۱۴۰۴ آذر ۱۱, سه‌شنبه

 ژاژ. (اِ) گیاهی بود که آن را کنگر گویند و تره ٔ دوغ کنند. (نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی ). گیاهی باشد که اندر تره ٔ دوغ کنند. (لغت نامه ٔ اسدی ). گیاهی است که تره ٔ دوغ از وی سازند یعنی ریچال ۞ . (صحاح الفرس ). از تعریف های فوق خوب پیداست که ژاژ، کاکوتی (ککلیک اوتی ) معروف است که آن را نتوان جویدن ، چه آب به خود نگیرد و آن گیاهی خرد است در صحرا چون خارهای خرد و با شاخهای خرد و معطر که برای عطر در دوغ و ماست کنند و هیچ مصرف دیگر جز این ندارد.

صاحب آنندراج گوید: گیاهی است شبیه به درمنه در نهایت بیمزگی و ناگواری که هرچند شتر آن را بخاید نرم نشود و بجهت بیمزگی فرونبردو آن را به تازی غلیص خوانند. صاحب برهان گوید: بوته ٔ گیاهی باشد بغایت سپید و شبیه به درمنه در نهایت بیمزگی و هرچند شتر آن را بخاید نرم نشود و بسبب بیمزگی فرونبرد و بعضی مطلق تره ٔ دوغ را گفته اند یعنی آنچه از رستنی که در دوغ و ماست کنند و علفی را نیز گویند خاردار که در ماست کنند و آن را کنگر خوانند و جمعی گویند علفی است که بی تخم میروید و آن نوعی از درمنه است که بدان آتش افروزند و این بمعنی اول نزدیک است و بعضی گویند هر علفی که بی تخم روید و بعضی گفته اند علفی است که آن را شتر خورد و بعربی غلیص خوانند -انتهی . گیاهی است سفید و خاردار و سخت بدمزه که اشتر چندانکه بخاید به حلق فروبردن نتواند. (غیاث ). غلیص . (مهذب الاسماء) : ملک بوقت بهار هر سال به دشت بیرون شدی با خاصگان خویش و آنجا خیمه زدی وتا گرم نشدی آنجا بودی و از آن چیزها که از زمین روید چون گیاهها و ژاژها از مفارج (؟) و مجه همی چیدندی و همی خوردندی . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
ژاژ میخایم و ژاژم شده خشک
خار دارد همه چون نوک بغاز.

ابوالعباس .


ای میر شاعرانت ۞ همه آنک ۞
من ژاژ نی ولیکن فرغستم .

لمعانی عباسی .


ژاژ داری تو و هستند بسی ژاژخوران ۞
وین عجب نیست که یازند ۞ سوی ژاژ خران .

عسجدی .


|| کنایه از سخنان هرزه و یاوه و بی مزه و هذیان هم هست . (برهان ). مجازاً بمعنی سخن بیهوده و گفته ٔ باطل و بیفایده و هرزه . اسدی در لغت نامه ذیل لغت یافه گوید: یافه و خله و ژاژ و لک ، سخنان بیهوده بود. هرزه . هذیان . بیهده . بیهوده از سخن و غیر آن :
پس ار ژاژ و خوهل آوری پیش من
همت خوهل پاسخ دهد پیرزن (کذا).

ابوشکور.


چو برسم بدید اندرآمد به باژ
نه گاه سخن بود و گفتار ژاژ.

فردوسی .


ایا ز بیم زبانم نژند گشته و هاژ
کجا شد آنهمه دعوی کجا شد آنهمه ژاژ.

لبیبی .


نامه ٔ مانی با نامه ٔ تو ژاژ است
شعر خوارزمی با شعر تو لامانی .

فرخی .


من اینهمه ز طریق مطایبت گفتم
مگر نگوئی کاین ژاژ باشد و هذیان .

فرخی .


شعر ژاژ از دهان من شکر است
شعر نیک از دهان تو پینو.

طیان .


