۱۴۰۳ دی ۵, چهارشنبه

 سلام و درودی بیکران ....


ممنون از ارسال این یادداشت ...

بهانه ای شد جناب استاد تا به عنوان نقد مفروضات و پیش فرضهای نگارنده، قلمی را که سالیانی است بشکسته بودم ، باز به کار گیرم ...

 بیشتر فایده اش برای من بود تا تسلیم احساس از کار افتادگی توان نگاشتن نشوم و ذهن به خواب رفته را کمی بیدار کنم ... 

تا مگر با طنز مایه ای از امید به روند تحولات و مثبت اندیشی نسبت به غایات ، ولو اندک، در عین نگرانی از اینکه مباد ؛ خواستها و علایق خویش را توجیه و تفسیر و دلیل تراشی کنم...... ، باز بیندیشیم...


البته اگر نکته درخوری در این نگاشته یافتید و قابل عرضه بود و صلاح دانستید ، از همان طریق فیس بوک به نظر نگارنده برسانید...


سپاس  فراوان، زارع



قلمی زیبا و سحرآمیز و تا حدی آمیخته به غامض گویی دارند ، که در دوران جوانی محبوب من بود، جناب دولتشاهی ، بویژه آنکه تا جای ممکن از واژگان پارسی بروز بهره می گیرند !


اما آکنده است از تناقض یا دست کم تعارض در مفروضات و نیز ابهام در تبیین .


ضمن اینکه برمساله ای ظریف و بغایت دشوار انگشت نهاده اند که که بررسی آن و استنتاج در آن، در عین اینکه ما را از حوزه علم برون می سازد، به امر خارق العاده پیشگویی منتهی می سازد که در آن ، هزار وجه ممکن و محتمل می گردد و به هیچ وجه نمی توان بر یک وجه پای فشرد...!


در سرآغاز انقلاب بهمن ۵۷ خانم اسکاچپول پرسشی را طرح نمود که انقلابها ٬٬می آیند٬٬  یا ٬٬ساخته می شوند٬٬ . این پرسش طرح این معنی بود که پدیدارهای اجتماعی بزرگ ، آیا محصول تصادف و توالی سلسله ای از رخدادهای اجتماعی است و به صورت ٬٬ حادثه ٬٬ بروز می کند و به ظهور می رسد یا در پی یک برنامه ریزی کلان در یک دوره زمانی معین توسط عوامل داخلی ( به همراه عوامل بیرونی) تحقق می یابند ؟  به دیگر بیان؛ آیا یک پروسه ای از رخدادهای طبیعی به وقوع پیوسته و یا یک پروژه بزرگ طراحی و اجرا شده است ؟


این پرسش در خصوص هر رویداد بزرگ اجتماعی همانند شورشها ، جنبشهای سبز، فروپاشی ها و دگرگونی حکومتها ، و برآمدن حکومتهای جایگزین و ..... قابل تسری است.


اگر این سخن را مقدمه کنکاش در مفروضات نگارنده تلقی کنیم ؛


نگارنده در مفروضات نامصرح خود، گاهی بر این بنیاد حرکت می کند که فروپاشی و دگرگونی حکومت امری تاریخی است و از ژرفنای تاریخ و همبستگی باهماد بیرون می جهد ؛ و گاهی به بنیاد سازماندهی و رهبری و وضعیت اپوزیسیون معطوف می گردد.  گاهی به سبک ابن خلدون ، فرمانروایی ها را دارای چرخه قهری / تاریخی : پیدایش – پایداری – زوال می شمارد ؛ و گاهی ٬٬ زوال٬٬ را متکی بر دهها علل و عوامل اجتماعی درونزاد و برونزاد ( بین المللی) قلمداد می کند . و شگفتا ، همزمان در یک گزاره واحد ، یک سخن را بر هر دو بنیاد استوار می کند !  در نیمه نخست یادداشت  ، نگارنده از به هم بافت تناقض آلود گزاره های یادشده ، چنین استنتاج می کند که : فروپاشی و دگرگونی حکومت ٬٬ ممکن ٬٬ نیست! . 


