۱۳۹۴ دی ۲۳, چهارشنبه

تمر، خرما ،عناب ایرانی، خورمان، خورمانگ، نخل، بونو، وو-لو، فینیکس سیلوستریس، فینیکس داکتیلیفرا، خورمه (آلبانیائی)خاجور، خاجورا، خارجورا


خرما
35. در مدارک چینی مربوط به خرما Phoenix dactylifera) دو نکته مهم آمده که از لحاظ علمی شایان توجه است: نخست  نقش چین در پراکنش جغرافیایی این درخت در دوره باستان، و دوم کوششی گذرا برای خو دادن آن به آب و هوای چین.  این درخت بومی چین نیست. نخستین بار در دوره تانگ اطلاعاتی راجع به آن ثبت شده هرچند  پیش از آن هم در Wei šu و هم در Sui šu از آن به عنوان یکی از فرآورده های ایران ساسانی و با نام            ts`ien nien tsao ("عنابهای هزار ساله"، عناب، Zizyphus vulgaris، از گیاهان بومی چین) یاد شده است.[1] Yu yan tsa tsu،[2]  خرما را Po-se tsao  ("عناب ایرانی") نامیده و گفته زیستگاه آن در پوـ‌سه (ایران) است یا از آنجا به چین ‌آرند.[3] سپس نام فارسی گیاه بصورت  k'u-man، *k'ut (k'ur) man آمده که شاید همبرابر  باشد با خورمان، خورمانگ، (*khurmang) *xurman فارسی میانه، خرما، xurmā در پا زند و فارسی امروز که در ترکی عثمانی و یونانی نو،  ("خـــــرما") و     ("درخت خرما")، و korme آلبانیایی نیز به کار گرفــته شده است.[4] در T'an šu[5] همــــــــین واژه   hu-man، *guδ (gur)-man فرونگاشته شده که همبرابر  است با صورت *gurman یا *kurman در فارسی میانه.  واژه خرمای فارسی امروز در Pen ts'ao kan mu[6] به صورت  k'u-lu (ru)-ma آمده است، که شیوه آوانگاری دوره یوآن (Yüan) است،[7] و نخستین بار در Čo ken lu  که به سال 1366م منتشر شده به کار رفته است. این واژه فارسی وارد زبانهای آریایی امروزی هند و نیز گروه زبانهای مالایایی شده است، kurma در جاوه‌ای؛ kuramō در چامی؛ korma در مالایایی، دایاکی و سوندایی؛ koromma در بوگیایی و ماکاساری؛ و نیز romö، lomö، amö در زبان خمری.
آنچه در پی می‌آید توصیف این درخت است به نقل از Yu yan tsa tsu: "بلندای  آن به نه تا دوازده متر،[8] و دور تنه آن به یک‌ونیم تا یک متر و هشتاد سانتی‌متر می‌رسد. برگها همِیشه سبز و شبیه برگهای t'u t'en   (نوعی خیزران) است.  در ماه دوم سال گل می‌دهد. گلها شبیه گل موزند و دو پایه.  نرم نرم باز می‌شوند؛ در شکاف آنها بیش از ده غلاف دانه به درازای پنج سانتی‌متر و به رنگ زرد و سفید بهم رسد.  وقتی مغز می‌رسد، دانه‌های خرما سیاه‌رنگ می‌شوند.  بظاهر به عناب خشک‌ ماند. دانه‌ها خوش خوراک‌اند و به شیرینی نبات."
