۱۴۰۴ مهر ۶, یکشنبه

 

نامه داریوش کبیر به هراکلیتوس
نامه نگاری داریوش کبیر با فیلسوف یونانی هراکلیتوس را دیاگنس یا دیوجانس لائرسی( ۱۸۰ تا ۲۴۰ میلادی) در کتاب معروف خود « زندگی و آراء فیلسوفان بزرگ» نقل کرده است. بسیاری از محققان در مورد اصالت این نامه نگاری تردید و حتی بعضاً آن را انکار کرده اند. چطور ممکن است شاهنشاه ایران با آن عظمت و شوکت به فیلسوفی یونانی در آن سر دنیا نامه بنویسد و بعد هم آن فیلسوف عذر بیاورد و از رفتن امتناع ورزد؟ اما اولا چنین چیزی محال نیست البته ممکن است دعوت کتبی نبوده ولی فرستاده ای رفته باشد و از هراکلیتوس دعوت کرده باشد. این نوع دعوت ها از طرف پادشاهان بعدها بسیار متداول بوده و یک نمونه معروف آن دعوت پادشاه سلجوقی از ابوحامد امام محمد غزالی است و عذر خواستن غزالی. از این گذشته, دیوگنس در اوایل قرن سوم میلادی این مکاتبه را از روی منبع قدیمی تر ( مانند تاریخ فیلسوفان به قلم سوتیون اسکندرانی) نقل کرده است یعنی خودش آن را نساخته است . آن منابع قدیمی هم احتمالا براساس داستانی این مطلب را به طور مکتوب نقل کرده اند. به هر حال این نامه نگاری اگر برای مورخان از لحاظ سیاسی اهمیت نداشته باشد از لحاظ فرهنگی و فلسفی برای ما مهم است چون هم علاقه داریوش به خرد و دانش و نیز حال و هوای فلسفی دربار او را باز گو می کند و هم مسایلی را در باره فلسفه هراکلیتوس و ارتباط آن با فلسفه ایرانی به ما نشان می‌دهد.
آنچه این نامه در باره داریوش به ما می‌گوید این است که او به جد علاقه مند به فلسفه و حکمت است و اگر در نقطه ای از کشور، حتی نقطه ای دور، حکیمی کتابی می‌نوشت او از آن مطلع میشد و آن را مطالعه میکرد. این مطلب به احتمال زیاد واقعیت داشته. در ضمن این نامه نشان می‌دهد که داریوش در دربار خود دانشمندان و حکما و فلاسفه را جمع می‌کرده و اگرچه با برخی از مغان رابطه خوبی نداشته ولی به مغان دیگر بی ارتباط نبوده است. عنوان کتاب هراکلیتوس را گفته اند یا احیانا « موزها» ( خدایان شعر و هنر و موسیقی ) بوده یا «در باره طبیعت» (یا جهان آفرینش). و گفته اند که در سه بخش تنظیم شده بود . بخش اول در باره جهان، بخش دوم سیاست ( یا فلسفه عملی) و بخش سوم در باره الهیات. این کتاب به زبان یونانی نوشته شده بود و مطالب آن بسیار پیچیده و پر ابهام بود. دیوگنس می‌نویسد که نسخه ای از آن را به سقراط دادند و او آن را خواند. وقتی نظرش را در باره کتاب جویا شدند گفت: آن بخشهایی که فهمیدم خیلی خوب بود و آن بخشهایی هم که نفهمیدم باید خوب باشد. به هر حال غواصان ماهر میخواهد که به اعماق بحر این کتاب فرو روند( تا بتوانند گوهرهای معانی را از اعماق بیرون بیاورند.) داریوش هم، بر حسب این نامه, غواصی بوده که در اعماق این بحر فرو رفته ولی با مشکل روبرو شده است و به همین جهت به هراکلیتوس نامه نوشته یا پیغام داده و گفته است: « شما گفتاری نوشته اید در باب طبیعت که فهم آن و همچنین تفسیر و شرح آن بسیار دشوار است. در برخی موارد، اگر درست نقل کنم، به نظر می رسد که قدرت (یا انسجام) یک تئوری را در باره کل جهان و موجودات آن داشته باشد، جهانی که همه چیز در آن در حال تغییر و تحول است و محرک آنها نیز یک امر الهی است ( ظاهراً اشاره به لوگوس یا آتش). ولی در بیشتر موارد هم از خواننده خواسته شده که داوری نکند و تعلیق حکم نماید، به طوری که حتی کسانی که در این امور واردند، در می مانند که چه برداشتی باید بکنند که صحیح باشد.» پس از این مطالب، داریوش اظهار می‌کند که خواهان درک مطالب کتاب و به طور کلی تفکر یونانی است و از فیلسوف افسوسی دعوت میکند تا هر چه زودتر به دربار او بیاید، چرا که یونانی ها قدر و منزلت خردمندان و فیلسوفان خود را نمی دانند و کوششی برای یاد گرفتن تعالیم ارزشمند ایشان نمی کنند، در حالی که اگر به ایران بیاید از مزایای زیادی برخوردار خواهد شد و هر روز میتواند با اشراف و بزرگان از هر طبقه و قشری هم صحبت شود و زندگی ای داشته باشد که در خور شأن او باشد و مردم قدر شناس او باشند.
