۱۴۰۳ تیر ۵, سه‌شنبه





News Feed posts




·

دین و دولت در عهد ساسانی

از اردشیر بابکان سرسلسله دودمان ساسانی دو کتاب به جا مانده است، یکی کارنامه و دیگر عهد اردشیر. این دو کتاب که احتمالا الگوی مغازی نویسان و سازندگان و گردآورندگان حدیث در دوره اسلامی هم قرار گرفته برای شناخت فلسفه سیاسی ایرانیان در دوره ساسانی و نسبت سیاست با دیانت بسیار مهم است. اردشیر در عهد نامه جمله معروفی دارد در باره دین و پادشاهی یا شهریاری که چکیده فلسفه سیاسی و نسبت سیاست و دین را بیان می کند . این جمله در ترجمه امام شوشتری چنین است: « بدانید که دین و شهریاری دو برادر توأم اند که هیچ یک بی همزاد خود نتواند سر پا بایستد. دین بنیاد و ستون شاهی بوده و پس از آن شهریاری نگهبان دین شده است. پس شهریاری ناچار به بنیاد خود نیاز دارد و دین به نگهبان خود ، زیرا آنچه نگهبانی ندارد تباه است و آنچه بنیادی ندارد ویران. » معنای این جمله روشن است. اردشیر میگوید در هر کشوری، از جمله در کشوری که من بر آن سلطنت میکنم، هم باید نهادی برای پادشاهی باشد و هم نهادی برای دین.‌ و اگر پادشاهی باشد ولی دیانت نباشد یا دیانت باشد ولی پادشاهی نباشد همه چیز به هم می ریزد و نابود میشود.

شهری که در آن سایه سلطان نبود

ویران شده گیر اگر چه ویران نبود

سایه دین هم اگر نباشد باز همه چیز فرو میریزد.

گفته حکیمانه اردشیر تا اینجا مشکلی پیش نمی آورد، هر چند که بعضی‌ها به دلیل درک نادرست این حکم با آن مخالفند و معتقدند که کشور نیازی به دین ندارد. همان شهریار یا شاه یا رییس‌جمهور یا خلیفه یا سلطان کافی است. این نوع حکومت را هم که سکولار میخوانند کاملا مطابق با خرد و خردمندی دانسته، بر اساس تجربه ای که ایران در این چهل و اندی سال گذشته به دست آورده است دین را نه تنها برای اداره جامعه یا کشور لازم نمی دانند بلکه مخرب کشور داری هم به شمار میآورند و لذا جمله کم و بیش ایدئولوژیک اردشیر را چیزی بیش از یک عقیده و منش عقب افتاده و قرون وسطایی و غلط و حتی مخرب نمی انگارند.

این نوع داوری در مورد سیاست ساسانیان آنقدر امروزه رایج شده که کمتر کسی جرأت میکند با آن مخالفت کند و حرفی در دفاع از این گفته اردشیر و به طور کلی از دین و دین داری بزند.‌ برخی حتی فکر میکنند که اگر انقلاب اسلامی در ایران یک فایده داشت این بود که تکلیف مردم را با دین داری مشخص کرد و عملکرد جمهوری اسلامی هم به مردم نشان داد که حساب دین را باید نه تنها از سیاست بلکه از همه مناسبات اجتماعی کنار گذاشت واگر کسی میخواهد به چیزی به عنوان خدا و پیغمبر و شریعت و این چیزها کار داشته باشد باید آن را به خانه و بلکه پستوی خانه خود ببرد و سرنوشت جامعه را با دین و شریعت خودش آلوده نسازد.

در اینجا من میخواهم به این عقیده که از قول بسیاری از مردم نقل کردم انتقاد کنم و نشان دهم که این استدلال مردم درست نیست. البته من با نتیجه ای که گرفته اند نمی خواهم مخالفتی کنم بلکه میخواهم بگویم که استنباطی که از جمله اردشیر کرده اند درست نیست یعنی اردشیر نخواسته است بگوید که سیاست و دولت باید دینی باشد بلکه می‌خواسته بگوید که دین و دولت هر دو برای کشور لازم است اما این به این معنی نیست که دین در امور سیاسی هم دخالت کند. بنابراین سخن اردشیر در مورد دین و دولت و لزوم آنها برای کشور داری نه تنها غلط و مخرب و عقب افتاده نیست بلکه کاملا حکیمانه و درست است و استنباطی که خیلی ها از سخن او کرده اند غلط است و تجربه انقلاب اسلامی ایران و ظهور گروههای تروریستی مسلمان مثل داعش و طالبان هم نتیجه دین داری مردم نیست بلکه نتیجه برداشت غلطی بوده که از گفته اردشیر و امثال آن کرده اند. من حتی میخواهم بگویم که گفته اردشیر دقیقا مطابق با فلسفه ایرانی است که از نظر من خردمندانه ترین و حکیمانه ترین سخنی است که در باره فلسفه دین و فلسفه سیاسی می توان گفت.

