۱۳۹۴ بهمن ۱۱, یکشنبه

یحیی بن خالد بن برمک و برمکیان


یحیی بن خالد بن برمک از خاندان برمکیان که از دولتمرد و غالباً ادب پیشه در دوره اول عباسیان، بویژه در زمان هارون الرشید بود.


مشخصات[ویرایش]

ابوالفضل یحیی بن خالد وزیر هارون الرشید و باتدبیرترین برمکیان بود. در حدود ۱۲۰ متولد شد. در حکومت خالد بر فارس همراه پدر و در روزگار امارت خالد بر شمال ایران نایب وی در ری بود. با آن‌که از ابتدا مناصب حکومتی داشت، در جوانی شاید به سبب مصادره های پیاپی که بر خالد تحمیل می‌شد، فقر را تجربه کرده بود [۱] و به کمک ابوعبدالله اشعری که کاتبش، ابی خالد احول، از حال یحیی آگاهش گردانیده بود، توانست نیاز خود را برآورد. [۲]

سیر تاریخی زندگی یحیی[ویرایش]


← سال۱۴۹
در ۱۴۹ که مهدی، ولیعهد منصور، از ری دیدار کرد، او را خشنود ساخت. [۳] او تا پایان خلافت منصور عهده دار ولایت آذربایجان بود. [۴] منصور درباره اش گفت : «همه پسری به دنیا می‌آورند و خالد پدری آورده است».. [۵]

← سال۱۶۱-۱۷۰
مهدی در ۱۶۱، حضانت هارون را از ابان بن صدقه گرفت و به یحیی سپرد. [۶] در ۱۶۳، در غزای روم، یحیی کاتب و مشاور هارون بود [۷] و گماردن بعضی از افراد برمناصب دولتی به عهده او بود، از جمله کاتب خود، اسماعیل بن صبیح، را به دیوان مالی شام برگماشت. [۸] در ۱۶۹، چون مهدی درگذشت، جانشین او، هادی، در گرگان می‌جنگید.[۹] به صلاحدید یحیی، هارون صاحب برید منطقه را، که نصیر نام داشت، به تعزیت و تهنیت حکومت نزد برادر فرستاد. [۱۰] [۱۱] اما لشکر در غیاب هادی شورید و خواهان «دِرَمْ بیعت» شد. در این هنگام نیز تدبیر یحیی به کار آمد و باکمک خیزران مقرری دوساله فراهم شد و شورش فرونشست. [۱۲] [۱۳] یحیی با دوراندیشی، دعوت خیزران، مادر هادی و هارون، را برای رفتن به حضور او نپذیرفت تا از همان ابتدا خشم هادی را بر نینگیزد، [۱۴] اما برای گسترش نفوذ هارون تلاش کرد؛ چنانکه کوشید تا کاتب خود، اسماعیل بن صَبیح، را به دیوان زمام شام بگمارد و بدین ترتیب از اخبار بیش‌تر آگاه شود. اما هادی دریافت و یحیی ناگزیر اسماعیل را به حرّان فرستاد. [۱۵] [۱۶] هنگامی که هادی با تهدید و تطمیع هارون با وعده واگذاری حکومت توابع رقّه، هَنی ومَری به او و موافقت با ازدواج وی با زبیده، دختر منصور، می خواست هارون را وادارد تا از ولیعهدی کناره بگیرد، یحیی هارون را به استواری فراخواند. هادی با آگاهی از نقش یحیی، بر او خشم گرفت، اما یحیی کوشید تا با این استدلال که انتقال ولیعهدی به جعفر پسر خردسال هادی، سستی پایه های حکومت عباسیان را درپی دارد، هادی را بر سر لطف آورد. [۱۷] [۱۸] [۱۹] [۲۰] سرانجام، هادی پس از بازداشت یحیی در عیسی آباد مصمم به قتل او شد. [۲۱] و یقطین نامی را مأمور این کار کرد، [۲۲] [۲۳] اما پیش از آن‌که پیک مرگ یحیی به او برسد، هادی در ۱۷۰ پس از مدت کوتاهی خلافت در گذشت و یحیی از مرگ نجات یافت [۲۴] [۲۵] [۲۶]

← سال۱۷۰-۱۷۸
هارون در ۱۴ ربیع الاول ۱۷۰، به خلافت رسید و یحیی را که پدر خطاب می‌کرد، با اختیارات تام به وزارت منصوب کرد. [۲۷] [۲۸] [۲۹] نفوذ خیزران در این میان بی تأثیر نبود. [۳۰][۳۱] [۳۲] سال بعد، با مرگ ابوالعباس فضل بن سلیمان طوسی، خاتم خلافت به یحیی منتقل شد و وزارت خاتم و خراج، توأماً در اختیار او قرار گرفت. [۳۳] [۳۴] [۳۵] [۳۶] در ۱۷۳ خیزران، حامی قدرتمند برمکیان، درگذشت. [۳۷] هارون دیوان نفقات را از یحیی گرفت و به فضل بن ربیع سپرد. [۳۸]

← سال۱۷۸-۱۸۹
در ۱۷۸، یحیی با ارسال نامه‌هایی که یقطین بن موسی و منصور بن زیّار حامل آن بودند، شورش عبدویه انباری را در افریقیه با مسالمت فرونشاند و برای او امان نامه گرفت.[۳۹] در ۱۸۱، یحیی با هارون به حج رفت و در همان سفر با دادن مهر خلافت به هارون و شاید با احساس خطری که قدرت دیرپای او را تهدید می‌کرد، تقاضای کناره گیری کرد. [۴۰] در ۱۸۶، باردیگر با هارون به سفر حج رفت ،در بازگشت واقعة مشهور به «اعطیات الثلاث یا ثلاثة اعطیه » رخ داد و در مدینه در سه مجلس با حضور هارون و یحیی ، محمدامین و فضل ، عبدالله مأمون و جعفر بخششهایی نثار مردم شد که نمونه ای برای فراوانی نعمت در تاریخ خلفا گردید [۴۱] [۴۲] [۴۳] ظاهراً در همین سفر یحیی از دیرالعُمر، کشتنگاه بعدی جعفر، دیدار کرد. آخرین ماجرایی که قبل از آغاز نکبت خانواده، یحیی در آن نقش داشت، مکاتبات و مناقشات میان هارون ونفقور (نیکفور) و گزارش عهدشکنی فرمانروایی روم شرقی به هارون [۴۴] وتشویق خلیفه به صلح با نفقور [۴۵] بود. یحیی به هنگام بروز اختلاف میان حکومت روم شرقی و خلافت عباسیان، هارون را از حفر آبراهه ای میان دریای روم (مدیترانه) و قلزم (سرخ) منصرف کرد، زیرا بیم داشت که رومیان مسلمانانی را که از راه دریای سرخ قصد سفر حج داشتند، بربایند. [۴۶] با آغاز نکبت و سقوط برمکیان و پس از قتل فرزندش جعفر، یحیی روانه زندان رافقه در ساحل فرات شد. [۴۷] [۴۸] گزارش متانت و بردباری یحیی در تحمل شداید این دوره در منابع تاریخی بارها آمده است. [۴۹] [۵۰] او کوشید در مکاتبات خود با خلیفه ویادآوری حقوق تربیت بر او وحمایت از او، وی را بر سر مهر آورد، اما تلاش وی به جایی نرسید.[۵۱]

← سال۱۸۹
یحیی در محرم ۱۸۹ [۵۲] یا ۱۹۰‌ به‌طور ناگهانی درگذشت. [۵۳] [۵۴] [۵۵] پسرش فضل بر وی نماز خواند و او را برساحل فرات، در ربض هرثمه، به خاک سپرد [۵۶] [۵۷] [۵۸] و برگور او بنای بلندی ساخت [۵۹]

فرزندان یحیی[ویرایش]

از بازماندگان یحیی چهار پسر مشهورترند که آنان را «بیت الفضل والسیاسة» نامیده اند. [۶۰] ازمیان ایشان، ابراهیم، معروف به دینار آل برمک، در جوانی و در حیات یحیی درگذشت. [۶۱]

فعالیت‌های فرهنگی و علمی[ویرایش]

درکنار فعالیت سیاسی وحکومتی، یحیی حامی جدی علوم و فنون و ادبیات بود. فهرست نام سرشناسانی که با حمایت او به کار فرهنگی پرداختند، مفصل وتحسین برانگیز است. ترجمه و تفسیر مجسطی بطلمیوس را برخی به تشویق او دانسته‌اند که چون تفسیر نخست او را قانع نکرد، ابوحَسّان و سَلْم، صاحب بیت الحکمه، را بر این کار گمارد و آنان بخوبی از عهده بر آمدند. [۶۲] یحیی همچنین مشوق دانشمندان هندی بود. ابن ندیم [۶۳] اشاره صریح دارد به این‌که برمکیان در روزگار فرمانروایی عرب تنها کسانی بودند که در شناخت هند و آوردن حکمای هندی اهتمام جدی داشتند که شاید به سبب خاستگاهشان، شرق ایران، باشد. یحیی مُنَکه یا کُنکه هندی را برانگیخت تا کتاب سُسْرَد را حاوی ده مقاله در پزشکی، به عربی ترجمه کند که تا مدت‌ها و تا زمان رازی «کُنّاش» (=مرجع مختصر و مفید) معتبری در پزشکی بود. [۶۴] این دو، منکه و یحیی، ساعات بسیاری در مصاحبت یکدیگر می‌گذراندند. [۶۵] ابن دُهْن، رئیس بیمارستان برامکه، از دیگر مترجمان متون طبی از هندی به عربی، نیز پرورده یحیی بود. [۶۶][۶۷] علاقه یحیی به هندشناسی موجب شد تا کسانی را به هند فرستد و اطلاعات گرد آمده در اثری با عنوان کتابٌ فیه ملل الهند و ادیان‌ها جمع شود. [۶۸] یحیی همچنین از مشوقان انتقال تجارب پزشکی ایرانیان به جهان اسلام بود. خانواده بختیشوع از جمله پروردگان او و فرزندان وی اند. از ثابت بن سنان حرّانی نقل است که رقم بخشش‌های برمکیان به جبریل بن بختیشوع (متوفی ۲۱۳) به هفتاد هزار درهم بالغ می‌شده است. [۶۹] در زمان وزارت یحیی، بیت الحکمه بنیان گذاشته شد که اصحاب آن از نامیترین متفکران این دوره، چون علی بن هیثم، علی بن منصور، سکاک و هشام بن حکم بودند که شخص اخیر از مصاحبین ویژه یحیی بود و مجالس بحث او را در کلاماداره می‌کرد. [۷۰] (نجوم نیز از دانش‌هایی بود که یحیی هم به تشویق صاحبانِ آن و هم به تبحر در آن شهرت داشت. [۷۱] او حامی ابو حفص عمربن فرخان طبری و ابوبکر محمد بن عمر، پسر او، بود. [۷۲] [۷۳] ابن ندیم [۷۴] همچنین نام یحیی را در زمره فیلسوفانی آورده که در کیمیا سخن گفته اند.
یحیی در ادبیات نویسنده ای بلیغ و درست رای و از پیشروان انشا و کتابت در عصر خود بود. [۷۵] [۷۶] [۷۷] ابن ندیم او را، به استناد سخن ابن حاجب نعمان و محمد بن داود، در زمره شاعران «مُقِلّ» (کم گوی) آورده است [۷۸] و آثار این دوره مشحون از کلمات قصار اوست. [۷۹] [۸۰] [۸۱] [۸۲] [۸۳]
او حامی واقدی و نخستین شناسنده فقاهت و علم او در بغداد بود [۸۴] [۸۵] و نیز سیبویه نحوی در سفرش به بغداد از حمایت یحیی برخوردار شد و با جایزه ده هزار درهمی وی به بصره بازگشت. [۸۶] [۸۷] شاعرانی چون ابو عمرو کلثوم بن عمرو عَتّابی، [۸۸] عباس بن احنف، [۸۹] سلم خاسر، [۹۰] ابوالینبغی، [۹۱] ابوثابت عبدالعزیزبن عمران زُهْری معروف به ابوثابت اعرج [۹۲] در حمایت او بودند. او مشوق عبدالله بن هلال اهوازی در برگردانیدن کلیله از فارسی به عربی بود. [۹۳] ظاهراً یحیی ' برای آسانیِ به خاطر سپاری کلیله در آموزش‌های جعفر، دستور داد که ابان بن عبدالحمید لاحقی آن را به نظم آورد. [۹۴]

پرورش دولت‌مردان[ویرایش]

وی همچنین پرورنده دولتمردانی بود که ادامه دهنده سنت برمکیان در دستگاه خلافت بودند، از جمله فضل بن سهل بن زادانْفَرُخ، [۹۵] در واقع، تمام خاندان سهل که در آن هنگام زردشتی بودند در حمایت یحیی قرار داشتند [۹۶] و به دست او مسلمان شدند. [۹۷]

آثار عمرانی[ویرایش]

یحیی به آبادانی نیز توجه داشت، از جمله: حفر نهر سیحان، شعبه ای از دجله در بصره، [۹۸] [۹۹] حفر نهر اباالجیل و بنای بازاری در بغداد که بعدها مأمون به اقطاع طاهربن حسین داد [۱۰۰] [۱۰۱] [۱۰۲] [۱۰۳]

پانویس[ویرایش]
 
