ناظران می گویند؛ انقلابی تازه شروع شده
مهرک کمالی، جامعه شناس
مجموعه «ناظران میگویند» بیانگر نظر نویسندگان آن است. بیبیسی فارسی میکوشد در این مجموعه، با انعکاس دیدگاهها و افکار طیفهای گوناگون، چشمانداز متنوع و متوازنی از موضوعات مختلف ارائه دهد. انتشار این آرا و نقطهنظرها، به معنای تایید بیبیسی نیست.
کارل مارکس میگوید: «انسانها خود تاریخ خود را میسازند، اما نه آنگونه که خود میخواهند بلکه در شرایط دادهشدهای که میراث گذشته است و خود آنان مستقیماً با آن درگیرند.» شرایط داده شده، هم خاستگاه تغییر است و هم تزی که ضد خود را میپرورد. غلبه روزمرّگی بر آرمان شرایط دادهشده دهههای چهل و پنجاه است که ضد خود را میپرورد: تلاش برای غلبه ضد فرهنگ فقهی بر سبک زندگی پس از انقلاب ۵۷.
از انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامی با آرمانگرایی سکولار و اسلامی روبهروییم. کودتای ۲۸ مرداد بسیاری را دلسرد کرد اما فضایی گشود که به شکوفایی اقتصادی، فرهنگی و هنری دهه چهل و اوایل دهه پنجاه انجامید. شگفتانگیز بود که شکوفایی آن سالها، آرمانگرایی میراث مشروطه را تضعیف نکرد، تقویت کرد. درآمد کشور بالا میرفت و راههای بیشتری برای لذت بردن از زندگی گشوده میشد اما مردم شاه و دستگاه حکومتیاش را بیش از پیش مظهر انحطاط میدانستند. هر چه شاه بیشتر به زرق و برق حکومتش میافزود، افراد بیشتری متقاعد میشدند که حقشان را میخورد.
ایرانیان تصور میکردند نعمتهای خداوند محدودند و اگر کسی سهم بیشتری تصاحب میکند، حتما دیگری محرومتر میشود. بیشتر ایرانیان به این گفته علی، امام اول شیعیان، اعتقاد راسخ داشتند که «هیچ کاخی ندیدم مگر آنکه کوخی در کنار آن ویران شده بود» و وقتی فاصله طبقاتی را میدیدند، بیشتر احساس محرومیت میکردند. به نظرشان، کسی بدون دزدی و رشوه و همکاری با دربار نمیتوانست به جایی برسد. درباره پولدارها میگفتند «زر نباریده زآسمان به سرش/ یا خودش دزد بوده یا پدرش». حکومت شاه، به جای تلاش برای تغییر این تفکر، تجمل و فعال مایشا بودنش را در چشم مردم فرو میکرد؛ البته برایشان وسایل لذت بردن از زندگی را هم فراهم میکرد.
ورزش و ترانه و سریال تلویزیونی و فیلم سینمایی و رقص و شادخواری و معاشرت دوستانه اجزای زندگی عادی بخشی از ساکنان شهرها پیش از انقلاب بودند. وام بانکی، پپسی کولا، تلویزیون، ماشین و سفر تفریحی کم کم به زندگی شهریها وارد میشدند. خوشیهایی کوچک اما لازم برای یک زندگی معمولی متوسط.اما هنوز شصت درصد جمعیت کشورروستایی و بیشتر آنها با فقر دست به گریبان بودند. با گسترش آموزش، جوانان بیشتری دیپلم میگرفتند و به دانشگاه یا سربازی میرفتند. جوانان دانشجو و دیپلمههای سرباز در سپاه دانش، بهداشت، و ترویج و آبادانی وقتی با فقر روستاییان مواجه میشدند هم احساس گناه میکردند و هم احساس مسئولیت.
