تا طرهٔ آن طرهٔ طرار برآمد بس آه کزین سینهٔ غمخوار برآمد
بس آه کزین سینهٔ غمخوار برآمد در عشق هر آنکس که بدین کوی فروشد
در عشق هر آنکس که بدین کوی فروشد جانش به غم و حسرت و تیمار برآمد
خوبان جهان را همه بازار شکستند آن روز که او مست به بازار برآمد
شمشاد خجل شد چو ز بستان زمانه آن قامت چون سرو سمن زار برآمد
شد عارضِ زیباش گل باغ لطافت کان سوسن نورسته ز گلزار برآمد
ای چرخ مکن قصد به خون ریختن خلق زیرا که به یک غمزهٔ او کار برآمد
ای ماه کنون دمدمهٔ حسن تو بنشست چون کوکبهٔ شاه جهاندار برآمد
شاهی به لطافت چو دم عیسی جانبخش جمشید دوم شاه جوانبخت جهانبخش
دخت حسام الدین سالار