۱.↑ محمد بن عبدوس جهشیاری، کتاب الوزراء و الکتاب، ج۱، ص۱۴۰، چاپ عبدالله اسماعیل صاوی، قاهره ۱۳۵۷/۱۹۳۸.
۲.↑ احمد بن محمد غفاری قزوینی، تاریخ نگارستان، ج۱، ص۴۴، چاپ مدرس گیلانی، تهران ۱۴۰۴.
۳.↑ محمد بن عبدوس جهشیاری، کتاب الوزراء و الکتاب، ج۱، ص۹۸، چاپ عبدالله اسماعیل صاوی، قاهره ۱۳۵۷/۱۹۳۸.
۴.↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۴۲، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵.    
۵.↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبری :تاریخ الامم و الملوک، ج۸، ص۵۶، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت (۱۳۸۲ـ۱۳۸۷/ ۱۹۶۲ـ۱۹۶۷).
۶.↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۶۱، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵.    
۷.↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبری :تاریخ الامم و الملوک، ج۸، ص۱۴۶، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت (۱۳۸۲ـ۱۳۸۷/ ۱۹۶۲ـ۱۹۶۷).
۸.↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبری :تاریخ الامم و الملوک، ج۸، ص۱۲۷، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت (۱۳۸۲ـ۱۳۸۷/ ۱۹۶۲ـ۱۹۶۷).
۹.↑ ابن عمرانی، الابناء فی تاریخ الخلفاء، ج۱، ص۷۳، چاپ قاسم سامرایی، لیدن ۱۹۷۳.
۱۰.↑ ابن عمرانی، الابناء فی تاریخ الخلفاء، ج۱، ص۷۳، چاپ قاسم سامرایی، لیدن ۱۹۷۳.
۱۱.↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبری :تاریخ الامم و الملوک، ج۸، ص۱۸۷، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت (۱۳۸۲ـ۱۳۸۷/ ۱۹۶۲ـ۱۹۶۷).
۱۲.↑ عبدالحی بن ضحاک گردیزی، تاریخ گردیزی، ج۱، ص۱۵۶ـ۱۵۷، چاپ عبدالحی حبیبی، تهران ۱۳۶۳ ش.
۱۳.↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبری :تاریخ الامم و الملوک، ج۸، ص۱۸۸، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت (۱۳۸۲ـ۱۳۸۷/ ۱۹۶۲ـ۱۹۶۷).
۱۴.↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۷۴، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵.    
۱۵.↑ ابن عمرانی، الابناء فی تاریخ الخلفاء، ج۱، ص۷۳، چاپ قاسم سامرایی، لیدن ۱۹۷۳.
۱۶.↑ محمد بن عبدوس جهشیاری، کتاب الوزراء و الکتاب، ج۱، ص۱۲۷، چاپ عبدالله اسماعیل صاوی، قاهره ۱۳۵۷/۱۹۳۸.
۱۷.↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبری :تاریخ الامم و الملوک، ج۸، ص۲۱۰، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت (۱۳۸۲ـ۱۳۸۷/ ۱۹۶۲ـ۱۹۶۷).
۱۸.↑ محمد بن عبدوس جهشیاری، کتاب الوزراء و الکتاب، ج۱، ص۱۲۸ـ۱۲۹، چاپ عبدالله اسماعیل صاوی، قاهره ۱۳۵۷/۱۹۳۸.
۱۹.↑ حاجی بن نظام عقیلی، آثار الوزراء، ج۱، ص۳۸، چاپ جلال الدین محدث ارموی، تهران ۱۳۶۴ ش.
۲۰.↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۷۷۷۸، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵.    
۲۱.↑ محمد بن محمد بلعمی، تاریخنامه طبری، ج۲، ص۱۱۸۳، چاپ محمد روشن، تهران ۱۳۶۶ ش.
۲۲.↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبری :تاریخ الامم و الملوک، ج۸، ص۲۱۲، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت (۱۳۸۲ـ۱۳۸۷/ ۱۹۶۲ـ۱۹۶۷).
۲۳.↑ مجمل التواریخ و القصص، چاپ بهار، ج۱، ص۳۴۰، تهران ۱۳۱۸ ش.
۲۴.↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبری :تاریخ الامم و الملوک، ج۸، ص۲۱۲، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت (۱۳۸۲ـ۱۳۸۷/ ۱۹۶۲ـ۱۹۶۷).
۲۵.↑ محمد بن عبدوس جهشیاری، کتاب الوزراء و الکتاب، ج۱، ص۱۳۲، چاپ عبدالله اسماعیل صاوی، قاهره ۱۳۵۷/۱۹۳۸.
۲۶.↑ احمد بن اسحاق یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۰۹، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، تهران ۱۳۵۶ ش.
۲۷.↑ علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۴، ص۱۹۶، چاپ شارل پلا، بیروت ۱۹۶۵ـ۱۹۷۹.
۲۸.↑ محمد بن عبدوس جهشیاری، کتاب الوزراء و الکتاب، ج۱، ص۱۳۴، چاپ عبدالله اسماعیل صاوی، قاهره ۱۳۵۷/۱۹۳۸.
۲۹.↑ مجمل التواریخ و القصص، چاپ بهار، ج۱، ص۳۳۶، تهران ۱۳۱۸ ش.
۳۰.↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبری :تاریخ الامم و الملوک، ج۸، ص۲۳۳، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت (۱۳۸۲ـ۱۳۸۷/ ۱۹۶۲ـ۱۹۶۷).
۳۱.↑ محمد بن محمد بلعمی، تاریخنامه طبری، ج۲، ص۱۱۸۴ـ۱۱۸۵، چاپ محمد روشن، تهران ۱۳۶۶ ش.
۳۲.↑ محمد بن عبدوس جهشیاری، کتاب الوزراء و الکتاب، ج۱، ص۱۳۴، چاپ عبدالله اسماعیل صاوی، قاهره ۱۳۵۷/۱۹۳۸.
۳۳.↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبری :تاریخ الامم و الملوک، ج۸، ص۲۳۵، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت (۱۳۸۲ـ۱۳۸۷/ ۱۹۶۲ـ۱۹۶۷).
۳۴.↑ محمد بن عبدوس جهشیاری، کتاب الوزراء و الکتاب، ج۱، ص۱۳۴، چاپ عبدالله اسماعیل صاوی، قاهره ۱۳۵۷/۱۹۳۸.
۳۵.↑ محمد بن عبدوس جهشیاری، کتاب الوزراء و الکتاب، ج۱، ص۲۲۷، چاپ عبدالله اسماعیل صاوی، قاهره ۱۳۵۷/۱۹۳۸.
۳۶.↑ محمد بن عبدوس جهشیاری، کتاب الوزراء و الکتاب، ج۱، ص۲۳۵، چاپ عبدالله اسماعیل صاوی، قاهره ۱۳۵۷/۱۹۳۸.
۳۷.↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبری :تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۳۸، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت (۱۳۸۲ـ۱۳۸۷/ ۱۹۶۲ـ۱۹۶۷).
۳۸.↑ محمد بن عبدوس جهشیاری، کتاب الوزراء و الکتاب، ج۱، ص۱۴۵، چاپ عبدالله اسماعیل صاوی، قاهره ۱۳۵۷/۱۹۳۸.
۳۹.↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبری :تاریخ الامم و الملوک، ج۸، ص۲۵۶، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت (۱۳۸۲ـ۱۳۸۷/ ۱۹۶۲ـ۱۹۶۷).
۴۰.↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبری :تاریخ الامم و الملوک، ج۸، ص۲۶۸، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت (۱۳۸۲ـ۱۳۸۷/ ۱۹۶۲ـ۱۹۶۷).
۴۱.↑ احمد بن اسحاق یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۲۲، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، تهران ۱۳۵۶ ش.
۴۲.↑ محمد بن عبدوس جهشیاری، کتاب الوزراء و الکتاب، ج۱، ص۱۷۵، چاپ عبدالله اسماعیل صاوی، قاهره ۱۳۵۷/۱۹۳۸.
۴۳.↑ ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج۶، ص۲۲۴، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۹۶۸ـ۱۹۷۷.
۴۴.↑ ابن فَرّاء، سفیران = رسل الملوک، ج۱، ص۶۰ـ۶۱، ترجمه پرویز اتابکی، چاپ صلاح الدین منجد، تهران ۱۳۶۳ ش.
۴۵.↑ محمد بن عبدوس جهشیاری، کتاب الوزراء و الکتاب، ج۱، ص۱۶۱، چاپ عبدالله اسماعیل صاوی، قاهره ۱۳۵۷/۱۹۳۸.
۴۶.↑ علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۴۱۱، چاپ شارل پلا، بیروت ۱۹۶۵ـ۱۹۷۹.
۴۷.↑ یاقوت حموی، معجم الادباء، ج۲۰، ص۹، بیروت (بی تا).
۴۸.↑ ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج۶، ص۲۲۷، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۹۶۸ـ۱۹۷۷.
۴۹.↑ محمد بن عبدوس جهشیاری، کتاب الوزراء و الکتاب، ج۱، ص۱۸۷، چاپ عبدالله اسماعیل صاوی، قاهره ۱۳۵۷/۱۹۳۸.
۵۰.↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبری :تاریخ الامم و الملوک، ج۸، ص۳۰۰، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت (۱۳۸۲ـ۱۳۸۷/ ۱۹۶۲ـ۱۹۶۷).
۵۱.↑ احمد بن اسحاق یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۳۲، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، تهران ۱۳۵۶ ش.
۵۲.↑ علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۴، ص۲۰۳، چاپ شارل پلا، بیروت ۱۹۶۵ـ۱۹۷۹.
۵۳.↑ محمد بن عبدوس جهشیاری، کتاب الوزراء و الکتاب، ج۱، ص۲۱۰، چاپ عبدالله اسماعیل صاوی، قاهره ۱۳۵۷/۱۹۳۸.
۵۴.↑ احمد بن علی خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱۴، ص۱۳۲، مدینه (بی تا).
۵۵.↑ ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج۶، ص۲۲۸، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۹۶۸ـ۱۹۷۷.
۵۶.↑ محمد بن عبدوس جهشیاری، کتاب الوزراء و الکتاب، ج۱، ص۲۱۰، چاپ عبدالله اسماعیل صاوی، قاهره ۱۳۵۷/۱۹۳۸.
۵۷.↑ احمد بن علی خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱۴، ص۱۳۲، مدینه (بی تا).
۵۸.↑ ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج۶، ص۲۲۸، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۹۶۸ـ۱۹۷۷.
۵۹.↑ محمد بن عبدوس جهشیاری، کتاب الوزراء و الکتاب، ج۱، ص۲۱۰، چاپ عبدالله اسماعیل صاوی، قاهره ۱۳۵۷/۱۹۳۸.
۶۰.↑ عبدالملک بن محمد ثعالبی، تحفة الوزراء، ج۱، ص۱۳۹، چاپ حبیب علی راوی و ابتسام مرهون صفار، بغداد۱۹۷۷.
۶۱.↑ محمد بن عبدوس جهشیاری، کتاب الوزراء و الکتاب، ج۱، ص۱۳۵ـ۱۳۶، چاپ عبدالله اسماعیل صاوی، قاهره ۱۳۵۷/۱۹۳۸.
۶۲.↑ ابن ندیم، کتاب الفهرست للندیم، ج۱، ص۳۲۷، چاپ رضا تجدد، تهران (۱۳۵۰ ش).
۶۳.↑ ابن ندیم ، کتاب الفهرست للندیم ،ص ۴۰۹، چاپ رضا تجدد، تهران ( ۱۳۵۰ ش )
۶۴.↑ ابن ندیم، کتاب الفهرست للندیم، ج۱، ص۳۶۰، چاپ رضا تجدد، تهران (۱۳۵۰ ش).
۶۵.↑ ابن قتیبه، کتاب عیون الاخبار، ج۱، ص۲۴ـ ۲۵، بیروت (بی تا).
۶۶.↑ ابن ندیم، کتاب الفهرست للندیم، ج۱، ص۳۲۷، چاپ رضا تجدد، تهران (۱۳۵۰ ش).
۶۷.↑ جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ج۱، ص۶۰۸، ترجمه و نگارش علی جواهر کلام، تهران ۱۳۶۹ ش.
۶۸.↑ ابن ندیم، کتاب الفهرست للندیم، ج۱، ص۴۰۹، چاپ رضا تجدد، تهران (۱۳۵۰ ش).
۶۹.↑ محسن بن علی تنوخی، نشوار المحاضرة و اخبار المذاکرة، ج۸، ص۲۴۵، چاپ عبود شالجی، بیروت ۱۳۹۱ـ۱۳۹۳/۱۹۷۱ـ۱۹۷۳.
۷۰.↑ ابن ندیم، کتاب الفهرست للندیم، ج۱، ص۲۲۳، چاپ رضا تجدد، تهران (۱۳۵۰ ش).
۷۱.↑ محمد بن عبدوس جهشیاری، کتاب الوزراء و الکتاب، ج۱، ص۲۰۰، چاپ عبدالله اسماعیل صاوی، قاهره ۱۳۵۷/۱۹۳۸.
۷۲.↑ ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ج۱، ص۱۰۹ـ۱۱۰، ج ۱، تهران ۱۳۶۳ ش.
۷۳.↑ علی بن یوسف قفطی، تاریخ الحکماء، ج۱، ص۲۴۲، و هو مختصر الزوزنی المسمی بالمنتخبات الملتقطات من کتاب اخبار العلماء باخبار الحکماء، چاپ لیپرت، لایپزیگ ۱۹۰۳.
۷۴.↑ ابن ندیم، کتاب الفهرست للندیم، ج۱، ص۴۱۹، چاپ رضا تجدد، تهران (۱۳۵۰ ش).
۷۵.↑ یاقوت حموی، معجم الادباء، ج۱۹، ص۵ـ۹، بیروت (بی تا).
۷۶.↑ عبدالملک بن محمد ثعالبی، تحفة الوزراء، ج۱، ص۱۴۷، چاپ حبیب علی راوی و ابتسام مرهون صفار، بغداد۱۹۷۷.
۷۷.↑ ابن طقطقی، الفخری فی الا´داب السلطانیة و الدول اسلامیة، ج۱، ص۲۳۵، گریفزولد۱۸۵۸.
۷۸.↑ ابن ندیم، کتاب الفهرست للندیم، ج۱، ص۱۹۰، چاپ رضا تجدد، تهران (۱۳۵۰ ش).
۷۹.↑ ابراهیم بن محمد بیهقی، المحاسن و المساوی، ج۱، ص۲۵۶، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره (تاریخ مقدمه ۱۳۸۰/۱۹۶۱).
۸۰.↑ محمد بن عبدوس جهشیاری، کتاب الوزراء و الکتاب، ج۱، ص۱۳۶، چاپ عبدالله اسماعیل صاوی، قاهره ۱۳۵۷/۱۹۳۸.
۸۱.↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۱۱۶، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵.    
۸۲.↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۱۳۲، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵.    
۸۳.↑ ابن طقطقی، الفخری فی الا´داب السلطانیة و الدول اسلامیة، ج۱، ص۲۴۰، گریفزولد۱۸۵۸.
۸۴.↑ ابراهیم بن محمد بیهقی، المحاسن و المساوی، ج۱، ص۳۲۱ـ۳۲۲، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره (تاریخ مقدمه ۱۳۸۰/۱۹۶۱).
۸۵.↑ ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج۶، ص۲۲۴ـ۲۲۵، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۹۶۸ـ۱۹۷۷.
۸۶.↑ ابن ندیم، کتاب الفهرست للندیم، ج۱، ص۵۷، چاپ رضا تجدد، تهران (۱۳۵۰ ش).
۸۷.↑ یاقوت حموی، معجم الادباء، ج۱۶، ص۱۱۹، بیروت (بی تا).
۸۸.↑ ابراهیم بن علی حصری، زهر الا´داب و ثمر الالباب، ج۲، ص۶۲، چاپ علی محمد بجاوی، قاهره ۱۳۷۲/۱۹۵۳.
۸۹.↑ محمد بن عبدوس جهشیاری، کتاب الوزراء و الکتاب، ج۱، ص۱۶۹، چاپ عبدالله اسماعیل صاوی، قاهره ۱۳۵۷/۱۹۳۸.
۹۰.↑ عبدالملک بن محمد ثعالبی، تحفة الوزراء، ج۱، ص۷۷، چاپ حبیب علی راوی و ابتسام مرهون صفار، بغداد۱۹۷۷.
۹۱.↑ محمد بن عبدوس جهشیاری، کتاب الوزراء و الکتاب، ج۱، ص۱۵۶، چاپ عبدالله اسماعیل صاوی، قاهره ۱۳۵۷/۱۹۳۸.
۹۲.↑ محسن بن علی تنوخی، نشوار المحاضرة و اخبار المذاکرة، ج۶، ص۱۵۹، چاپ عبود شالجی، بیروت ۱۳۹۱ـ۱۳۹۳/۱۹۷۱ـ۱۹۷۳.
۹۳.↑ محمد جعفر محجوب، درباره کلیله و دمنه، ج۱، ص۱۱۰ـ۱۱۲، تهران ۱۳۴۹ ش.
۹۴.↑ محمد بن عبدوس جهشیاری، کتاب الوزراء و الکتاب، ج۱، ص۱۶۵، چاپ عبدالله اسماعیل صاوی، قاهره ۱۳۵۷/۱۹۳۸.
۹۵.↑ محمد بن عبدوس جهشیاری، کتاب الوزراء و الکتاب، ج۱، ص۱۸۲ـ۱۸۳، چاپ عبدالله اسماعیل صاوی، قاهره ۱۳۵۷/۱۹۳۸.
۹۶.↑ هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف، ج۱، ص۱۶۱ـ۱۶۲، چاپ عباس اقبال، تهران ۱۳۵۷ ش.
۹۷.↑ حاجی بن نظام عقیلی، آثار الوزراء، ج۱، ص۶۹، چاپ جلال الدین محدث ارموی، تهران ۱۳۶۴ ش.
۹۸.↑ احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان: بخش مربوط به ایران، ج۱، ص۱۱۹، ترجمه آذرتاش آذرنوش، چاپ محمد فرزان، تهران ۱۳۶۴ ش.
۹۹.↑ ابن فقیه، مختصر کتاب البلدان، ج۱، ص۹۳، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸.
۱۰۰.↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبری :تاریخ الامم و الملوک، ج۸، ص۲۶۶، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت (۱۳۸۲ـ۱۳۸۷/ ۱۹۶۲ـ۱۹۶۷).
۱۰۱.↑ محمد بن عبدوس جهشیاری، کتاب الوزراء و الکتاب، ج۱، ص۱۳۴، چاپ عبدالله اسماعیل صاوی، قاهره ۱۳۵۷/۱۹۳۸.
۱۰۲.↑ ابن قتیبه، ج۴، ص۱۱۰،پانویس ۳، کتاب عیون الاخبار، بیروت (بی تا).
۱۰۳.↑ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۱۹۵، چاپ ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵.