احساس گناهِ برخورداری از امکاناتی که فقرای روستایی و حاشیه شهرها از آن محروم بودند و احساس مسئولیت برای بهبود زندگی آنان. شاه آنها را به اجبار به روستاها میفرستاد تا برای زندگی بهتر به روستاییان کمک کنند و آنها متنفر از خردهکاری در سربازی اجباری برای حکومت، با فکر تغییرات اساسی در نظام سیاسی به شهرهایشان بازمیگشتند. نتیجه میگرفتند رژیم شاه میخواهد حواس آنها را از «علتالعلل» بیچارگی مردم پرت کند و با عادت دادنشان به خوشیهای کوچک، نگذارد علیه نابرابری مبارزه کنند.
«علت العلل» بیعدالتی، نظام «طاغوتی» شاه بود. بخش اسلامی جنبش – که دست بالا را داشتند - آمیزهای از استعارههای اسلامی، تعابیر عدالتخواهانه و ادعاهای خام استقلالطلبانه ساختند. نظام ایدئولوژیک اسلامی-انقلابی که بر پایه احساس گناه طبقه متوسط و حس محرومیت فرودستان بنا شده بود، ناتوان از هر گونه تغییر بنیادی اما پر از ادعاهای بزرگ بود: ساختن راه سومی بین سرمایهداری و سوسیالیسم، استقلال از غرب، و ارائه معنا و غایتی اخلاقی برای زندگی. همه اینها در قالب یک جمعگرایی بدوی که فرد را خرد و خمیر و ذوب شده در جامعه میخواست عرضه میشدند.
ایدئولوژی این جمعگرایی، فقه بود. انتخابهای فردی از حجاب زنان گرفته تا سفر تفریحی و تئاتر و سینما، اجزای آنچه سبک زندگی نامیده میشود، تجملاتی بودند مضر برای جامعهای که باید یکدست میشد. عشق و ترانه و پیکنیک و مد لباس و آرایش و ورزش و آزادی زنان ابزارهای تسلط طاغوت بودند. این تحلیل، ساده شده یک گفتمان دیرپای عبوس اسلامی- فقهی بود که شادی را مذموم میدانست و زندگی معمولی را نقد و استهزا میکرد. اگر تز را تشویق به زندگی معمولی دور از سیاست در دوران شاه بدانیم، آنتیتز آن ادعای تنظیم رابطه بین انسانها بر اساس فقه بود.
خشونت برای جاانداختن سبک زندگی پیر/پدرسالارانه آخوندی-حوزوی
این نبرد در انقلاب ۵۷ به نتیجه رسید و آخوندها را بر زندگی ایرانیان حاکم کرد. «شرایط داده شدهای که میراث گذشته است» همانا بالانشاندن زندگی روزمره و خوشیهای کوچک در زمان شاه بود که ضد خود را پروراند و مردم را حریص معنایی برای زندگی اجتماعیشان کرد. دم دستترین و سادهترین معنا را فقیهان میساختند که از آداب طهارت شروع میشد و تا اصول حکومتداری اسلامی پیش میرفت. سال ۵۷ دیگر آخوندهای محلی که همه سیاسی شده بودند و جوانان را دنبال خمینی میکشاندند و با وعده بهشتی که فقه اسلامی میساخت علیه به اصطلاح «طاغوت» تحریک میکردند.
جمهوری اسلامی دست توانایی در انهدام و لوث کردن همه آرمانهای انقلاب ۵۷ داشت. قدرتگیری اسلامگرایان و آخوندها در انقلاب ۵۷، شرایط داده شده را – به تعبیر مارکس – یکسره عوض کرد. جمهوری اسلامی در ضدیت خام و ابتداییاش با سرمایهگذاری مولد، دخالتش در زندگی شخصی مردم، دشمنی کینهتوزانهی ارتجاعیاش با روابط انسانی تحت عنوان «مبارزه با سبک زندگی غربی» و بازگشتش به خویشتن خویش آخوندی و هیئتی، قدرتِ عادت در زندگی مردم را دستکم گرفت.
