]
·
Teucrium Botrys L. - Camedrio ditches:
the floral whorls are more spaced out and the leaves are pinnate.
·
Teucrium chamaedrys L. - Camedrio
Querciola: the stem is woody at the base; the leaves are similar to those
of the oak; the cup is attinomorfo.
·
Scordium Teucrium L. - Camedrio Scordio:
posture is almost bushy, but the stems are herbaceous.
·
Scorodonia Teucrium L. - Camedrio scordonia:
is a higher plant, ramosità is more dense and the leaves are larger; The
corolla tube is twice as long as the calyx.
The
bitter taste is given by scordeina ,
substances tannin , a saponin acid [18] an essential oil containing
a yellowish color of the main caryophyllene , farnesene , caryophyllene
oxide , cineolene , eudesmolene .
|
The
information is not medical advice and may not be accurate. The contents are only for illustrative purposes
and do not replace medical advice: read
warnings .
|
It
uses the whole plant and the leaves of the plant. Has tonic-aromatic, stimulating
the gastro-intestinal function, used externally promotes the atrophy of the
adenoids of the nose and pharynx, fungifughe and antiseptic .
The germander
Scordio in other languages is called in the following ways:
·
(DE) Gewöhlicher
Knoblauch-Gamander
·
(FR) Germandrée
scordium
·
(EN) Water Germander
3.
^ David Gledhill 2008 , p. 376
5.
^ David Gledhill 2008 , p. 346
9.
^ Strasburger , p. 850
11.
^ Kadereit 2004 , p. 201
13.
^ Musmarra 1996
14.
^ Conti et al. 2005 , p. 174
·
Giuseppe Lodi, Medicinal
Plants Italian, Bologna, Bologna Edizioni Agricole, 1957, p. 791.
·
Giovanni Negri, Herbarium
figured, Milan, Pearson Education, Inc. Milan, 1979, p. 459, ISBN 88-203-0279-9 .
·
Giacomo Nicolini, Encyclopaedia
Botanica Motta. Volume third, Milan, Federico Motta
Editore, 1960, p. 825.
·
Sandro Pignatti , Flora
of Italy. Volume second, Bologna, Edagricole, 1982,
p. 443, ISBN 88-506-2449-2 .
·
D.Aeschimann, K.Lauber,
DMMoser, JP. Theurillat, Flora Alpina. Volume 2, Bologna,
Zanichelli, 2004, p. 100.
·
F.Conti, G. Abbate,
A.Alessandrini, C.Blasi, An annotated checklist of the Italian Vascular
Flora, Rome, Palombi Editore, 2005, p. 47, ISBN 88-7621-458-5 .
·
Judd SW et al, Systematic
Botany - A phylogenetic approach, Padova, Piccin Nuova Libraria,
2007, ISBN 978-88-299-1824-9 .
·
Alfio Musmarra, botanical
dictionary, Bologna, Edagricole, 1996.
·
Eduard Strasburger , Treaty
of Botany, vol. 2, Rome, Antonio Delfino Editore, 2007, ISBN 88-7287-344-4 .