منبع[ویرایش]


دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «خاندان برمکیان»، شماره۱۰۴۴.     


برمکیان ، خاندانی دولتمرد و غالباً ادب پیشه در دورة اول عباسیان ، بویژه در زمان هارون الرشید (حک :170ـ193). دربارة واژة برمک ، همواره از لحاظ لغوی بحث بوده است . در برهان قاطع (ذیل واژه ) به استناد روایتی از ابوالقاسم بن غسان (ص 5 ـ6)، دربارة ریشة آن داستان افسانه واری نقل شده است . گروهی این واژه را عربی ـ سریانی دانسته اند که اصل آن از «بر» سریانی به معنای پسر و «مک » عربی (مخفف مکه ) ساخته شده و به معنای «پسر مکه » است (بووا، ص 172ـ173). منشی زاده در حواشی بر وِهْرود و اَرَنْگ ، تشابه میان برامکه و بهارمه (بهرامها) را مبنای نظریه ای قرار داده است که بر اساس آن برامکه صورت جدیدتر بهارمه است (مارکوارت ، 1368 ش ، ص 165). اما نظریة پذیرفته تر آن است که «برمک » صورت دگرگون شدة واژة سانسکریت پَرَه مَکه (پرمکا) به معنای رئیس است (بووا، ص 35، 171). در تأیید این نظریه ، بیلی به واژة ختنی پَرمُخه به همان معنا (برهان ، ج 1، ص 263، پانویس 1) و عبدالحی حبیبی به پَرمُخ در پشتو به معنای قائد و پیشوا اشاره دارند که هر دو واژه دگرگون شدة واژة سانسکریت است . با در نظر گرفتن این معنای لغوی ، «برمک » نام عام پرده دار و کاهن معبد نوبهار بوده که پادشاهان هندوچین ضمن فرستادن هدایا، هنگام باریافتن بر دستهای او بوسه می زده اند (ابن فقیه ، ص 293؛ قزوینی ، ص 331). اما برخی ، مقامی غیر روحانی برای «برمک » قائل شده و وی را کسی دانسته اند که ادارة املاک بیشمار نوبهار به او سپرده شده بوده (مارکوارت ، 1368 ش ، ص 50 ـ51 ، پانویس a 110) و از این جهت دامنة نفوذ او از بلخ فراتر می رفته است که از آن میان ، بویژه املاک خالصة رُستاق راون در طخارستان علیا مهمتر بوده است (مارکوارت ، 1373 ش ، ص 181). واژة «نوبهار»، که با سرگذشت پیش از اسلام این خاندان گره خورده ، نام پرستشگاهی در شهر بلخ بوده است . به نوشتة برخی منابع ، این پرستشگاه که به دستور کیقباد ساخته شده بوده (فردوسی ، کتاب سوم ، ج 4، ص 1134)، در نظر پارسیان همان منزلت مکه را برای مسلمانان داشته است (برای اطلاع بیشتر رجوع کنید به ابن خلکان ، ج 6، ص 219؛
مقدسی ، ج 6، ص 104؛
مسعودی ، ج 2، ص 381ـ382؛
قزوینی ، ص 315؛
قس یاقوت حموی ، معجم البلدان ، ج 4، ص 819(.

پژوهشهای اخیر، نوبهار را معبدی بودایی و برمکیان را پیرو این آیین معرفی می کند ( د. اسلام ، چاپ دوم ، ذیل «بلخ »)، بویژه آنکه از روی کتیبه های آشوکا (متوفی در 232 میلادی ) در نَنْگرهار و قندهار، می توان دریافت که کیش بودایی در این نواحی رواج داشته است (حبیبی ، 1343 ش ، ص 5). اما به قطع و یقین نمی توان گفت که آیا نوبهار آتشکده بوده یا معبد بودایی . برای حل این ناسازگاری ، برمکیان را ابتدا زردشتی و نوبهار را آتشکده دانسته اند که بعدها مقارن ظهور اسلام آیین بودایی اختیار کرده اند و نوبهار به مرکز مهم بوداییان باختر تبدیل شده است (حبیبی ، 1344 ش ، ص 242(.

در شعر ابوالهول حِمْیَری ، در مدح فضل بن ربیع و قدح یحیی بن خالد، نوبهار خانة شرک خوانده شده که در آن آتش بزرگ نگاه داشته می شود (یاقوت حموی ، معجم البلدان ، ج 4، ص 820). البته این ، تعریفی مبهم است و حکم قطعی را دشوار می سازد.

اخبار و گزارشهای موجود دربارة نیای برمکیان ابهام آمیز و گوناگون است و گاه به راه افسانه رفته است (بووا، ص 35ـ42). خالدبن برمک اولین فرد از خاندان برمکیان است که درباره اش آگاهیهای تاریخی مستند وجود دارد. گویا پدرِ خالد در بلخ ، مقارن حکومت بنی امیه بر خراسان ، فرد با نفوذی بوده است .

ابن اثیر، ذیل حوادث 107 (ج 4، ص 198) می گوید، به دستور حاکم اموی ، اسدبن عبدالله قسری ، بازسازی بلخ را به او سپردند تا امویان لشکر خود را از بروقان ( بروکان ) در دو فرسخی بلخ (مارکوارت ، 1373 ش ، ص 181) بار دیگر به بلخ منتقل کنند.

خالد . فرزند برمک از دعات عباسیان در خراسان ، دولتمرد و وزیر سفاح ، منصور و مهدی عباسی بود. وی حدود 90 به دنیا آمد (ابن خلکان ، ج 1، ص 332). در برخی گزارشهای تاریخی برای ساختن تباری عربی برای خالد آمده است که در 86 همسر برمک در زمرة اسیران عبدالله بن مسلم باهلی در آمد و از او باردار شد (ابن اثیر، ج 4، ص 105ـ106). اما در درستی این گفته تردید هست . سپردن بازسازی بلخ به برمکیان ، نشان می دهد که ایشان بار دیگر خاندانی صاحب نفوذ در خراسان شدند و خالد در همین سالها پیوند خود را با والیان اموی قطع کرد و در زمرة داعیان ابراهیم امام عباسی و سردار ابومسلم ، قَحطَبه بن شبیب ، در آمد (ابن اثیر، ج 4، ص 302؛
مسعودی ، ج 4، ص 79). وی در نبردهای قحطبه در طوس و گرگان در 129و130 همراه ابوعدن عبدالملک بن یزید، عثمان بن نُهَیْک و خازم بن خُزیمه فرماندهی سپاه را به عهده داشت (طبری ، ج 7، ص 389). سپس مسئولیت تقسیم غنائم سپاه قحطبه به وی سپرده شد (یعقوبی ، تاریخ ، ج 2، ص 320). در 130 در نبردهای قحطبه با نباتة بن حنظلة کِلابی حاکم اموی ، در گرگان ، خالد بار دیگر فرمانده میسرة سپاه و مسئول غنیمتها شد (طبری ، ج 7، ص 392؛
یعقوبی ، همانجا). در 131 خالد در نبرد قحطبه با عامربن ضُباره در اصفهان از فرماندهان جناح راست لشکر بود (ابن اثیر، ج 4، ص 318ـ319؛
طبری ، ج 7، ص 406) و همو بود که جریان این نبرد را برای مهدی خلیفة عباسی شرح داد (جهشیاری ، ص 110). هنگامی که ابومسلم ، قحطبه را به جنگ یزیدبن عمربن هُبَیره فزاری عامل مروان در عراقین فرستاد، خالد همراه او بود و با حسن تدبیر خود، با مشاهدة حرکت حیوانات وحشی ، نزدیکی سپاه دشمن را حدس زد و بموقع لشکر عباسی را از خطر آگاه کرد (ابن قتیبه ، ج 1، ص 117؛
جهشیاری ، ص 58 ـ59؛
ابن خلکان ، ج 6، ص 220). در 132، حُمیدبن قحطبه خالد را همراه مسیب بن زهیر به فتح دَیرقُنَّی به نهروان فرستاد (ابن اثیر، ج 4، ص 318؛
طبری ، ج 7، ص 419). خالد همراه خانواده اش در روز بیعت با اولین خلیفة عباسی ، سفاح ، حضور داشت (هندوشاه بن سنجر، ص 102) و خلیفه با مشاهدة فصاحت او، وی را اصلاً عرب پنداشت (جهشیاری ، ص 59). سفاح همچنان تقسیم غنایم ، ریاست دیوان خراج (مقدسی ، ج 6، ص 104) را به نیابت از ابوالجهم و دیوان جُند را به او واگذارد و دیوان جیش نیز در مسئولیت وی بود (جهشیاری ، همانجا؛
ابن اثیر، ج 4، ص 340،344؛
هندوشاه بن سنجر، ص 103). خالد نخستین کسی بود که اسناد پراکندة دیوانی را در دفاتر ثبت کرد (جهشیاری ، همانجا) و بدین ترتیب ، در دورة سفاح که به تمرکز و تشکل دیوان توجه خاص داشت ، وی از امور سپاهیگری به عرصة دیوانی کشیده شد (زیدان ، ص 175ـ177).

پس از قتل ابوسلمه حفص بن سلیمان خلاّ ل در 132، سفاح خالد را به وزارت منصوب کرد بی آنکه وی را وزیر بنامند (ابن طقطقی ، ص 184؛
مجمل التواریخ و القصص ، ص 325). خود خلیفه نیز، به قدرت و نفوذ او در دستگاه خلافت اشاره کرده است (جهشیاری ، همانجا). خالد در دورة سفاح کاردانی خود را کاملاً در خدمت خلیفه نهاد و برای محدود کردن قدرت ابومسلم ، پیشنهاد کرد که نفرات سپاه او را کاهش دهند (جهشیاری ، ص 63ـ64).

در136، منصور خالد را از مسئولیت دیوان عزل کرد و ابوایوب سلیمان موریانی را به جای او گمارد. ابوایوب که از نفوذ خالد در بیم بود، به صلاحدید ابوالقاسم اسراییل ، برای دور ساختن وی از قدرت ، زمینة فرستادن وی را به فارس فراهم کرد. او حتی ' در غیاب خالد خود را ایمن نیافت و به سعایتهای خویش ادامه داد و در توطئه ای با یک صرّاف نصرانی ، وی را به سوءاستفادة مالی متهم کرد. خالد پس از دو سال از فارس احضار و به پرداخت سه میلیون درهم محکوم شد. او برای تهیة پول ، از خیزران مادر هارون ، مبارک ترکی و صالح صاحب مصلی یاری خواست ، اما توطئة موریانی آشکار شد و خلیفه از خالد درگذشت (جهشیاری ، ص 67ـ68).

در 146، منصور کار ساختن بغداد را آغاز کرد و تصمیم گرفت که از مصالح ایوان کسری استفاده کند. خالد مخالفت کرد و منصور مخالفت او را به ایران دوستی وی نسبت داد، ولی در نیمة کار به سبب هزینة سنگینی که داشت تخریب بنا متوقف شد و چون خلیفه خواست کار تخریب را رها کند، خالد مانع شد؛
زیرا آن را از دید آیندگان گواهی بر ناتوانی خلیفه می دانست (طبری ، ج 7، ص 65ـ66؛
جهشیاری ، ص 181ـ182 هندوشاه بن سنجر، همانجا؛
ابن اثیر، ج 5، ص 21). هنگامی که منصور تصمیم گرفت برادرش را به ولیعهدی برگزیند، خالد برای قانع کردن عیسی بن موسی ، برادرزادة منصور و امیر کوفه ، به کناره گیری از ولایتعهدی پا در میانی کرد و چون کوششهای او به جایی نرسید، با سه تن همراهانش گواهی داد که عیسی از ولیعهدی کناره گرفته است (طبری ، ج 8، ص 19ـ20). در 158، خالد، به توصیة عمارة بن غمزه ، به حکومت موصل و آذربایجان رسید تا شورش کردان را سرکوب کند (طبری ، ج 8، ص 54 ـ 56). در این مأموریت دو برادر او، حسن و سلیمان ، نیز همراهیش می کردند (همانجا).

در خلافت مهدی ، خالد بر حکومت موصل ابقا شد (طبری ، ج 8، ص 56؛
ابن اثیر، ج 5، ص 39). مهدی خالد را به ری فرستاد تا از اوضاع آن سامان خبر دهد و پس از آگاهی از نابسامانی آن دیار، حَمّادبن عمرذُهَلی و سپس سالم فرغانی و آنگاه فراشه را بدان سو گسیل داشت . سالم و فراشه کشته شدند. خالد پس از روح بن حاتم بن ماهویه حاکم آن ناحیه شد و با اصفهبد وندیداد صلح کرد و کهستان را به او بازگذاشت (ابن فقیه ، ص 282؛
ابن اسفندیار، ص 187؛
اولیاءالله ، ص 66ـ67). در این هنگام ، خالد بر خزائنی که شاهان پیشین هنگام گریز در کوههای منطقه مخفی کرده بودند، دست یافت . اهالی نیز به یادگار فتوحاتش ، تصویر او را بر سپرها و منجنیقهای خود حک کردند (ابن فقیه ، ص 284). او همچنین دژ دولت کوچک مَصمُغان را در دماوند به تصرف آورد و آخرین حکمران مصمغان با همسر و دخترانش تسلیم او شد. خالد آنان را نزد خلیفه فرستاد که این دختران همسران مهدی و عباس بن محمد، برادر منصور، شدند. خالد هفت سال بر طبرستان حکم راند و دراین مدت یحیی جانشین او در ری بود (جهشیاری ، ص 98(

منابع ، تاریخ دقیق فعالیتهای خالد را در شمال ایران مشخص نکرده اند. وی در طبرستان «منصوره » و بازاری ساخت و قصری در خالدآباد بنا کرد. در تواریخ محلی ، از این دورة حکومت او چندان به نیکی یاد نشده است (ابن فقیه ،ص 4؛
اولیاءالله ، ص 60؛
ابن اسفندیار، همانجا). همچنین خالد در خلافت مهدی به امارت فارس رسید. او مالیات درختان را از اهل فارس برداشت و با تقسیط دیون مالیات دهندگان از فشار بر آنها کاست ، اما لشکر بر او شورید. خالد رهبر آنان ، شاکر کتبی ، را گردن زد. شاکر خویشاوند فرج ، خادم مهدی ، بود و او نزد مهدی سعایت کرد. در نتیجه ، باردیگر خالد زندانی و ملزم به پرداخت یک میلیون درهم شد اما با شفاعت خیزران ، مادر هارون و همسر مهدی ، آزاد شد (جهشیاری ، ص 111). در 163، مهدی فرزندش هارون را به غزای روم فرستاد. خالد و فرزندش یحیی عهده دار کتابت و مخارج سپاه شدند (جهشیاری ، ص 109). خالد باردیگر مهارت نظامی خود را در فتح سَمالو نشان داد (طبری ، ج 8، ص 146). چون هارون از این غزا بازگشت ، مهدی حکومت سرزمینهای غربی خلافت را، از انبار تا افریقیه ، به او سپرد و خالد نیز در تمام امور کارگزار او شد (جهشیاری ، ص 110). خالد در 163 (جهشیاری ، ص 111) یا 165 (ابن خلکان ، ج 1، ص 332) درگذشت و خلیفه مهدی بر وی نمازگزارد (جهشیاری ، همانجا).