نظریهپردازان و کارگزاران جمهوری اسلامی که میخواستند عادات مردم را با ترجیح فقه و سیاست بر زندگی روزمره دستکاری کنند، موجب برساختن آنتیتزی شدند که روز به روز توانمندتر میشد: سبک زندگی خاص با هدف نقد پایههای فقهی حکومت. اگرچه در جنگ میان آرمانهای ارتجاعی و پیشرو، ارتجاعیون وابسته به مثلث آخوند-بازاری-لات پیروز شدند اما در میدان عمل نتوانستند به خواستههایشان برسند. هر چه جمهوری اسلامی بیشتر خواست اسلام را در قالب فرهنگ هیئتی- حوزوی و به اسم آرمانهای انقلاب به مردم تحمیل کند، مردم از آن دورتر شدند، بیشتر نقدش کردند و نهایتاً در این عرصه شکستش دادند.
غایتگرایی ابتدایی فقهی پشتیبان نظام تربیتی پیر/پدرسالارانه بود و با هر پدیدهی مدرنی سر نزاع داشت. تا قبل از انقلاب، طبقه متوسط جدید و کارگران -که زاده مناسبات اقتصادی و اداری تکوینیافته در سلسله پهلوی بودند – سبک زندگی خود را داشتند: به تفاوت زن و مرد و ضرورت جداسازی آنها از یکدیگر معتقد نبودند، به ورزش، ادبیات، سینما، موسیقی، نقاشی دلبستگی داشتند، به حقانیت علم معتقد بودند، از لذات زندگی چشمپوشی نمیکردند، مذهب نقش زیادی در زندگیشان نداشت و مظاهر زندگی مدرن را آغوش باز میپذیرفتند.
مهمترین عرصه درگیری این طبقه اجتماعی بر سر سبک زندگی، کراهت آنها از پذیرش زنان به عنوان جنس دوم، ضرورت جداکردن زنان و مردان در فضاهای عمومی و منع حضور زنان در بسیاری از حوزههای زندگی اجتماعی بود. در مقابل، مدافعان حکومت اسلامی و پرورشیافتگان مدارس دینی به شدت ضد زن بودند و با هر پدیدهی ناآشنایی میجنگیدند و ممنوعش میکردند. بسیاری از آنها مطمئن بودند که ورزش، هنر و علم درایمان مردم خلل وارد میکند.
در زمینه ورزش، پخش تلویزیونی مسابقات زنان همیشه ممنوع بود و هست. در ورزش مردان هم تا سالها فقط پخش مسابقات فوتبال مجاز بود و حتی نشان دادن کشتی و وزنهبرداری از تلویزیون باعث بحث و مناقشه میشد. در مورد هنر، مصوبات ستاد انقلاب فرهنگی بسیار گویاست. این ستاد بعضی از رشتهها مانند موسیقی، مجسمهسازی و دکوراسیون را «دانش کاذب» نامید و حذف کرد. عبدالکریم سروش، عضو ستاد انقلاب فرهنگی، این حذف را اینطور توجیه کرد: «در آینده مملکت به اینها نیازی ندارد ... و صرفا یک عده افراد مدرکدار پرتوقع به وجود میآورد که هم ازخودراضیاند و هم از مردم این کشور طلبکارند.» (۱)
علم هم از کوتهفکری پیروان حکومت اسلامی مصون نماند. محمد علی رجایی، وزیر آموزش و پرورش، معتقد به تعطیلی بسیاری از رشتههای علمی بود: «به غیر از یکی دو دانشکده که نیاز روزانهی جامعهی ماست مثل پزشکی و دندانپزشکی، بقیهی دانشکدهها که باز است پول بیخودی مصرف میشود زیرا به عقیدهی بسیاری از استادان و دانشجویان درسهایی که میخوانند مورد قبول نیست.» (۲) کسانی هم بودند که از این دو نفر فراتر میرفتند و در ضرورت وجود سینما، رادیو، تلویزیون، پارک، فروشگاههای بزرگ و دانشگاه هم شک میکردند. مشخص است که مدافعان و کارگزاران حکومت اسلامی، از همان ابتدا سرکوبی سبک زندگی را در کنار سرکوبی سیاسی پی میگرفتند و همین چشم اسفندیارشان شد.
