۱۴۰۳ دی ۶, پنجشنبه

 

معنای شار

[ cār ] شار

پادشاه حبشه،و پادشاه غور،و غرجستان،و در نسخۀ ميرزا،بناى بلند، و شهر و شارستان يعنى شهرستان،معزى گويد: بيت شار غرجستان اگر يابد نسيم همتش خاك آن بقعه كند چون زر مشت افشار شار و در فرهنگ،چادرى رنگين كه از ان زنان لباس كنند،و شاره نيز گويند،سنايى گويد: بيت خاره در تف او چو خار سبك شوره بر سنگ او چو شار تنك و نام مرغ معروف،كه شارك نيز گويند،و فرو ريختن آب و شراب،و مانند آن، چنانكه سرشار،و آبشار،و راه فراخ،قوامى گنجه‌اى گويد: بيت پست با رفعت تو خانۀ خان تنگ بافسحت تو شارع شار ليكن درين بيت بمعنى شهر،و بمعنى پادشاه حبشه و غرجستان،نيز توان گفت. 
فرهنگ رشیدی
 , ج2 , ص909) 
sourceLink

به سكون راى قرشت به معنى شهر باشد كه عربان مدينه خوانند و پادشاه غرجستان را نيز گويند هر كس باشد چنانكه پادشاه روم را قيصر و پادشاه چين را فغفور و پادشاه ايران را شاه و تركستان را خان مى‌گويند و بعضى گويند شار پادشاه حبشه باشد و غل و غشى را نيز گويند كه در طلا و نقره و چيزهاى ديگر كنند و به معنى شغال هم آمده است و آن جانورى باشد شبيه به روباه و چادرى باشد به غايت نازك و رنگين كه بيشتر زنان از آن لباس كنند و جامۀ فانوس نيز سازند و نام جانورى است سياه رنگ و مانند طوطى سخن گويد و بناى بلند و عمارت عالى را نيز گفته‌اند و به معنى شاه راه هم هست كه راه فراخ و گشاد باشد و فرو ريختن آب و شراب و امثال آن باشد همچو آبشار و سرشار و به معنى رقص و سماع نيز به نظر آمده است. 
فرهنگ فارسی برهان قاطع
 , ص551) 
sourceLink

بر وزن يار بمعنى شهر باشد فردوسى كفته شعر يكى شارسانى برآورد شاه پر از برزن و كوى و بازار كاه و نام پادشاه غرجستان چنانكه معزّى كفته شار غرجستان اكر يابد نسيم همتش خاك آن بقعه كند چون زرّ مشت افشار شار ديكر بمعنى غل و غش در جهانكيرى آورده كه ناصر كفته زر چون بعيار آيد كم بيش نكردد كم بيش شود زرى كان باغش و شار است معلوم مى‌شود كه غش و بار را غش و شار خوانده غش و بار معروف و مشهور و اصل شعر نيز چنين است ع كم بيش شود زرى كان باغش و بار است و ديكر بمعنى شغال كفته شال شغال را كويند و شار مبدل شار است چنانكه عمادى شهريارى در باب تربيت قمرى مازندرانى در مدح ممدوح او كفته كه قمرى هيچ نبوده بفرّ مدد تو ترقى نموده كفته شعر قمرى كه بكاه فرق نشناخت از پهلوى شير سينه شار در شعر بفرّ تو برآورد از شعله ناردانه نار ديكر بمعنى چادرى كشادى باشد شالى باشد تنك و لطيف و زنان از ان پيراهن و لباس كنند و جامه فانوس نيز سازند و اهالى هند بر سر دستار نمايند و شار و شاره نيز كويند سنائى كفته شعر خاره در تف او چو خار سبك شوره بر سنك او چو شار تنك و عمامه هندى بشاره هندوئى معروف است چنانكه فردوسى كفته شعر ز كفتار او ماند شكل شكفت ز سر شاره هندوى بركرفت ملك الشعرا فتحعلى خان متخلّص بصبا در باب دليرى افغان كفته شعر همان عفريت پتياره ببر شرب و بسر شاره برخ چون سنك پا خاره بتن چون كوه ريم‌آهن در فرهنك آورده كه شار مرغيست خوش‌آواز مانند طوطى و آن را شارك و شاره كويند و در تحفة الاحباب حافظ او بهى كويد كه آن را هزاردستان نيز خوانند و هزاردستان سار را كويند شايد شار مصحف سار بوده باشد و بمعنى بناى بلند و عالى و راه كشاده و فراخ كه آن را شاهراه كويند و فروريختن آب و شراب مانند آبشار و سرشار نيز در جهانكيرى آورده 
فرهنگ انجمن آرای ناصری
 , ص495) 
sourceLink

