۱۳۹۴ دی ۲۰, یکشنبه

بنگ و بنج و بنگو و و شبیبی

12 (78). بنگ[1]،  Bang بنگ‌دانه، بذرالبنج (Hyoscyamus) مخدری است که از دانه‌های بوتۀ شاهدانه گیرند.  این دانه‌ها جایگزین تریاک می‌شد (ابومنصور، شمار ۀ 59). در سنسکریت bhangā نام شاهدانه (Cannabis sativa) است.  ریشۀ واژۀ فارسی را در بنگهه، bangha اوستایی "نوعی مخدر" نیز یافته‌اند، اما از دید من گمان اشتقاق مستقیم آن از زبان سنسکریت در دورۀ تاریخی بهتر است.  در عربی بنج banj در پرتقالی bango ، در فرانسه bangue ‌گویند.  در فارسی واژۀ شبیبی[2] šabībī را نیز داریم به معنای "ریشه‌ای مخدر"؛ همین‌طور تخم شاهدانه که مستی آرد."




[1]بنگ ، سانسکریت "بهنگ" " . اوستا "بنگهه » " . پهلوی "منگ » " (کنب ). بنج و منج معرب آن است و آن به حشیش " اطلاق شود. گاه برگ آن و گاه دانه ٔ آن (چرس ) را فروشند. دانه های کوبیده ٔ بنگ را با شیر مخلوط کنند و در کره بزنند تا روغن بنگ بدست آید. مایع آن (بنگاب ) را مانند چای مینوشند و آن در مداوای حرقهالبول بکار رود. (از حاشیه ٔبرهان چ معین ). گیاهی است معروف مسکر و با لفظ زدن و رساندن بمعنی خوردن و نشئه مند شدن . (از آنندراج ). گردی است که از کوبیدن برگها و سرشاخه های گلدار شاهدانه گیرند که بمناسبت داشتن مواد سمی و مخدره در تداوی بمقادیر بسیار کم مورد استعمال دارد و مانند دیگرمخدرات بمصرف تدخین نیز برسد. این گرد بصورت توده ٔ یکنواخت فشرده ای است که بعلت وجود مقدار کمی رزین دربرگها و گلها بیکدیگر چسبندگی یافته اند... (فرهنگ فارسی معین ). روغنی باشد که از شاهدانه گیرند. (گل گلاب ). پوست درختی است خوشبو شبیه به پوست درخت توت و گویند پوست درخت مغیلان یمنی است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). ماده ٔ سبزی که از برگ کنب گیرند و از آن بنگ آب ساخته دراویش مانند مخدر مسکر بنوشند و از این ماده ٔ سبز، ماده ٔ سقزی و سمی گیرند که چرس گویند و آن را درسر غلیان با تنباکو مخلوط کرده بکشند و کیف کنند. (ناظم الاطباء). بنج ، معرب بنگ فارسی است و آن گیاهی است خواب آور و دورگرداننده ٔ حس . (از اقرب الموارد). لغت نامه دهخدا