شهریور ۱۴۰۱؛ زلزلهای در جامعه ایران
یکی از عرصههای اصلی این سرکوبی، جنگ بر سر مفهوم «اوقات فراغت» و شیوههای گذران آن بود. از همان روزهای اول پیروزی، جمهوری اسلامی از خشونت برای جاانداختن سبک زندگی پیر/پدرسالارانهی آخوندی-حوزوی استفاده کرد: «دخالت سازمانبافته و غیررسمی در زندگی خصوصی افراد، تحمیل الگوهای خاص پوشش و گویش، برخورد شدید با افرادی که چارچوب هنجارها و نُرمهای مطلوب [حکومت] قرار نمیگرفتند، بازی با سرنوشت بسیاری از جوانان به صرف مسائلی چون پوشیدن شلوار جین و یا تار مویی از قفای روسری بیرون تابیدن و ... نمونههایی از کاربرد خشونت در دههی اول [پس از پیروزی انقلاب] است.» (۳)
به مرور، شیوههای گذران اوقات فراغت، به ویژه برای زنان، محدود و محدودتر شد و سرکوبی دههها ادامه یافت اما آتش مبارزه برای انتخاب سبک زندگی دلخواه نه تنها هیچگاه خاموش نشد،بلکه محرک اصلی حرکت مردم بود و هست.
مجموعه تجارب این دهههای سیاه درک همگانی از زندگی و مبارزه را دگرگون کرد. در این میدان، زنان به ویژه بسیار فعال بودند. آنها از وجه سیاسی مبارزهشان کاستند، بر بار فرهنگی آن افزودند و سالهای سال دیوارهای ضخیم استبداد و نامردمی را با پافشاری بر سبک زندگی مطلوبشان ساییدند. گاهی کوتاه آمدند و گاه بلند پریدند و افتان و خیزان پیش آمدند. بتدریج وجوهی از مبارزه مانند خواست عمل به احکام اسلام، درگیری با سرمایهداری و غرب و جستجوی اصالت (بازگشت به خویشتن) جای خود را به نفی اسلام حکومتی، پذیرش سرمایهداری، تحسین مدرنیته و مذمت اصالت داد.
«خوشیهای کوچک» و «زندگی روزمره» جای اخلاقگرایی ابتدایی اسلامی، آرمانهای به محاق رفته و درگیریهای بیهوده با دنیا را گرفتند. تا مدتی، مردم کوشیدند هم نارضایتیشان را از تحمیل و تحقیر طرز تفکر و شیوه زندگی آخوندی نشان دهند و هم از درگیری مستقیم با جمهوری اسلامی اجتناب کنند. با رای دادن به خاتمی و اصلاحطلبان، مردم پذیرفتند که به شرط کوتاه آمدن حکومت از مواضع ارتجاعیاش در زمینه سبک زندگی و آزادی بیان، داعیه قدرت سیاسی نداشته باشند. شکست خوردند.
در جنبش سبز سال ۸۸ یک بار دیگر در قفس تنگ جمهوری اسلامی پریدند. به دیوار زدند و زخمی شدند. باز هم، این بار خسته از بازی در زمین جمهوری اسلامی اما ناچار، در سالهای ۹۲ و ۹۶ با سعایت اصلاحطلبان حکومتی رای دادند و چیزی عوض نشد. کارگزاران جمهوری اسلامی به غلط تصور میکردند میتوانند تا ابد به ایرانیان زور بگویند، تحقیرشان کنند، و آنها را به اطاعت وادارند.
نیمه دوم دهه نود، حرکت مردم معجونی از اعتراضها و اعتصابها و سرکشیهای کوچک و «آزادیهای یواشکی» بود که به تدریج به «اعتصاب رانندگان شرکت واحد اتوبوسرانی»، «دختران خیابان انقلاب»، «مادران خاوران»، مبارزات کارگران هفت تپه و «دوربین ما، اسلحه ما» رسید و فراتر رفت.
