۱۴۰۳ اسفند ۱, چهارشنبه

فصل یکصد و بیست و ششم موبی دیک/وال زال هرمان ملویل وسیله نجات غریق

 

فصل یکصد و بیست و ششم

وسیله نجات غریق

 

 

کشتی پیکواد که اینک باصاف شده فولاد آخاب سوی جنوب شرق می راند و سرعتش تنها با تخته و ریسمان آخاب تعیین می شد، مسیر خود به سوی استوا را حفظ  می کرد.  گُذَری چنان طولانی از آبهائی چنین خلوت، بی دیدن هیچ کشتی، و آغاز زودهنگام تکان های ناشی از ثابت بادهای تجاری[1]، بر آب هایی یکنواخت آرام؛ این همه، اموری غریب و آرام و پیش درامد نوعی صحنه پُرآشوب و یأس آور دیده می شد.

  سرانجام، وقت کشتی به حول و حوش میدان صید استوائی نزدیک شد و در ژرف تاریکی پیشا پگاه از کنار گروهی جزیره کوچک صخره ای می گذشت؛ پاس زیر فرمان استاب، از صدائی بشدت سوزناک و مرموز- شبیه  نیم واضح نحیبِ اشباحِ همه معصوم کشتِگان هرود از جا پرید- آن پاس و همه، از خواب و خیالات خود پریدند و همگی، تا زمانی که آن شدید ضجه در محدوده شنوائی بود، چند لحظه، ایستاده، نشسته یا تکیه داده، میخکوب شده چون تندیس برده رومی گوش فرادادند.  طرف مسیحی یا متمدن خدمه گفتند صدای پری های دریائی است و بخود لرزیدند؛ اما زوبین اندازان بی دین نَتَرس ماندند.  با این همه ملاح جزیره آدمی – کهنسال ترین دریانوردان، اعلام داشت آن صداهای شدید و ترسناک بگوش آمده، آوای مردانی است که بتازگی در دریا غرق شده اند.

  آخاب که پائین در ننوی خویش بود تا گرگ و میش  شبگیر و آمدن روی عرشه این ها را نشنید؛ آنوقت بود که استاب ماجرا را، نه بدون آن شوم تفاسیر تلمیحی، به آخاب بازگفت.  تهی خنده ای تحویل و آن پدیده  را بدین نحو توضیح داد.

  آن جزایر صخره‌ ای که کشتی از کنارشان گذشته بود، مأمِن کثیری فوک بود و به احتمال زیاد، برخی جوان فوک‌ مرده مام، یا شماری مادر بی فرزند شده باید نزدیک کشتی بالا آمده همراهش با شیون انسان وار خویش هق هق و فغان کرده بودند.  اما این امر بر برخی از دریانوردان بیشتر تأثیر می‌گذارد، زیرا اکثر آنها اعتقادی بسیار خرافی نسبت به فوک‌ها دارند، که نه تنها از صداهای خاص آنها در هنگام پریشانی ، بلکه از ظاهر انسان وار کله های گرد و سیمای شبه‌هوشمندشان ناشی می شود که کنار کشتی  دید زنان از آب بیرون کنند.

  اما مُقَدَّر چنان بود که بامدادن تَطَیُّرهای خدمه با فرجام یکی از افرادِشان تاییدی معتبر یابد. هنگام بَرآمدن آفتاب، این مرد از بانوج خود به سر دکل پیشین رفت؛  نمی توان گفت بدان علت که هنوز درست از خواب بیدار نشده بود(چون بعضأ ملوانان در حال گذر از خواب به بیداری بالا می روند)، چه به همین علت چه به دلیل دیگر، خیلی از استقرار در نِشیمنش نگذشته بود، که فَریادی بگوش رسید - فریادی و شتابی – نگاهی به بالا انداختند و شبحی در هوا دیدند که پائین می افتاد. و با نگاه به پائین، پُشته ای آب سَوار سفید زاده سقوط در آبیِ دریا.

  وسیله نجات - دراز بشکه ای باریک[2]- از پاشنه کشتی، همانجا که هماره تحت فشار فنری مُبتکرانه،  آویزان است، به آب افکنده شد؛ اما دستی برای گرفتنش بالا نیامد، و بشکه چنان چروکیده از طویل تابش آفتاب، آرام پر آب شد و تمام مسامات آن خشکیده چوب خیلی زود اشباع؛ و آن بشکه دور تا دور نوار آهنی گُلمیخ کوب، چنان پی آن جاشو به اعماق شد که گوئی بهر تقدیم بالشِ بواقع سختَش رَوَد.

  و بدین ترتیب نخستین کس از نفرات پیکواد که بالای دکل شد تا در آن میدان  مختص به خود وال زال پی آن سپید وال گردد در اعماق بلعیده شد. هرچند احتمالا در آن موقع کمتر کسی به چنین فکری افتاد.  در واقع، آنها به نوعی از این رویداد نَندوهیدند، دست کم به عنوان شگون بد؛ زیرا آن رویداد را نه اِنذارِ بَد یُمنی آتی، بلکه تحقق آن بدشگونی گرفتند که پیشتر پیش گوئی شده بود.  فاش گفتند اینک دلیل آن شدید شیوَن های دوش شنیده را دانند.  اما پیر مرد اهل جزیره مَن، دوباره نَه آوَرد.