گفتم « فلسفه ایرانی» چون سخن اردشیر بابکان مبتنی بر یک نظر فلسفی و متافیزیکی است. اساس این فلسفه چه سیاسی و چه دینی در مفهوم متافیزیکی فرّ یا فرّه نهفته است. ایرانیان معتقد بودند کسی که به شهریاری یا پادشاهی یا ریاست کشور می رسد از نیرویی مینوی به نام فرّه یا فر برخوردار است. همین طور کسی که به پیامبری می‌رسد از نیروی معنوی دیگری که آنهم فر یا فره خوانده میشود برخوردار است. فر اول «فر کیانی » یا «فر پادشاهی» خوانده می شود و فر دوم « فر پیغمبری» یا « فر دینی » . این دو فر کاملا از هم متمایز و متفاوت اند، هم از حیث منشأ یا سرچشمه و هم از حیث ظهور آنها در اشخاص و نقش و کارکرد (فونکسیونی) که در مینو و گیتی دارند. در حالی که منشأ « فرّ کیانی» یکی از امشاسپندان ششگانه در آفرینش نخست به نام «خشتر وئیریه» ، به تعبیر امروزی « شهریور »، است، منشأ « فر پیغمبری » در آفرینش نخست « خود» هرمزد است که تجلی ذات آفریدگار است و به اعتباری دئنا و به اعتباری دیگر مهر و اسامی دیگر خوانده میشود (به دلیل اینکه هرمزد در آفرینش نخست در مرتبه واحدیت است و مرتبه واحدیت مرتبه اسماء و صفات است) ‌. از حیث کار کرد هم این دو فر باید در دو شخص متفاوت حلول کنند. کسی که دارای فر کیانی میشود به پادشاهی می‌رسد و کسی که به فرّ پیغمبری یا دینی می رسد پیغمبر می شود و بعد از آن پیغمبر فرستاده یا نماینده آن پیغمبر. نکته ای که در دینکرد بدان تاکید شده و در دوره ساسانی هم همواره مورد توجه بوده است این است که هیچ کس نمی تواند مدعی نمایندگی هر دو فر با هم باشد. در واقع اگر کسی بیاید و چنین ادعایی را بکند و هم متکفل پادشاهی شود و هم متکفل هدایت دینی مردم، انواع فسادها و مصیبتها در جامعه پیدا خواهد شد، چه از یک طرف او باید مردم را به حکم پیغمبری به خودشناسی دعوت کند و از طرف دیگر به حکم فره کیانی به امور اجتماعی و نظم جامعه و رعایت عدالت در میان مردم و رسیدگی به مظالم و دفع دشمنان کشور و حفظ امنیت بپردازد و این دو آب معمولا در یک جوی نمی رود. چرا ؟ به دلیل این که کسی که از فر پادشاهی برخوردار است وجودش محل نزاع دو نیروی متضاد است که یکی اهورایی است و دیگری اهریمنی و پادشاه یا رییسی که هوس پیغمبری و هدایت دینی را در سر می پرورد خود به خود مغلوب پتیاره فر کیانی میشود و گرفتار نیروهای اهریمنی میگردد. و کسی هم که دارای رسالت دینی است وقتی هوس پادشاهی و دنیا داری را در سر می‌پرورد باز مغلوب پتیاره فر پیغمبری می شود و در آغوش نیروهای اسپنته مینو قرار میگیرد. این بیت مولانا را هم شاید بتوان به همین نحو تفسیر کرد که خطاب به روحانیون و موبدان جاه طلب می گوید:

هم خداخواهی و هم دنیای دون

این محال است و خیالست و جنون

بنابراین وقتی پادشاهی همچون اردشیر میگوید دین و دولت دو برادرند که وجود هردو آنها برای کشور لازم است منظورش این نیست که او هم باید کشور را اداره کند و هم وظایف دینی مردم را به عهده گیرد. بی جهت نیست که این دو کار را به دو برادر نسبت میدهد، یعنی دو نفرند که یکی کار دین را به عهده دارد و مردم را به شناخت «خود ایزی» دعوت میکند و دیگری کار دنیا و جامعه و ادارات و موسسات اجتماعی و غیره را سامان می دهد. و اردشیر وجود هر دو را هم لازم می‌داند.