·
Teucrium scordium IPNI Database
·
Teucrium scordium the plant list -
Database Checklist
·
Teucrium scordium EURO MED -
PlantBase Checklist Database
&&&&&&
طریفلن
بکسر طا و را و سکون یاء مثناه تحتانیه
و ضم فا و لام و نون اسم یونانی است بمعنی ذو ثلثه اوراق
در ماهیت آن
اختلاف است بقول اکثر آنست که اسمی است
مشترک میان حندقوقا و نبات خصیه الثعلب و بعربی مراد از حومانه است و آن نباتی است
قریب بذرعی و شاخهای آن باریک و سیاه شبیه باذخر و برک آن مانند برک حندقوقا و در هر
شعبه سه عدد و کل آن بنفش و رایحۀ آن شبیه بعصفر و بیخ آن دراز و صلب و تخم آن مائل
بپهنی و با زغب و مستعمل برک و تخم آنست
طبیعت آن
در سوم کرم و خشک
افعال و خواص آن
مفتح و مقوی معده و جکر و مدر بول و حیض
و آشامیدن دو مثقال از برک و تخم آن و از برک آن سه مثقال بتنهائی با آب سرد جهت ازالۀ
صرع و شوصه و ابتدای استسقا و وجع رحم و عسر البول و با سکنجبین جهت سپرز و سموم هوام
و چون بکوبند نبات آن را با برک و بیخ و عصارۀ آن را بر نهش هوام ریزند وجع آن را تسکین
دهد و بدستور نطول طبیخ شاخهای آن و اکر بر عضو متقرح و با بر عضو سلیم برسد درد و
وجع کند و بکزد و بخورد آن را آشامیدن سه برک و سه دانۀ تخم آن با شراب جهت حمی مثلثه
و چهار برک و چهار دانۀ آن جهت حمی ربع بالخاصیه نافع و بیخ آن از ادویه تریاقیه و
در معاجین کبار داخل مقدار شربت آن دو درم مضر کرده مصلح آن کثیرا است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////
طریفلن . [ طِ ف ُ ل ُ ] (معرب
، اِ) اسم یونانی و بمعنی ذوثلاثة اوراق است و مشترک است در حندقوقا و نبات خصیةالثعلب
و به عربی مراد از او حومانه* است و آن نباتی است قریب به ذرعی و شاخهای او باریک و
سیاه و شبیه به اذخر و برگش مثل برگ حندقوقا و در هر شعبه سه عدد و گلش بنفش و رایحه او شبیه به عصفر و بیخش دراز و صلب و تخمش مایل
به پهنی و با زغب و مستعمل از او تخم و برگ است . در سیم گرم و خشک و مُدِرّ بول و
حیض و مقوی معده و جگر و مفتح و با سکنجبین جهت سموم هوام و سپرز و با آب سرد جهت عسر
بول وصرع و ابتداء استسقاء و درد رحم ، و بیخ او از ادویه کبار تریاقیه است ، و شربتش دو درهم و مضر گرده
و مصلحش کتیرا است . و گویند سه عدد برگ و سه عدد تخم اوجهت تب مثلثه و چهار عدد از
هر یک جهت ربع بالخاصیةموثر است . و نطول طبیخ او رافع الم گزیدن هوام و مقرح جلد و
مصلحش لعاب بزرقطونا است . (تحفه حکیم مومن
). معنی آن به یونانی ذوثلاثة اوراق بود و این اسم مشترک است بر حندقوقی و آن گفته
شد و بر نبات خصی الثعلب و آن نیز گفته شد و دیگر بر دوائی که مخصوص است به این اسم
و آن حومانه است و به یونانی نام بسیار دارد. بعضی وی را سواس خوانند و بعضی اسقلیطس
و بعضی فیقن و بعضی اکسون فیلن و آن نباتی است که درازی قد وی یک گز بود یا بیشتر و
قضبان وی باریک بود و سیاه مانند اذخر، در ابتدا بوی سداب کند و در آخر بوی قفر و گل
وی جرجیری بود و طبیعت وی گرم و خشک بود در سیم ، مانند قفرالیهود و تخم وی و ورق وی
چون به آب بیاشامند نافع بود به شوصیه و عسرالبول و صرع و ابتداء استسقاء و درد رحم
و حیض و براند بول را و باید که ازتخم وی سه درم و از ورق حبها بخورند و ورق چون با
سکنجبین بیاشامند نافع بود جهت گزندگی جانوران و بعضی گویند طبیخ نبات وی چون با بیخ
وی بود و بر موضع گزندگی جانوران نهند، درد ساکن گردد و بعضی مردمان در تب مثلثه سه
ورق و سه حب از وی با شراب بیاشامند زایل کند و بیخ وی از ادویه های معاجین بود. (اختیارات
بدیعی ). دوایی است که آن را اندقوقو گویند و حندقوقو همان است و آن اسپست باشد و به
عربی ذوثلاثة الوان و ذوثلاثة اوراق خوانند و معنی آن هم به یونانی ذوثلاثة اوراق است
و گیاه خصی الثعلب را نیز گویند. (برهان ) (آنندراج ). شبدر. حندقوقا. خصی الثعلب
. حومانة ۞ . نام مشترکی است ولی هرگاه بطور
مطلق آن را بکار برند مراد جرمانه ۞ باشد و آن مانند حندقوقا دارای سه برگ است .در سوم گرم
و خشک است ، درد اضلاع و سدد را بهبود بخشد و مدر بود، خستگی و عسر بول و سپرز را سودمند
باشدو سه برگ آن با سه دانه تب مثلث را شفا بخشد و چهارعدد از هر یک برای ربع مفید
است و مقرح است و مصلح آن لعابهاست . (از تذکره
داود ضریر انطاکی ص 238).
