۱۴۰۲ دی ۱۵, جمعه

 



شعر ای وای مادرم از استاد شهریار
به یاد همه مادران درگذشته، بندهایی از شعر معروف و بسیار بلند "ای وای مادرم" تقدیم روح بلند ایشان می‌شود:
آهسته باز از بغل پلّه‏ها گذشت
در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود
امّا گرفته دور و برش هاله‏ای سیاه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگیّ ما همه جا وول می‏خورد
هر کُنجِ خانه صحنه‏ای از داستان اوست
در ختم خویش هم به سر کار خویش بود
بیچاره مادرم!
او مُرد و در کنار پدر زیر خاک رفت
اقوامش آمدند پی سر سلامتی
یک ختم هم گرفته شد و پُر بَدَک نبود
بسیار تسلیت که به ما عرضه داشتند
«لطف شما زیاد!»
اما ندای قلب به گوشم همیشه گفت:
این حرف‏ها برای تو مادر نمی‏شود.
پس این که بود؟
دیشب لحاف رد شده بر روی من کشید
لیوان آب از بغل من کنار زد،
در نصفه‏های شب.
یک خواب سهمناک و پریدم به حال تب
نزدیک‏های صبح
او باز زیر پای من نشسته بود
آهسته با خدا،
راز و نیاز داشت
نه، او نمرده است!
نه او نمرده است که من زنده‏ام هنوز
او زنده است در غم و شعر و خیال من
میراث شاعرانۀ من هرچه هست از اوست
کانون مهر و ماه مگر می‏شود خموش
آن شیرزن بمیرد؟ او شهریار زاد
«هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق».
باز آمدم به خانه، چه حالی! نگفتنی
دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض
پیراهن پلید مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولی دل شکسته بود:
«بردی مرا به خاک سپردی و آمدی؟
تنها نمی‏گذارمت ای بینوا پسر!»
می‏خواستم به خنده درآیم به اشتباه
امّا خیال بود
ای وای مادرم!