یحیی . ابوالفضل یحیی بن خالد وزیر هارون الرشید و باتدبیرترین برمکیان بود. در حدود 120 متولد شد. در حکومت خالد بر فارس همراه پدر و در روزگار امارت خالد بر شمال ایران نایب وی در ری بود. با آنکه از ابتدا مناصب حکومتی داشت ، در جوانی شاید به سبب مصادره های پیاپی که بر خالد تحمیل می شد، فقر را تجربه کرده بود (جهشیاری ، ص 140) و به کمک ابوعبدالله اشعری که کاتبش ، ابی خالد احول ، از حال یحیی آگاهش گردانیده بود، توانست نیاز خود را برآورد (غفاری قزوینی ، ص 44). در 149 که مهدی ، ولیعهد منصور، از ری دیدار کرد، او را خشنود ساخت (جهشیاری ، ص 98). او تا پایان خلافت منصور عهده دار ولایت آذربایجان بود (ابن اثیر، ج 5، ص 42). منصور درباره اش گفت : «همه پسری به دنیا می آورند و خالد پدری آورده است ». (طبری ، ج 8، ص 56). مهدی در 161، حضانت هارون را از ابان بن صدقه گرفت و به یحیی سپرد (ابن اثیر، ج 5، ص 61). در 163، در غزای روم ، یحیی کاتب و مشاور هارون بود (طبری ، ج 8، ص 146) و گماردن بعضی از افراد برمناصب دولتی به عهدة او بود، از جمله کاتب خود، اسماعیل بن صبیح ، را به دیوان مالی شام برگماشت (همان ، ص 127). در 169، چون مهدی درگذشت ، جانشین او، هادی ، در گرگان می جنگید (ابن عمرانی ، ص 73). به صلاحدید یحیی ، هارون صاحب برید منطقه را، که نصیر نام داشت ، به تعزیت و تهنیت حکومت نزد برادر فرستاد (همانجا؛
طبری ، ج 8، ص 187). اما لشکر در غیاب هادی شورید و خواهان «دِرَمْ بیعت » شد. در این هنگام نیز تدبیر یحیی به کار آمد و باکمک خیزران مقرری دوساله فراهم شد و شورش فرونشست (گردیزی ، ص 156ـ157؛
طبری ، ج 8، ص 188). یحیی با دوراندیشی ، دعوت خیزران ، مادر هادی و هارون ، را برای رفتن به حضور او نپذیرفت تا از همان ابتدا خشم هادی را بر نینگیزد (ابن اثیر، ج 5، ص 74)، اما برای گسترش نفوذ هارون تلاش کرد؛
چنانکه کوشید تا کاتب خود، اسماعیل بن صَبیح ، را به دیوان زمام شام بگمارد و بدین ترتیب از اخبار بیشتر آگاه شود. اما هادی دریافت و یحیی ناگزیر اسماعیل را به حرّان فرستاد (ابن عمرانی ، ص 73؛
جهشیاری ، ص 127). هنگامی که هادی با تهدید و تطمیع هارون با وعدة واگذاری حکومت توابع رقّه ، هَنی ومَری به او و موافقت با ازدواج وی با زبیده ، دختر منصور، می خواست هارون را وادارد تا از ولیعهدی کناره بگیرد، یحیی هارون را به استواری فراخواند. هادی با آگاهی از نقش یحیی ، بر او خشم گرفت ، اما یحیی کوشید تا با این استدلال که انتقال ولیعهدی به جعفر پسر خردسال هادی ، سستی پایه های حکومت عباسیان را درپی دارد، هادی را بر سر لطف آورد (طبری ، ج 8، ص 210؛
جهشیاری ، ص 128ـ129؛
عقیلی ، ص 38؛
ابن اثیر، ج 5، ص 77ـ78). سرانجام ، هادی پس از بازداشت یحیی در عیسی آباد مصمم به قتل او شد (بلعمی ، ج 2، ص 1183) و یقطین نامی را مأمور این کار کرد (طبری ، ج 8، ص 212؛
مجمل التواریخ والقصص ، ص 340)، اما پیش از آنکه پیک مرگ یحیی به او برسد، هادی در 170 پس از مدت کوتاهی خلافت در گذشت و یحیی از مرگ نجات یافت (طبری ، همانجا؛
جهشیاری ، ص 132؛
یعقوبی ، تاریخ ، ج 2، ص 409(.

هارون در 14 ربیع الاول 170، به خلافت رسید و یحیی را که پدر خطاب می کرد، با اختیارات تام به وزارت منصوب کرد (مسعودی ، ج 4، ص 196؛
جهشیاری ، ص 134؛
مجمل التواریخ والقصص ، ص 336). نفوذ خیزران در این میان بی تأثیر نبود (طبری ، ج 8، ص 233؛
بلعمی ، ج 2، ص 1184ـ1185؛
جهشیاری ، همانجا). سال بعد، با مرگ ابوالعباس فضل بن سلیمان طوسی ، خاتم خلافت به یحیی منتقل شد و وزارت خاتم و خراج ، توأماً در اختیار او قرار گرفت (طبری ، ج 8، ص 235؛
جهشیاری ، ص 134، 227،235). در 173 خیزران ، حامی قدرتمند برمکیان ، درگذشت (طبری ، ج 5، ص 238). هارون دیوان نفقات را از یحیی گرفت و به فضل بن ربیع سپرد (جهشیاری ، ص 145).در 178، یحیی با ارسال نامه هایی که یقطین بن موسی ومنصوربن زیّار حامل آن بودند، شورش عبدویه انباری را در افریقیه با مسالمت فرونشاند و برای او امان نامه گرفت (طبری ، ج 8، ص 256). در 181، یحیی با هارون به حج رفت و در همان سفر با دادن مهر خلافت به هارون و شاید با احساس خطری که قدرت دیرپای او را تهدید می کرد، تقاضای کناره گیری کرد (طبری ، ج 8، ص 268). در 186، باردیگر با هارون به سفر حج رفت ؛
در بازگشت واقعة مشهور به «اعطیات الثلاث یا ثلاثة اعطیه » رخ داد و در مدینه در سه مجلس با حضور هارون و یحیی ، محمدامین و فضل ، عبدالله مأمون و جعفر بخششهایی نثار مردم شد که نمونه ای برای فراوانی نعمت در تاریخ خلفا گردید (یعقوبی ، تاریخ ، ج 2، ص 422؛
جهشیاری ، ص 175؛
ابن خلکان ، ج 6، ص 224). ظاهراً در همین سفر یحیی از دیرالعُمر، کشتنگاه بعدی جعفر، دیدار کرد. آخرین ماجرایی که قبل از آغاز نکبت خانواده ، یحیی در آن نقش داشت ، مکاتبات و مناقشات میان هارون ونفقور (نیکفور) و گزارش عهدشکنی فرمانروایی روم شرقی به هارون (ابن فرّاء، ص 60ـ61) وتشویق خلیفه به صلح با نفقور (جهشیاری ، ص 161) بود. یحیی به هنگام بروز اختلاف میان حکومت روم شرقی و خلافت عباسیان ، هارون را از حفر آبراهه ای میان دریای روم (مدیترانه ) و قلزم (سرخ ) منصرف کرد، زیرا بیم داشت که رومیان مسلمانانی را که از راه دریای سرخ قصد سفر حج داشتند، بربایند (مسعودی ، ج 2، ص 411). با آغاز نکبت و سقوط برمکیان و پس از قتل فرزندش جعفر، یحیی روانة زندان رافقه در ساحل فرات شد (یاقوت حموی ، معجم الادباء ، ج 20، ص 9؛
ابن خلکان ، ج 6، ص 227). گزارش متانت و بردباری یحیی در تحمل شداید این دوره در منابع تاریخی بارها آمده است (جهشیاری ، ص 187؛
طبری ، ج 8، ص 300). او کوشید در مکاتبات خود با خلیفه ویادآوری حقوق تربیت بر او وحمایت از او، وی را بر سر مهر آورد، اما تلاش وی به جایی نرسید (یعقوبی ، تاریخ ، ج 2، ص 432؛
ونیز رجوع کنید به ادامة مقاله ). یحیی در محرم 189 (مسعودی ، ج 4، ص 203) یا 190 به طور ناگهانی درگذشت (جهشیاری ، ص 210؛
خطیب بغدادی ، ج 14، ص 132؛
ابن خلکان ، ج 6، ص 228). پسرش فضل بر وی نماز خواند و او را برساحل فرات ، در ربض هرثمه ، به خاک سپرد (همانجاها) و برگور او بنای بلندی ساخت (جهشیاری ، ص 210(

از بازماندگان یحیی چهار پسر مشهورترند ( رجوع کنید به سطور بعد) که آنان را «بیت الفضل والسیاسة » نامیده اند (ثعالبی ، ص 139). ازمیان ایشان ، ابراهیم ، معروف به دینار آل برمک ، در جوانی و در حیات یحیی درگذشت (جهشیاری ، ص 135ـ136).

درکنار فعالیت سیاسی وحکومتی ، یحیی حامی جدی علوم وفنون وادبیات بود. فهرست نام سرشناسانی که با حمایت او به کار فرهنگی پرداختند، مفصل وتحسین برانگیز است . ترجمه و تفسیر مجسطی بطلمیوس را برخی به تشویق او دانسته اند که چون تفسیر نخست او را قانع نکرد، ابوحَسّان و سَلْم ، صاحب بیت الحکمه ، را بر این کار گمارد و آنان بخوبی از عهده بر آمدند (ابن ندیم ، ص 327). یحیی همچنین مشوق دانشمندان هندی بود. ابن ندیم (ص 409) اشارة صریح دارد به اینکه برمکیان در روزگار فرمانروایی عرب تنها کسانی بودند که در شناخت هند و آوردن حکمای هندی اهتمام جدی داشتند که شاید به سبب خاستگاهشان ، شرق ایران ، باشد. یحیی مُنَکه یا کُنکه هندی را برانگیخت تا کتاب سُسْرَد را حاوی ده مقاله در پزشکی ، به عربی ترجمه کند که تا مدتها و تا زمان رازی «کُنّاش » ( =مرجع مختصر و مفید ) معتبری در پزشکی بود (ابن ندیم ، ص 360). این دو، منکه و یحیی ، ساعات بسیاری در مصاحبت یکدیگر می گذراندند (ابن قتیبه ، ج 1، ص 24ـ 25). ابن دُهْن ، رئیس بیمارستان برامکه ، از دیگر مترجمان متون طبی از هندی به عربی ، نیز پروردة یحیی بود (ابن ندیم ، همانجا؛
زیدان ، ص 608). علاقة یحیی به هندشناسی موجب شد تا کسانی را به هند فرستد و اطلاعات گرد آمده در اثری با عنوان کتابٌ فیه ملل الهند و ادیانها جمع شود (ابن ندیم ، ص 409). یحیی همچنین از مشوقان انتقال تجارب پزشکی ایرانیان به جهان اسلام بود. خانوادة بختیشوع از جمله پروردگان او و فرزندان وی اند. از ثابت بن سنان حرّانی نقل است که رقم بخششهای برمکیان به جبریل بن بختیشوع (متوفی 213) به هفتاد هزار درهم بالغ می شده است (تنوخی ، 1391ـ1393، ج 8، ص 245). در زمان وزارت یحیی ، بیت الحکمه بنیان گذاشته شد که اصحاب آن از نامیترین متفکران این دوره ، چون علی بن هیثم ، علی بن منصور، سکاک و هشام بن حکم بودند که شخص اخیر از مصاحبین ویژة یحیی بود و مجالس بحث او را در کلام اداره می کرد (ابن ندیم ، ص 223(نجوم نیز از دانشهایی بود که یحیی هم به تشویق صاحبانِ آن و هم به تبحر در آن شهرت داشت (جهشیاری ، ص 200). او حامی ابو حفص عمربن فرخان طبری و ابوبکر محمدبن عمر، پسر او، بود (صفا، ج 1، ص 109ـ110؛
قفطی ، ص 242). ابن ندیم (ص 419) همچنین نام یحیی را در زمرة فیلسوفانی آورده که در کیمیا سخن گفته اند.

یحیی در ادبیات نویسنده ای بلیغ و درست رای و از پیشروان انشا و کتابت در عصر خود بود (یاقوت حموی ، معجم الادباء ، ج 19، ص 5ـ9؛
ثعالبی ، ص 147؛
ابن طقطقی ، ص 235). ابن ندیم او را، به استناد سخن ابن حاجب نعمان و محمدبن داود، در زمرة شاعران «مُقِلّ» (کم گوی ) آورده است (ص 190) و آثار این دوره مشحون از کلمات قصار اوست (برای نمونه رجوع کنید به ابراهیم بن محمد بیهقی ، ج 1، ص 256؛
جهشیاری ، ص 136؛
ابن اثیر، ج 5، ص 116، 132؛
ابن طقطقی ، ص 240(.

او حامی واقدی و نخستین شناسندة فقاهت و علم او در بغداد بود (ابراهیم بن محمد بیهقی ، ج 1، ص 321ـ322؛
ابن خلکان ، ج 6، ص 224ـ225) و نیز سیبویة نحوی در سفرش به بغداد از حمایت یحیی برخوردار شد و با جایزة ده هزار درهمی وی به بصره بازگشت (ابن ندیم ، ص 57؛
یاقوت حموی ، معجم الادباء ، ج 16، ص 119). شاعرانی چون ابو عمرو کلثوم بن عمرو عَتّابی (حصری ، ج 2، ص 62)، عباس بن احنف ( د. اسلام ، چاپ دوم ، ذیل «عباس بن احنف »؛
جهشیاری ، ص 169)، سلم خاسر (ثعالبی ، ص 77)، ابوالینبغی (جهشیاری ، ص 156)، ابوثابت عبدالعزیزبن عمران زُهْری معروف به ابوثابت اعرج (تنوخی ، 1391ـ1393، ج 6، ص 159) در حمایت او بودند. او مشوق عبدالله بن هلال اهوازی در برگردانیدن کلیله از فارسی به عربی بود (برای اطلاع بیشتر رجوع کنید به محجوب ، ص 110ـ112). ظاهراً یحیی ' برای آسانیِ به خاطر سپاری کلیله در آموزشهای جعفر، دستور داد که ابان بن عبدالحمید لاحقی آن را به نظم آورد (جهشیاری ، ص 165).

وی همچنین پرورندة دولتمردانی بود که ادامه دهندة سنت برمکیان در دستگاه خلافت بودند، از جمله فضل بن سهل بن زادانْفَرُخ (جهشیاری ، ص 182ـ183)، در واقع ، تمام خاندان سهل که در آن هنگام زردشتی بودند در حمایت یحیی قرار داشتند (هندوشاه بن سنجر، ص 161ـ162) و به دست او مسلمان شدند (عقیلی ، ص 69). یحیی به آبادانی نیز توجه داشت ، از جمله : حفر نهر سیحان ، شعبه ای از دجله در بصره (بلاذری ، ص 119؛
ابن فقیه ، ص 93)، حفر نهر اباالجیل و بنای بازاری در بغداد که بعدها مأمون به اقطاع طاهربن حسین داد (طبری ، ج 8، ص 266؛
جهشیاری ، ص 134؛
ابن قتیبه ، ج 4، ص 110، پانویس 3، یاقوت حموی ، معجم البلدان ، ج 3، ص 195(. فضل . برجسته ترین پسر یحیی ، و والی خراسان و طبرستان و ارمینیه بود در 148، هفت روز پیش از تولد هارون الرشید در مدینه زاده شد (طبری ، ج 8، ص 230). هنگام تولد او، یحیی عامل آذربایجان و پدربزرگش ، خالد والی موصل بود ( رجوع کنید به یحیی ؛
خالد). نام مادرش را زینب دختر منیر (طبری ، ج 8، ص 230) یا زبیده دختر سنین بربریه (خطیب بغدادی ، ج 12، ص 334) گفته اند. او و هارون برادران رضاعی بودند (همانجا؛
ابن طقطقی ، ص 240). فضل ابتدا در دربار خلیفه مهدی خدمت می کرد و ظاهراً در 22 سالگی نخستین شغل او ریاست حرم بود (بووا، ص 77). هنگام خلافت هادی و خشم گرفتن او بر یحیی و هارون الرشید و اقامت این دو در قصر مقاتل ، فضل قائم مقام پدر در قصر خلیفه بود و اخبار را به ایشان می رساند (طبری ، ج 8، ص 210). پس از وزارت یحیی در 170، خلیفه تربیت فرزندش ، محمد (امین )، را به او واگذارد (گردیزی ، ص 288؛
ابراهیم بن محمد بیهقی ، ج 2، ص 402). از آن پس به اصرار مادر امین ، زبیده (متوفی در 216) و دایی او، عیسی بن جعفر، فضل کوشش خود را مصروف تثبیت جانشینی محمد امین برای هارون الرشید کرد و با وجود مخالفتهای درباریان ، در راه گرفتن بیعت برای او تلاش نمود (طبری ، ج 8، ص 240؛
جهشیاری ، ص 148(.