- حومانة. [ ح َ ن َ ] (ع اِ) جای
درشت که نیک بلند نباشد. ج ، حومان ، حوامین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) :
بحومانة الدراج فالمتثلم .
زهیر (از منتهی الارب ).
|| گیاهی است . (منتهی الارب
). رستنیی باشد قد آن یک گز و شاخه های آن باریک و سیاه و گل آنرا فرفیزی خوانند گزندگی
جانوران را نافعست ، گویند عربی است . (برهان ) (آنندراج ).ابن بیطار نام آنرا در کلمه
ذو ثلاث ورقات [ سه برگیها ] آورده ولکلرک آنرا «پسورال ِ آ» ترجمه کرده است . (ابن
بیطار). اطریفل . (ضریر انطاکی ). طریفلن .
////////////
بزر الخندوقی
بپارسی تخم اندوقوقی گویند و دیواسپست
گویند و حباقا و ذرق نیز گویند بهترین وی آنست که فربه و بری بود و طبیعت وی گرم و
خشک است معده را پاک کند مقدار نیم درم نافع بود گزندگی جانوران را چون با سکنجبین
بیاشامند و در ادویه باهی مهیج باه بود و تخم و گیاه وی نیز اما جرب آورد و مصلح وی
کثیرا بود و بدل وی شیلم
______________________________
صاحب مخزن الادویه مینویسد: حندوقی
اسم نبطی است و آن از جنس یونجه است بری را بعربی حباقا و بیونانی لوطوس اغریوس و بفارسی
دیواسپست و بشیرازی اندقوقو و به لاتینی لوطس سکرار و بهندی بسکهپره و کدهپره نیز
نامند و بستانی را بعربی ذرق و بیونانی لوطوس و بلغتی طریفلن و به لاتینی طریفلم اوراتم
و بکسطیلان طربول رماکه و در اصفهان شبدر و در مازندران شروبت گویند و سفید و سرخ میباشد
و سفید آن قویتر و اکثر مستعمل است
به لاتینTSIFOLIUM PRATENS فرانسهTREFLE DES PRES انگلیسیTRIFOIL CLOVER
اختیارات بدیعی
//////////
گندلوبیا (نام علمی: Psoralea) نام یک سرده از تیره
باقلاییان است.
منابع[ویرایش]
مشارکتکنندگان ویکیپدیا، «Psoralea»، ویکیپدیای انگلیسی،
دانشنامهٔ آزاد (بازیابی در ۲۷ مه
۲۰۱۶).
////////////
قس پسورالیا در آذری:
Psoralea (lat. Psoralea)[1] — paxlakimilər fəsiləsinə aid bitki cinsi.[2[
//////////
قس آق قوری در ازبکی:
Oqquray (Psoralea L.) — dukkakdoshlar oilasiga mansub oʻtlar turkumi,
koʻp yillik oʻsimlik. Oʻzbekistonda (P. drupacea Bge.) dukkakli O. turi
uchraydi. Ildizi yoʻgʻon va uzun. Poyasi tarvaqaylab shoxlangan, uz. 130 sm
cha. Barglari oddiy, yaxlit, yumaloq yoki uch boʻlakli, cheti arrasimon,
bandli, ket-ma-ket joylashgan. Guli mayda, toʻpguli shingilsimon, gultojisi
binafsha rang . Gulkosalari qoʻngʻiroqsimon, 5 tishli. Mevasi bir urugʻli
dukkak. Dukkagi paxmoqtukli. Poyasi, bargi hamda mevasi tuk va mayda
bezakchalar bilan qoplangan. Iyun—sentabr oylarida gul-,1ab urugʻlaydi. Dorivor
oʻsimlik hisoblanadi. Ildizi va mevasida furokumarinlar (psoralen, izopsoralen
va boshqalar), mevasida efir moyi va boshqa mavjud. Ildizi va mevasidan
olinadigan psoralen preparati pes kasalligi (vitiligo)ni davolashda
ishlatiladi. Togʻ yon bagʻirlarida, baxrrikor yerlarda begona oʻt sifatida
oʻsadi. Choʻl va adir mintaqalariga keng tarqalgan.[1]
///////////
Psoralea
From
Wikipedia, the free encyclopedia
Psoralea
|
|
Kingdom:
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Subfamily:
|
|
Tribe:
|
|
Genus:
|
|
Species
|
|
See text.
|
|
·
Aspalathium Medik.
