۱۴۰۴ آذر ۲۵, سه‌شنبه

 کبد. [ ک َ ب ِ ] (ع اِ) جگر. ج ، اَکباد و کُبود. (منتهی الارب ). رجوع به جگر شود.

ام ّ وجعالکبد ؛ گیاه باریکی است که میش آن را دوست دارد، گلش خاکی رنگ و در غلاف مدوری است ، برگهایش بسیار ریز و خاکی رنگ می باشد. (از اقرب الموارد). افنیقطس است و مؤلف جامع بغدادی غیر آن دانسته است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
کَبد الارض ؛ زر و سیمی که در کانهای زمین است . (اقرب الموارد).
کبدالایل ؛ جگر گاو کوهی و بز کوهی . چون شرحه کنند و دارفلفل و فلفل سپید خرد کرده بر آن پاشند و بر آتش بریان کنند و رطوبت آن در چشم کشند شب کوری را زایل گرداند و ابتداء در فرو آمدن آب بغایت مفید بود. (اختیارات بدیعی ).
کبدالحمار ؛ جگر خر. چون بریان کنند و بناشتا بخورند مصروع را مفید بود. (اختیارات بدیعی ).
کبد الخنزیرالبری ؛ جگرخوک صحرایی . چون در سرکه نهند و بخورند گزیدگی جانوران را نافع بود. (اختیارات بدیعی ).
کبدالضأن ؛ جگر میش گوسفند. چون بریان کنند و بخورند نافع بود جهت کسی که لینت در طبیعت وی بود حبس کند. (اختیارات بدیعی ).
کبدالطیر ؛ نیکوترین جگر مرغها جگر بط فربه نیکو بود یا مرغ خاصه چون علف وی فواکه پخته ٔ شیرین داده باشند و طبیعت آن گرم و تر بود و خونی محمود از وی متولد شود و مصلح آن زیت و نمک بود. (اختیارات بدیعی ).
کبدالکلب الکلب ؛ جگر سگ دیوانه . نافع بود کسی را که گزیده باشد چون بریان کرده بخورند منع ترسیدن از آب خوردن بکند و شفا بخشد. اختیارات بدیعی ).
کبدالمعز ؛ جگر بز. شبکوری را نافع بود و خوردن و برطوبت آن کحل کردن چون بریان شود، و سر بر بخار آن داشتن همین عمل کند. (اختیارات بدیعی ).
کبدالوزغه ؛ جگر وزغه . چون بر دندان کرم خورده نهند درد ساکن گرداند. (اختیارات بدیعی ).