اما در آغاز نیمه دوم بحث بیان می کند که : فروپاشی و دگرگونی حکومت لزوما پیام آور بهروزی نبوده و ٬٬ مطلوب ٬٬ نیست ! . شاهد و دلیل ، به نظر نگارنده، گواه تاریخ و سرنوشت کشورهای منطقه است که با تغییر ، تنها به بازسازی نهادی کهنه در لباسی نو منتهی شدند؛ یعنی همان ساختار پیشین مجددا سربرآورده است. از سوی دیگر، در خصوص ایران ، ما دچار جنگ های داخلی و تجزیه کشور خواهیم شد ؛ چرا که اولا در دوران جنگ سرد نیستیم تا تحت حمایت ویژه هژمونی غرب قرار گیریم ، ثانیا امریکا به دنبال برهم زدن نظم و نگه داشت بی سامانی های سنجیده و مهندسی شده در منطقه خاورمیانه است. ثالثا اپوزیسیون و آنچه که بالقوه آلترناتیو حکومت فغلی است ،‌دچار پراکندگی ها و پندارهای خام است ( لذا نتیجه میگیریم امر ٬٬سازماندهی٬٬ و ٬٬رهبری٬٬ رخ نخواد داد) . رابعا حکومت فعلی دستگاه عریض و طویلی است که به راحتی برکنده نمی شود . خامسا سامانی جایگزین که شایسته و تاب آور باشد ، امری موهوم است !


مآلا ، نگارنده ضمن اینکه ٬٬ ظرفیتها و علل و عوامل٬٬ فروپاشی و دگرگونی را صرفا به : ٬٬ خواهشی آغشته به آرزوهای فردی و جمعی٬٬ و ٬٬ پندارهای خام توهم آلود ٬٬ و ٬٬ خوش خیالی های سرمستانه ٬٬  ٬٬فرو می کاهد٬٬ ، چنین استنتاج می کند که : فروپاشی و دگرگونی حکومت ؛ نه ٬٬ ممکن ٬٬ است ! و نه ٬٬ مطلوب٬٬.!


 


اما و هزار اما ؛ گذشته از تناقضات و یا دست کم تعارضات بنیادهای نخست درمفروضات و پیش فرضهای نگارنده ـ که از سویی به امر تاریخی و جبر تحولات دوره ای بنیاد می نهد و از سوی دیگر ، بر اراده خود بنیاد جوامع و رهبری و سازماندهی و وضعیت اپوزیسیون- ، این مفرضات پرسیدنی است ؛


 هم در بخش ٬٬ ممکن نیست ٬٬ و هم در بخش ٬٬ مطلوب نیست ٬٬ .


اما در بخش ٬٬ ممکن نیست٬‌٬٬ ؛


نخست ؛ آیا شرایط جهانی امری ایستا است که به دوران جنگ سرد و دوران پس از جنگ سرد متمایز و متعین گردد ؟!  در همین ۲ دهه اخیر امریکاییها ۲ استراتژی متفاوت را در پیش گرفتند ؛‌ استراتژی خروج از خاورمیانه و واگذاشتن مساله های خاورمیانه بر عهده دولتها و قدرتهای منطقه ای ( که واگذاری افغانستان نماد روشن آن گردید ) و استراتژی بازگشت به خاورمیانه ( که حمله روسیه به اوکراین مهمترین محرک آن بود ) . چندانکه در وضعیت خروج امریکا ، روسیه و چین در پی پرسازی خلا قدرت با جایگزینی خویش بر آمدند و چندانکه در وضعیت بازگشت امریکا ( سوپر پاور ) روسیه و چین ، ناگزیر وادار به خروج شدند .!