·
Hallia Thunb. 1799
·
Lotodes Kuntze 1891 pro
parte
|
Psoralea is a genus in the
legume family (Fabaceae). Although most species are poisonous, the starchy roots of P. esculenta (breadroot,
tipsin, or prairie turnip) and P. hypogaea are edible. A few
species form tumbleweeds.
Ref: ILDIS Version 6.05
1.
Jump up^ Nathaniel Lord Britton, Addison
Brown (1913). An Illustrated Flora of the Northern United States,
Canada and the British Possessions: From Newfoundland to the Parallel of the
Southern Boundary of Virginia, and from the Atlantic Ocean Westward to the 102d
Meridian. 2. C. Scribner's sons. page 361
2.
Jump up^ Charles E. Ressey (1902). Robert
W. Furnas, ed. "Report of the Botanist: Preliminary account of the plants
of Nebraska which are reputed to be poisonous, or are suspected of being
so". Annual Report, Nebraska State Board of Agriculture, for the year
1901. Lincoln, Nebraska: Nebraska State Board of Agriculture: 95–129., page
119
4.
Jump up^ Chesnut, Victor King (1902). Plants
used by the Indians of Mendocino County, California. Government
Printing Office. p. 405. Retrieved 24 August 2012.
Wikispecies has information related
to: Psoralea
|
This Faboideae-related article is a stub. You can help Wikipedia by expanding it.
|
//////////
همچنین:
قس قِطرانلی پسورالیا:
Qətranlı psoralea (lat. Psoralea bituminosa)[1] - psoralea cinsinə aid
bitki növü.[2]
//////////
Bituminaria bituminosa
From
Wikipedia, the free encyclopedia
Bituminaria bituminosa
|
|
Kingdom:
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Tribe:
|
|
Genus:
|
|
Species:
|
B. bituminosa
|
Subspecies
|
|
Bituminaria bituminosa
var. albomarginata (Canary
Islands): Albo Tedera
Bituminaria bituminosa var. crassiuscula (Canary Islands): Teide Tedera Bituminaria bituminosa var. bituminosa (Canary Islands): Tedera and (Mediterranean basin): Arabian pea; Pitch trefoil; Engraisse mouton Bituminaria bituminosa var. hulensis (Hula Valley, Israel): שרעול שעיר |
|
Psoralea bituminosa L.
Aspalthium bituminosum (L.) Kuntze Bituminaria bituminosa (L.) Stirton |
Bituminaria
bituminosa, the Arabian pea or pitch trefoil,[1] is a perennial
Mediterranean herb species in the genus Bituminaria.
It
has several potential uses: (i) forage crop, (ii) Phytostabilization of heavy
metal contaminated or degraded soils, (iii) Synthesis of furanocoumarins (psoralen, angelicin, xanthotoxin and bergapten), compounds of broad pharmaceutical
interest.
It
is easily recognizable by the characteristic smell of bitumen from its leaves. This strong
tar-like characteristic aroma appears to be the result of a combination of
several substances such as phenolics, sulphurated compounds, sesquiterpenes and probably short-chain
hydrocarbon. Total polyphenols content was < 2% and the condensed tannins was <0 .8="" a="" basis.="" dry="" in="" o:p="" weight="">0>
·
Orto
Botanico di Montemarcello near Ameglia, Province of La Spezia,
Liguria, Italy
1.
Jump up^ "BSBI List 2007". Botanical Society
of Britain and Ireland. Archived from the
original (xls) on 2015-02-25.
Retrieved 2014-10-17.
2.
Jump up^ Pterocarpans from Bituminaria
morisiana and Bituminaria bituminosa. Dedicated to the memory of Professor
Jeffrey B. Harborne. Luisa Pistelli, Cecilia Noccioli, Giovanni Appendino,
Federica Bianchi, Olov Sterner and Mauro Ballero, Phytochemistry, Volume 64,
Issue 2, September 2003, Pages 595-598, doi:10.1016/S0031-9422(03)00190-0
Wikispecies has information related to: Bituminaria bituminosa
|
Wikimedia Commons has
media related to Bituminaria
bituminosa.
|
This Faboideae-related article is a stub. You can help Wikipedia by expanding it.
|