واژه بیگانه دیگر برای خرما را چن تسان‌ـ‌کی در Pen ts'ao ši i   ی خود به صورت    wu-lou، *bu-nu آورده است.  وی این واژه را نام همان "عناب ایرانی" می‌داند که در ایران ‌روید و به عناب ماند.  لی شی‌ـ‌چن در حاشیه می گوید معنای این واژه هنوز توضیح داده نشده است.  نه برتشنایدر و نه هیچ‌کس دیگر در این مورد چیزی نگفته.  این واژه همانندی شگفتی با نام خرما در مصری باستان، bunnu، دارد.[9] می‌دانیم که اعراب بی‌شمار  واژه برای نامیدن انواع خرما و مراحل متفاوت رشد آن دارند و دور نیست که این واژه مصری را گرفته  زان پس به چین برده باشند.  نامهائی که در عربی روائی دارند اینهاست: نخل، nakhl و تمر، tamr ، (tamar عبری، temar سریانی).از سوی دیگر، اگر بپذیریم wu-lou در اصل نام Cycas revoluta (نک. پائین) بوده و بعدها به درخت خرما گفته شده، این احتمال هم هست که رابطه wu-lou با واژه مصری تصادفی باشد.
در Lin piao lui[10] نوشته لیو سون (Liu Sü) گزارش جالب زیر آمده است:
"اما خرما ("عناب ایرانی"): این درخت را می‌توان در نــــــزدیکی کوان‌ـ‌چو (Kwan-čou)  (خانفو،کانتون) یافت.  تنه درخت که هیچ شاخه ندارد راست است و بلندای آن به نه تا دوازده متر می‌رسد.  تاج درخت در تمام جهات ‌گسترده و بیش از ده شاخه از آن منشعب می‌شود.  بــــــرگها "نـــــــخل نارگیل دریـــــایی" (   hai tsun، Chamaerops excelsa) را ماند.[11] درختانی که در کوان‌ـ‌چو کاشته‌اند هر سه یا پنج سال یک بار میوه می‌دهند.  میوه شان چون عناب سبزی است که در شمال می‌روید هرچند کوچکتر.  نخست سبز است و سپس زرد می‌شود.  وقتی برگها درمی‌آید میوه به صورت خوشه تشکیل می‌شود و معمولاً هر خوشه بین سه تا بیست حبّه دارد که باید با احتیاط آنها را کند و حمل کرد.  در کشور ما فزون بر نوع داخلی، نوع بیگانه آن را هم می‌ خورند.  رنگش شبیه حبه‌های نبات است. پوست و گوشت میوه نرم و براق است.  وقتی آن را با بخار آب پخته یا کلوچه سازند بسیار خوشمزه است.  هسته اش یکسره با هسته عناب شمال متفاوت است.  دو انتهای آن [برخلاف عناب] تیز نیست بلکه از دو سو به سمت بالا برگشته و مثل تکه کوچک صمغ  سرخ کینو   گرد است.[12] باید با آنها خیلی احتیاط کرد.  تا مدتها پس از کاشت هیچ جوانه‌ای از هسته در نیاید، چنانکه گوئی هیچ‌گاه سبز نخواهد شد".
در این  نوشته خرما به روشنی بازنمائی شده روشن است که درخت خرما در کوان‌ـ‌تون کشت می‌شده و در دوره تانگ میوه آن را از خارج هم وارد می‌کردند.  چون لیو سون، نویسنده  این کتاب، در دوره فغفور چائو تسون (Čao Tsun) (904-889) می‌زیست، این اطلاعات به آخر سده نهم مربوط می‌شود. [13] دوکاندول[14] به خطا می‌گوید چینیها این درخت را در سده سوم میلادی از ایران آوردند.