این مُشتی ژاژ است که بوالحسن و دیگران نبشته اند. (تاریخ بیهقی ص 661).
صدگونه ژاژ و بیخردی کرد و نیز گفت
بر هر کسی نثار و برو بند و گیر و دار.

سوزنی .


غرر سحر ستانید که خاقانی راست
ژاژ منحول به دزدان غرربازدهید.

خاقانی .


شعر استادان فرود ژاژهای خود نهم
سخت سخت آمدخرد را اینکه منکر منکرم .

خاقانی .


بر دشمن تو خندد گردون چو مرد عاقل
بر هزلهای جحی بر ژاژهای طیان .

پیغوملک .


وین چه ژاژ است دگرباره که ابیات مدیح
گر بود هفت فرستی به تقاضا هفتاد.

اثیر اومانی .


این چه ژاژ است و چه هرزه ای فلان
من حقیقت یافتم چبودنشان .

مولوی .


این چه ژاژ است این چه کفر است و فشار
پنبه ای اندر دهان خود فشار.

مولوی .


شهوتی ّ است او و بس شهوت پرست
زان شراب زهرناک ژاژ مست .

مولوی .


خادع دردند درمانهای ژاژ
ره زنند و زرستانان رسم باژ.

مولوی .


|| قسمی از هیزم باشد که آتش بدان افروزند و برفور شعله اش فرونشیندو فروزینه هم گویند. (از فرهنگی خطی ).
کنگر. [ ک َ گ َ ] (اِ) رستنیی باشد معروف وآن بیشتر در کوهستان روید و کناره های برگ آن خارناک می باشد و آن را پزند و با ماست خورند. قوت باه دهد و عرق را خوشبوی کند و به عربی حرشف و جناح البیش خوانند. (به کسر بای ابجد) و شوکةالدمن هم می گویند. و تخم آن را حب العزیز و حب الزلم و فلفل السودان خوانند. (برهان ). رستنیی باشد معروف کناره های آن خاردار و آن را پخته با ماست بخورند. (آنندراج ). گیاه معروف که در پایه های کوه روید و کناره های آن خارناک بوده و آن را با ماست آمیخته خورند و کنگرماست گویند. (فرهنگ رشیدی ) (از جهانگیری ). حرشف . (مفاتیح ). جناح النسر. حرشف و صمغ آن کنگرزد است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). حرشف بستانی ۞ . (ابن بیطار از یادداشت ایضاً) و حرشف که به پارسی کنگر گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی از یادداشت ایضاً). او را به تازی حرشف گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی از یادداشت ایضاً). گیاهی است ۞ از تیره ٔ مرکبان و از دسته ٔ لوله گلی ها. این گیاه در حقیقت یکی از گونه های خار تاتاری می باشد. گیاهی است علفی و پایا با برگهای متناوب و خاردار و بریده ، گلهای آن صورتی رنگ و شبیه گلهای خار تاتاری است . کنگر علفی است خودرو و در صحاری خشک و لم یزرع آسیا (از جمله ایران ) و آفریقا می روید. برگهای تازه ٔ این گیاه را در اغذیه به کار می برند و مخصوصاً از آنها خورش لذیذی تهیه می کنند. گندل . جندل . کویب . کعیب . کعوب . عقوب . کنگر معمولی . توضیح اینکه غالباً این گیاه را با کنگر فرنگی اشتباه می کنند. (از فرهنگ فارسی معین ) :
که داند قدر سنبل تا نبیند
برسته همبرش سعدان و کنگر.

ناصرخسرو.


کنگر چوبرآورد سر از خاک زمین گفت
خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم .

بسحاق اطعمه (دیوان ص 13).


کدک و کشک نهاده است و تغار لور و دوغ قدحی کرده پر از کنگر و کنب خوشخوار.

بسحاق اطعمه .


