درکِ داستانِ کوتاهِ سیامک در شاهنامه که از دیدِ عمومِ شاهنامهپژوهان و دوستدارانِ شاهنامه دور مانده است، اهمیّتی فوقالعاده دارد. بدان پایه که تا این داستان را درک نکنیم، اسطورهٔ سیاوش، و مفهومِ سوگ و کین را به درستی نمیفهمیم.
سیامک کودکی است که در دفاع از پدر و مُلک و ملّت، بیهیچ تردید و تفکری به جنگِ اهریمن میرود. او فرزندِ کیومرث است که در اساطیر به عنوان نخستین انسان و اصلِ زایشِ انسان و زندگی شاخته میشود. از این رو سیامک، فراتر از همهچیز، در جهت دفاع از اصلِ زندگی، برابرِ اهریمن میایستد. فردوسی جایی که سیامک چون هزاران نیکا و پویا، بدونِ رختِ رزم و آئینِ جنگ به میدان آمده، میفرماید:
بپوشید تن را به چرم پلنگ // که جوشن نبود و نه آئینِ جنگ
سیامک بیامد برهنه تنا // برآویخت با پورِ آهرمنا
پس از کشته شدنِ سیامک، کیومرث چند سالی را در سوگواری سپری میکند و سپس سروش بر وی ظاهر میشود و به او میگوید که سوگ را رها کن و به کینخواهیِ پسر کمر ببند.
از آن پس به کین سیامک شتافت// شب و روز آرام و خفتن نیافت
عملِ اهریمن در برابر جانفشانیِ سیامک، بذرِ کینه و خشم را در دلِ کیومرث مینشاند و از او آرام و قرار را میگیرد. سروش به او گوشزد میکند که راهِ رهایی از سوگ، کینکشی است. در اینجا است کینه، از مفهومِ منفی گذر میکند و به والاترینِ اعمال تبدیل میشود.
بر همین اصل بود که «سوگ سیاوش» را «کینِ سیاوش» خواندند و باربُد، موسیقیدانِ مشهور، یکی از الحانِ بیستگانهٔ خود را به همین نام ساخته بود.
جنایاتِ این چهار دهه، تمام ایران را سوگوار کرد و سریعتر از آنکه فکرش را میکردند به نفرت کشیده شد. این نفرت چنان به اوج خود رسیده و با سوگ درهمآمیخته که هیچ چیزی جز «کینکشی» نمیتواند این سیاهی را از ایران دور کند.