هاشم جاوید را از دیوان حافظی که تصحیح کرده بود میشناختم. شیرازی بود ولی آنقدر کمپیدا و کمکار که هیچ وقت به فکرم نرسید به دیدارش بروم. وفاتش را هم از طریق فیسبوک مطّلع شدم. بعدتر امّا چند مقالهٔ استخواندار از او خواندم و افسوس خوردم که چرا آن دانشمندِ کمنظیرِ پختهگو را از نزدیک ندیدم.
سال ۹۷ به دیدن یکی از دوستان که بساط کتابفروشیِ خیابانی داشت رفتم. تعداد زیادی کتاب به طور یلخی روی بساط و اطراف ریخته بود. گفت امروز زن و مردی اینها را آوردند و فلهای فروختند.
از روی کتابها یکی را برداشتم و با کمال تعجب در صفحهٔ نخستش مطلبی کوتاه در معرفیِ کتاب دیدم و نامِ هاشم جاوید. بعدی، بعدی و بعدی...
تقریباً تمام کتابها، عالمانه و نکتهسنجانه حاشیهنویسی شده بودند که در آن میان، کتابِ حافظِ خودش هم بود و بیش از دیگر کتابها حاشیه داشت. گویی قصد چاپ مجدد داشته...
آن زن و مرد -که بعد فهمیدم چه کسانی بودهاند- در واقع لطف کرده و کتابهای کتابخانهٔ جاوید را به جای سطل زباله، به ثمن بخس فلهای به بساطی فروخته بودند.
آن روز بدونِ درنگ، تمام کتابها را یکجا خریدم تا از پراکنده شدنشان جلوگیری کنم. چندی بعد، آن دیوانِ حافظ همراه با مثنوی نظامی که آن هم پر از حواشی بود را برای دوست گرامی رضا ضیاء به اصفهان فرستادم چون هم اطمینان داشتم که جایشان امنتر از پیشِ منِ آواره است، و هم دکتر ضیاء میتوانست در تحقیقاتش از آنها بهره گیرد.
مابقی کتابها را موقتاً جای امنی گذاشتم تا به وقتش فکری برایشان کنم. حاشیههای مرحوم جاوید بر خاطرات سعید نفیسی را هم بازنویسی کردم که چاپ کنم ولی فرصت نشد. از لابلای یادداشتها و کتابهای اهدایی به او نیز میتوان ردّی از زندگی سیاسی، علمی و ادبیِ وی یافت، مانند دوستیِ صمیمیاش با سعیدیسیرجانی و نشست و برخاستش با دیگران، که ارزشِ تحقیق و انتشار دارند.
امیدوارم روزی محقق شود.
یادش گرامی.