۱۴۰۳ آذر ۲۶, دوشنبه

فصل یکصد و هفدهم موبی دیک/وال زال هرمان ملویل ، نگهبانی وال

 

فصل یکصد و هفدهم

نگهبانی وال

 

 

چهار وال کشته شده در آن ایوار در فواصل دور از هم جان دادند؛ یکی دور از قارب، درجهت بادسوی؛ یکی در فاصله ای کمتر، در جهت پُشت به باد؛ یکی در جلو؛ یکی در پشت قارب.  این سه وال اخیر را پیش از شب رَسِش کنار کشتی کشیدند؛ اما تا شبگیر امکان رسیدنَ به وال بادسوی نبود؛ و آن کُشندده قارب، قاربِ آخاب، همه شب کنارش آرام گرفت.

  تیر پرچمی را عمودی در نیسم مرده وال فرو کردند، و فانوسی که از فرازش آویزان بود، پریشان نوری لرزان روی سیه پشت براق وال، و بسی دور تر، بر آن امواج نیم شبی می تابید، که بسان ملایم موج ساحل، به نرمی پهلوهای وال می سود.  

  آخاب و تمامی خدمه قاربش خواب دیده می شدند، جز پارسی که خمیده در دماغه قارب به نظاره کوسه هائی نشسته بود که شَبَح وار گرد وال درکار بودند و دُم بر سبک تخته های اُرس می کوفتند.  صدائی چون مویه جمعی نابخشوده اشباح عَموره به شکلی رعشه آور روی بحر المیت[1] روان بود.

  آخاب که وحشتزده از خواب پریده بود پارسی را رو در روی خویش دید؛ و ایندو، محاط در ظُلمات شب آخرین انسان ها در عالمی پر شده از سیل را مانِستند.  آخاب گفت، "دوباره خوابش را دیده ام."

  "خواب نَعش کَش ها را؟ کُهَن مرد، نگفتمت که نه نعش کشی داری و نه تابوتی؟"

  "کیست که در دریا میرد و با نعش کش برندش؟"

  "اما کهن مرد، گفتم پیش از آنکه توانی در این سفر مرد، باید همانا دو نعش کش به دریا دیده باشی؛ اولی، نه ساخته فانیان؛ و هویدا چوب دومی باید روئیده در امریکا باشد."

   "آه، بله! غریب منظره ای  باید باشد، پارسی: - نعش کشی با شاهپرهای شناور به دریا و موجه ها تابوت کشان. ها! چنین منظره ای را حالا حالا ها نخواهیم دید."

  "کهن مرد، هرچقدر هم غریب، تا نَبینی نَتانی مُرد."

قاعده مرگ خودت چه بود؟"

  "گرچه مرگم در فرجام کار خواهد بود، با این همه، پیشاپیش تو چون راهنمایت رَوَم."

  " و وقتی مُقَدَّم بر من رفته باشی - اگر هم چنین رُخ دَهَد - پیش از آن که توانم پِی ات آیم، باید همچنان بر من ظاهر شوی، تا هنوز هادیم باشی؟ - نه چنین بود؟ خوب، در اینصورت، بفرض باور همه گفته هات، ای رهنما!، دو عهد می بندم که با همه این احوال موبی دیک را کُشَم و جان بدر بَرَم"

  چشمان پارسی در آن تیرگی چون کرم شب تاب رخشید و گفت: "کهن مرد، عهدی دیگر بند" - "تنها کَنَف توانست تو را کشت."

 آخاب با خنده ای تمسخرآمیز فریاد زد: "منظورت چوبه داره. پس نامیرایم، در خشکی و دریا."

هر دو، بار دگر، چونان دو روح در یک تن ،زبان در کام کشیدند.  تیره شبگیر سرزد و خفته خدمه کف قارب برخاستند و پیش از ظهر کُشته وال را به کشتی رساندند.   

    



[1] - اَشفِتلتایتس :Asphaltites : فلاویوس یوسیفوس، مورخ یهودی رومی شده (جوزف بن ماتیاس، حدود 37–100 پس از میلاد) نام لاتین اَشفِتلتایتس را برای بحرالمیت، که طبق روایات کتاب مقدس محل شهرهای سدوم و عموره بود که خدا به دلیل شرارتشان ویران ساخت، بکار برده. سر توماس براون نام لاتین  را در سودُدوگسیکا اپیدِمیکا تکرار کرده و ملویل احتمالا همانجا دیده.