منعم مکن ز عشق وی ای مُفتی زمان
معذور دارَمَت که تو او را ندیدهای
(خدا نمی شناسی، به کُنه و بُنه* دین نرسیده ای! کمتر از این رعایت ادب در حق مدعی، لسان الغیب را نسزد و نشاید).
*. بنه ''bonh''( ~.) (اِمر.) بیخ درخت، اصل، ریشه. کُنه و بُنه= اساس و ریشه و پایه و مبنای چیزی.
از من جدا مشو که توام نور دیدهای
آرام جان و مونس قلب رمیدهای
از دامن تو دست ندارند عاشقان
پیراهن صبوری ایشان دریدهای
از چشم بخت خویش مبادت گزند از آنک
در دلبری به غایت خوبی رسیدهای
منعم مکن ز عشق وی ای مفتی زمان
معذور دارمت که تو او را ندیدهای
آن سرزنش که کرد تو را دوست حافظا
بیش از گلیم خویش مگر پا کشیدهای