بر همین سیاق می توان استنتاج نمود ؛ تغییر قدرتهای جهانی ، اولویت ها و سیاست های منطقه ای ( مانند رقابت چین و امریکا یا افزایش وابستگی اروپا به منابع خاورمیانه ) می تواند منجر به حمایت از یک نظام پایدار در ایران شود ( چنانکه در طی دوران جنگ سرد ، حمایت قاطع امریکا از تمامیت ارضی و یکپارچگی ایران در برابر شوروی  پایدار و استوار بود ) . بدینسان، پیش بینی دقیق نیازمند تحلیل دقیق تر از روندهای جهانی در این منطقه است .


بر این اساس، فرض ایستایی نظام بین الملل فرضی نادرست است. نظام بین الملل بر اساس رقابت قدرت ها و منافع آنها در این منطقه تغییر می کند و این تغییر ، می تواند در آینده ، به همگرایی عوامل خارجی و داخلی برای دگرگونی حکومت منجر شود.


دوم ؛ فرو کاستن نیروهای مخالف حکومت مستقر به ٬٬ آرزوهای توهم آلود ٬٬ مفروضی است که با ٬٬ واقعیت در حال تحول ٬٬ در طی چند دهه پس از استقرارحکومت فعلی سازگار نیست . یعنی در عین اینکه پراکندگی در میان اپوزیسیون وجود دارد و این نیروها از حیث منابع انسانی، مالی و فکری کارآمد نیستند، برخی از ٬٬ شخصیت ها ٬٬ و ٬٬ گروهها ٬٬ ظرفیت های سازماندهی قوی دارند که می توانند در بستر سیاسی یا اجتماعی مناسب ، نقش موثری ایفا کنند.طی سالهای اخیر ، مخالفان در داخل و خارج از کشور گامهایی برای هماهنگی و ارایه برنامه مشترک برداشته اند .  ظهور ایتلاف های جدید و پلتفورم های مشترک  نشان از پتانسیل رشد و بلوغ آنها دارد.


به علاوه ، ٬٬‌خواست جامعه ٬٬ و طبقه متوسط اجتماعی ( که طی ۴ دهه سرکوب شده است) و نیز ظرفیت انفجاری توده های اجتماعی مخالف ( که طی فشارهای فزاینده اقتصادی و اجتماعی در طول چند دهه پدیدار شده ) اصولا پتانسیل مهم فروپاشی و دگرگونی حکومت است ؛ امری که از بیخ و بن در تحلیل نگارنده نامفروض و مغفول است .


به هم رسیدن توالی بحرانهای اجتماعی ( بحران سوخت و انرژی – بحران برق ـ بحران های زیست محیطی - بحران های ناشی از تورم نقدینگی – تورم ۲ رقمی پایدار – بی ثباتی فزاینده ارزش پول ملی و ......) و تصادم آنها با بحرانهای بین المللی در مقطع زمانی کنونی ( خلع منابع قدرت حکومت ، اعمال تحریم کامل با روی کار آمدن رییس جمهور جدید قدرت اول جهان ، احتمال حمله نظامی به تاسیسات هسته ای ) شرایطی را پدیدار ساخته که حکومت در وضعیتی کاملا شکننده و جامعه در وضعیتی انفجاری و توفنده قرار گرفته ، که ممکن است در هر لحظه و به هر بهانه ؛‌به آزاد شدن نیروی عظیم خواست (معطوف به دگرگونی حکومت) ٬٬ جامعه ٬٬ منتهی گردد ؛ که بکلی در تحلیل نگارنده مغفول مانده و یا به امری حاشیه ای فرو کاهیده است.


 ٬٬‌٬ خواست مردم ٬٬ یکی از مهمترین عوامل دگرگونی است . نادیده گرفتن این عامل تحلیل نگارنده را تحلیلی ابتر، و غیر واقعی نموده است.