نخستین منصب مهم او حکومت سرزمینهای شرقی خلافت تا دورترین شهرهای ترک در ایران بود (ابن خلکان ، ج 4، ص 29). در 176، هارون الرشید فرمانروایی ولایات خراسان ، ری ، سیستان ، ماوراءالنهر، جبال ، خوارزم (محمدبن حسین بیهقی ، ص 534)، طبرستان ، دنباوند ( دماوند ) ، قومِس ( دامغان ) ، ارمینیه ، آذربایجان و همدان را به او سپرد (طبری ، ج 8، ص 242؛
ابن فقیه ، ص 294؛
ابن اثیر، ج 5، ص 96). او ابتدا در حکومت ارمینیه به باب الابواب لشکر کشید و در نبرد با ساکنان قلعة حَمزین شکست خورد و به عراق بازگشت و عمربن ایوب کَنانی و سپس خالدبن یزیدبن اُسَید اَسلَمی را به نیابت خود گمارد (یعقوبی ، تاریخ ، ج 2، ص 438). در نخستین روزهای حکومت فضل بر خراسان ، رئیس برید این ناحیه در گزارشی برای خلیفه ، او را به غفلت و مسامحه در حکومت متهم کرد. خلیفه با فرستادن عین این نامه به یحیی ، از وی خواست تا فضل را به جدیت در امور حکومتی فراخواند. توبیخ کوتاه و جدی یحیی کارگر افتاد و فضل حکمرانی ساعی شد (مسعودی ، ج 4، ص 234؛
ابن خلکان ، ج 4، ص 28). فضل برای گسترش خلافت به سوی سرزمینهای شرقی ، نخست ابراهیم بن جبرییل بن بختیشوع ، فرمانده محافظان و نگهبانان خود، را به تسخیر کابل فرستاد (طبری ، ج 8، ص 259) و سپس محمد مزاحم را به غوروَند، قلعه ای مستحکم در جنوب غربی بلخ ، گسیل کرد و پس از گشودن قلعه او را به حکومت بامیان گمارد. او همچنین شقنان و چندین ناحیه از طخارستان را فتح کرد (یعقوبی ، البلدان ، ص 81). در همین هنگام ، با پخش مال میان سپاه و آماده کردن اذهان مردم خراسان ، موفق شد از آنان برای جانشینی محمد امین بیعت بگیرد (جهشیاری ، ص 148؛
طبری ، ج 8، ص 240ـ241). اما مهمترین رویداد دورة حکومت فضل بر خراسان ، خروج یحیی بن عبدالله علوی در دیلم بود. او که پس از کشته شدن برادرانش ، نفس زکیه و ابراهیم قتیل باخَمری '، به دیلم گریخته بود، توانست رهبری قیام مردم گیلان و دیلم بر ضد خلیفه را بر عهده گیرد و اسباب تشویش خاطر شدید هارون الرشید را فراهم سازد (جهشیاری ، ص 145؛
ابن اثیر، ج 5، ص 90). طبری تاریخ خروج یحیی بن عبدالله علوی را 176 ذکر کرده است (ج 8، ص 242)، در حالی که جهشیاری آن را در 172 می داند (همانجا). خلیفه در 176 فضل را با پنجاه هزار سپاهی (جهشیاری ، همانجا) مأمور سرکوبی این جنبش کرد. فضل پس از آنکه منصوربن زیّاد را به نیابت خود در بغداد نزد هارون گذارد، رهسپار شمال ایران شد. ابتدا به النَّهرین رفت (طبری ، همانجا) تا سپاه خلیفه به او بپیوندد. آنگاه رهسپار ری شد و یک سال آنجا بود (گردیزی ، ص 160ـ161) و مقدمة سپاه را با بیست هزار تن به دماوند طبرستان فرستاد (محمدبن حسین بیهقی ، ص 535). او با سپردن طبرستان به المُثَنّ'ی بن الحجاج بن قُتیبه و جرجان به علی بن حجاج خُزاعی آنان را مأمور سرکوبی یحیی بن عبدالله کرد (طبری ، همانجا). فضل همزمان کوشید تا با تلاشهای مسالمت آمیز و ارسال نامه ، جَستان ، صاحب دیلم ، را از حمایت یحیی بن عبدالله باز دارد (حمدالله مستوفی ، ص 304ـ 305؛
عقیلی ، ص 40). به نوشتة ابوالفضل بیهقی (همانجا) فضل به توصیة پدر که وی را از رویارویی با یک علوی بر حذر داشته بود، از مقابله با یحیی بن عبدالله اجتناب می کرد و می کوشید از راههای صلح آمیز او را به اطاعت از خلیفه وا دارد. سرانجام ، یحیی بن عبدالله پذیرفت که فضل وی را در زنهار خلیفه به بغداد ببرد، به شرط آنکه هارون الرشید امان نامه ای معتبر به خط خود و با تأیید بزرگان هاشمی برای او تدارک ببیند و نسخه ای برای او بفرستد (گردیزی ، ص 161؛
طبری ، ج 8، ص 243). هارون با خشنودی از پایان یافتن این قیامِ نگران کننده ، امان نامه را که به تأیید فقیهانی چون مالک بن انس ، عبدالصمدبن علی (ابن خلدون ، ج 2، ص 341) رسیده بود، با هدایای بسیار برای یحیی بن عبدالله فرستاد. یحیی با فضل به بغداد آمد و در خانة یحیی بن خالد، اقامت گزید. گرچه ماجرای یحیی علوی با پیمان شکنی هارون الرشید پایان یافت (طبری ، ج 8، ص 247؛
گردیزی ، ص 161ـ162)، ختم آن پیروزی بزرگی برای فضل محسوب شد و خلیفه در اکرام او بسیار کوشید (طبری ، ج 8، ص 243). در 178، بار دیگر حکومت خراسان ، ری و سیستان پس از برکناری حمزة بن مالک بن هیثم خزاعی به وی سپرده شد (یعقوبی ، البلدان ، همانجا؛
طبری ، ج 8، ص 255). فضل در 13 رمضان ، ابتدا یحیی بن معاذ را به خراسان فرستاد و سپس در 7 صفر خود راهی خراسان شدو در مرو اقامت گزید (ابن خلکان ، ج 4، ص 29؛
قس گردیزی ، ص 287، که تاریخ ورود فضل به خراسان را محرم ذکر کرده است ). کامیابیهای نظامی و اقدامات عمرانی و رفاه عمومی که به او نسبت می دهند، با توجه به مدت کوتاه حکومت وی ، چشمگیر است . او در محرم و صفر 178 در مرو و ماوراءالنهر غزای دیگری آغاز کرد و بار دیگر ابراهیم بن جبرییل را به رویارویی با خراشة بن سنان خارجی فرستاد که به هزیمت خراشه منتهی شد (گردیزی ، ص 287ـ288؛
نرشخی ، ص 255). سپس حاکم اُشْروسنه ، خاراخَرّه ، که پیش از فضل هیچیک از امیران گماردة بغداد را فرمان نبرده بود، به پیشواز وی آمد و او را اطاعت کرد (گردیزی ، ص 287). در این سالها فضل سپاهی از ایرانیان به نام «عباسیه » مرکب از پانصد هزار نفر از دوستداران برامکه ترتیب داد که بیست هزار نفر آنان به بغداد گسیل داده شدند. این گروه در بغداد با عنوان «کرنبیّه » نامبردار شدند (طبری ، ج 8، ص 257)، و این خود نشانة افزونی قدرت برمکیان در خراسان و مرکز خلافت بود. فضل در این سامان ، بالغ بر بیست میلیون درهم مالیات و دیون اهالی به حکومت را بخشید (ابراهیم بن محمد بیهقی ، ج 1، ص 328). ابن بخشش که با سوزاندن دفاتر مالیاتی (دفاتر البقایا) صورت پذیرفت ، محبوبیت وی را نزد خراسانیان افزونتر ساخت (ابن خلکان ، ج 4، ص 29). او را به سبب ساختن مساجد و کاروانسراها و آب انبارها و دروازة بخارا ستوده اند (طبری ، همانجا؛
ابن خلکان ، همانجا). فضل در بخارا مسجد جمعة نوی ساخت و ظاهراً نخستین کسی بود که فرمان داد هنگام رمضان به مسجدها چراغ بیاورند (نرشخی ، ص 68ـ69). او در واشِگرد چَغانیان در شمال شرقی خراسان ، بند ( =سدّ ) ی برای جلوگیری از حملة اقوام ترک ساخته بود (ابن خرداذبه ، ص 34). خلیفه در 180 فضل را از خراسان و طبرستان و رویان و ری فراخواند (طبری ، ج 8، ص 266). اما عزل فضل از خراسان نشانه ای از رویگردانی خلیفه از برمکیان نبود، زیرا در بازگشت به بغداد، با نثار کیسه های سر به مُهر و ستایش شاعران ، از وی استقبالی افسانه ای شد و هارون الرشید شخصاً به دیدارش آمد (طبری ، ج 8، ص 259؛
ابن خلکان ، همانجا). فضل در بغداد چندی نیابت یحیی را داشت (بلعمی ، ج 2، ص 1194). در 182، او غیر مستقیم منشأ جنگی تازه شد، زیرا دختر خاقان خزر که برای ازدواج با او به ایران می آمد در بَرذعة ارمینیه درگذشت و همراهان او در بازگشت گزارش دادند که او را به قتل رساندند (طبری ، ج 8، ص 269). خاقان به خونخواهی دخترش ، از باب الابواب ( =دربند فعلی ) گذشت و بسیاری را به اسارت گرفت (همان ، ج 8، ص 270؛
ابن خلدون ، ج 2، ص 351). در183، هارون الرشید خشم خود را بر فضل آشکار ساخت . فضل با مادر خود، در رَقّه به حضور خلیفه رسید و ظاهراً با استمالت خلیفه روبرو شد (جهشیاری ، ص 179). در منابع شیعی آمده است که رفتار فضل نسبت به امام موسی کاظم علیه السلام که تحت نظر او قرار داشت بسیار ملایمت آمیز و با احترام بود و همین خشم هارون را برانگیخت و حتی به دستور او عباس بن محمد، سَندی بن شاهک را مأمور کرد تا فضل را صد تازیانه بزند (مجلسی ، ج 48، ص 233). اما در بازگشت از سفر حج و در 187 در آستانة ایقاع ( رجوع کنید به سطور بعد) فضل هنوز در کنار محمد امین از اکرام برخوردار بود و هارون به او خلعت داد (طبری ، ج 8، ص 293(.

در صفر 187 (همان ، ج 8، ص 299؛
قس یعقوبی ، تاریخ ، ص 430: 188) که هارون روگردانی خود رااز برمکیان با قتل جعفر آغاز کرد، فضل نیز بیدرنگ دستگیر و در یکی از خانه های رشید زندانی شد (جهشیاری ، ص 186؛
طبری ، ج 8، ص 296) یحیی از هارون الرشید خواست که فرزند محبوبش را با او دررقّه محبوس سازد (ابن خلکان ، ج 4، ص 33). ماجراهای روزگار زندان آنان نیز مانند روایات سخاوت ، شکوه و جلال روزگار حشمتشان بخشی از متون ادبی و تاریخی ویژة دورة عباسی را پدید آورده است . آنان با چنان فشار و تضییقاتی روبرو بودند که یاد بزرگی گذشتة آنان ، خلیفه را بندرت بر سر لطف می آورد و از محدودیتشان می کاست (جهشیاری ، ص 196). در مقابل ، خشونتهای بسیاری نسبت به آن دو گزارش شده است ، از جمله تهدید به کشتنِ فضل (طبری ، ج 8، ص 306) و تازیانه زدن او تا حدی که گوشت بدن وی بر بوریایی که بر آن خفته بود، چسبید (مسعودی ، ج 4، ص 257ـ 258 به نقل از خلیل به هَیثَم الشَّعبی نگهبان فضل ؛
جهشیاری ، ص 195؛
ابراهیم بن محمد بیهقی ، ج 2، ص 326ـ 328(.

فضل پس از هفت سال اسارت و سه سال پس از مرگ پدر، در محرم 193 ابتدا به نوعی فلج مبتلا شد و پس از بهبود موقت ، در 45 سالگی ، پنج ماه پیش از مرگ هارون الرشید (جمادی الاولی 193 در طوس )، در رقّه در گذشت (جهشیاری ، ص 210؛
ابن خلکان ، ج 4، ص 36، رمضان 192 را نیز گزارش کرده است ؛
طبری ، ج 8، ص 341). روایات نادری به کشته شدن او نیز اشاره می کنند (ابن عمرانی ، ص 84؛
عقیلی ، ص 52). برادرانش بر وی نماز گزاردند و عدة بسیاری بر او گریستند (طبری ، ج 8، همانجا) و وی را در کنار پدر به خاک سپردند (جهشیاری ، همانجا).

از میان فرزندان او، عباس (ابراهیم بن محمد بیهقی ، ج 2، ص 146ـ147) که با دختر جعفر، عمویش ، ازدواج کرد و عبدالله از خلیفه مأمون تفقد دیدند (بووا، ص 85). قریب از دختر او به نام ابن اسماء (ابوالقاسم بن غسان ، مقدمه ، ص رماـ رن ) و ابن قتیبه از دیگر فرزندان او مَزیاد، خالد، مَعمَر و عبدالملک نام می برد (بووا، ص 85).

