غربگرایان ایران خواهان تسلیم ایران به امریکا و اسرائیل هستند!
حمله اخیر اسرائیل و آمریکا علیه ایران، اوضاع کشور را وارد مرحله ای جدید کرده است. این حمله روند چرخش به شرق را شتاب داده و روابط اقتصادی و نظامی ایران با چین، روسیه و بلوکهایی مانند بریکس و شانگهای را تقویت کرده است. فعال شدن مکانیسم ماشه از سوی اروپا عملا این کشورها را از دایره مذاکره خارج کرده و همکاری ایران با آژانس نیز به دلیل نقش آن در فراهم کردن زمینه حمله محدود شده است. در همین حال، شروط حداکثری آمریکا – قطع رابطه با چین و روسیه، پایان حمایت از فلسطین و محدودسازی موشک ها – با حمایت سریع چین و روسیه از ایران عملا بن بست مذاکرات ایران و آمریکا را رقم زده است. افزون بر این، سیاست مهار ایران با سیاست مهار چین در تضاد قرار گرفته، زیرا هر فشار بر ایران آن را بیشتر به سوی چین سوق می دهد. این شرایط در جبهه غرب نوعی سردرگمی ایجاد کرده و غربگرایان ایران را که موقعیت خود را در خطر می بینند به واکنش های تند واداشته است.
غربگرایان بخشی از اقتصاد غیرمولد ایران هستند که از واردات، رانت ارزی، پیمانکاری خارجی و واسطهگری مالی سود می برند. تولید داخلی برای این طبقه مانع گردش سرمایه است و وابستگی ایران به دلار و بازارهای غربی ضامن استمرار سود و خروج ارز از کشور است. توسعه از نگاه انها نه یک فرایند تولیدی، بلکه گشایش به سوی غرب و جذب سرمایه مالی است. بنابراین پیوستن ایران به اقتصادهای شرقی – از بریکس و شانگهای تا پروژه های زیرساختی چین – مستقیما منافع این قشر را تهدید می کند. چین و روسیه برای آن ها دشمنانی هستند که نه تنها می توانند ایران را از مدار غرب بیرون بیاورند، بلکه مهم تر از آن، با تضعیف غرب، موقعیت اقتصادی و سیاسی این طبقه را در ایران متزلزل می سازند.
بر همین اساس، آنها می کوشند ایران را به پذیرش شروط آمریکا وادار کنند و آن را به مهره ای در راهبرد جهانی امریکا علیه چین و روسیه تبدیل سازند. آنها با اتکا به نفوذ خود در تصمیم گیری های اقتصادی و ساختار بانکی، مالی و تجاری، با تشدید فشارهای اقتصادی سعی دارند حاکمیت را به تسلیم در برابر آمریکا نزدیک کنند. اما این مسیر با مانعی بزرگ روبرو است: مخالفت مردم با خلع سلاح ایران در شرایطی که اسرائیل دشمنی آشکار است. رفتار اسرائیل در غزه و سوریه و لبنان به مردم نشان داده که خلع سلاح ایران یعنی باز کردن راه تبدیل کشور به هدفی آسان. بنابراین مسئله اسرائیل به گره اصلی روابط ایران و غرب تبدیل شده است.
نیروهای غربگرا می دانند که بدون شناسایی اسرائیل، نزدیکی به آمریکا ممکن نیست. واشنگتن رابطه با ایران را تماما از زاویه امنیت اسرائیل می بیند. به همین دلیل غربگرایان ایران اکنون به طور آشکار و پنهان خواهان شناسایی اسرائیل توسط ایران هستند. این شناسایی دو شرط آمریکا را براورده می کند یعنی پایان دادن به حمایت از مقاومت فلسطین و خلع سلاح اتمی و موشکی. زیرا اگر پنداشته شود که اسرائیل دشمن ایران نیست، مردم ایران هم باور خواهند کرد که نیازی به بازدارندگی نظامی و موشکی نیست. در نتیجه شرط سوم یعنی دشمنی با چین و روسیه خودبخود قابل تحقق است.
در حالیکه در منطق آمریکا، ایران تنها زمانی می تواند "شریک" شود که از نقش تاریخی خود در منطقه دست بکشد و به کشوری تابع مانند اردن یا امارات تبدیل شود؛ کشوری که امنیتش در امریکا تعریف می شود. شروط واقعی آمریکا – توقف غنیسازی، کاهش توان موشکی، فاصلهگیری از چین و روسیه، عدم حمایت از مقاومت فلسطین و پذیرش نظم امنیتی اسرائیل – همگی به معنای از دست دادن استقلال راهبردی کشور است. تجربه کشورهای عربی نیز نشان داده که هیچیک در ازای این واگذاری ها توسعه یا امنیت پایدار به دست نیاورده اند. ترکیه با بدهی ۵۰۰ میلیارد دلاری نمونه ای از پیامدهای همکاری با غرب است که برای حفظ استقلال خود و جلوگیری از خروج سرمایه ها و ورشکستگی کشور مدام ناگزیر از بندبازی است.
اگر ایران به مسیر مدنظر این غربگرایان ایران برود، نخستین پیامد آن تضعیف موقعیت منطقه ای ایران است. از نظر امنیتی، محدود شدن توان دفاعی کشور خطرپذیری ایران را افزایش می دهد و از نظر اقتصادی، بازگشت به مدار دلار به معنای وابستگی، واردات گسترده و تضعیف تولید است. پیامدهای اجتماعی نیز شامل افزایش شکاف داخلی و کاهش مشروعیت سیاسی خواهد بود.