سوم ،‌ فرض ضرورت ٬٬ تحقق پیش شرط های کامل برای تغییر و دگرگونی حکومت ٬٬ امری است ذهنی و اغراق آمیزکه با واقعیت رخ داده در ٬٬ رویدادهای اجتماعی و تاریخی ٬٬ ناسازگار است. تغییرات بزرگ سیاسی در بسیاری از موارد نظیر انقلاب بهمن ۱۳۵۷ ، فروپاشی شوروی در 1991، تحولات بهار عربی در 2010، همه نمونه هایی از این امر هستند . این تغییرات نشان می دهند که حکومت ها  می توانند در اثر نارضایتی گسترده و بحرانهای درونی ، حتی بدون سازماندهی و رهبری منسجم سقوط کنند.  جنبش زن زندگی آزادی که نگارنده از آن به جنبش بر حق یاد می کند ، در پی کدام برنامه ریزی و سازماندهی به وقوع پیوست ؟ .


 وقوع ٬٬ همبستگی اجتماعی ٬٬ در جامعه ای که آکنده از تنوع قومی – مذهبی – فرهنگی است ( و ظهور یک جامعه یکدست بزرگ) و ٬٬ سازماندهی ٬٬ چنین جامعه متنوع و بزرگی و ٬٬ رهبری ٬٬ آن ( به معنای ظهور یک فرد در راس کل حرکتهای اجتماعی) امری است که تنها به عنوان استثنا و نادر در تاریخ بلند ایران زمین می توان بدان نگریست ( و نه امری رخ دادنی و قابل تکرار) ،


و یا اینکه باید ،‌ از بن ، جامعه ایران را به یک سازمان و یا شرکت فرو کاست تا بتوان چنین استنتاجاتی نمود !


 


واما در بخش ٬٬ مطلوب نیست ٬٬ ؛


نخست ؛ فرض وقوع جنگ داخلی و تجزیه کشور به علل و عوامل متعددی وابسته است و صرف تغییر حکومت نمی تواند ملازم با وقوع جنگ داخلی و تجزیه کشور باشد ؛ کشورهایی مانند تونس یا جمهوری چک چگونه توانستند بدون درگیری های داخلی انتقال قدرت موفق داشته باشند ؟ . به علاوه ، در ایران وجود تنوع قومی – مذهبی در یک ساختار فرهنگی - تاریخی بلند و پایدار، ظرفیت بالایی از انسجام ملی را پدید آورده که مانع شکل گیری بنیادهای داخلی جنگ و تجزیه می گردد . در طی ۳۰۰ سال گذشته ، هر بخشی از ایران جدا شده در نتیجه دخالت قدرتهای بزرگ جهانی و اعمال نفوذ و فشار آنها ( نظیر هرات در دوره قاجار) و یا در پی وقوع جنگ در مرز زمینی آنها ( نظیر ایالتهای شمالی ایران در عهدنامه های گلستان و ترکمنچای) بوده است.


دوم ؛ فرض ٬٬ دشمنی دایمی قدرتهای جهانی٬٬‌٬ و اینکه ٬٬‌٬ آنها به دنبال آشوب هستند ٬٬ ( و در صدد بر هم زدن نظم و بی سامانی های سنجیده و مهندسی شده هستند تا منابع زیر زمینی این کشورها را غارت کنند)‌ ، اولا مبتنی بر فرض ایستایی نظام بین الملل و ٬٬ ثابت بودن کارکرد قدرتهای بزرگ در منطقه ٬٬‌٬ است که نادرستی آن پیشتر بیان شد  و ثانیا مبتنی بر نادیده گرفتن نقش نیروهای منطقه ای است . نگارنده با عطف توجه به نقش امریکا – روسیه – چین در منطقه ، نقش کشورهای منطقه ای بازیگر را نادیده می گیرد .  ترکیه ،‌عربستان ، و یا حتی قطر و امارات امروزه بازیگران این صحنه اند و با ایجاد هماهنگی با قدرتهای بزرگ بیرونی نقش خود را بر روند تحولات حک می کنند . حکومت فعلی هم بیرون از این قاعده نیست ، چه آنکه با ایتلاف عمیق با شرق و تقابل سیاسی با غرب ( و پرتاب کردن خود به دوران جنگ سرد) خود را در معرض آسیبهای ناشی از تزاحم و تقابل آنها با یکدیگر قرار داده است . در طی ۴ دهه گذشته هیچگاه این حکومت نتوانست منافع کشور را در هماهنگی با منافع امریکا و غرب همراستا کند و عملا به عنوان مستعمره شوروی – روسیه ایفای نقش نمود.