فضل واجد ویژگیهایی اخلاقی و شخصیتی است که او را از دیگر برمکیان متمایز و در فضایل انسانی بی مانند (ابن اثیر، ج 5، ص 129) ساخته است . مشهورترین خصلت او جود و بخشندگی است که وی را حتی در میان خانواده ای معروف به سخاوت متمایز کرده است ؛
و عبارت «جودالفضل » و القاب «حاتم الاسلام » و «خاتم الاجواد» را دربارة او به کار برده اند (مسعودی ، ج 4، ص 233؛
ابوالقاسم بن غسان ، ص 57؛
ابراهیم بن محمد بیهقی ، ج 1، ص 333ـ335). سخاوت و سماحت او حتی هجوگویانش را نیز شامل می شده است (جهشیاری ، ص 156؛
تنوخی ، 1970، ص 152؛
ابن قتیبه ، ج 2، ص 29). حکایات متعدد از او چهرة دولتمردی شعرشناس ترسیم کرده است ، چنانکه بر درگاه او در ارمینیه چهار هزار تن ادیب و شاعر حاضر بودند (خطیب بغدادی ، ج 12، ص 336) و نیز او خود مخاطب مدایح بسیاری بود (برای نمونه رجوع کنید به اشعار ابونواس ، عتابی ، یزیدبن خالد، مروان بن ابی حفصه و ابوالهول حمیری منقول در ابن خلکان ، ج 4، ص 35؛
ابان بن عبدالحمید لاحقی منقول در ابن عبدربه ، ج 4، ص 188ـ189؛
جاحظ ، ج 3، ص 209ـ213؛
ابراهیم بن محمد بیهقی ، ج 1، ص 189، 382؛
ابوالفرج اصفهانی ، 1389؛
ج 8، ص 219؛
جهشیاری ، ص 169...). فضل خود دیوانی کم حجم داشت (سزگین ، ج 2، ص 608) و ابن ندیم او را در زمرة بلیغان آورده است (ص 139). اما بی نیازی و بخشندگی او از آنجا نمایان است که از تمام ثروتی که نصیب سردارش ، ابراهیم بن جبرییل کرده بود، تنها به تازیانة سیستانی بسنده کرد (طبری ، ج 8، ص 259؛
جهشیاری ، ص 248) در عین حال ، با تکبر و خودبینی و نوعی سنگینی محضر که داشت حتی پدرش را نگران می ساخت (جهشیاری ، ص 153؛
ابوالقاسم بن غسان ، ص 36). فضل با اعتراف به کبر خود، آن را اکتسابی و عامدانه شمرده است که از دیدار کوتاهش با عمارة بن حمزه بن میمون (متوفی 199)، رقیب پدرش در فارس در روزگار حکومت مهدی ، و امیری که رفتارش تحسین فضل نوجوان را بر انگیخت ، نشأت گرفته بود (عقیلی ، ص 40ـ42؛
ابن خلکان ، ج 4، ص 31ـ32؛
تنوخی ، 1398، ج 4، ص 22ـ23). فضل گرچه دلبستة سماع بود (طبری ، ج 8، ص 293) اما باده نمی نوشید و بصراحت خلیفه را به سبب مبادرت به این عمل سرزنش می کرد (جهشیاری ، ص 178؛
تنوخی ، 1398، ج 2، ص 251؛
طبری ، همانجا؛
قس ابوالفرج اصفهانی ، 1368 ش ، ج 1، ص 637 که از مجلس باده نوشی او سخن گفته است ). و این ، نقطة مقابل رفتار جعفر ـ برادرش و ندیم محبوب خلیفه ـ بود؛
و نیز وسواس و زهد و رقّتی در اجرای عبادات از خود نشان می داد که او را در میان اقران دولتمردش متمایز می کرد (ابراهیم بن محمد بیهقی ، ج 1، ص 327؛
ابوالقاسم بن غسان ، ص 38(.

وابستگی عاطفی نزدیک وی به پدر، همانند رقابت و حسد میان او و برادرش ، جعفر، در متون تاریخی بازتاب گسترده ای دارد. ( رجوع کنید به ابن قتیبه ، ج 3، ص 98؛
ابن خلکان ، ج 4، ص 36). محبت پدر به او نیز، که وی را فرزند برگزیده اش می دانست ، به همان اندازه مشهور است که در نیایش خود، ضمن تسلیم در برابر ارادة خداوند در گرفتن تمام نعمتها از او، تنها سلامت و همراهی فضل را با خود از درگاه خداوند می طلبد ( رجوع کنید به طبری ، ج 8، ص 292). گزارشهای مبنی بر ناخشنودی یحیی از فضل بسیار نادر است و مهمترین آنها همان عدم رضایت از تساهل نخستین روزهای حکومت فضل در خراسان و انتقاد از تکبر اوست ( رجوع کنید به سطور پیشین و نیز گفتگوی یحیی و واقدی ، جهشیاری ، ص 153). هارون نیز که همنشینی را با جعفر بر فضل ترجیح می داد، همواره جعفر را از آنِ خود و، با اشاره به محبت بیشتر پدر به فضل ، وی را از آنِ یحیی می دانست (جهشیاری ، ص 145؛
طبری ، ج 8، ص 293) فضل را از جعفر محبوبتر (بووا، ص 81) و کاردانتر (بارتولد، ص 90) دانسته اند، تا آنجا که در روزگار حکومتش در خراسان ، برای بزرگداشت وی ، بیست هزار نوزاد را فضل نام نهادند (بووا، ص 83). همچنین متانت و وقار او در مواجهه با تصمیمات خلیفه (ابن عبدربه ، ج 2، ص 121) و بردباریش در تحمل شداید دوران اسارت تحسین و تمجید زندگی نامه نویسان را برانگیخته است (ابراهیم بن محمد بیهقی ، ج 2، ص 360).

جعفر. دولتمرد، ادیب و فرزند کهتر یحیی بود که با قتل وی «ایقاع » برمکیان آغاز شد. ابوالفضل جعفر در 150 در مدینه به دنیا آمد.پدرش او را برای تحصیل به قاضی ابویوسف فقیه نامور حنفی سپرد (ابن خلکان ، ج 1، ص 329؛
صفدی ، ج 11، ص 156). ویژگیهای اخلاقی ( رجوع کنید به سطور بعد) او را نزدیکترین کس به خلیفه و متولی خاتم گرداند (مقدسی ، ج 6، ص 104) و خلیفه وی را سرپرست دارالخلافه کرد (ابن طقطقی ، ص 245). علاقه و وابستگی ویژه میان جعفر و هارون ـ که آشکارا او را بیش از دیگر برمکیان بویژه فضل دوست می داشت (طبری ، ج 8، ص 293؛
عقیلی ، ص 39؛
هندوشاه بن سنجر، ص 146؛
ابن طقطقی ، همانجا) ـ نگرانی یحیی را که به خطرات ملازمت با خلیفه آشناتر بود، بر می انگیخت (طبری ، همانجا؛
جهشیاری ، ص 178). خلیفه حتی از حضور در ضیافتی که جعفر بدان فراخوانده نشده بود، سرباز می زد (ابوالقاسم بن غسان ، ص 62ـ63) و توصیة وی را در باب هر کس ، حتی مخالفان خود، می پذیرفت ، چنانکه جعفر واسطة ازدواج پسر عبدالملک بن صالح هاشمی با دختر خلیفه و اعطای حکومت رقّه و جزیره به وی شد (ابن طقطقی ، ص 246ـ248). این علاقه که دو سویه بود، موجب شد که جعفر جز مدت کوتاهی ، هنگام فرماندهی سپاهی که برای آرام کردن شام و جزیره بدانسو رهسپار شد، هرگز از خلیفه دور نشود. در171، جعفر برای فرو نشاندن ناآرامیهای شام در حِمْص خطبة طولانی و غرایی ایراد کرد (یعقوبی ، تاریخ ، ج 2، ص 415). در 173، با مرگ خیزران ( رجوع کنید به سطور قبل ) خلیفه بیدرنگ خاتم خود را از جعفر ستاند و به فضل بن ربیع سپرد (طبری ، ج 8، ص 238؛
ابن اثیر، ج 5، ص 87). اما در 176، که موسی بن عیسی از حکومت مصر برکنار شد، خلیفه جعفر را به جای او برگماشت و ولایت سرزمینهای غربی از انبار تا افریقیه را به او واگذار کرد. او عمربن مَهران ، کاتب خیزران ، را از سوی خود به مصر فرستاد (طبری ، ج 8، ص 252). در177، جعفر از حکومت مصر خلع شد و اسحاق بن سلیمان جای وی را گرفت (طبری ، ج 8، ص 255؛
ابن اثیر، ج 5، ص 96). در180، رشید، جعفر را به شام فرستاد. او فتنة میان مصریان و یمنیان را فرو نشاند و با گماردن صالح بن سلیمان به ولایت البلقا و عیسی بن مکّی بر شام ، نزد خلیفه بازگشت (جهشیاری ، ص 162؛
طبری ، ج 8، ص 263) و در 180، حکومت خراسان و سجستان یافت . اما بعد از بیست روز نزد خلیفه بازگشت ، و حسن بن قحطبه را به جای خود فرستاد (طبری ، ج 8، ص 266) و چون ترجیح می داد که در کنار خلیفه باشد، سالار کشیکبانان ، (وَلیُّ الحَرَس )، گردید و از آنجا که دارندة این منصب نیز ناگزیر بود در شهر باشد، هرثمة بن اعین را که از حکومت افریقیه معزول شده بود، به جای خود به این مقام گمارد (طبری ، ج 8، ص 262ـ263؛
ابن خلدون ، ج 2، ص 355). در180، هارون بار دیگر خاتم را از او گرفت و به پدرش ، یحیی ، واگذارد (ابن اثیر، ج 5، ص 103). دو سال بعد، هارون حمایت و تربیت مأمون را که در اختیار محمدبن خالد برمکی بود، به جعفر سپرد (طبری ، ج 8، ص 269؛
ابراهیم بن محمد بیهقی ، ج 2، ص 402؛
ابن اثیر، ج 5، ص 107). جعفر پس از گرفتن بیعت برای مأمون ، همراه او به مدینه رفت . در 185، جعفر از خلیفه اجازة حج و مجاورت خواست . در شعبان سفر خود را آغاز کرد و رمضان را در جده گذراند، سپس حج گزارد (ابن اثیر، ج 5، ص 110). در 186، هارون الرشید حج را با خانوادة برمکیان انجام داد. در محرم 187، در حیره در منطقة انبار فرود آمد و در قصر عون العبادی اقامت گزید. سپس با کشتی به دیرالعُمر رفت و شنبه اول محرم (طبری ، ج 8، ص 295؛
یعقوبی ، تاریخ ، ج 2، ص 431: صفر) مسرور (قس مسعودی ، ج 4، ص 250 که نام او را یاسر معروف به رِخله می نویسد؛
ابن خلکان ، ج 1، ص 339 از قول واقدی او را یاسر گفته است ) غلام خود، را همراه حمادبن سالم ابوعصمه با فرمان قتل جعفر نزد او فرستاد که همراه با ابوزَکار، نوازندة نابینای کُلواذانی ، و بختیشوع به بزم نشسته بود. دربارة واکنش جعفر در برابر این خشم ناگهانی گزارشها مختلف است . به هر حال ، وی برای دستیابی به بخشش خلیفه کوشید، اما مسرور سر از تن او جدا کرد (طبری ، همانجا؛
ابن خلکان ، ج 1، ص 236ـ237؛
هندوشاه بن سنجر، ص 147؛
ابن اسفندیار، ج 1، ص 191؛
جهشیاری ، 186). بنابراین در این هنگام جعفر باید 37 ساله بوده باشد (قس مسعودی ، ج 4، ص 260 که می نویسد او 45 سال داشته است ). پس از اجرای حکم ، به روایتی ، هارون دستور قتل مسرور را داد، زیرا توان دیدن قاتل جعفر را نداشت (مسعودی ، ج 4، ص 251). اما این روایت نادرست است ، زیرا به تصریح ابن اثیر (ج 5، ص 130) هنگام مرگ هارون در 193 مسرور حضور داشت و تا روزگار متوکل زنده بود (جهشیاری ، ص 204). ظاهراً جعفر هنگام قتل خود مقدمات سفر به خراسان را فراهم می کرد (ابن عمرانی ، ص 81) و صبح روز حادثه با خلیفه در انس و انبساط بوده است (و نیز رجوع کنید به ایقاع ). به دستور هارون ، جسد وی را دو نیمه کردند و در دو طرف پل بغداد بیاویختند و زمانی در این حال بود تا هارون هنگام سفر به خراسان دستور سوزاندن آن را داد (یعقوبی ، تاریخ ، ج 2، ص 430ـ433؛
طبری ، ج 8، ص 296، 298).

حکایت ثبت بهای خلعتی که خلیفه به جعفر داد و نفت و بوریایی که برای سوزاندن جسد او به کار رفت ، به عنوان نماد کامل ناپایداری قدرت و مکنت مشهور است (محمدبن حسین بیهقی ، ص 243؛
غفاری قزوینی ، ص 42؛
هندوشاه بن سنجر، ص 147؛
تنوخی ، 1391ـ1393، ج 8، ص 196؛
ابن طقطقی ، ص 253(.

فصاحت و بلاغت جعفر در گفتار و نوشتار همپای آوازة سخاوت برادرش فضل بوده و تحسین بسیاری همچون ثُمامة بن اَشرَس ، جاحظ و اشجع را برانگیخته است (ابراهیم بن محمد بیهقی ، ج 1، ص 15؛
حصری ، ج 1، ص 109، 157، 365 که او را در مباحث ادبی صاحب نظر دانسته است ). احمدبن جنید اسکافی در تأیید توانایی داوری و فصاحت او گواهی می دهد که در یک نشست بیش از هزار توقیع را با حضور ذهن و رعایت حدود شرعی جواب نوشت (خطیب بغدادی ، ج 7، ص 154؛
ابن خلکان ، ج 1، ص 328ـ329). به سبب همین حضور ذهن «وزیر ثانی » لقب گرفت (محمدبن حسین بیهقی ، ص 888) و نیز همانند فضل و بویژه پس از سپردن امور دارالخلافه به او، وزیر صغیر نیز نامیده می شد (ابن طقطقی ، ص 245(

جعفر، گذشته از قدرت سخنوری و توقیعات زیبا که بدان شهرت ویژه دارد و نسخه برداری و گردآوری و مطالعة آن به عنوان نمونه های تبحّر در میان کاتبان و اهل ترسل رایج بود، در ادب پروری نیز صاحب آوازه ای در خور است ، چنانکه صلة او به مروان بن ابی حفصه برای شعری در رثای مَعن بن زائده مشهور است (حصری ، ج 1، ص 366). کسانی چون اصمعی ، ابوقابوس نصرانی حمیری ، اَشجَع سُلَّمی ، سلیم خادم ، ابومحمد یزیدی که النوادر را برای او تألیف کرد، ابراهیم موصلی ، ابن جامی ، عَتّابی ، مَعْبَد مخارق ، ابن ابی امید و دیگران در کنف حمایت او بودند (ابن ندیم ، ص 10؛
هندوشاه بن سنجر، ص 137ـ138؛
مسعودی ، ج 4، ص 236). ابن قتیبه (ج 2، ص 174) با نقل تعریف اصطلاح «ایجاز» از جعفر، بر صاحبنظری وی درمباحث ادبی تأکید دارد. علاقة جعفر به موسیقی و غنا منشأ توجه او به موسیقیدانان و آوازخوانان معاصرش بود که شواهد بسیار آن در جای جای الاغانی به چشم می خورد.

جعفر عالم پرور نیز بود. همو در175 بختیشوع را به بغداد فراخواند که بعدها در190 طبیب مخصوص هارون شد (اولیری ، ص 248؛
د. اسلام ، چاپ دوم ، ذیل «بختیشوع »). جعفر موجب آشنایی هارون و جابربن حیّان بود که الادویه را برای او نگاشت و با سقوط برمکیان در 188 به کوفه بازگشت (قنواتی ، ج 2 ب ، ص 774ـ775). و به گفتة برخی ، مراد از جعفری که در آثار جابر از او سخن می رود جعفر برمکی است (ابن ندیم ، ص 420) جعفر، همانند دیگر برمکیان ، از مشوّقان نهضت ترجمه و موجب آشنایی خلیفه با علوم عقلی بود (اولیری ، ص 113، 249).ترجمة اصول اقلیدس و مجسطی بطلمیوس را نیز به اشارة او دانسته اند (همان ، ص 239 و نیز رجوع کنید به یحیی ).

وی در مشرق بغداد در محلة سکونت برمکیان ـ باب الشماسیه ـ قصری به نام جعفری ساخت که پس از قتل او، مأمون و سپس حسن بن سهل در آن اقامت گزیدند (تنوخی ، 1391ـ1393، ج 8، ص 20، پانویس 7). در برخی از گزارشهای تاریخی ، از فرزند یا فرزندانِ جعفر یاد شده است . مسعودی ، (ج 4، ص 248 از پسری نام می برد که به خادمی موسوم به ریاش سپرده شد). به روایتی ، هارون فرزندان جعفر را کشت (ابن عمرانی ، ص 84). جهشیاری از پسری به نام فضل (ص 183) و از عَریبِ آوازخوان که دختر جعفر است ، سخن گفته است ( رجوع کنید به سطور بعد: بازماندگان برمکیان ). از جعفر دو سکة نقره ، که یکی از آن دو ضرب محمدیه است ، یافت شده است (حبیبی ، ص 28؛
بووا، ص 116ـ117).