لی شی‌ـ‌چن در مطلب خود درباره خرما، زیر نام wu-lou tse، نامها را درهم آشفته نوشته هائی ناهمگون را با هم آورده است.  برتشنایدر[15] تمامی این ها را دربست پذیرفته است.  نیازی نیست شخص گیاهشناس باشد تا دریابد نوشته های  Nan fan ts'ao mu čwan و Čo ken lu که بنا بر ادعا به خرما بر می گردد هیچ ربطی به این درخت ندارند.[16] بسا که مراد از آن hai tsao  ای که در کتاب نخست توصیف شده[17] Cycas revoluta  [نخل ساگو] بوده باشد . [18] در متن کتاب دیگر که برتشنایدر بدون ذکر نام از آن نقل کرده و بنادرست آن را از "نویسنده‌ای از دوره مینگ" شمرده از شش درخت "میوه زرین" (kin kwo   ) سخن رفته که در چن‌ـ‌تو (Č'en-tu)، مرکز سه‌ـ‌چوان، می‌روید و بر پایه روایتی گفتاری  در دوره هان کاشته شده‌اند.  سپس توصیف درخت می‌آید و نام بیگانه آن k'u-lu-ma (نک: پیشگفته ها) می آید که به گفته برتشنایدر درست با درخت خرما می خواند.  اما نمی‌توان باور کرد که این گیاه توانسته باشد در آب و هوای سه‌ـ‌چوان رشد کند و خود برتشنایدر می پذیرد که امروزه میوه Salisburia adiantifolia [جنکو/ درخت معبد] را نیز kin kwo می‌نامند.  بدین ترتیب، اگرچه نام فارسی خرمـــا هم افزوده شده، باز هــم می شود این بخش از Čo ken lu بد فهمیده شده باشد.
فزون بر اینکه چینیها می‌دانستند خرما از ایران خیزد، این را هم می‌دانستند که این میوه خورد برخی  قبایل دریابار خاوری افریقاست. در نوشته های  کهن درباره تا تسین (Ta Ts'in) نامی از نخل نیست، اما T'an šu در پایان جستار مربوط به فوـ‌لین (سوریه)  از دو سرزمـــین Mo-lin (*Mwa-lin, Mwa-rin)  و Lao-p'o-sa (*Lav-bwi5-sar), درفاصله دوهزار لی ازجنوب باختری فو-لین با مردمانی سیه‌چرده یاد می کند.  این سرزمین‌ها خشک و بی آب و علفند؛ مردم به اسبان خود ماهی خشک شده می‌دهند و خوراکشان خرماست.[19] حق دربست با برتشنایدر[20] بود که برای شناسایی این محل به افرِیقا روی آورد، اما نمی توان این نظر او  را که "شاید مراد از نامهای چینی موـ‌لین و لائوـ‌پوـ‌سا سرزمین مورها (موریتانی) یا لیبی باشد"پذیرفت.  هیرت[21] در این نظریه سست چون و چرا نکرده ، آن سرزمینها را در امتداد کرانه باختری دریای سرخ دانسته و پی جوی شناسایی این آوانگاشتها نشده است.  به گفته ما توان‌ـ‌لین (Ma Twan-lin)، سرزمین موـ‌لین در جنوب باختری سرزمین  یان سا ـ لو (Yan-sa-lo) واقع است که هیرت با قید احتیاط آن را همان اورشلیم گرفته است. این نظر بهیچ روی پذیرفتنی نیست، زیرا یان ـ سا ـ لو برابر  است با An-saδ (sar)-la (ra) باستان. [22] افزون بر این، در Tai p'in kwan yü ki[23] ثبت است که موـ لین در جنوب باختری   پوـ ساـ لو (*Bwiδ-saδ-la) واقع است؛ بدین ترتیب این نام آشکارا با ما توان‌ـ‌لین (Ma Twan-lin) و آوانگاشت مندرج در سالنامه‌های دوره تانگ یکی است. به نظر من، مراد از آوانگاشت *Mwa-lin همان مالیندی/ملندی (Malindi) ادریسی است یا مولاندا (Mulanda) ی یاقوت که اینک مالیندی نام دارد و در جنوب خط استوا و در استان سیدیه در افریقای خاوری، از مستملکات بریتانیا [ کنیای پسا استعمار امروزی] قرار دارد.  ادریسی آن را شهری بزرگ خوانده که پیشه مردمش شکار است و ماهیگیری.  ماهیان  دریا را نمک سود ‌کرده فروشند، و بهره برداری از کانهای آهن خاستگاه ثروتشان است.