سوم ؛ ٬٬‌٬ سنگین بودن و ویرانگر بودن هزینه های فروپاشی ٬٬ تنها در صورت یکسویه قلمداد شدن این فرض ، متصور است بدین معنی که فروپاشی به جنگ داخلی و تجزیه کشور منتهی می شود . در حالی که سویه دیگر فروپاشی ؛ انتقال مسالمت آمیز قدرت می تواند باشد ! تاریخ بویژه در یکصد سال اخیر ، بسیار شاهد است که جوامع از دوره های بحرانی عبور کرده و با اصلاح ساختارها به ثبات رسیده  و اتفاقا وقوع جنگ داخلی و تجزیه از موارد ٬٬‌کمتر تحقق یافته ٬٬ است .


وانگهی ،‌ تداوم حکومت فعلی (‌که فساد همه سطوح ساختاری آن را درنوردیده )  و بقای آن ، هزینه سنگین تر و ویرانگرتری را تحمیل نمی کند ؟! حکومتی که در پرتو آن به طور سیستماتیک و نظام یافته ( ودر رقابتی فزاینده میان باندها و عوامل قدرت) منابع غارت می شوند و فقر و فلاکت عمومی تحمیل می شود ، امتیازات به قدرتهای خارجی داده می شود ، و برنامه تکه تکه کردن جامعه و روی هم قرارداد آنها تدبیر و اجرا می شود و سرمایه های اجتماعی تخریب می گردد (‌و اعتماد اجتماعی به طور فزاینده زوال می یابد ) .


اصولا نگارنده ؛ در مفروضات خود بدبینی مفرط نسبت به ٬٬تغییرات بدون برنامه٬٬ را بوفور می نمایاند و آنها را منجر به آشوب و نابودی بر می شمارد . و حال آنکه ؛ گر چه برنامه ریزی مهم است ! ( البته در سطوحی پایین تر مثلا در یک سازمان بزرگ ملی یا یک پروژه کلان دولتی ) ، اما تحولات سیاسی – اجتماعی بزرگ اصولا از ٬٬بسترهای غیر قابل پیش بینی و نیز بی برنامه٬٬ آغاز می شوند . دست کم به عنوان مورد نقض ، فکر نمی کنم از نظر نگارنده ،‌ انقلاب های چند دهه اخیر نظیر ۱۹۷۹ ایران یا  ۱۹۸۹ اروپای شرقی را بتوان در زمره تحولاتی که کاملا پیش بینی پذیر بوده و برنامه ریزی در آن صورت گرفته قلمداد کرد .!


چنانچه نگارنده پیش فرض بدبینی مفرط به تغییرات بدون برنامه را با پیش فرضی مثبت جایگزین کنند ، می تواند این معنی متبادر شود که تغییر و دگرگونی حکومت ، امکان ایجاد حکومتی دموکراتیک تر و کارآمد تر را در پی آورد . تغییر حکومت می تواند فرصتی برای بازسازی نهادها ، کاهش فساد ، تقویت آزادی های سیاسی اجتماعی و بازگشت ایران به مسیر توسعه پایدار فراهم سازد . موفقیت این امر البته ، به  ٬٬ برنامه ریزی ٬٬ و ٬٬ مشارکت ٬٬ نیروهای داخلی،  همراستایی  با منافع بین المللی  و جلب حمایت های بین المللی بستگی خواهد داشت .



Shahab