ایقاع . پس از قتل جعفر و دستگیری یحیی و فرزندانش در187، مجموعة اقدامات هارون الرشید در براندازی برمکیان و وابستگانشان ، ایقاع (ابن اثیر، ج 5، ص 114ـ115) و نکبت (ابن طقطقی ، ص 251) خوانده شد که شامل زندان ، مصادرة اموال (جهشیاری ، ص 187) و قتل نزدیک به هزار تن وابستگان برمکیان و ویرانی سراهای آنان می شده است (طبری ، ج 8، ص 296؛
مقدسی ، ج 6، ص 105؛
مجمل التواریخ والقصص ، ص 345). برخی منابع (جهشیاری ، ص 192) از امان نامه ای مبنی بر حفظ جان یحیی و فرزندانش ، سخن گفته اند. با اینهمه ، سخن اسماعیل بن صبیح کاتب یحیی ، صراحت دارد که تصمیم خلیفه از سه سال پیش از ایقاع گرفته شده بود (یعقوبی ، تاریخ ، ج 2، ص 430). از قرار معلوم ، یحیی نیز نشانه هایی از افول قدرت خود را در رفتار هارون می دیده است ، از جمله ، گرفتن ولایات از فضل ، خشم گرفتن هارون بر او در 183 و فرستادنش به رقه که با شفاعت زبیده (بنت منیر) منتفی شد و خلیفه فضل را به سرپرستی امین برگماشت ولی حکومتی به او نداد (جهشیاری ، ص 179). علاوه بر یحیی و پسرانش ، ابوالمهدی ، داماد برمکیان نیز دستگیر شد (طبری ، همانجا)، تنها محمدبن خالد ( رجوع کنید به بازماندگان ) از تعرّض مصون ماند (همانجا). گرچه بیشتر کودکان برمکی آزاد گردیدند (همان ، ص 296)، اما پناه دهندگان برمکیان به مجازاتهای سخت تهدید شدند. زندانیان برمکی را زنانی چون زبیده بنت منیر، مادر فضل ، و دنانیر کنیز یحیی و تنی چند از خادمان همراهی می کردند (طبری ، ج 8، ص 297). دوران اسارت بتناوب با سختی و آسانی همراه بود، اما پس از خشم گرفتن هارون بر عبدالملک بن صالح هاشمی (متوفی 196) و گمان بر همداستانی او و برمکیان در توطئه ای بر ضد هارون ، خلیفه بر برمکیان بیش از پیش سخت گرفت و حتی فضل را تهدید به مرگ کرد ( رجوع کنید به فضل ). برمکیان در برابر این اتهام از خود دفاع کردند. حتی گزارشهایی از مخالفت یحیی با عبدالملک در دست است (مسعودی ، ج 4، ص 204). برمکیانی نیز که کشته یا اسیر نشده بودند سرنوشت بهتری نداشتند و روایات بسیار از روزگار شدت بعد از فرج آنان موجود است (مسعودی ، ج 4، ص 256ـ257).

تاکنون راز این تغییر رفتار هارون الرشید بتمامی گشوده نشده و گویا تنها خود او از آن با خبر بوده است ؛
از هارون نقل است : «اگر پیراهن من از این راز آگاه شود، آن را خواهم سوزاند.» (ابن کثیر، ج 10، ص 189). به این ترتیب ، برمکیان پس از سالها حکومت و طی سه نسل احراز مهمترین مقامات دیوانی و حفظ و اجرای روش و منش اداری و نظامی ایران عهد ساسانی همراه با تجدید اشرافیت عرب ، از میان رفتند. از خلال گزارشهای تاریخی ، انگیزة این تغییررفتار برگرد محورهایی چون داستان عباسه و جعفر، گسترش نفوذ و اقتدار سیاسی و ثروت و مکنت برمکیان که برانگیزندة بیم و حسد خلیفه شد، سخن چینی مخالفان و سرانجام انواع گرایشهای دگراندیشانه از شعوبیگری تا مماشات با علویان و بالاخره اتهام کفر و زندقه می گردد. با اینهمه با دقت در احوال برمکیان ، می توان دریافت که قدرت و نفوذ سیاسی و اقتصادی آنان ، عامل اصلی ایقاع بوده است . ازدواج جعفر و عباسه ، خواهر هارون ، به پیشنهاد خود خلیفه به شرط آنکه پیوندی صوری باشد، انجام یافت ، اما ظاهراً ثمرة آن فرزند یا فرزندانی بود که هارون به محض آگاهی از وجود آنان ، دستور نابودی جعفر را داد. این داستان با تغییراتی اندک ، از قبیل ذکر نام میمونه به جای عباسه (اتلیدی ، ص 120ـ121) و نقش زبیده ، همسر هارون (متوفی در216)، به جای کنیزی بی نام به عنوان فاش کنندة راز (ابن خلکان ، ج 1، ص 333ـ334)، در بسیاری از منابع تاریخی گزارش شده است (ابن اثیر، ج 5، ص 114؛
ابن اسفندیار، ج 1، ص 190؛
طبری ، ج 8، ص 294؛
مسعودی ، ج 4، ص 246ـ250؛
هندوشاه بن سنجر، ص 151ـ152)؛
اما ابن خلدون در درستی آن تردید کرده است (ج 5، ص 7) و آنچه این تردید را موجه می کند آن است که در هجویة ابونواس دربارة عباسه که نام شوهران او را آورده ، صحبتی از جعفر نیست ( د.اسلام ، چاپ دوم ، ذیل «عباسه »). ذکر این ماجرا به عنوان تنها انگیزة هارون در اعمال سیاستی چنین خشن ، نادرست به نظر می رسد. در این میان ، نقش مخالفان برمکیان که اطرافیان پرنفوذ هارون بودند چون دَرارة بن محمد العَری ، فضل بن ربیع ، علی بن عیسی بن ماهان و زبیده را نمی توان انکار کرد ( مجمل التواریخ و القصص ، ص 345؛
هندوشاه بن سنجر، ص 152)، بخصوص زبیده که دشمنی جعفر را، به سبب پافشاری او در حمایت از مأمون ، در دل داشت (مسعودی ، ج 4، ص 248(.

مماشات و مدارای برمکیان با علویان نیز از جمله اتهاماتی است که مخالفان بر ایشان وارد می کردند، چنانکه در برخی گزارشها علت ایقاع ، تنها اقدام برمکیان به آزاد کردن یحیی بن عبدالله ( رجوع کنید به فضل ) دانسته شده است (طبری ، ج 8، ص 289ـ 290؛
مسعودی ، ج 4، ص 233؛
ابن اثیر، ج 5، ص 114؛
قس ابن اسفندیار، ج 1، ص 192ـ195؛
ابن طقطقی ، ص 251، که آزاد کردن یحیی بن عبدالله علوی را به جعفر نسبت می دهد.)؛
بویژه آنکه هارون با زیر پا نهادن امان نامة خود در خصوص یحیی بن عبدالله ، بر اعمال سیاست سختگیرانه دربارة علویان پافشاری کرده بود ( رجوع کنید به فضل ؛
مجمل التواریخ والقصص ، ص 347). موارد دیگر از مماشات برمکیان با علویان شفاعت یحیی نزد هارون برای آزادی یعقوب بن داود، وزیر مهدی ، است که به اتهام هواداری از علویان ، محبوس بود (جهشیاری ، ص 121) یا پرداخت دویست هزار دینار به یحیی بن عبدالله (نیز رجوع کنید به فضل ). با اینهمه دربارة تمایل برمکیان به علویان ، آرای کاملاً متضادی وجود دارد ( رجوع کنید به زیدان ، ص 789ـ790؛
مجلسی ، ج 48، ص 233). از جمله گزارش منابع شیعی از بغض و تضییقات برمکیان نسبت به خاندان امامت ، تا جایی که گفته اند یحیی با فرستادن خرما و ریحان مسموم به زندان ، در قتل امام موسی کاظم علیه السلام شرکت جست (مجلسی ، ج 48، ص 236(

دیرپایی اقتدار برمکیان و نفوذ گستردة سیاسی و بویژه مکنت بسیار آنان از جمله عوامل نکبت ایشان شمرده شده است (مسعودی ، ج 4، ص 257؛
ابن خلکان ، ج 1، ص 336)، زیرا که با آن امکانات ، بیم انتقال حکومت به ایرانیان می رفت (ابن اثیر، ج 5، ص 114، پانویس 1). اسماعیل بن یحیی هاشمی روایت کرده است که دیدن موکب پرشکوه جعفر و املاک و قصرهای برمکیان تا چه حد خشم هارون را برانگیخته بود (اتلیدی ، ص 121) تا جایی که به یحیی توصیه شد با بخشش بخشی از این اموال به خلیفه و کسانش ، خود و خانواده اش را از خشم مصون دارد (جهشیاری ، ص 179) و فضل بن ربیع با انگشت نهادن بر اتکای مالی خلیفه به برمکیان و رفتار آمرانة یحیی در موارد زیاده روی هارون الرشید در آزمندی و صرف مال ، در تضعیف قدرت آنان کوشید (جهشیاری ، ص 201؛
بیهقی 537 ـ 539؛
ابن اثیر، ج 5، ص 269ـ270).

از آنجا که یحیی و همراهانش در زندان مخصوص زنادقه زندانی شدند (ابن خلکان ، ج 1، ص 337)، می توان احتمال داد که نوعی بددینی و کفر و زندقه نیز به آنان نسبت داده بوده اند. نکاتی چند این گمان را تقویت می کند: در بیت الحکمه جناح نیرومندی از متفکران دگراندیش ، شعوبی یا متعلق به نحله های فکری گوناگون رفت وآمد می کردند. ابوالربیع محمدبن لیث ، دشمن یحیی ، در گفتگو با هارون الرشید بر افکار الحادی وی انگشت می نهد (طبری ، ج 8، ص 288). اصمعی برمکیان را متهم می کند که هر گاه در حضور ایشان سخنان شرک آمیز گفته می شود، شادمان می شوند و در برابر تلاوت آیات قرآن از گفته های مزدک سخن می گویند (جهشیاری ، ص 161؛
ابن قتیبه ، ج 1، ص 51). همچنین آنان متهم شده اند به این که مجوسانی در لباس اسلام اند که آیینهای شرک آمیز را پنهانی به اسلام وارد می کنند (بغدادی ، ص 285). گویا این تهمت در میان مردم پراکنده شده بود، چنانکه یکی از مردمان عادی ، فضل را به سبب زندقه ، ناسزا می گوید (جهشیاری ، ص 208(

وقوع ایقاع ، به هر علت ، برای حکومت هارون نتیجة نیکویی نداشت ؛
هارون الرشید دریافتن دولتمردانی که در غیاب ایشان امور را اداره کنند و از آنان یا پروردة آنان نباشند، با دشواری روبرو شد (جهشیاری ، ص 204). با وجود ممنوعیت سوگواری برای آنان و سخن گفتن از ایشان (محمدبن حسین بیهقی ، ص 242؛
عقیلی ، ص 53) پروردگان برمکیان سپاس خود را نسبت به آنان ادا می کردند (جهشیاری ، ص 179؛
ابن ندیم ، ص 11، ابراهیم بن محمد بیهقی ، ج 1، ص 188ـ194؛
ابوالفرج اصفهانی ، 1389، ج 18، ص 201) و به اندازة اشعار ستایش آمیز، در رثای آنان شعر سرودند (برای نمونه رجوع کنید به طبری ، ج 8، ص 300ـ301؛
مسعودی ، ج 4، ص 253ـ256؛
ابن خلکان ، ج 1، ص 340ـ341)؛
از آن جمله است اشعار عتابی که ارتجالاً سروده است (ابن ندیم ، ص 135؛
جهشیاری ، ص 211). همچنین کسانی چون ابراهیم بن عثمان بن نُهَیک ، به سبب بیتابی در مرگ جعفر، به فرمان رشید، کشته شد (طبری ، ج 8، ص 310ـ312؛
ابن اثیر، ج 5، ص 119) و ابوبشرثمامة بن اشرس گرفتار آمد (ابن ندیم ، ص 207) و ابونواس ناگزیر به مصر گریخت (ضیف ، ص 224.

از بازماندگان برمکیان تنی چند مشهورند: محمدبن خالد، برادر یحیی که در172 حاجب هارون شد، او به بخل شهرت داشت (جهشیاری ، ص 143، 193) محمدبن خالد تنها برمکیی بود که از خشم هارون مصون ماند و با فرزندانش امان یافت . گرچه در 179 از حاجبی خلع شد (طبری ، ج 8، ص 261، 296؛
جهشیاری ، ص 184) اما نام او در میان همراهان خلیفه در حج قبل از ایقاع آمده است (طبری ، ج 8، ص 292ـ293)؛
علی الخصوص که در منابع بر درستی اعتقاد وی و دور بودنش از افکار زندقه تأکید شده است (ابن ندیم ، ص 401). گویا در طب دستی داشته ، زیرا رازی از آثار او بهره برده است . محمدبن خالد ظاهراً در اواخر قرن دوم در گذشته است (سزگین ، ج 3، ص 225(

از پسران یحیی دو تن ، محمد و موسی ، در فرجام شوم باپدر و برادران سهیم بودند اما در پایان ایقاع زنده ماندند و آزاد شدند. آن دو در حکومت طبرستان با یکدیگر شریک بودند. از حکمروایی آنان چندان بخوبی یاد نشده است (ابن اسفندیار، ج 1، ص 190؛
اولیاءالله ، ص 69). محمد که در حکومت امین از زندان آزاد شد، به توصیة سهل ، نزد طاهر به خراسان رفت و در زمرة سران سپاه او در آمد و تا کشته شدن طاهر با او بود؛
بدین ترتیب ، از مردی دیوانی به عنصری لشکری تبدیل شد (جهشیاری ، ص 244). محمدبن یحیی همانند دیگر برمکیان توانگر اما، بر خلاف آنان ، بخیل بود (جهشیاری ، ص ().

موسی که مأمون او را در شجاعت سرآمد دانسته است (ابن خلکان ، ج 6، ص 222؛
خطیب بغدادی ، ج 14، ص 130؛
ثعالبی ، ص 140) پس از ولایت بر طبرستان ، به همراه برادر، در176 و در روزگار شورش ابوالهَیذام ، ولایت دمشق و شام یافت و به دمشق رفت و میان مُضریّه و یمانیّه صلح برقرار کرد (طبری ، ج 8، ص 251). در187، در سفر حج هارون بر موسی خشم گرفت ، زیرا به سعایت علی بن عیسی بر این باور بود که وی در خراسان قصد شورش داشته است . پنهان شدن موسی در کوفه ، که به انگیزة فرار از دیونش به طلبکاران بود، سوءظن خلیفه را بیش از پیش بر انگیخت . گر چه با وساطت مادر فضل ، موسی از مهلکه جست ، اما این ماجرا نخستین رخنه در قدرت برمکیان و اولین نشانة سرانجام شومی بود که خلیفه تدارک دیده بود (طبری ، ج 8، ص 293). او با دیگر برمکیان ، پس از قتل جعفر، دستگیر شد (جهشیاری ، ص 186) برخی به قتل او و دیگر فرزندان و اهل بیت برمکیان در حضور خلیفه اشاره کرده اند (بلعمی ، ج 2، ص 1199؛
عقیلی ، ص 52) که درست نیست . محمد امین او را همراه برادرش ، محمد، از زندان رقّه آزاد کرد (جهشیاری ، ص 243). موسی در لشکرکشی غَسّان بن عَبّاد به هند با او همراه بود و در 216 به حکومت بلاد سند رسید. او با راجه بالا جنگید و او را که حاضر بود پنج هزار درهم برای خلاصی خود بدهد، کشت . مأمون حکومت سند را به او داده بود. موسی در 221 درگذشت (حسنی ، ج 1، ص 48(

پس از موسی ، پسرش عمران بن موسی برمکی جای وی را در حکومت سند گرفت . معتصم بالله ولایت او را در منطقة سند پذیرفت . او پس از جنگهایی در قیقان شهر بیضا را برای لشکر ساخت ، سپس قَندابیل را گشود و آنگاه به غزای اَلْمید رفت . در فتنة میان نزاریان و یمانیان ، به یمانیان گرایش یافت و سرانجام در 226 در جنگ با عمربن عبدالعزیز الهَبّاری کشته شد (حسنی ، ج 1، ص 44ـ45).

