۱۳۹۴ دی ۱۲, شنبه

عشق و عرفان مکمل و مقوم عقل و هوش و دانش و آگاهی و حس و حال و لنگر همه... اول ز تحت و فوق وجودم خبر نبود در مکتب غم تو چنین نکته دان شدم...نزدیک ترین پیاله فروشی کجاست؟! استنباط اهل ظاهر، مادیون، دهریون و متجدد نمایان اعم از اجیر و آزاده

جهانیان همه گر منع من کنند از عشق

من آن کنم که خداوندگار فرماید

///////// هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم


هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم



شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا



بر منتهای همت خود کامران شدم



ای گلبن جوان بر دولت بخور که من



در سایه تو بلبل باغ جهان شدم



اول ز تحت و فوق وجودم خبر نبود



در مکتب غم تو چنین نکته دان شدم



قسمت حوالتم به خرابات می‌کند



هر چند کاین چنین شدم و آن چنان شدم



آن روز بر دلم در معنی گشوده شد



کز ساکنان درگه پیر مغان شدم



در شاهراه دولت سرمد به تخت بخت



با جام می به کام دل دوستان شدم



از آن زمان که فتنه چشمت به من رسید



ایمن ز شر فتنه آخرزمان شدم



من پیر سال و ماه نیم یار بی‌وفاست



بر من چو عمر می‌گذرد پیر از آن شدم



دوشم نوید داد عنایت که حافظا



بازآ که من به عفو گناهت ضمان شدم



ایضا له


حاشا که من به موسم گل ترک می کنم


من لاف عقل می‌زنم این کار کی کنم


مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم


در کار چنگ و بربط و آواز نی کنم


از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت


یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم



کی بود در زمانه وفا جام می بیار


تا من حکایت جم و کاووس کی کنم


از نامه سیاه نترسم که روز حشر


با فیض لطف او صد از این نامه طی کنم


کو پیک صبح تا گله‌های شب فراق


با آن خجسته طالع فرخنده پی کنم


این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست


روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم



ایضا له

سر خدا که در تتق غیب منزوی است


مستانه اش نقاب ز رخسار بر کشیم


... با عشق تدبیر عقل کنیم...