نام حبشه و بناى بلند و اسم پادشاه غرجستان است و بمعنى فراخ نيز باشد) 
صحاح الفرس
 , ص109) 
sourceLink

- در تحفه نام پادشاه حبشه باشد اما در نسخۀ ميرزا بمعنى بناى بلند و شهر باشد و شهرستان را شارستان گويند و نيز بمعنى پادشاه غور و غرجستان آمده. مثال معنى شهر و شاه غرجستان معزى فرمايد: بيت شاه غرجستان اگر يابد نسيم همتش خاك آن بقعه كند چون زر مشت افشار شار و در فرهنگ بمعنى چادرى رنگين كه از آن زنان لباس كنند نيز آورده و شاره نيز گويند چنانكه سنائى گويد: بيت خاره در تف او چو خار سبك شوره بر سنگ او چو شار تنك و نام مرغى نيز باشد كه مانند طوطى سخن گويد و شارك نيز گويند. و بمعنى فرو ريختن آب و شراب و امثال آن آورده چنانكه گويد شار و آبشار: و بمعنى راه فراخ نيز آمده چنانكه قوامى گنجوى گويد: بيت پست با رايت تو خانۀ خان تنگ با فسحت تو شارع شار و از اين بيت معنى پادشاه غور نيز مفهوم مى‌شود. . 
فرهنگ مجمع الفرس
 , ج2 , ص852) 
sourceLink

[اسم‏][فارسی‏]شهر و مدينه.و آلودگى و آلايش و غل و غش.و شغال.و پارچه‌اى بغايت نازك و رنگين كه زنان از آن لباس سازند و جامۀ فانوس نيز سازند.و بناى بلند و عمارت عالى.و راه گشاد و فراخ و شاهراه. و نام مرغى سياهرنگ كه مانند طوطى سخن گويد.و رقاص.و رقص و سماع.و ¦¦ 
[صفت‏]پ ريزندۀ آب و سرازير شونده از قبيل شراب و جز آن مانند آبشار و سرشار. 
فرهنگ نفیسی
 , ج3 , ص1986) 
sourceLink

(اِ) نوعى از شمشاد كه در جنگل‌هاى كرانۀ درياى مازندران موجود است. شمشاد انارى. ¦¦ 
(اِ) شهر. شارستان. شهرستان. مدينه. ¦¦بناى بلند و عمارت عالى. ¦¦ 
(اِ) چادرى رنگين كه بسيار تنك و نازك باشد و بيشتر زنان از آن لباس سازند. شاره. به هندى سارى گويند. ¦¦ 
(اِ) نام جانورى است كه مانند طوطى سخنگوى شود. شارك. شارو. ¦¦شغال. ¦¦ 
(اِ) پادشاه غرجستان چنانكه پادشاه تركستان را خان و پادشاه چين را فغفور پادشاه ايران را كى و پادشاه روم را قيصر و پادشاه هند را راجه و رانا خوانند. و بعضى گويند شار پادشاه حبشه باشد. ¦¦ 
(اِمص) فروريختن آب و شراب و امثال آن، مانند آبشار و سرشار. ريختن آب. جريان آب. 
لغت نامه دهخدا
 , ج2 , ص1757) 
sourceLink