از میان بازماندگان ، عباس بن فضل و احمدبن محمد، نوادگان یحیی ، به یاری فضل بن سهل نزد مأمون رفتند و فضل با اشاره به حق این خاندان ، مأمون را بر سر لطف آورد تا به این دو خلعت دهد و آنان را در زمرة اطرافیان خود درآورد (جهشیاری ، ص 244). سرگذشت داستان گونة عباس و اسماء، که ظاهراً فرزندان فضل بودند، در کتاب اخبار برامکه آمده است (ابوالقاسم بن غسان ، مقدمة قریب ، ص رماـ رن ). دیگر برمکیان شناخته شده اینان اند: ابوحفص عمربن احمدبن ابراهیم بن اسماعیل فقیه حنبلی بغدادی (متوفی 388یا389؛
ابن ابی یعلی ، ج 2، ص 153) و سه فرزند او ابواسحاق ابراهیم (متوفی 447)، ابوالعباس احمد (متوفی 441)، ابوالحسن علی (393ـ450)؛
و نیز ابوالمحاسن نصربن مظفّربن حسین بن احمدبن محمدبن یحیی (450ـ550)، ابوالفتوح بن مظفربن حسین (432ـ493)، محمدبن اسماعیل برمکی * ، از روات شیعة امامیه ، و شمس الدین ابوالعباس احمد ابن خلکان مؤلف وفیات الاعیان (608ـ681).

عَریب (181ـ277) شاعر و آوازخوان ، ادیب و نوازندة عود را نیز دختر جعفر می دانند (ابوالفرج اصفهانی ، 1389، ج 17، ص 72؛
ابن اثیر، ج 6، ص 67). او که متولد و بزرگ شدة بغداد بود، هنگام نکبت برمکیان روزهای کودکی را می گذراند. امین و سپس مأمون او را خریدند. وی در سامرا در گذشت (برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانی ، 1368 ش ، ج 1، ص 842، فهرست ). ابوالحسن احمدبن جعفربن موسی معروف به حَجَظه ، شاعر آوازخوان و طنبورنواز (متولد 224 بغداد ـ متوفی 324 واسط ) نیز خود را منسوب به برمکیان می داند (ابن خلکان ، ج 1، ص 133ـ 134) که عقاید او نیز به شک و شبهه آمیخته بود (ابن ندیم ، ص 162؛
و نیز رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانی ، 1368 ش ، ص 832، فهرست ). عبدالله بن یحیی و محمدبن جهم نیز از برمکیان بودند که ابومعشر بلخی (متوفی 279) آنها را در علم بر دیگران برتر می دانست (ابن ندیم ، ص 336). همچنین احمدبن حِجّی امیر آل مِری (متوفی 682) از شهسواران معروف عرب را از نوادگان جعفر برمکی و عباسه دانسته اند (زرکلی ، ج 1، ص 110(. جز اینان که انتسابشان به برمکیان تقریباً قطعی است و در زمان دوری از این خانواده نمی زیستند، بسیاری نیز سالهای بعد ادعای انتساب به برمکیان کردند، از جمله ابوالقاسم عباس بن محمد برمکی که در 388 پس از ابوالمظفر بُرْغُشی به وزارت ابوالحارث منصوربن نوح گمارده و اندکی بعد کشته شد (نرشخی ، ص 365). سربداران که در باشتینِ بیهق به حکومت رسیدند، اولاد خواجه شهاب الدین فضل الله بودند که نسب مادری خود را به یحیی برمکی می رساندند (خواندمیر، ج 4، ص 356). علاءالدین علی صانعی ، از وزیران سلطان حسین بایقرا، نیز خود را به آل برمک منتسب می کرد (همان ، ج 4، ص 329). میرخواند از خواجه کمال الدین حسین بن جلال الدین برمکی از بزرگان ولایت ابیورد نیز، که در 899 در گذشته ، نام می برد (ج 7، ص 251ـ253).

در دیگر بلاد اسلامی هم اثر برمکیان دیده می شود. در سوریه ، مصر و مغرب گونه های تلفظی مختلف این واژه رواج دارد (بووا، ص 173) و بویژه کولیهای مصر خود را برامکه می نامند ( رجوع کنید به د. اسلام ، چاپ دوم ، ذیل «چِنگانه »). اثر این خانواده بویژه در خاستگاه آنان ، شمال ایران کنونی ، تا مدتهای مدید محسوس بوده است و گفته شده است که قوم آوار داغستان در سدة هفتم میلادی (دوم هجری ) به سبب نارضایتی از عباسیان ، در پی براندازی برمکیان ، به حدود تبریز حمله کردند، اما چگونگی این تازش و بازگشت آنها روشن نیست (یکتایی ، ص 341).به قولی ( ساکنان ) محال برمک در قُبة داغستان ، از قبیلة جعفر برمکی بودند که بعد از قتل وی در این نواحی مأمن گزیدند (باکیخانوف ، ص 15ـ16، 19). در 1223 نیز باز به نام برمک بر می خوریم که به تلافی غارت این ناحیه (برمک ) شیخ علی خان به شیروان می تازد (همان ، ص 191). در مغرب بلخ و نیز در سان چارَکِ جوزجان در 31 کیلومتری شمال غرب تَکزار روستاهایی با نام برمک وجود دارد (حبیبی ، 1343 ش ، ص 8(

منابع :
(1) ابن ابی یعلی ، طبقات الحنابلة ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(2) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ ، بیروت 1405/1985؛
(3) ابن اسفندیار، تاریخ طبرستان ، چاپ عباس اقبال ، تهران ( تاریخ مقدمه 1320 ش ) ؛
(4) ابن خرداذبه ، المسالک و الممالک ، چاپ دخویه ، لیدن 1967؛
(5) ابن خلدون ، العبر:تاریخ ابن خلدون ، ترجمة عبدالمحمد آیتی ، تهران 1363ـ1370 ش ؛
(6) ابن خلکان ، وفیات الاعیان ، چاپ احسان عباس ، بیروت 1968ـ1977؛
(7) ابن طقطقی ، الفخری فی الا´داب السلطانیة و الدول اسلامیة ، گریفزولد1858؛
(8) ابن عبدربه ، العقد الفرید ، چاپ علی شیری ، بیروت 1409/1989؛
(9) ابن عمرانی ، الابناء فی تاریخ الخلفاء ، چاپ قاسم سامرایی ، لیدن 1973؛
(10) ابن فَرّاء، سفیران = رسل الملوک ، ترجمة پرویز اتابکی ، چاپ صلاح الدین منجد، تهران 1363 ش ؛
(11) ابن فقیه ، مختصر کتاب البلدان ، بیروت 1408/1988؛
(12) ابن قتیبه ، کتاب عیون الاخبار ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(13) ابن کثیر، البدایة و النهایة ، بیروت 1411/1990؛
(14) ابن ندیم ، کتاب الفهرست للندیم ، چاپ رضا تجدد، تهران ( 1350 ش ) ؛
(15) علی بن حسین ابوالفرج اصفهانی ، برگزیدة الاغانی ، ترجمه ، تلخیص و شرح از محمد حسین مشایخ فریدنی ، تهران 1368 ش ؛
(16) همو، کتاب الاغانی ، ج 17، چاپ علی محمد بجاوی ، بیروت ( تاریخ مقدمه 1389/1970 ) ؛
(17) ابوالقاسم بن غسّان ، کتاب اخبار برامکه ، با مقدمة عبدالعظیم گرکانی ، تهران 1312 ش ؛
(18) محمد دیاب اتلیدی ، اعلام الناس بماوقع لبرامکة من بنی العباس ، ( بی جا ) 1310؛
(19) محمدبن حسن اولیاءالله ، تاریخ رویان ، چاپ منوچهر ستوده ، تهران 1348 ش ؛
(20) دولیسی ایوانز اولیری ، انتقال علوم یونانی به عالم اسلامی ، ترجمة احمد آرام ، تهران 1342 ش ؛
(21) واسیلی ولادیمیروویچ بارتولد، خلیفه و سلطان ، ترجمة سیروس ایزدی ، تهران 1358 ش ؛
(22) عباسقلی آقاباکیخانوف ، گلستان ارم ، چاپ عبدالکریم علیزاده ... ( و دیگران ) ، باکو1970؛
(23) محمد حسین بن خلف برهان ، برهان قاطع ، چاپ محمد معین ، تهران 1361 ش ؛
(24) عبدالقاهربن طاهر بغدادی ، الفرق بین الفرق ، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، بیروت ( بی تا. ) ؛
(25) احمدبن یحیی بلاذری ، فتوح البلدان : بخش مربوط به ایران ، ترجمة آذرتاش آذرنوش ، چاپ محمد فرزان ، تهران 1364 ش ؛
(26) محمدبن محمد بلعمی ، تاریخنامة طبری ، چاپ محمد روشن ، تهران 1366 ش ؛
(27) لوسین بووا، برمکیان ، ترجمة عبدالحسین میکده ، تهران 1352 ش ؛
(28) ابراهیم بن محمد بیهقی ، المحاسن و المساوی ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم ، قاهره ( تاریخ مقدمه 1380/1961 ) ؛
(29) محمدبن حسین بیهقی ، تاریخ بیهقی ، چاپ علی اکبر فیاض ، مشهد1350 ش ؛
(30) محسن بن علی تنوخی ، کتاب الفرج بعدالشدة ، چاپ عبود شالجی ، بیروت 1398/ 1978؛
(31) همو، المستجاد من فعلات الاجواد ، چاپ محمد کردعلی ، ( دمشق ) 1970؛
(32) همو، نشوار المحاضرة و اخبار المذاکرة ، چاپ عبود شالجی ، بیروت 1391ـ1393/1971ـ1973؛
(33) عبدالملک بن محمد ثعالبی ، تحفة الوزراء ، چاپ حبیب علی راوی و ابتسام مرهون صفار، بغداد1977؛
(34) عمروبن بحر جاحظ ، البیان و تبیین ، چاپ حسن سندوبی 1351/1932؛
(35) محمدبن عبدوس جهشیاری ، کتاب الوزراء و الکتاب ، چاپ عبدالله اسماعیل صاوی ، قاهره 1357/1938؛
(36) عبدالحی حبیبی ، «برمکیان بلخی »، آریانا ، ج 22، ش 7ـ 8 (اسدوسنبله 1343)، ش 9ـ10 (میزان و عقرب 1343)؛
(37) همو، «سهم برمکیان بلخی در پرورش علم و ثقافت »، آریانا ، ج 23، ش 5ـ6 (جوزا و سرطان 1344)؛
(38) عبدالحی حسنی ، نزهة الخواطر و بهجة المسامع و النواظر، حیدرآباد دکن 1382ـ1410/ 1962ـ1989؛
(39) ابراهیم بن علی حصری ، زهر الا´داب و ثمر الالباب ، چاپ علی محمد بجاوی ، قاهره 1372/1953؛
(40) حمدالله بن ابی بکر حمدالله مستوفی ، تاریخ گزیده ، چاپ عبدالحسین نوائی ، تهران 1362 ش ؛
(41) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، مدینه ( بی تا. ) ؛
(42) غیاث الدین بن همام الدین خواندمیر، تاریخ حبیب السیر ، چاپ محمد دبیرسیاقی ، تهران 1362 ش ؛
(43) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت 1986؛
(44) جرجی زیدان ، تاریخ تمدن اسلام ، ترجمه و نگارش علی جواهر کلام ، تهران 1369 ش ؛
(45) ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران ، ج 1، تهران 1363 ش ؛
(46) خلیل بن ایبک صفدی ، کتاب الوافی بالوفیات ، ج 1، چاپ شکری فیصل ، ویسبادن 1401/1981؛
(47) شوقی ضیف ، العصر العباسی الاول ، قاهره ( 1982 ) ؛
(48) محمدبن جریر طبری ، تاریخ الطبری :تاریخ الامم و الملوک ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم ، بیروت ( 1382ـ1387/ 1962ـ1967 ) ؛
(49) حاجی بن نظام عقیلی ، آثار الوزراء ، چاپ جلال الدین محدث ارموی ، تهران 1364 ش ؛
(50) احمدبن محمد غفاری قزوینی ، تاریخ نگارستان ، چاپ مدرس گیلانی ، تهران 1404؛
(51) ابوالقاسم فردوسی ، شاهنامة فردوسی ، چاپ ژول مول ، تهران 1369 ش ؛
(52) زکریابن محمد قزوینی ، آثار البلاد و اخبار العباد ، بیروت 1404/1984؛
(53) علی بن یوسف قفطی ، تاریخ الحکماء، و هو مختصر الزوزنی المسمی بالمنتخبات الملتقطات من کتاب اخبار العلماء باخبار الحکماء ، چاپ لیپرت ، لایپزیگ 1903؛
(54) عبدالحی بن ضحاک گردیزی ، تاریخ گردیزی ، چاپ عبدالحی حبیبی ، تهران 1363 ش ؛
(55) ژوزف مارکوارت ، ایرانشهر:بر مبنای جغرافیای موسی خورنی ، ترجمة مریم میراحمدی ، تهران 1373 ش ؛
(56) همو، وِهرَود و اَرَنگ ، ترجمة داود منشی زاده ، تهران 1368 ش ؛
(57) محمد باقربن محمد تقی مجلسی ، بحارالانوار ، بیروت 1403/1983؛
(58) مجمل التواریخ و القصص ، چاپ بهار، تهران 1318 ش ؛
(59) محمد جعفر محجوب ، دربارة کلیله و دمنه ، تهران 1349 ش ؛
(60) علی بن حسین مسعودی ، مروج الذهب و معادن الجوهر ، چاپ شارل پلا، بیروت 1965ـ1979؛
(61) مطهربن طاهر مقدسی ، کتاب البدء و التاریخ ، چاپ کلمان هوار، پاریس 1899ـ1919، چاپ افست تهران 1962؛
(62) محمدبن خاوندشاه میرخواند، تاریخ روضة الصفا ، تهران 1338ـ1339 ش ؛
(63) محمد جعفر نرشخی ، تاریخ بخارا ، ترجمة ابونصر احمدبن محمدبن نصر قباوی ، تلخیص محمدبن زفربن عمر، چاپ مدرس رضوی ، تهران 1351 ش ؛
(64) هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف ، چاپ عباس اقبال ، تهران 1357 ش ؛
(65) یاقوت حموی ، معجم الادباء ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(66) همو، معجم البلدان ، چاپ ووستنفلد، لایپزیگ 1866ـ1873، چاپ افست تهران 1965؛
(67) احمدبن اسحاق یعقوبی ، البلدان ، ترجمة محمد ابراهیم آیتی ، تهران 1356 ش ؛
(68) همو، تاریخ یعقوبی ، ترجمة محمد ابراهیم آیتی ، تهران 1356 ش ؛
(69) مجید یکتایی ، «پیشینة تاریخی مردم داغستان »، بررسیهای تاریخی ، سال 6، ش 1 (1350 ش )؛


(70) G. Anawati, "Science", in The Cambridge history of Islam , ed. P. M. Holt, Ann K. S. Lambton, and B. Lewis, Cambridge 1977;
(71) EI 2 , s.v.v. " ـ Abba ¦ s b.al-Ah ¤ naf" (by R. Blache © re), " ـ Abba ¦ sa" (by G.Wiet), " ـ Abba ¦ sids" (by B.Lewis), "Balkh" (by R. N. Frey), "Bukhtishu ¦  " (by D. Sourdel), "C § inga ¦ ne" (by Ch. Quelquejay);
(72) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums , Band II: Poesie, bis ca. 430. H. Band III: Medizin, Pharmazie, Zoologie, Tierheilkunde, bis ca. 430 H. Leiden 1967-1984.

/ افسانه منفرد /