[24]  اگر تشخیص ادریسی درست باشد، پرپیداست توصیف جغرافیایی مندرج در سالنامه‌های دودمان تانگ (در فاصله دوهزار لی در جنوب باختری فوـ‌لین) ناقص است؛ اما نباید از یاد برد پایه این اطلاعات گزارشی شنیداری از فوـ‌لین است. دو دیگر، روی هم رفته نباید محاسبات چینیان از مسافتهای دریایی را چندان درست  شمرد. [25] در فرمانروائی دودمان مینگ، همین سرزمین   ما‌ـ‌لین (Ma-lin)  نام  داشت و شاهش بسال 1415 هیئتی را با شمار ی زرافه پیشکشی به چین گسیل داشت.[26] چن هو (Čen Ho)[27] نیز از آن درشمار  سرزمینهایی نام برده که خود از آنها دیـــــــدن کرده است، و همان جا از ماـ‌لین و لاـ‌سا (La-se)   نام برده که  به ظاهر دومی همان لائوـ‌پوـ‌سای کهن ‌تر است.[28]
چینی‌ها این را نیز می‌دانستند که خرما در سرزمین اعراب (تاـ‌شی/ Ta-ši)[29] و نیز در عمان، بصره، و کرانه کوروماندل می‌روید.[30]  از وجود آن در عدن و هرمز نیز یاد شده است.[31]
پرپیداست که درخت خرما از دوران باستان در جنوب ایران، بویژه در کرانه های  خلیج فارس و در مکران و بلوچستان بود ه است. در چندین جا در بندهشن از خرما نام برده شده است.[32] دیرینگی فراوان آن در بابــــل نیز چون و چرا نمی پذیرد (gišimmaru آشوری).[33] استرابو[34] شرح داده که مردان اسکندر در عبور از صحرای خشگ گدروسیا چه رنجهائی کشیدند.  آذوقه از راه دور می‌آمد، آن هم نامنظم و ناچیز، و در نتیجه سپاه  از گرسنگی سخت در رنج بود، حیوانات بارکش جان می‌دادند و باروبنه برجای می‌ماند.  سپاه  با خوردن خرما و مغز نخل جان بدر برد.[35] همو می‌گوید بسیار کسان با خوردن خرمای نارس خفه شدند.[36]  فیلوستراتوس از خواجه ای گوید که هنگام ورود آپولونیوس اهل تیانا (Tyana) به سرزمین پارت او را پذیرفت و خرماهایی کهربایی رنگ و بسیار درشت پیش نهاد.[37]  در استان فارس، خرمابن کمابیش  در همه‌جا فروان است.[38]  در بابل میان خرمابن ایرانی و آرامی تفاوت  قائل بودند و خرمای ایرانی را بیشتر ارج می‌نهادند چرا که گوشت آن به خوبی از هسته جدا می‌شود، در حالی که مقداری از گوشت خرمای آرامی به هسته می‌چسبد.[39]  در ایران ساسانی نیز همین تمایز را قائل می‌شدند.  در قوانین مالیاتی خسرو یکم(578-531 م) ارزش و مالیات چهار خرمابن ایرانی برابر با شش خرمابن رسمی بود.[40]  همچنان که پیشتر گفتیم  سالنامه‌های Wei و Sui  خرما را به ایران ساسانی نسبت داده اند و نامش در نوشته های پهلوی آمده است( نک. ص. ؟؟؟ ).  امروزه خرما در دشتهای پست کرمان و کرانه های خلیج فارس می‌روید؛ اما محصول کافی نیست و بسی خرما که از بغداد آرند.[41]
دوکاندول[42] مدعی است: "هیچ نام سنسکریتی برای خرما نیست و بنابراین می‌توان گفت نخلستانهای باختر هند نباید دیرینه باشند.  آب و هوای هند مناسب این گونه نیست". نام سنسکریت kharjūra برای Phoenix sylvestris را داریم که پیشتر در یاجورودا (Yajurveda) آمـــــده است.[43] این همان درخت خرمای خـــودرو  یا خرمای برّی [date-sugar plam] است که بومی بسیاری از نقاط هند است و بیش از همه در بنگال، بیهار یـــا کرانه کوروماندول، و در گجرات یـــــافت مــــی‌شود.  خـــــــرمای خوراکی (P. dactylifera) در ناحیه سند و جنوب پنجاب بویژه در نزدیکی مولتان (Multan)، مظفرگر (Muzaffargarh)، سگر دوآب (Sagar Doab)  سند و سرزمینهای فراسوی رود سند هم کشت می‌شود هم خودروست .  این درخت را در دکن (Deccan) و گجرات نیز می کارند.  نام هندی آن Khajūra، در هندوستانی Khajūr، است که از kharjūra سنسکریت گرفته شده است.  آن را sindhi، seindi، نیز می‌نامند که اشاره ای است به خاستگاه آن یعنی سند. گویا  kharjūra  سنسکریت و khurma(n) فارسی دست کم در جزء نخست  واژه با هم ارتباطی کهن دارند.