توهم توسعه از راه نزدیکی به آمریکا نه با تجربه جهانی سازگار است و نه با ساختار ایران. توسعه از ظرفیت های داخلی، تولید بومی و استقلال سیاسی آغاز می شود، نه از کنار گذاشتن کوشش برای ایجاد اتحادهای منطقه ای و شناسایی اسرائیل که آینده آن خود زیر سوال است. آینده ایران در تقویت استقلال، همراهی با جهان بریکس و شانگهای و تثبیت جایگاه خود در جهان چند قطبی آینده است و نه تسلیم شدن به ساختاری که خود در حال افول است و همه جهان، حتی اروپا را، منبع غارت برای تداوم هژمونی خود می بیند.
تجربه کشورهای عربی همچنین، نشان داده است که رابطه با آمریکا به توسعه پایدار منجر نشده است. عربستان، امارات، بحرین، مصر و اردن دهه هاست که در مدار کامل واشنگتن قرار دارند، اما هیچکدام توسعه صنعتی، استقلال اقتصادی یا امنیت پایدار به دست نیاورده اند. توسعه آنها وارداتی و مصرفی است و هرگاه حمایت آمریکا کاهش یابد، بی ثباتی سیاسی و امنیتی فورا آشکار می شود. ضمن اینکه اکنون تامین انرژی برای صنایع انرژی بر آمریکا به کشورهای خلیج فارس واگذار شده است. تصور اینکه ایران با واگذاری نقش منطقه ای و کنار گذاشتن استقلال راهبردی، چیزی بیشتر از این کشورها به دست بیاورد توهمی بیش نیست. ایران نه بخاطر کمبود رابطه با آمریکا، بلکه به خاطر، تمرکز قدرت اقتصادی در دست غربگرایان، ساختار تحریم ها و منطق سلطه مالی غرب تحت فشار است. هیچ اقدام نمادین یا حتی عمیق سیاسی نمی تواند این منطق را تغییر دهد، مگر واگذاری استقلال ایران؛ و چنین واگذاری ای نه قابل جبران است و نه سودی برای کشور دارد.
ادعای اصلی جریان غربگرا این است که نزدیکی به آمریکا باعث پیشرفت می شود. اما تجربه ده ها کشور نشان داده که توسعه بازتولیدی و پایدار از راه وابستگی به آمریکا ایجاد نشده است. پاکستان، آرژانتین، تونس، مصر و بسیاری کشورهای دیگر نشان می دهند که نزدیکی به آمریکا فقط بدهی، نابرابری و بی ثباتی به همراه دارد. ترکیه با ۵۰۰ میلیارد دلار بدهی خارجی و مصر با ۳۰۰ میلیارد دلار بدهی خارجی نمادی از نتایج شراکت با آمریکا هستند. کشورهای خلیج فارس به گاو شیرده غرب تبدیل شده اند و حکومت همه آنها می تواند ظرف یک روز توسط آمریکا سرنگون شود و تغییر کند. توسعه از دل ظرفیت های درونی، تولید بومی و استقلال سیاسی آغاز می شود؛ نه از طریق وابستگی مالی و امنیتی به یک قدرت خارجی. تصور اینکه ایران با شناسایی اسرائیل و واگذاری استقلال خود توسعه خواهد یافت، یک تحلیل اقتصادی یا سیاسی نیست؛ یک توهم طبقاتی است.
بنابراین پرسش "آیا ایران می تواند شریک آمریکا شود؟" در واقع پرسش اصلی نیست. پرسش اصلی این است که ایران برای این شراکت باید چه چیزی را واگذار کند. پاسخ روشن است: ایران باید استقلال، بازدارندگی، نقش منطقه ای و پیوندهای راهبردی خود را کنار بگذارد. چنین مسیری نه ممکن است و نه عقلانی. نیروهای غرب گرا در ایران این مسیر را از موضع منافع طبقاتی خود می خواهند، نه از موضع منافع ملی. شراکت با آمریکا برای ایران نه راه حل بحران ها، بلکه تشدید کننده بحران های آینده است. ایران اگر وارد این مسیر شود، نه توسعه به دست می آورد و نه ثبات؛ بلکه موقعیت تاریخی و ژئوپولیتیکی خود را از دست خواهد داد. بویژه آنکه آمریکا و غرب با سرعت درحال افول هستند و در این شرایط بقای خود را در غارت منابع دیگر کشورهایی مانند ایران می بینند. آینده ایران نه در وابستگی، بلکه در تقویت استقلال، تولید، پیوستن قاطع به بلوک شرقی و جهان چند قطبی در عین حفظ روابط با غرب در زمینه هایی است که بسود ایران است، بشرط انکه غرب اصلا حاضر باشد چنین رابطه بدون وابستگی و غارتگری را بپذیرد. وادار کردن امریکا به پذیرش رابطه ای نسبتا متوازن تنها در صورتی ممکن است که ایران نشان دهد نه به کشوری منزوی یا معلق بلکه در کنار چین و روسیه به یکی از ستون های جهان چند قطبی تبدیل شده است.
