کارتر و پل فیروزه
شنیدن خبر مرگ جیمی کارتر چند خاطره را در من زنده کرد که یکی از آنها را در این جا مینویسم. مربوط به آمدن کارتر به ایران در زمان شاه و دیدن کتاب ایران پل فیروزه. این داستان را ادوارد بوث کلیبورن ناشر کتاب شکوه ایران برایم تعریف کرد. ایران پل فیروزه کتابی بود که از عکسهای عکاس معروف کانادایی رولف بنی ساخته بودند و توضیحاتی که دکتر نصر نوشته بود. این عکسها هم از مناظر و ابنیه مختلف ایران بود که بنی به همراهی دوست پسرش گرفته بود و تنظیم آنها هم به کوشش همین دوست پسر انجام گرفته بود. البته لابه لای عکسهای مربوط به ایران عکسهای شاه و فرح و تاجگذاری آنها را گذاشته اند، و تعداد این عکسهای شاهانه هم آنقدر زیاد شد که از نظر بعضی ها تعادل کتاب را به هم زد. ادوارد مبگفت وقتی کتاب را به کارتر داده بودند تورقی کرده بود و با دیدن آنهمه عکسهای ملوکانه کتاب را بسته بود و گفته بود so what? که چی؟ ادوارد در واقع میخواست به من بگوید که اگر ما میخواهیم کتابی مصور در باره ایران در بیاوریم باید عکسها هم در باره ایران باشد. اما چرا کارتر از دیدن آن عکسها حالش گرفته شده بود؟ توجه داشته باشیم که در آن زمان اصلا کسی حتی فکر سقوط شاه و وقوع انقلاب را نمیکرد و کارتر هم قصد و غرض بدی نسبت به شاه نداشت. اما چیزی که او نمی پسندید گذاشتن عکسهای شاه به حد افراط در کتاب بود. او قطعا عکسهای شاه را به هر در و دیواری که در ایران سر میزد میدید و برایش عجیب بود، چون در آمریکا این طور عکسهای رییس جمهور را به هر درو دیواری نمی چسبانند. نمی چسبانند به دلیل این که رییس جمهور منتخب مردم است و لازم نیست با گذاشتن عکس برای خودش نزد مردم مقبولیت کسب کند. در دنیای معاصر است که شاهان و رئیس جمهورهای مادام العمر و موروثی مثل بشار اسد ناگزیرند که عکسهای خود را به هر در و دیواری بچسبانند تا اعتماد به نفس پیدا کنند و در دلشان احساس کنند که نزد مردم عزیزند، غافل از این که ناگهان یکی پیدا میشود که مجسمه هایشان را سرنگون و عکسهایشان را پاره میکند و به پرسش کارتر که گفته بود: که چی؟ میگوید: «بدور کی واردور!»(= همینه که هست)