[2] - شبیی، نام گیاهی است که آن را بیخ شوکران یا سیکران و شیکران گویند. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع شود به شوکران .شوکران، گیاهی است دوایی که خوردن بیخ آن جنون آورد و بعضی گویند بیخی است کوهی و آن را دورس گویند و در تفت که از ولایت یزد است میشود و آن را دورس تفتی میگویند و شوکران تخم آن است و آن را به عربی طَحْماء خوانند. (برهان ). بیخ تفت . (انجمن آرا) (آنندراج ). تخمی است که به تخم گوز ماند. مسیح گوید: او تخم خشخاش سیاه بود که از عصاره ٔ او افیون حاصل شود. برگ شوکران به برگ یبروح شبیه بود الا آنکه اندکی از آن بزرگتر بود و بوی او ضعیف بود و مزه ٔ او اندک باشد و از او لعابی پدید آید و از جمله ٔ سموم نباتی است . (از ترجمه ٔ صیدنه ٔ بیرونی ). به یونانی قوشیون و منقونیون و بازریقون و اطفیسقون گویند و گویند تخم بیخ رومی است ، ساق آن مانند ساق روزیانه است و گل وی سفید بود و تخم وی مانند انیسون رومی بود اما سفید بود و ورق آن مانند ورق یبروح زردی بغایت بود و بیخ آن باریک بود و تخم آن مانند نانخواه بود به شکل نه به طعم . به پارس دوراس و دوراس تفتی گویند. (از اختیارات بدیعی ). ساقش مانند بادیان است و برگش مانند خیار و تخمش مانند انیسون و گل سفید دارد و کشنده است . (نزههالقلوب ). شیکران . سیکران . دورس تفتی . تودریون . بیخ کوهی . بیخ تفتی . صَرْو. تفت بیخ . تفت . باریقون . جقوطه . قونیون . (یادداشت مؤلف ). گیاهی است علفی و دوساله از تیره ٔ چتریان به ارتفاع 0/8 تا 1/5متر که بحد وفور در اماکن سایه دار و در کنار رودخانه های نقاط مختلف میروید. ساقه اش راست و بدون کرک است و بر روی ساقه و دمبرگ لکه هایی برنگ قهوه یی قرمز دیده میشود. برگهایش متناوب و بزرگ و شفاف و دارای بریدگیهای بسیار است ولی وضع متناوب برگها بتدریج که به انتهای ساقه میرسد بهم خورده به صورت متقابل درمی آید. رنگ برگها در سطح فوقانی پهنک ، سبز شفاف و در سطح تحتانی سبز کم رنگ است . گلهایش کوچک و سفیدرنگند. درشوکران پنج آلکالوئید یافت میشود. میوه ٔ شوکران در استعمال داخلی دارای اثر آرام کننده و ضدتشنج است . این گیاه در اکثر نقاط آسیا و اروپا و افریقا بفراوانی میروید و در تمام نقاط ایران نیز (مخصوصاً خراسان وفارس ) بوفور دیده میشود. شوکران سقراط. شوکران یونانی . دورس . طَحْماء. شیکران . صَرْو. بالدران . قونیون .بیوک بالدیران . شوکران آتنی . درست . بسبس بری . شوکیران . در بعضی کتب بیخ تفت را مرادف با شوکران یا ریشه ٔ شوکران ذکر کرده اند، در حالی که تفت گیاه دیگری است و ارتباطی با شوکران ندارد. (فرهنگ فارسی معین ). لغت نامه دهخدا.

آزاددرخت، آزادِرَخْت . اَزادِرَخْت . نام درختی است عظیم ، ثمرش شبیه به زعرور و بخوشه . تخمش مانند تخم زعرور، ثمر آن در آخر بهار رسد و مدتها بر درخت ماند و خوردنی نیست . برگش سبز مایل بسیاهی مثل برگ ترنج و خزان نمی کند گلش سرخ شبیه بخیری در غایت خوشبوئی . جوشانیده پوست آن در تب های آجامی نافع، و خواص بسیار دیگر نیز در مفردات برای برگ و تخم و میوه و پوست آن نوشته اند و بعضی تخم او را مقدار درهمی کشنده دانسته اند و نیز خوردن برگ و چوب آن را در بهایم زهر قاتل گفته اند و برخی آثار سمی را در آن انکار کرده و تنها نوعی از آن را که شبیه بفندق است سم شمرده اند. آن را در گرگان زهر زمین و در تنکابن جلی دارد (؟) و در طبرستان طاخک و بپارسی طاغ وسرشک گویند، و چون از هسته ٔ آن در پاره ای جایها سبحه کنند درخت تسبیح نیز خوانند و در عربی آن را قیقبان (ابن درید) و شجره ٔ حُرّه و شجرهالتسبیح نامند و بهندی نام آن بکاین است ، و بگفته ٔ بعض فرهنگ نویسان طاخک و شالسنجان نیز مرادف این کلمه باشد. لغت نامه دهخدا.