1. برخلاف آنچه هیرت (Chau Ju-kua, p. 210) بنادرست گفته است، این نام را نه «آشکارا به دلیل سخت چون سنگ شدن خرماها به وقت رسیدن آنها به چین» که، همچنان که در Pen ts̉ao kan mu (Ch. 31, p. 8) آمده، به دلیل عمر طولانی درخت    به آن داده‌اند. همین توضیح در مورد نام دیگر این درخت، wan sui tsao («عناب ده هزار ساله یا دراز عمر») صادق است. این نخل براستی  عمری بس دراز دارد و درختان صد تا دویست ساله همچنان همه ساله خرما آرند.
2. Ch. 18, p. 10.
3. همین نام، یعنی Po-se tsao در مبحثی در Pei hu lu (Ch. 2, p. 9b) آمده و تنه و برگهای نخل ساگو (Sago rumphii) با تنه و برگهای درخت خرما مقایسه شده است.
4. در ارمنی قدیم در سده پنجم وام واژه ای  ایرانی armav وجود داشت که از همین جا نتیجه گرفته‌اند که «خ» فارسی بعدتر بر سر کلمه آمده است (Hübschmann, Persische Studien, p. 265; Armen Gram. P. 111).
تاریخ آوانگاشتهای چینی انشان می‌ دهد زبان پهلوی «خ» آغازین داشته است.
5. Ch. 221B, p. 13.
6. Ch. 31, p. 21. خوب است یاد آور شویم لی شی‌ـ‌چن کوشیده  k'u-man و k'u-lu-ma را از هم متمایز کند و می‌گوید که مراد از اولی درخت خرما و دومی خود خرماست؛ اما به باور او هر دوی آنها واژه‌های بیگانه‌ای هستند با خویشاوندی بس نزدیک .
7. روشن است که آوانـــگاشت دوره تانگ، برخـــــــــــــــلاف ادعای برتشـــــــــــــــــــــــــنایدر (Chinese Recorder, 1871, p. 266) ، «احتمالاً آوانگاشت تحریف شده khurma» نیست و برعکس بسیار درست است.
8.بلندای درخت حتی به هجده یا بیست‌وچهار متر هم می‌رسد.
9. V. Loret, Flore pharaonique, p. 34 من با این عقیده لوره که واژه مصری مبنای واژه یونانی        بوده است موافقم. نظریه هن (Hehn, Kulturpflanzen, p. 273) که شرادر نیز آن را پذیرفته بود (Schrader, ibid., p. 284) ، مبنی بر اینکه واژه یونانی احتمالاً دلالت بر درخت فنیقی دارد، به نظر من درست نمی‌آید.