  حال باید وسیله نجات از دست رفته را جایگُزین می کردند؛ استارباک دستور پرداخت گرفت؛ اما از آنجا که هیچ بشکه مُکفی سَبُک یافت نمی شد، و هیچ  یک از افراد در سوزان اشتیاق آنچه تقرب به بِزَنگاه آن سفر دیده می شد، حوصله هیچ کار جز هر آنچه مستقیما به هدف نهائی مرتبط می شد، نداشت؛ از اینرو می خواستند پاشنه کشتی را بدون وسیله نجات غریق گذارند که کوئیکوئک با برخی علامات و کنایات غریب اشاره ای درباره تابوت خویش کرد.

  استارباک یکه خورده فریا زد، "تبدیل تابوت به وسیله نجات غریق!"

  استاب گفت، "باید بگویم، کاری است بِراستی نارَوال."

  فلاسک گفت، وسیله نجاتی کار راه انداز خواهد شد، نَجّار به آسانی ترتیب کار توانست."

 استارباک پس از دِرَنگی غمبار گفت، "بالاش آرید، مصرف دیگری ندارد.  نجار، سازَش کن؛ این طور به من نگاه نکن – تابوت را گفتم.  حرفم را می شنوی؟ تیارش کُن."

 در حالی که دستش را طوری حرکت می داد که گوئی چکش بدست دارد، پاسخ داد، "دَرَش را هم میخ استوارم، قربان؟"

  "آری."

  در حرکت دستان بدانسان که گوئی مُشته درزگیری دارد، "دَرزهاش هم گیرم، قربان؟"

  "آری."

  در حرکت دستان بدانسان که گوئی قیر پاش دارد، " درزها را به قیر هم پوشم، قربان؟"

  "مرخصی! این پرسش های احمقانه بهر چیست! از تابوت وسیله نجات غریق بساز، همین.  آقای استاب، آقای فلاسک، با من جلوی کشتی آئید.”

  "رَنجیده رَوَد.  کُلّ را تحمل تواند؛  از اجزاء طفره رَوَد.  بِهَر جهت این کار را خوش ندارم.  ناخدا آخاب را پایی سازم و چون نجیب زاده ای کار گیرد؛ اما کوئیکوئک را جعبه کلاه ساختم و کله درونش نکند.  همه زحماتم در ساخت آن تابوت برای هیچ بوده؟  حالا فرمانم داده اند از آن وسیله نجات سازم.  این کار پشت و رو کردن کهنه کتی را ماند؛  حال باید بهر تنزیه امیال خود وانهم.  این سنخ وصله پینه کاری را دوست ندارم. به هیچ روی؛ کاری است پَست؛  نه در شأن من.  بگذار بچه  دَواتگران کفشیر کنند؛ ما آز آنها سریم.  دوست ندارم جز کارهای تمیز، تازه، درست و درمان و دقیق  سر دست گیرم، چیزی که معمولا از ابتدا آغاز شود و وقتی به میانه رسد در همان میانه باشد و در خاتمه به پایان رسد؛ نه کار پینه دوز که وسط کار در پایان آن است و در آغاز کار، در پایان.  احاله کارهای پینه دوزی حقه پیرزنان است.  بارپروردگارا!  این پیرزنان چه علاقه ای به دواتگران دارند.[3]  پیرزنی شصت و پنج ساله شناسم که روزی با جوان دواتگری طاس گُریخت.  به همین دلیل وقتی در خشکی، در واین یارد، کارگاه دواتگری داشتم هیچ وقت برای پیره بیوه زنان بیکس کار نمی کردم؛ ممکن بود فکر فرار با من را در اذهان بی کس خود پرورده باشند.   اما خوشا که!  در دریا جز سفید کلاهِ امواج کلاهی[4] نیست.[5]   بگذار ببینم.  میخکوبی در؛ پر کردن درزها؛ پوشیدن درزها با قیر" کوبیدن و درست سفت کردن آنها و آویختن از قلاب فنری در پاشنه کشتی.  هیچگاه پیش از این چنین کاری با تابوت شده؟  باری، برخی کهنه نجاران خرافی بسته شدن به بادبان بندی را اولی تر ازتن دادن به چنین کار می شمردند.  اما من از چوب کاج شوکران اَروزتوک مین ام[6]، تسلیم نخواهم شد.  تسمه بند به تابوت! دریانوردی با طَبَق گورستان! اما مهم نیست.  ما چوب گران هم تخت عروسی سازیم هم میز قمار، هم تابوت و هم نعش کش.  یا ماهیانه کاریم، یا دستمزد، یا  سود کار گیریم؛ ما را نرسد که از علت و غایت انجام کار خود پرسیم، مگر تعمیری زیاده گیج کننده باشد، و در آنصورت، گر توانیم پشت گوش اندازیم.  هِم، حالا انجامش دهم، آنهم با ظرافت.  خوب، می گویم- بگذار ببینم-  سَرِ جمع، نفرات کشتی چند نفرند؟  تعداد را فراموش کرده ام.  به هر حال می گویم سی طناب نجات، هر یک بطول سه قدم، با گره تزئینی دستاری، مهیا کنند تا گِرداگِرد تابوت آویخته باشد.  در اینصورت گر بدنه کشتی زیر آب رود سی زنده اَنباز سر یک تابوت جنگند، منظره ای که بندرت در پهنه عالم دیده شده!  بیائید چکش، مشته درزگیری، قیرپاش، و پازو!  بیائید شروع کنیم.

.

 

 



[1] - تکان های جانبی زاده ثابت باد های تجاری: در اقیانوس آرام، بادهای تجاری شمالی که از حدود 30 درجه عرض شمالی شروع می‌شوند، از شمال شرقی به سمت استوا می‌وزند. کشتی پیکواد که مسیر جنوب شرقی از ژاپن به سمت استوا را می پیماید به نیروی این باد ها به سمت غرب مسیر خود رانده می شود.