اگرچه در فلسفه ایرانی یا ایرانشهری وظایف شهریاری یا کشور داری و دینداری و «خویشتن شناسی» را به دو شخص مجزا و متفاوت محول کرده اند، اما یک روزنه کوچک هم برای برون رفت احداث کرده و گفته اند که فقط در یک حالت است که این دو فر (پادشاهی و پیغمبری) در یک شخص قرار میگیرد و آنهم در آخرالزمان است و کسی هم که عهده دار این دو وظیفه میشود از اولاد زرتشت است و سوشیانت خوانده میشود. این که گفته اند در آخرالزمان سوشیانت می آید در حقیقت حلول دو فر در یک شخص را به نوعی تعلیق به محال کرده اند. به عبارت دیگر آن روزنه را آنقدر تنگ گرفته که کسانی که میخواهند تمامیت خواهی کنند، یعنی می خواهند هم ریاست دینی داشته باشند و هم ریاست دنیایی، نتوانند از آن عبور کنند.

با همه این احوال کسانی در اواخر دوران ساسانی پیدا شدند که با زور سعی کردند از آن روزنه عبور کنند، یعنی هم مدعی داشتن فر پادشاهی شوند و هم فر دینی. یکی از این افراد هم بهرام چوبین بود. گویا لقب « مهر وندگ» یا «مهر بنده» هم به همین معنی بود یعنی بهرام که مدعی پادشاهی بود بندگی و بستگی به مهر ( «خود» هرمزد) را هم داشت. ( ظاهراً همین لقب است که در قرن اول هجری تبدیل به لقب «عبدالله» شده است).

موبدان زرتشتی و روحانیان مسیحی هم در ایرانشهر از طریق دکانداری و ریاکاری به طور ضمنی دعوی شهریاری میکردند و قدرت معنوی خود را تبدیل به قدرت سیاسی نموده بودند و خود را مقدمه سوشیانت و فرستاده مسیح یعنی فارقلیط می‌انگاشتند. بدین ترتیب جامعه ایرانی در اواخر قرن ششم و در طول قرن هفتم در تب انتظار می‌سوخت و در آرزوی سوشیانت یا فارقلیط و در زبان تازی المهدی به سر میبرد.‌ همین انتظار بود که پایه های دودمان ساسانی را که معتقد بودند فقط دارای فر پادشاهی هستند و از فر دینی یا پیغمبری بی بهره اند متزلزل کرد. اگر شأن و منزلت و مقام پادشاهی در اواخر دوره ساسانی مانند اوایل آن دوره بود بعید است که ایرانیان به خود اجازه می دادند پادشاهی همچون خسرو پرویز را محاکمه کنند و به قتل برسانند. این انتظار فقط در میان ایرانیان زرتشتی نبود. در میان مسیحیان و همچنین یهودیان نیز بود. ابوعیسی اصفهانی یهودی ای بود که به خاطر «مقدمه مهدی» با خلیفه عباسی می‌جنگید. در واقع مهمترین مسئله دینی و سیاسی ایران در دو قرن اول هجری مسئله وجود دو فر کیانی و دینی در یک شخص بود، گویی دورانی که دین و دولت را دو برادر دوقلو می‌دانستند که کشور به وجود هر دو برادر نیازمند بود به سر آمد بود و مردم مشتاق و منتظر کسی بودند که از هر دو فر برخوردار باشد. و در چنین جوی بود که مردم ایرانشهر پس از ورود تازیان به سرزمینشان با کسی که به حق دعوی پیغمبری داشت آشنا شدند.

در پست بعد سعی خواهم کرد به مسأله دین و دولت در قرن اول و تا حدودی قرن دوم هجری بپردازم ، البته از دید فلسفه ایرانشهری، و به این پرسشها پاسخ دهم:

۱)آیا حضرت محمد(ص) علاوه بر پیامبری دعوی پادشاهی هم داشت؟

۲) آیاخلفای راشدین «خلیفه» محمد به عنوان پیامبر بودند یا جانشین آن حضرت به عنوان ملک) پادشاه).

۳)چرا گروه هایی از زمان خلفای راشدین به این فکر افتادند که دین رسول الله از مسیر اصلی خود منحرف شده و باید اصلاح شود؟

۴) آیا امام حسین که در برابر خلیفه اموی قیام کرد به دنبال احیاء فر پیغمبری و باز گشت به آن بود یا به دنبال آرمان هایی که اشخاصی چون علی شریعتی و خسرو گل سرخی در سر داشتند؟