10. Ch. B, p. 4 (نک ص 268 کتاب پیش رو).
11. در متن این کتاب، به شکلی که در Pen ts'ao Kan mu نقل شده، این بند با عبارات زیر آمده است:
«برگها شبیه است به برگ  (Chamaerops excelsa) tsun-lü، واز همین روست که مردم آن منطقه درخت [خرما] را hai tsun می‌نامند (مراد از دریا یعنی نخل نارگیل خارجی). شاید این منطقی ‌تر از متنی به نظر برسد که در بالا آمده که بربرپایه نسخه Wu yin tien برگردانده شده و پر پیداست که  به  هر روی باید آن را درست تر دانست.  Pen ts'ao lan mu نه تنها در مورد این گزیده، که در موارد متعدد با نسخه Wu yin tien اختلاف دارد؛ موضوعی که شایان پژوهشهای درست تر است. در مورد پیش رو تنها یک نکته دیگر شایان نام بردن است و آن اینکه لی شی‌ـ‌چن، در بخش نامگذاری، نام همبرابر fan tsao  («عناب بیگانه») را با ارجاع به Lin piao lu i آورده است.  اما این نام به شکلی که او آورده در متن این کتاب یا در نسخه Wu yin tien نیامده است. در دومی گفته‌ای از فغفور ون (Wen)   از دودمان وی (Wei) افزوده شده که هیچ ربطی به خرما ندارد و در آن عبارت    fan tsao  («تمامی عنابها») آمده است.  احتمالاً در نسخه‌های دیگر fan  («خارجی») جانشین این fan  شده و نتیجه اینکه وجود مترادفی که لی ادعا کرده و برت‌اشنایدر پذیرفته بسیار مشکوک می‌ نماید.
12. ص 478 کتاب رو .
13. از برت‌اشنایدر، که در هم جوشی درباره این موضوع را بدون نگاه انتقادی از Pen ts'ao آورده، تعجب‌آور است که از انتقال و کاشت این درخت در چین اصلاً حرفی نمی‌زند. به نظر من، گیرا ترین نکته‌ای که باید به آن اشاره کرد همین است. نمی‌توانم با بی گمانی بگویم که در کوان‌ـ‌تون هنوز هم درخت خرما می‌روید یا نه؛ اما چون نویسندگان خارجی چنین نکته ای را نیاورده اند، کمابش دو دلم.
14. Origin of Cultivated Plants, p. 303.
15. Chinese Recorder, 1871, pp. 265-267.
16. باید دانست برت‌اشنایدر شخصاً تنها با گیاهان منطقه پکن و اطراف آن آشنا بوده است: آشنایی او با بقیه گیاهان چینی صرفاً بر پایه مطالعه کتب بوده و با علم گیاهشناسی تقریباٌ بیگانه بوده است. در روزگار او، پژوهش درباره گیاهان بستانی تازه مراحل آغازین خود را می‌گذراند؛ و روشهایی که در مورد چنین موضوعاتی به کار می‌گرفت نه چندان عمیق و کم‌وبیش خام بود.
17. Ch. B, p. 4. وو کی‌ـ‌تسون (Wu K'i-tsün) در Či wu min ši t'u k'ao (Ch. 17, p. 21) را همان hai tsao دانسته است.
18. Stuart, Chinese Materia Medica, p. 140.
اما استوارت هم وقتی Po-se tsao، ts'ien nien tsao و جز آن  را نامهای گوناگون این گونه می‌داند که بی‌شک به خرما داده می‌شوند، از آن ور بام می‌غلتد. در برگردان  برت‌اشنایدر از متن بالا کژفهمی شگفتی بچشم می خورد. در برگردان  او می‌خوانیم: «در سال 285 م، لین‌ـ‌یی (Lin-yi) صد درخت hai tsao به فغفور  وو‌ـ‌تی (Wu-ti) پیشکش کرد. شاهزاده لی‌ـ‌شا (Li-sha) به فغفور  گفت که در سفرهای دریایی خود میوه‌های این درخت را دیده که بی‌اغراق به بزرگی هندوانه بوده‌اند.» در متن اصلی چنین آمده است: «در سال پنجم از دوره تایی‌ـ‌کان (T'ai-K'an) (284 م)، لین‌ـ‌یی صد درخت پیشکش دربار کرد. لی شائوـ‌کون (Li Šao-kün)   (جادوگر مشهور) به فغفور  وو از دودمان هان گفت: «در سفرهای دریایی خود، نانک ی شن (Nan-k'I Šen)       (جادوگر جزایر متبرک) را دیدم که عنابهایی می‌خورد که بی‌هیچ اغراقی به بزرگی کدو قلیانی بودند.» این دو رخداد ارتباطی با هم ن  دارند؛ دومی به سده دوم ق‌م مربوط است. ضمناً هیچ کدام هم ربطی به خرما ندارند. دخالت منطق چینی در این میان بس آشکار است: سفرهای دریایی لی شائوـ‌کون با عناب افسانه‌ای او تلفیق شده و عناب دریایی (hai tsao) را به وجود گورده و این محصول خیالی با درختی راستین  که همین نام را دارد تداعی پیدا کرده است. نمونه لی شی‌ـ‌چن نشان می‌دهد که چینی‌ها با تداعی نادرست  افکار چه خیالاتی می‌بافند؛ و نمونه برت‌اشنایدر هم اثبات می‌کند که باید همه داده‌های چینی را نخست  زیر میکروسکپ بگذاریم و بعد  درستی  علمی آنها را بپذیریم.
