Facebook Menu
Your shortcuts
Home
Create a post
Stories
Feed posts
ابوالحی قتیلی بخارایی
(س دهم ق)، شاعر. از ناحیه سرپل سمرقند و از مقربان عبدالعزیزخان ازبك بود. وى در مدرسهى شاه بیگخان تدریس مىكرد و شاگردان بسیار داشت. در برخى از تذكرهها صاحب عنوان تحت نام قتلى بخارایى و قتیلى سمرقندى نیز آمده است. از اوست: شب خیال زلف او هوش از من بىدل ربود درس چون مشكل فتد بىفهم را خواب آورد
بنیامین نتانیاهو با اعلام اطلاع از مکان اورانیوم غنیشده جمهوری اسلامی، تصریح کرد که این اطلاعات را با ایالات متحده به اشتراک گذاشته است.
نخستوزیر اسرائیل روز یکشنبه ۲۸ سپتامبر (۶ مهر)، در مصاحبه با فاکسنیوز اعلام کرد: «اسرائیل از محل نگهداری ۴۵۰ کیلوگرم اورانیوم غنیشده بسیار بالا اطلاع دارد و این اطلاعات را با ایالات متحده به اشتراک گذاشته است.»
نتانیاهو با اشاره به حملات جنگ ۱۲ روزه، گفت دستگاههای اطلاعاتی تلآویو از قبل آگاه بودند که ذخایر اورانیوم کاملاً از بین نخواهند رفت و بنابراین هدف اصلی عملیات، کاهش توان غنیسازی و جلوگیری از هر گونه تلاش برای نظامیسازی این ماده بود.
او در ادامه بازگردانده شدن تحریمهای سازمان ملل را گامی سازنده ارزیابی و تأکید کرد که باید فشارهای دیپلماتیک و اقتصادی بر تهران ادامه یابد تا برای همه روشن شود که جامعه بینالمللی هرگونه تلاش جمهوری اسلامی برای دستیابی به سلاح هستهای که را نخواهد پذیرفت.
یکشنبه ۶ مهر ۲۵۸۴
ماشين مشدي ممدلي
دربارهٔ ماشینِ مَشدی مَمْدَلی روایتهای شنیدنی بسیاری نقل شده است که شاید همهٔ آنها واقعیت نداشته باشد.
مرحوم مشهدی محّمدعلی از درشکه چی های تهرانِ قدیم بود که به خاطر شغلَش انگشت نَمای خاّص و عام شده بود…مشدی ممدلی صاحبِ چند رأس اسب و درشکه بود و در میانِ سورچیهای تهران نفوذِ فوق العاده ای داشت. خودش مالکِ چند درشکه بود و در شهر کار می کرد. مردم هر روز او را می دیدند و برایَش دست بلند می کردند و با او سلام و علیک داشتند. بعد از رواجِ اتومبیل کسب و کار سورچیها کِساد شد.
مشدی ممدلی هم چند دستگاه اتوبوسِ کوچک خرید و بدین ترتیب شخّصیتِ تازه ای یافت. در آن زمان، شوفِری شغلی محبوب و موردِ احترام مردم بود و بسیاری از جوانان آرزو داشتند که روزی شوفر شوند. سرشناسی و شهرت مشدی ممدلی سورچی و حُسنِ خُلقِ او سبب شده بود بچّه های شیطان و بازیگوش تهران تا او را در درشکه اَش می دیدند سَر به سرَش بگذارند. بعدها که مشدی ممدلی ماشین هم خرید؛ دنبال ماشینَش می دویدند و دسته جمعی این شعر مشهور را میخواندند:
ماشینِ مشدی ممدلی ـ نه بوق داره نه صندلی
با پرده های مخملی ـ با چوبهای جنگلی ، صندلیاش فَنَرداره ـ شوفرِ بی هنر داره
بالاخره تو صَف شدم ـ با پُررویی به این و اون تَنه زدم
توی اُتول سوار شدم ـ آب لَمبو چون اَنار شدم
لِهیده چون هلو شدم ـ سیاه چون لولو شدم
بِرشته چون لبو شدم ـ دایی بودم عمو شدم...
این ترانه تا جایی شهرت یافت که یکی از شعرا (غلامرضا روحانی، شاعرِ طنز پردازِ ایرانی است که تخلّص مستعار اشعارِ طنزَش اَجَنّه میباشد. استاد محمدعلی جمالزاده او را رئیس طایفهٔ فکاهی سرایان مینامد) آن را در قالبِ یک تَرجیع بندِ بازسرایی و هنرمند موسیقی شناس مرحوم بدیعزاده آن را در دستگاه موسیقیایی ماهور تنظیم و اجرا کرد.
حسن فرازمند در روزنامه اطلاّعات یکی از حکایتهای در مورد او را چنین نقل میکند که مشهدی محمدعلی از پولدارهای معروفِ تهران بود و زمانی که خیابانهای تهران سنگفرش و یا خاکی بوده، صاحب یک اتومبیل اَستون مارتین بودهاست. راننده وی در خیابانهای شهر مسافرکشی میکرده و از آنجا که مشهدی محمدعلی خسیس بودهاست، به وضعیتِ خودروی خود رسیدگی نمیکرده، چنانچه صندلیهایش تَق و لق، سِپرها و گلگیرهایَش آویزان و بدون بوق و چراغ بوده و با گذر از خیابان صدا میداده است.
یکی از تبلیغهای چاپی گاراژِ مشهدی محمدعلی چنین بوده است؛ با ماشینهای لوکس به دورافتادهترین نقاط تهران سفر کنید: جهتِ رفاهِ حالِ سکنه پایتخت با ۵ دستگاه ماشین سواری به تمام نقاط تهران سفر کنید: اَمیریه، باغشاه، توپخانه، چراغ برق، دروازه شمیران، سبزه میدان، چاله خَرکُشی (یا شاه آباد)، پامنار، میدانِ اعدام.........
مشدی ممدلی سورچی به رحمت خدا رفت و دیگر اثری از درشکه و اتوبوسَش بر جای نماند، امّا هنوز پس از هفتاد هشتاد سال وقتی مردم ماشین قُراضه ای می بینند زیر لب این ترانه را زمزمه می کنند