کنگر بری ؛ هیشر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کنگر بستانی ؛ کنگر فرنگی . (فرهنگ فارسی معین ).
کنگر تر ؛ اسم فارسی حرشف رطب است . (فهرست مخزن الاودیه ).
کنگر خر ۞ ؛ گیاهی است از تیره ٔ مرکبان و از دسته ٔ خار تاتاریها که پایاست و دارای ساقه ٔ برافراشته می باشد و در حقیقت جزو گیاهان علفی با رشد زیاد محسوب است . ساقه اش نسبتاً محکم و پرخار و برگهایش نیز پرخارند. گلهایش قرمز متمایل به بنفش و گاهی دارای لکه های سفید است و به تعداد زیاد در انتهای متفرعات ساقه قرار دارند، و به شکل گلوله های پرخار می باشد. گیاه مزبور در اکثر صحاری لم یزرع و معتدل و کنار جاده ها به فراوانی می روید. شکاعی . طوبه . کافیلو. کنگر فرنگی وحشی . (فرهنگ فارسی معین ). اسم فارسی بادآورد است . (فهرست مخزن الادویه ).
کنگرفرنگی ۞ ؛ گیاهی است از تیره ٔ مرکبان که پایاست و دارای ساقه ٔ راست و شیاردار می باشد. منشاء نخستین این گیاه را نواحی بحرالروم (مدیترانه ) ذکر کرده اند ولی امروزه به منظور تغذیه و استفاده های دارویی در اکثر نقاط کشت می شود. ریشه ٔ آن حجیم و برگهایش بسیار بزرگ و منقسم و دندانه دار است . سطح فوقانی پهنک برگهایش سبزرنگ ولی سطح تحتانی آنها به علت دارا بودن تارهای سفیدرنگ و فراوان پوشیده از کرک به نظر می آید. نهنج آن بزرگ و شامل گلهای لوله ای و برگه های مختلف الشکل می باشد. گلهایش بنفش و زیبا و میوه اش به رنگ قهوه ای تیره و شفاف و دارای تارهای سفید و متعدد در قسمت انتهایی است . قسمت قابل استفاده ٔ غذایی این گیاه بیشتر نهنج ضخیم و گوشت دار و برگه های اطراف نهنج است ولی از لحاظ مصرف دارویی برگ و ساقه ٔ آن مورد توجه است . حرشف . انگینار. انگنار. قناریه . توضیح اینکه این گیاه در ایران کشت نمی شود ولی در بسیاری از مأخذ آن را با کنگر معمولی (کنگر) که یکی از گونه های خار تاتاری است اشتباه کرده اند. به قول المآثر و الآثار ص 100 «کنگر فرنگی » در عهدناصرالدین شاه قاجار (نیمه ٔ دوم قرن 13 هَ .ق .) به ایران وارد شده . (فرهنگ فارسی معین ).
کنگر فرنگی وحشی ۞ ؛ کنگر خر. گیاهی است از تیره ٔ مرکبان که در حقیقت گونه ٔ خودروی کنگر فرنگی است . ارتفاعش بین 30 تا 40 سانتیمتر و ساقه اش دارای انشعابات بسیار است . این گیاه در افریقای شمالی و اروپا و آسیای غربی به فراوانی می روید. خرشوف بری . زندالعبد. انگنار وحشی . کارلینا. (فرهنگ فارسی معین ).
کنگر کوهی ؛ کنگر. (فرهنگ فارسی معین ).
کنگر معمولی ؛ کنگر. (فرهنگ فارسی معین ).
امثال :
کنگر خورده لنگر انداخته ؛ به مزاح ، در جائی یا نزد کسی طویل و مدیدمتوقف مانده است . (امثال و حکم ج 3 ص 1239).
|| تعصب . (برهان ) (اوبهی ) (ناظم الاطباء). خصومت و تعصب ۞ . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 163:
باز کژ مردم به کنگرش ۞ اندرآ
چون از او سود است مر شادی ترا.

رودکی .


|| خصومت . (برهان ) (فرهنگ اسدی ) (اوبهی ). خصومت و سرکشی . (ناظم الاطباء). || تمرد و سرکشی . (ناظم الاطباء).