19. با آوانگاشت hu-man که پیشتر گفتیم، و به دنبال آن توضیح داده شده که همان «عناب ایرانی» است. خرما بومیِ شرق افریقا نیست و در گرمسیر هم رشد نمی‌کند، اما بی‌شک اعراب آن را به این سرزمین آورده‌اند:
Cf. F. Storbeck, Mitt. Sem. Or. Spr., 1914, II, p. 158; A. Engler, Nutzpflanzen Ost-Afrikas, p. 12.
20. Knowledge possessed by the Chinese of the Arabs, p. 25.
21. China and the Roman Orient, p. 204.
22. اگر موـ لین در کرانه دریای سرخ باشد، بی گمان گفتن اینکه در جنوب باختری  اورشلیم واقع است معقول نیست.
23. Ch. 184, p. 3.
24. Dozy and de Goeje, Edrisis description de l'Afrique, p. 56 (Leiden, 1866).
25. نگاه کنید به پیکره‌های گلی چینیان، صص 81-80 کتاب رو، پانوشت. [این صفحات در برگردان  نیامده‌اند.]
26. Ta Min i t'un či, Ch. 90, p. 24.
27. Min ši, Ch. 304.
28. برخلاف نظر گرونه‌فلت (Groeneveldt, Notes on the Malay Archipelago, p. 170) این دو با هم نام سرزمینی به نام ما‌ـ‌لین‌ـ‌لاـ‌سا (Ma-lin-la-sa) هم نیست.
29. T'ai p'in hwan yü ki, Ch. 186, p. 15b.
30. Hirth, Chau Ju-kua, pp. 133, 137, 96.
31. Rockhill, T'oung Pao, 1915, p. 609، واژه tp-ša-pu که راک‌هیل توضیح نداده نمایانگر  düšāb [دوشاب] عربی است («شراب خرما»؛ نک : Leclerc, Traité des simples, Vol. II, p. 49). نولدکه (Nöldeke, Persische Studien, II, p. 42) معنای این واژه را برپایه dūš («عسل») و āb («آب») فارسی توضیح می‌دهد.
32. ص 193 کتاب رو .
33. Herodotus, I, 193; E Bonavia Flora of the Assyrian Monuments, p. 3; Handcock, Mesopotamian Archaeology, pp. 12-13.
34. Xv, 2, § 7.
35. Cf. Theophrastus, Histor. Plant., IV, IV, 13.
36. ibid., IV, IV, 5; and Pliny, xiii, 9.
37. C. Joret, Plantes dans l'antiquité, Vol. II, p. 93.
38. G. Le Strange, Description of the Province of Fars, pp. 31, 33, 35, 39, 40, etc.
39. I. Loew, Aramaeische Pflanzennamen, p. 112.
40. Nöldeke, Tabari, p. 245.
41. Sclimmer, Terminologie, p. 175.
42. Origin of Cultivated Plants, p. 303.
43. Macdonell and Keith, Vedic Index, Vol. I, p. 215.