سالهای ۹۶ و ۹۷ و ۹۸، انگار سال ۵۶ بود که خیلی سریع ترسها میریخت. کشتار آبان ۹۸ و شلیک سپاه به هواپیمای اوکراینی تیر خلاص به رابطه جمهوری اسلامی و ایرانیها بود. صداها و اعتصابها و اعتراضها بودند تا تیرماه ۱۴۰۱ که سپیده رشنو با یک مامور جمهوری اسلامی که از او میخواست سرش را بپوشاند درگیر شد. ماموران دستگیرش کردند و عمداً از سپیده ترسخورده اعتراف تلویزیونی گرفتند. با این کار به خودشان اطمینان میدادند که دیگر هیچ زنی جرات ابراز وجود نخواهد داشت.
شهریور ۱۴۰۱ وقتی ماموران مهسا (ژینا) امینی را کشتند، حقارت شجاعت شد و ترسها بالکل ریخت.
زنان با شعار «زن، زندگی، آزادی» حجاب اجباری را به سطل آشغال ریختند، آتش زدند، و برای همیشه کنار گذاشتند. «زن، زندگی، آزادی» خیلی زود شعاری شد که ساختارهای سرکوبی را نفی و همه رشتههای حکومت را پنبه میکرد. جوانان و دانشآموزان و دانشجوها، دختر و پسر، شعارهای «مرگ بر خامنهای»، «مرگ بر جمهوری اسلامی» و «آخوند باید گم بشه» را عمومی کردند.
انقلابی تازه شروع شد با خواستههایی که در انقلاب ۵۷ سطحی به نظر میرسیدند: آزادی انتخاب سبک زندگی، آزادی زن، آزادی بیان، رد پیر/پدرسالاری و پذیرش گوناگونی. تنها ۴۳ سال از انقلاب اسلامی گذشته است اما مردم انگار قرنها از آن روزها دور شدهاند.
شهریور ۱۴۰۱ نشان از زلزلهای در جامعه ایران داشت: جای جانفشانی به خاطر اسلام و فقه و مبارزه علیه غرب را ضدیت با اسلام حکومتی و اخلاق پیر/پدرسالارانه و پذیرش مدرنیته گرفت. تغییری از پیروی از ساختارهای فقهی به تمرکز بر مبارزه با فرهنگ گذشتهگرا؛ گذر از تعهدی دستوپا گیر به «خوشیهای کوچک» و «انتخابهای شخصی». تبلور این تغییر در تمرکز بر سبک زندگی و ردِّ پایههای اصلی قدرت جمهوری اسلامی است.
برخلاف تحلیل بسیاری از وابستگان به حکومت، جنگ بر سر انتخاب سبک زندگی مختص طبقه متوسط نیست بلکه آرمانی است که تمامی مردم ایران به جز وابستگان به جمهوری اسلامی را به خود جلب میکند. تداوم انقلاب مهسا نشان میدهد که برایبیشتر ایرانیان توجه به آزادی بیان و حقوق زن و حق انتخاب سبک زندگی و مخالفت با غلبه اسلام و استبداد دینی بسیار مهمتر از جنگ با مدرنیته و غرب و سرمایهداری و دفاع از نقش فقه در زندگی اجتماعی است. این تحولات نشان میدهند که مردم ایران راه نرفته ای را درپیش گرفته اند که سرنوشتشان را عوض خواهد کرد.
۱. عبدالکریم سروش، «مصاحبه با مسئولان ستاد انقلاب فرهنگی»، دانشگاه انقلاب، شماره ۱۲، ۱۳۶۱. ۲. محمدعلی رجایی، «مصاحبه با وزیر آموزش و پرورش»، روزنامه جمهوری اسلامی، ۳۱ فروردین ۱۳۵۹.
۳. علی دینی ترکمانی، «پارادوکس اصلاحطلبی و نقدناپذیری»، آفتاب، شماره۵، خرداد ۱۳۸۰.