این جملات آخر به نظر می‌رسد اشاره به حوادثی داشته باشد که در اواخر عمر هراکلیتوس و حتی بعد از مرگ او رخ داده باشد، حوادثی چون محاکمه سقراط و زندانی و مسموم کردن او. با خود هراکلیتوس هم خوب رفتار نکردند و او در سالهای آخر عمر خود سر به کوه زد و با خوردن گیاهان و سبزیجات سد جوع میکرد.در پاسخی هم که به شاهنشاه ایران می‌دهد یا از قول او نوشته اند به این مطلب اشاره کرده است. می‌گوید:
« از هراکلیتوس به داریوش شاه ، پسر ویشتاسپ. درود. همه مردم روی زمین از حق و حقیقت و عدالت کناره می‌گیرند و با دون همتی، در عین بلاهت، زندگی را صرف حرص وطمع و آمال و آرزوهای پوچ‌و کسب شهرت و محبوبیت نزد مردم میکنند، ولی من از همه این شرارت‌ها خود را دور نگه داشته و دست از طمع و آز که معمولا با حسادت قرین است کشیده ام. لذا من از آمدن به ایران زمین معذورم ، چرا که به همین زندگی مختصر و درویشانه ای که دارم قانعم.»
پاسخی که از قول هراکلیتوس به داریوش داده اند نشان می‌دهد که نویسنده اولا هراکلیتوس و خلقیات او را خوب می‌شناخته و از مردمگریزی او کاملا باخبر بوده است. در ضمن به رویکرد یونانیان به فلسفه و فلاسفه هم آشنایی داشته است. او حتی ایرانیان را به خاطر فلسفه دوستی ایشان تلویحا مورد ستایش قرار داده است. در نامه منسوب به داریوش هم صریحا گفته شده‌است که ایرانیان قدر حکما و فلاسفه را میشناسند، در حالی که یونانیان قدر متفکران و دانشمندان و خردمندان خود را نمی‌شناسند. و این مطالب هم به احتمال زیاد از قلم یک یونانی ترواش کرده و دیاگنس هم که قرن‌ها بعد این مطالب را در کتاب خود نوشته با سکوت خود و داوری نکردن در حق آنها به نظر می‌رسد که مخالفتی با این مطالب نداشته است. در واقع رفتار ایرانیان در زمان داریوش نسبت به دانشمندان و متفکران و فیلسوفان در مقایسه با یونانیان درست عکس امروز بوده است. امروزه کشورهای غربی به‌خصوص آمریکاست که هراکلیتوس های ما را به دیار خود دعوت می‌کنند و معیشت آنها را تامین می‌کنند و اجازه می‌دهند تا با دانشمندان و متفکران دیگر همفکری و تحقیق کنند، و اکثر آنها هم به جای این که بمانند و با درویشی و فلاکت روزگار را بگذرانند یا هراکلیتوس وار سر به کوه بیابان بزنند دعوتها را اجابت میکنند .